نتایج انتقاد
آنچه در صفحات گذشته گفتیم انتقادیست که مصنعی و مجعول بودن هجو را فاش میسازد و من عقیده دارم که اکثر مسکوکات این دار الضرب اصالتی ندارد و آنچه سراغی از اصالت سخن و سلامت زبان فردوسی در آن میتوان یافت از خود شماهنامه سرقه شده و برخی از اجزای خفیف آنرا از اساتید دیگر سخن ، گرفته اند ! یک حصه این هجو چنین است که نه آنرا شاهنامه از گلهای خیابان خود شمرده میتواندونه در روشنی انتقاد ، تاریکیهای آنرا میتوان برداشت ، الا در صورتیکه اصالت انرا از بین ببرد. اگر فردوسی هجو نامه یی هم نوشته باشد، آنرا از بین برده است و اکنون مابیتی ازان در دست نداریم، و آنچه بما رسیده ماخذ آن معلوم نیست . چنین بنظر می آید: که در ابیات هجويه ، فوۀ : بالیدگی و تواند و تماسل وجود داشته !
زیرا در عصر نظامی عروضی فقط (۶) بیت آن موجود بود که از آنوقت تا قرن چهاردهم شمار ابیات آن از (۱۵۰) بیشتر شد ، که اینگونه زایش و با بیدگی را از تبرکات باید شمرد صليب منسوب به عیسی در آغاز بیش از چوبکی نبود، ولی اگر ما این چوبک های متبرک قرون وسطی را از کلیساهای اروپا گرد آوریم انبار بزرگ چوبین خواهد انبار خانه نگنجد ! که عدد نفوس دنیا روز انه بالا میرود ، و همچنین عدد ابیات هجوس نسوب بفردوسی بالا رفتنی است !
و مادر مظاهر افعال انسانی نظائر دیگری هم برای این عمل داریم .
هجو چیست ؟ این انتقام دنیای شاهنامه خوانست از سلطان محمود !
زیر اشاهنامه سال شخص واحدی نیست ، بلکه در تعمیر کاخ آن دست های تمام اهل زبان کار کرده و در تکمیل آن قرنها گذشته است !
بین گرشاسپ نامه امدی ويوسف و زلیخا و بهمن نامه تا بوستان سعدی چهار صد سال (؟) فاصله ،است و آنچه در هجو نامه ازین آثار برداشته اند ، ثابت میسازد که تا عصر سعدی هم این هجو تکمیل نشده بود !
درضمن این هجو یه بسا اشعار را از نظر موضوع مرادف و مکرر می یابیم ، کا در نظرات انتقادی بالا به آن اشاره شد و از بن بر می آید که هجو دو ولادتگاه دارد : از برمی ابيات مبنی بر نقاط نظر تشیع مفهوم میگردد ، که سر پرستی هجو تراشی بردست این طائفه گرامیست و برای تعمیر این بنا از خود شاهنامه ذخیره هنگفتی برداشته اند ! اينهم آشکار است که برای ربط کلام ، در برخی از اشعار ، اصلاح و تبدیل هم شده ، و جهت پیوستگی سلسله ،بیان اشعار دیگری را هم بران افزوده اند و بدین طریق هجوی را بوجود آورده اند ، که اکنون پرداخته و سرودۀ فردوسی شمرده میشود.
و هم باید اضافه کرد که دیباچه نگار با يستغرخانی در تشکیل و تنظیم آن سهم بزرگ داشته است !
اکنون ما اشعاری را نشان میدهیم ، که برای این غرض ، ازشاهنامه و مأخذ های دیگر گرفته شده است :
اشعار هجو اشعار شاهنامه
(طبع محمد مهدی اصفهانی بمبئی ۱۲۶۲ ق)
۱ - چه گفت آن خداوند تنزیل ووحی ۱- چه گفت آن خدا وند تنزيل ووحى
خداوند امرو خداوند نهی خدا و ند امرو خدا وند نهی
۲- که من شهر علمم علیم در است عيناً ما نند ستون اول .
درست این سخن قول پیغمبر است
۳- گواهی دهم کا بن سخن راز اوست ٣- عيناً مانند ستون اول .
توگویی دو گوشم بر آواز اوست (دیباچه شاهنامه در ستایش پیغمبرویا رانش ص ۴ )
۴- چوباشد تر ا عقل و تدبیر و رای ۴- اگر چشم داری بدیگر سرای بنزد نبی و علی گیر جای بنزد نبی و علی گیر جای
۵- گرت زين بد آید گناه منست ۵- گرت زین بد آید گناه منست چنین است و این رسم و راه منست چنین است آ بين و راه منست
۶- نباشد بجز بی پدر دشمنش عيناً ما نند ستون اول .
که یزدان به آتش بسوزد تنش (دیباچه شاهنامه ص ۴ )
۷- منم بسنده اهل بیت نبی ٧- منم بنده اهل بیت نبی
ستایسنده خاک پای و صی سرافگند برخاک پای وصی
(شکایت فردوسی از پیری ۱ ر ۲۵۶ و یوسف و زلیخای فرد ومی)
۸- بشش بیت این نامه و شش هزار ۸- بود بیت شش بار بیور هزار
بگفتم نگرد ایچ درمن نظا سخنهای شايسته غم گسار
۹- چنین شهر یاری و بخشنده یی ٩ - عيناً مانند ستون اول .
به گیتی ز شاهان در خشنده یی
۱۰- نکرد اندرین نگاه . ۱۰- نگردان درین داستانها نگاه
بگفتار بد گوی گم کرده راه ز بدگوی و بخت بد آمد گنا
۱۱- حسد برد بدگوی در کار من ١١- عيناً ما نند ستون اول .
تبه شد بر شاه بازار من (جلد م ص ۱۰۵۱ داستان شیرین و خسرو)
۱۲- بسی سال و پنج از سرای سپنج ۱۲- سی و پنج سال از سرای سپنج چنین رنج بردم با سید گنج بسی رنج بردم بامید گنج
چو بر باد دادند رنج مرا چو بر باد دادند رنج مرا
نبد حاصلی سی و پنج مرا نبد حاصلی سی و پنج مرا
چو عمرم به نزد یک هشتاد شد کنون عمر نزد یک هشتاد شد
امیدم يكبار برباد شد اميدم بيکباره بر باد شد (تاریخ انجام شاهنامه ص ۱۱۰۲ )
۱۳ - نه خسر و نژادی نه و الاسرى ١٣ - عيناً
بدرزاصفهان بود آهنگری ( ج ۱ ص ۱۶۱ طبع بمبی ۱۲۷۵)
۱۴- چوجا ماسپ کاندرشمار سپهر چو جا ماسپ کاندر شما ر سپهر
فرو زنده تر بدز تا بنده مهر فروزنده تر بد زنا عهد و مهر
(ج۴ ص ۱۰۷۳ و ص ۶۴۳ نولکشور )
۱۵- مرا اين نامه شهر یا ران بخوان ۱۵- یکی نامۀ شهر یاران بخوان
مر از چرخ گردون همی بگزران نگر تا که باشد چو نو شیروان
(ج ص ۹۴۰ عهد نامه نوشیروان بفرزند خود)
١٦ - چنین نامدران و گردن کشان ١٦- همه پهلوانان و گردن کشان
که دادم یکایک از زن بشاشان که دادم درین قصه زیشان نشان
همه مرده از روزگار دراز مرده از روزگار دراز
شد از گفت من نام شان زنده باز شد از گفت من نام شان زنده باز
چو عیسی من این مردگان را تمام منم عیسی آن مردگان را کنون
سراسر همه زنده کردم بنام روا نشان بمینو شده و هنمون
(۳ ر ۵۹۹ آغاز هفت خوان اسفندیار)
۱۷- مرا در جهان بی نیازی ده ۱۷- - مرازین جهان بی نیازی دهد
ميان يلان سر فرازی دهد ميان يلان سر فرازی دهد ۱۸
۱۸- یکی بندگی کردم ای شهریار ! ۱۸- یکی بندگی کردم ای شهریار!
که ماند ز تو در جهان یادگار که ماند زمن در جهان یادگار
۱۹- بناهای آبادگردد خراب ۱۹- بناهای آباد گرد د خراب
ز باران و از گردش آفتاب ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخ بلند پی افکندم از نظم کاخ بلند
که از باد و باران نیابد گزند که از باد و باران نیابد گزند
برین نامه بر ، عمرها بگزرد برین نامه بر ، عمر ها بگذرد
بخواند هر آنکس که دارد خرد همی خواند آنکس که دارد خرد
( ۲ ر ۴۷۹ خاتمه جنگ پیران)
۲۰- چون این نامور نامه آمد به این ۲۰- چو این نامور نامه آمد به این پشیمان شد از گفته های دهن ز من روی گیتی بشد پرسخن هرانکس که دارد ، هش و رای و دین هر انکس که دارد، هش و رای و دین پس از مرگ بر من کند آفرین پس از مرگ بر من کند آفرین
نمیرم از این پس که من زنده ام نمیرم از این پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراگنده ام که تخم سخن را پراگنده ام
(تاریخ انجام شاهنامه ۱۱۰۲)
۲۱- پرستارزاد رزاده نيايد بكار پرستار زاده نيايد بكار
اگر چند باشد پدر شهر یا ر و گر زانکه باشد بد رشهر یا
( ۴ ر ۸۹۶ پاسخ خاقان از نوشیروان)
۲۲- پشیزی به از شهر یاری چنین ۲۲- پلنگی به از شهریاری چنین
که نه کیش دارد ، نه آیین و دین که نه کیش دارد ، نه آیین ودین
( ۴ ر ۴۴۶ طبع بمبی ۱۲۷۵ ق)
۲۳- چو فردوسی اندر زمانه نبود ۲۳- که آن را میان و کرانه نبود
بدان به که بختش جوانه نبود همان بخت نوذر جوانه نبود
( ۱۴ ر ۹۵ آمدن آفر اسیاب بجنگ نوذر)
۲۴- چو گودرز و هشتاد هور گزین ۲۴- چو گودرز و هفتاد پور گزین سواران میدان و شيران كين سواران میدان و شيران كين
( ۴ ر ۱۰۷۲ )
۲۵- چو پرور دگارش چنین آفرید ۲۵- عيناً
نیا بی تو بر بند یزدان کلید ( جلد ۴ )
٢٦- چواین نامور نامه آمد به این ۲۶- چوبشنید شاه از پشو تن سخن
پشیمان شد از گفته های کهن پشیمان شد از کرده های کهن
( ۳ر ۶۶۲ رهایی زال از دست بهمن)
۲۷- مرادر جهان شهر یاری نو است ۲۷- نه او درجهان شهر یاری نواست بسی بندگانم چو کیخسرو است بزرگست و با عهد کیخسرو است
( ۳ ر ۶۱۸ پاسخ گشتاسپ باسفندیار)
۲۸- من این نامه شهر یا ران پیش ۲۸- که این نامه شهر یاران پیش
بگفتم بدین نغز گفتار خویش بپیوندم از خوب گفتار خویش
(خاتمه جلد دوم ص ۵۶۴)
۲۹- بدین زادم و هم برین بگذرم ۲۹- عیناً دیباچه شاهنامه خطی (نعت)
چنان دان کی خاک پی حیدرم
۳۰- که پیش از تو شاهان فراوان بدند ۳۰- برین دشت بسیارشاهان بدند
همه نامداران کیهان بدند همه نامداران کیهان بدند
(۳ ر ۳۸۰گرفتاری خاقان چین )
٣١- بنالم بدر گاه یزدان پاک ٣١- بنالم ز تو پیش یزدان پاک بدرگاه فشاننده بر سر ، پراگنده خاک خروشان بسر بر، پرا گنده خاک
(۳ ر ۷۲۰ خاتمه داستان اسکندر)
۳۲- نمرده است و هرگز نمیرد سخن ۳۲- نمرده است و هرگز نمیرد سخن سخندان ز من این سخن فهم كن بود تازه هر چند گردد کهن
فزون از تو بودند بكسر بجاه ز فرهاد و گیوت برارم بجاه
بگنج و سپاه و به بخت و کلاه بگنج و سپاه و به تخت و کلاه
( ۲ ر ۴۴۰ خواستن بیژن نبرده و مان از گودرز)
اشعار هجو اشعار غیر شاهنامه
۱- زنا پاک زاده مدارید امید ١- بکوشش نروید گل ازشاخ بید که زنگی بشستن نه گردد سفید نه زنگی بگرما گردد سپید
(بوستان سعدی حکایت مرد درویش)
۲- که سفله خداوند هستی مباد عيناً (بوستان سعدی حکایت کریم
جوانمرد را تنگد ستی مباد تنگ دست)
۳- بزرگی سراسر بگفتار نیست ۳- هنرها سرا سر بگفتار نیست
دوصد گفته چون نیم کردار نیست دو صد گفته چون نیم کردار نیست
(گرشاسپ نامه: رسیان گرشاسپ نزد فغفور )
چو گرشاسپ و سام و نریمان گرد زجادر ربوده بهومان سپر
جهان پهلوانان با دستبرد جهان پهلوانان با دستبرد
(برزونامه، داستان سوسن رامشگر)
۵- سر ناسزا یان بر افراشتن ۵- زنا جنس چشم بهی داشتن
و زیشان امید بھی داشتن بدل تخم یاری از کاشتن
سر رشته خویش گم کرد است سر رشته خویش گم کردنست
بجيب اندرو مار پروردنست بجيب اندرون مار پروردنست
ز بد اصل ، چشم بهی داشتن زنا جنس چشم بهی داشتن
خاک بود در دید انباشتن بدل تخم باری از و کاشتن
(بهمن نامه خطی )