138

مولانا جلال الدین بلخی رومی حنفی صدیقی

از کتاب: از بلخ تا قونیه

بود از شهر بلخ اباعن جد

در فضیلت نداشت عد و حد

اصل او در نسب ابو بکری

زان چو صدیق داشت او صدری


مولانا جلال الدین در مهد خاندان بزرگی که در بلخ می زیستند بقول اصح در ششم ماه ربیع الاول سال ٦٠٤ هـ در بلخ متولد شده پدر مولانا محمد بن حسين بن احمد خطیبی میباشد که او را بهاء ولدمی نامیدند وسلطان العلماء می خواندند و کتاب معارف تألیف و پست نسب آبای مولانا بخلیفه اول پیغمبر اکرم حضرت صدیق اکبر رضی الله عنه میپیوندد و مادر احمد خطیبی فردوس خاتون دختر شمس الائمه ابوبكر بن أحمد بن ابی سهل سرخسیست که یکی از اکابر علماء وفقهای حنفیه بوده و تألیفات وی مشهور و متداول میباشد سلطان العلماء در طریقت مرید شیخ احمد غزالی وابوالجناب شیخ نجم الدين طامة الكبرى معروف به شیخ کبری بود و بارضی الدین علی لالا که در غزنه مدفونست و از اقارب حکیم سنائی غزنوی می باشد نسبت هم خرقگی داشت .

مولينا جلال الدین از خدمت سید برهان الدین ترمذی که از شاگردان پدرش بود استفاده فراوان نمود سلطان العلماء بنابر اختلاف نظر با خوارزم شاه ، بقول اکثر در سال ٦١٠ از بلخ هجرت نمود و راه حجاز پیش گرفت در ان هنگام از عمر شریف مولينا شش سال میگذشت وقت عبور از نیشاپور به خدمت شیخ فریدالدین رسید شيخ عطار به سلطان العلماء گفت (زود است که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند) و کتاب اسرار نامه را که از منظومات وی بود بمولانا بخشید سلطان العلماء بدون آنکه در شهرهای ایران توقف کند به بغداد شد و از آنجا بزیارت کعبه مکرمه شرفیاب گردید پس از گذرانیدن چند سال در ملاطیه ولارنده در سال ٦١٧ هـ بقونيه رحل اقامت افکند .

در سال ٦۲۸ دران شهر چهره در نقاب خاک نهفت مولينا هنگام وفات پدر ٢٤ ساله بود يک سال بعد سید برهان الدین ترمذی بخدمت مولانا دوباره پیوست و آن یتیم را در آغوش تربیت جا داد و آنچه از محضر سلطان العلماء گرفته بود به پسرش سپرد .

پس از نه سال مولانا از قونیه به حلب وحوالى جبل لبنان شد مدتی در مدرسه حلاويه نزول اجلال فرمود و بخدمت كمال الدين ابو القاسم که از علمای متبحر وفقهای حنفی بود فقه حنفی را آموخت و از آنجا عازم دمشق گردید و درین شهر كتاب هداية الفروغ (تالیف برهان الدین مرغینانی عالم وفقيه حنفی متوفی 593) را که یکی از متون معروف ومتداول فقه حنفی میباشد و اکنون نیز در مدارس افغانستان و پاکستان با شروح و تعلیقات آن تدریس میشود ، خواند.

بروایتی در این سفر به ملاقات شیخ الاكبر محى الدين ابن عربی صاحب فتوحات مكيه وفصوص الحكم نایل گردید و از محضر آن بزرگوار که از موسسان بنیان تصوف است استفاده نمود سید برهان الدین در سال ٦٣٨ رحلت فرمود مولانا پس ازان به آئین پدر بر مسند تدریس و ارشاد نشست و به تدریس علوم رسمی پرداخت پنج سال در این کار بسر برد ناگهان شمس الدين ملک داد تبریزی که از شوریدگان و اولیای الهی بود در قونیه وارد شد و بشرحی که در کتب تواریخ وسیر مذکور است بيک نگاه آتشین مولانا را از درس و بحث وقيل وقال مدرسه بازداشت و در خرمن اندوخته های وی آتش زد اخگری را که از خانقاه بلخ اقتباس نموده بود بباد عشق مشتعل گردانید از جلوت بخلوت گرائید قالش بحال تبديل يافت. به حلقه سماع در آمد دلش بنوای نی نوازش یافت و به آتش عشق تابیدن گرفت از مدرسه برخاست و در مجمع شوریدگان بنشست ارادتمندان و شاگردان بملامت شمس برخاستند سر انجام آن آفتاب معرفت از قونیه جانب دمشق شتافت مولانا تاب تنهائی نیاورد و به هجران وی دل از دست داد فرزندش سلطان ولد را در پی او فرستاد او با هزاران لابه والحاح شمس را بقونیه باز آورد در این بار شور مولانا بیشتر گردید فرمود رباب را شش گوشه سازند و حدی را تیزتر کنند و نی را دل انگیز تر بنوا در آرند .

شاگردان و دوستان مولانا ، باردیگر بر آشفتند و آن آفتاب حقیقت را جادوگر خواندند بالاخره بروایتی شمس مقتول گردید و بقولی غیبت اختیار نمود مولانا هرچه بسراغ گمشده خود شتافت نشانی از ان عنقای قاف تجرید نیافت دوبار بجستجوی شمس بدمشق رفت و نا امید باز گشت شمس الدین تبریزی مرید شیخ بابا کمال جندی روی مرید ابوالجناب شیخ نجم الدین کبری بود و باشیخ فخرالدین عراقی نسبت هم خرقگی داشت

هنگامیکه شیخ فخرالدین عراقی اشعار خود را در خدمت بابا کمال میخواند و شمس تبریزی این معانی بزبان شعر آورده نمیتوانست با با کمال پیش گوئی کرده بود که حق سبحانه تعالی شمس را مصاحبی روزی گرداند که معارف حقایق اولین و آخرین را بنام شمس اظهار کند و نیا بیع حکمت از دل او بر زبانش جاری شود و همه آن کسوت مقالات مطرز بطراز نام شریف شمس باشد و همان نفس شیخ است که حضرت خداوندگار جمیع حقایق و اسرار را تخلص بنام شمس تبریزی کردند بدین ترتیب مولانا هم از جانب پدر و هم از جانب شمس نسبت ارادت به شیخ نجم الدین کبری دارد .

شیخ نجم الدین کبری مکنی (به ابولجناب به تشدید نون) مرید شیخ عماریاسر است که از اکابر عرفای اهل سنت و جماعت بود نسبت طریقت وی از راه سید طایفه جنید و معروف کرخی عبور نموده بحضرت پیغمبر اکرم صلی الله عليه وسلم منتهی میشود طریقت او را کبرویه خوانند شیخ در خوارزم در قتل عام مغول بشهادت رسید. مولانا پس از آنکه از دیدار شمس مایوس گردید دوباره به قونیه آمد صلاح الدین قونوی را مورد توجه و عنایت و تربیت قرار داد صلاح الدین از اهل قونیه بود و در آغاز مرید برهان الدین ترمذی و سواد نداشت حتى قفل را قلف و مبتلارا مفتلا تلفظ می کرد ولی مولانا او را سرلشکر جنود الله وخلیفۀ خویش گردانید و دختر او را به پسر خود سلطان ولد ازدواج نمود صلاح الدین نیز مورد حسد واقع گردید .

و مولانا به گفته حاسدان وقعی ننهاد تا آنکه در سال ٦٥٧ در گذشت و جسدش را در جوار تربت سلطان العلماء دفن کردند. پس از صلاح الدین حسام الدین ارموی معروف بحسام چلپی طرف توجه و تربیت مولانا واقع شد پدران وی از ارومه و از روسای اهل فتوت بودند . حسام الدین در نگاه مولانا سخت عزیز و مکرم گردید و بیشتر افتخارش در انست که مولانا بخواهش او بزرگترین اثر جهانی و شاهکار عرفانی خود یعنی کتاب مثنوی را برشته نظم آورد و در ظرف پانزده سال مولانا در صحبت حسام چلپی اشعار مثنوی را میگفت ووی می نگاشت مولانا در سال ٦٧٢ بیمار شد و روز یکشنبه پنجم ماه جمادی الاخره همان سال نماز عصر هنگام غروب آفتاب بعالم قدس خرامید و در قونیه در کنار تربت سلطان العلماء آن گوهر گران بها در صدف خاک آرمید. بزرگان در مرثیت وی شعرها سرائیدند امیر بدرالدین یحیی این رباعی را خواند.


کو دیده که در غم تو نمناک نشد

یا جیب که در ماتم تو چاک نشد

سوگند بروی تو که از پشت زمین

مانند تو در در صدف خاک نشد 


بقول افلاکی چهرۀ حضرت وی زرد گون بود که ریاضت متمادی وسوز نهان از ان آشکار میگردید.

روزی در حمام بچشم ترحم بجسم خویش می نگریست که قوی ضعیف گشته است با خود گفت :

"جمیع عمر از کسی شرمسار نگشته ام اما امروز از جسم لاغر خود بغایت خجل شدم".

بازردی روی و لاغری جسم بغایت (فری و نوری و مهابتی) داشت نگاه وی تند و جذاب و شور انگیز بود هیچ آفریده بچشم مبارک او تیز دیده نمی توانست از غایت حدت لمعان نور وقوت شور بایستی همگان از ان لمعان، نورچشم دزدیدندی و بزمین نگاه کردندی در آغاز زندگی برسم فقیهان دستار می بست و ردای فراخ آستین می پوشید چون بهجران شمس تبریزی گرفتار گردید و پروبال اندیشه اش در آتش آن شعله آسمانی سوخت و در حلقه ماتم نشست بقول افلاکی پس از چهلم روز دستار دخانی بر سر نهاد و دیگر دستار سپید نه بست و از بردیمانی و هندی فرجی ساخت تا آخروقت لباس ایشان آن بود.

اما بقول شبلی در چند روز آخر عمر عبای ارغوانی می پوشید.

مولانا چار فرزند داشت. (۱) بهاء الدين محمد (۲) علاء الدین محمد 

(۳) مظفر الدین امیر عالم (٤) ملکه خاتون.

 جانشین و خلیفه مولانا سلطان ولد است که کتاب مثنوی ولدی از آن اوست و چراغ خانقاه مولانا به وجود وی روشن بود. 

سلطان ولد نیز چهار پسر داشت (۱) عارف چلپی (۲) عابد چلپی 

(۳) زاهد چلپی (٤) واجد چلپی - در سال ۷۱۲ بعد از وفات سلطان ولد عارف چلپی خلافت یافت و این همان کسی است که برای ارشاد خدابنده پادشاه مغولی به ایران سفر گزید تا آن پادشاه را از مذهب تشیع بگرداند و بمذهب اهل سنت باز آرد .

بعدازان احفاد حضرت مولانا در ترکیه باحترام میزیستند و اکنون نیز تولیت مزار مبارک در قونیه بعهده یکی از احفاد بسیار دانشمند و عارف مولانا ست و بارگاه شریف مولانا در قونیه مورد احترام و زیارت خواص وعوام ملت نجیب ترک است همچنین باوجود ویرانیهای مکرری که در بلخ بعمل آمده و چنگیز آن شهر را بصورت بسیار فجیع ویران نموده هنوز بقایای يک مسجد که در بلخ میان قصبات قريۀ بهاء الدين لنگرخانه - سیاه گرد (سیاه جرد) پلاس پوش و نوبهار میباشد بنظر میخورد که مردم بلخ آنرا بنام سلطان العلماء پدر مولينا منسوب میدارند.

بقعۀ شريف بمصرف یکصد و شصت هزار درهم بهمت معین الدین سلیمان پروانه وعلم الدين قيصر متصل وفات مولينا اساس گذاشته شده و پس ازان سلاطین آل عثمان هر يک مصارفی نموده و برشکوه و جلال ظاهری آن افزوده اند تاکنون پنجاه تن از دودمان مولانا در آن ساخت قدس مدفون شده اند صلاح الدین زرکوب و دیگر یاران نیز در داخل بارگاه شریف آرمیده اند. آنجا که خود مولانا و پدرش مدفون است قبه خضر ! نامیده میشود و آرامگاه یارانرا قباب الاقطاب خوانند همچنین در داخل بارگاه مبارک محلی را به مقبره شمس الدین تبریزی منسوب میدارند.

کتب خانه مولانا که دران بیست و پنجهزار کتاب موجود است در جوار مسجد است قدیمترین نسخه مثنوی و معارف وفیه مافیه در این کتبخانه میباشد که بیت اول مثنوی دران چنین خوانده میشود.

بشنو از نی چون حکایت میکند                 وز جدائی ها شکایت میکند

وهم فرقهای جزئی دران نسخه و سایر نسخ دیده میشود .

تا هنوز سبحه وسجاده و شب کلاه مولانا و کلاه شمس تبریزی و پیراهن سلطان ولد پسر مولانا وتمثال مولانا که در روزگار خودش تصویر کرده اند در قونیه موجود می باشد .

یک نسخه از معارف سلطان العلماء در آنجاست که باحتمال قریب خط خود مولانا در آن بملاحظه میرسد.


بدین علل که آفتیم پس :

بلخ بامی زادگاه مولویست

مشرق صد آفتاب معنویست

نی خرابه این خرابات دل است

مظهر اسرار و آیات دل است

خانه اجداد امجاد ويست

خانقاه فیض و ارشاد ویست

بود این جا مبدء انجام او

اولین سر چشمه الهام او

دیده بود این جا حریم راز را

کوی سیناو و کلیم راز را 

فيضها اندوخت در دامان عشق

در حریم حضرت سلطان عشق

خواند این جا نکته توفیق را

از آب وجد ابجد تحقیق را

دید این جا كودک حلوا فروش

بر در شیخی بر آورده خروش 

خواند در گوشش اذان احمدی

شیخ غزنه با نوای سر مدی

پیر کامل خواجه انصاریش

کرد روشن دیده بیداریش

شیخ هجویری بگوشش راز گفت

بس نهفته حرف ها را باز گفت

سررزی در عشق شد مامای او

شد رضی الدین علی ، لالای او

دید این جا پادشاهی بر حصیر

بوریای بر گزیده بر سریر

سوختم از خامی خوارزم شاه

آنکه شد از شومیش عالم تباه

چشم بودش ليک جانانرا ندید

پرتو مهر فروزان را ندید

از بصارت تا بصیرت فرق هاست

چشم حق بین مظهر نور خداست

رایت شاه مسلمان دین اوست

خاتم او نصفت و آئین اوست

دین حق گوید که شه فرمان رواست

نایب است و حکم او حكم قضاست

بنده ئی را باز خواند پادشاه

مشت خاکی را کند ظل اله

این شرف از اهل ایمانست و بس

مقتبس از فیض قرانست و بس

مولوی از بلخ این انوار برد

خرمنی از مزرع اسرار برد

جستجوی شمع جان افروز داشت

آرزوی برق خرمن سوز داشت

شمس آتش زد بسر تا پای وی 

سوخت هم پنهان و هم پیدای وی

خر من عشاق را سوزی بس است

یک نگاه گرم دلدوزی بس است