شاهنامه ها و مقایسه میان پهلوانان آن و اوستا

از کتاب: تاریخ ادبیات افغانستان ، فصل دوم ، بخش دوم

از روزیکه در رشته تتبعات تاریخی اصول (مقایسه) در لغات و ضرب المثل ها و قصص و داستانها وغیره بمیان آمده امروز تقریبا همه مدققین به این عقیده هستند که تمام داستان های شاهنامه ها و گرشاسب نامه ها و سیرالملوکها با فروعات آن سام نامه بهرام نامه رستم نامه و غیره و دیگر کتب نظم و نثری که در دوره های اسلامی از ین مطالب بحث میکند و قصص مهاباراته و رامایانا و مأخذ مختلف سانسکریت و داستانهائی که یشتهای اوستا را فرا گرفته و تمام قصصی که بزبان پهلوی از سامی، اشکانی و ساسانی تحرر بوده و جز نمونه ابتدائی آن بدست نرسیده و افسانه ها و قصه هائی که در میان سائر شعب و شاخه ها و امواج قبایل هند و اروپائی باقی مانده همه از یک سرچشمه آب خورده و هسته اولی تمام آنها یک چیز بوده و مبدأ همه آنها را باید در مراتب اولی زندگانی قبل التاریخ ملل هند و اروپائی تجسس نمود.

البته مقایسه داستانها میان شاخههای مهاجرین هند و اروپائی از خود نسبتی دارد و نشانه داستانها و اسمای پهلوانان آنها میان دو شاخه ئی که به تفاریق مختلف زمان از هم جدا و به نقاط دور افتاده ئی از هم واقع شدهاند کمتر از شاخه هائی است که زمان حرکت و نقطه تقرر آنها بهم نزدیک تر است تصریح این مطب طوریکه باید شرح و بسط زیاد و اقلا مطالعه سرسری در داستان های تمام اقوام هند و اروپائی بکار دارد که آنهم به اصول مقایسه خودش تازه شاخه تتبعات و معرفت جداگانه گشته و پیش از اینکه ما از مقایسه داستانهای اقوام هند و اروپائی با ملل مختلف صحبت کنیم اگر مقایسه با قصههای سایر ملل بتوانیم داستانهای کشور خود را هم کم کم برای مقایسه با قصههای سایر ملل ترتیب و آماده کنیم کار فوق العاده بزرگی کرده خواهیم بود.

گذشته از این همه ادعاهای بزرگ تنها مقایسه داستان های شعب مختلف کتله آریائی باختری که از حوزه اکسوس و باختر به نقاط مختلف آریانا و از اینجا به خاکهای مجاور هند و فارس پراگنده شده اند کاری است خیلی مشکل و مطالعات مخصوص و طولانی در عنعنات ، باستانی ، ادبی تاریخی حماسی و داستانها و افسانه های سه کشور آریانا و هند و فارس بکار دارد.

از این مرحله هم اگر بگذریم میرسیم به کشور خود و از اینجا تمهیدی می برداریم که آهسته آهسته دامنۀ آن به مرام این نوشته منتهی خواهد شد کشوری که در تاریخ معاصر بنام (افغانستان) و در قرون وسطی به اسم (خراسان) و در دورههای قرون قدیمه بنام (آریانا) یاد شده سرزمینی است پر از عنعنه خاطره و داستان و بدون گزاف میتوان آنرا یکی از کانونهای بزرگ داستان های حماسی جهان خواند و طوریکه باز از خلال مطالعات این داستانها برمی آید این را هم به جرئت میتوان گفت که این سرزمین کانون داستانهای حماسی مخصوص آریائی بود.

پیشتر گفتیم که اقوام هند و اروپائی همه بلا استثنا از خود قصه ها و افسانه ها دارند که اگر همه آن یکایک مطالعه و بهم مقایسه شوند عواملی بدست می آید که منشأ آنرا در مراتب مختلف زندگانی مشترک و غیر مشترک قبل التاریخ آنها سراغ باید نمود. عجالتا این کار از عهده ما ساخته نیست و بدون شبهه نظر به عدم تدوین و جمع آوری داستانهای هر یک از اقوام مذکور بصورت مجرد زمینه برای انجام اینکار طور دلخواه هنوز فراهم نشده ولی با مدارک بزرگ و معتبری که کتله آریائی باختری در دست دارد مانند کتب ویدی و یوپانیشاد و مهاباراته و رامایانه و اوستا و کتب پهلوی اعم از کتب عصر اشکانی و ساسانی مثل (درخت آسوریک) و (یاتکار زریران) (یادگارهای زریر برادر ویشتاسب) و (خواتای نامک) یا خدای نامه و شاهنامه های منثور و منظوم سیرالملوکها و گرشاسب نامه،ها کشتاسب نامه ها و غیره واضح معلوم میشود که افغانستان امروز و خراسان دیروز و آریانای کهن چه رول و مرکزیت بزرگی در پرورش عنعنات و داستانهای حماسی و رزمی کتله آریائی باختری بازی کرده است و خاک و باشندگان قدیم کشور ما چطور و به چه اندازه در این همه داستانها حل و مزج است.

همانطور که منشأ قصص و افسانههای عموم اقوام هند و اروپائی را در مراتب اولی حیات دوره قبل التاریخ آنها در نقطه معینی سراغ باید نمود، رویهمرفته داستانهای حماسی کتله آریائی باختری هم از خود مهد اولیه دارد که عبارت از آریانای قدیم و خراسان قرون وسطی و افغانستان حاضره .است خاک افغانستان در دورهٔ قبل التاریخ زمانیکه کتله آریائی باختری هنوز به مهاجرت آغاز نکرده بود کانون یک سلسله عنعنات و یک دسته داستانهای مشخصی بود که انعکاس آن جسته جسته از خلال متن سرود ویدی مهاباراته اوستا ،بنداهش یاتکار زریران (یادگارهای زریر) خواتای نامک (خدای نامه) ، شاهنامه های منثور ابو الموید بلخی، ابو علی بلخی، مسعودی مروزی و دقیقی بلخی، و سیر الملوک بهرام هروی زردشتی و سیرالملوک محمد بن جهم برمکی (1) و گرشاسب نامه اسدی طوسی و دیگر کتبی که از اینها ترجمه و اقتباس و پیروی نمودهاند معلوم میشود و آشکارا میگردد که از قدیم ترین زمان باستان که خاطرهها تثبیت توانسته اند خاکهای افغانستان صحنه این داستانها بوده و پهلوانان این داستانها همه از خاک افغانستان قدیم سر بلند کردهاند و از روزگار باستان به این طرف آنانیکه این همه قصص و افسانههای حماسی را به ما نقل دادهاند عموماً آریائی یا خراسانی یا افغانستانی بوده اند.

عجالتاً ما از مبدأ این همه داستانها در زندگانی قبل التاریخ اقوام آریائی کشور خود چیزی گفته نمیتوانیم ولی اینقدر میدانیم که پیش از عصر مهاجرت و جدائی مهاجرین هندی و فارسی از باختر قسمتی از داستانها به میان آمده بود و به همین اساس میشود بسیاری از قصه ها و پهلوانان داستانهای ویدی و اوستائی را بهم مقایسه کرد. در مورد شخصیتهای شاهی آریائی باختری این کار را حتی المقدور نموده و در موارد مختلف آنرا نشر کرده ام ولی مقایسه تمام پهلوانان ویدی و اوستائی کاریست جداگانه و مقالات علیحده ئی میخواهد.

پس آریاهای کتله باختری پیش از اینکه از هم جدا شوند در صفحلت شمال هندوکش و در حوزه وسیع و حاصل خیز رودخانه بزرگ اکسوس داستانهائی داشتند که قسمتی از آن با سرودهای اولیه و مجهول آریائی که مخصوص مدرسه (بلهیکا) یا (بخدی) بود از بین رفته و قسمت دیگر آن که مبدأ اولی داستانهای کتله آریائی باختری و بعضی عوامل قدیمتر در آن میباشد با مجموعه (ریگ وید) که قدیمترین یادگار عصر ویدی و محصول سرزمین بین کاپیسا و پنجاب میباشد بدست ما رسیده است به این ترتیب میتوان گفت که آریائی های کتله باختری در دوره حیات قبل التاریخ در صفحات شمال هندوکش در بخدی و کنار مجرای اکسوس داستانهائی داشتند که مبدأ تمام قصه های ایشان بدان منتهی میشود.

این داستانها چندین هزار سال که تعیین آن هم بصورت یقین ممکن نیست بصورت شفاهی از یکی به دیگری منتقل میشد و به این ترتیب در میان آریائیهای کتله باختری کم و بیش انتشار یافته بود ولی چون به قید تحریر نیامده بود آنقدرها شکل مشخص و معینی به خود نگرفت تا اینکه عصر ویدی با مهاجرت های پاره ئی قبایل بطرف شرق و غرب به پایان رسیده و دورهٔ اوستائی در کشور ما آغاز شد و بار اول یک قسمت از داستانهای اعصار قبل التاریخ آریائی با اوستا و مخصوصاً با یشتهای آن به قید تحریر درآمد این روز برای احیای داستانهای حماسی و رزمی سرزمین کشور ما روز بزرگی بود و از این روز به بعد زبان و دیانت و آئین کشور هر چه بود و هر چه شد داستانها بشکل و نحوی دوام کرد که به اساس موجودیت آن رخنه ئی وارد نگردید و بدون شبهه و تردید میتوان گفت که منشأ تمام قصص و روایات داستانی زمانه های بعد یعنى مأخذ تمام کتب و ادبیات پهلوی ارساسی و ساسانی و عربی و دری و غیره همان متون اوستا است.

چرا قصص پادشاهان و دودمانهای سلطنتی آریائی باختری و نام های پهلوانان کشور داخل کتاب مذهبی اوستا گردید؟ این یک موضوعی است جداگانه و علت آنرا اگر چه تا یک اندازه در مقاله (ممدوحین شاهنامه ها یا شاهان اولیه آریانا) در سالنامه 1321 شرح داده ام. باز هم شرح و بسط بیشتر میخواهد که از موضوع این نوشته خارج است.

قرار اذهان عمومی مدققین چنین معلوم میشود که اوستا به حکم ویشتاسپ پادشاه دودمان اسپه بلخ به قید تحریر درآمد. معلوم نیست که کدام رسم الخط در تحریر این کتاب به کار رفته و روی چه آنرا نوشتند نمیدانم طبری به کدام سند میگوید که اوستا را روی پوست گاو تحریر کردند. آنچه معمولاً از طرف همگان گوشزد میشود اینست که اوستا به حکم ویشتاسپ یا کشتاسب به قید تحریر درآمده است. بهر حال آنچه مسلم است اینست که حین ورود اسکندر در شرق نسخههای تحریری اوستا در آتشکدهها یا اقلا یکی دو نسحه آن وجود داشت قراریکه میگویند اسکندر در امحای این کتاب تا یک اندازه کوشید ولی به کلی آنرا از بین برده نتوانست چنانچه در دوره زمامداری شاهان مسبقل یونانو باختری حتی در تمام دوره کوشانی آئین اوستائی از بین نرفت و مسکوکات شاهد این مطلب است. البته در این شبهه نی نیست که بعد از قرن دوم قبل از میلاد که آئین بودائی در کشور ما راه یافت در کنار دین اوستائی، کیش رقیبی هم پیدا شد و همین رقیب آهسته آهسته و بصورت غیر محسوس فوقیت حاصل کرد و در مناصفه شرقی آریانا مقام اول را احراز نمود. به همین مناسبت کمی بعد از تشکیل دولت مستقل یونان و باختری در عصر پارتی آهسته آهسته مرکز ثقل کیش اوستائی از افغانستان شرقی به افغانستان غربی و از آنجا به حصه جنوب غربی مملکت یعنی حوزه هیرمند و هامون سیستان منتقل شده و در خراسان غربی لنگر افگند و از همین جهت در راه جمع آوری پارچه های قدیم اوستائی باختری بیشتر پارتها و باز ساسانی ها فعال دیده میشوند بهر حال طوریکه گفتیم اوستا به کلی از بین نرفت. البته پراگندگیهای زیادی در آن پیش شد و بسیار قسمت هایش مفقود گردید ولی ناپدید نشد تا اینکه در عصر پارتی بار اول (ولکش) یا (ولخش) اول که معاصر (نرون) امپراطوری روم سلطنت داشت در ربع سوم قرن اول مسیحی در راه جمع آوری پارچه های مختلف اوستا اقدام کرد و بعد موسس سلاله ساسانی اردشیر بابکان تنسار) بزرگترین عالم وقت را مامور جمع آوری حصص مختلف اوستا ساخت همین قسم شاپور اول (241 - 272 م) در این راه صرف مساعی زیاد .نمود خلاصه اوستا در اثر این اقدامات به رسم الخط پهلوی درآمده و به همین شکل و صورت باقی مانده است.

برای شرح مطالبی که عنوان این نوشته قرار داده شده یعنی برای اینکه میان بعضی از پهلوانان متذکره اوستا و شاهنامه مقایسه بعمل آید از تفصیل پارهٔ مطالب دیگر که بصورت غیر مستقیم به مقصد ما ربط دارد .ناگزیریم نظریه ئی که از آن طرفداری میکنیم این است که نه تنها بعضی پهلوانان شاهنامه با پهلوانان اوستا قابل مقایسه است بلکه هر دو یک چیز .است بعبارت دیگر شاهنامه ها یا اینجا واضح تر بگوئیم شاهنامه منظوم فردوسی قسمتی از داستانها و پهلوانان خود را مرحله به مرحله و به واسطه ماخذ دیگراز اوستا گرفته است چون میان شاهنامه فردوسی و قرن چهارم هجری و اوستای اولیه باختری اقلا دو هزار سال فاصله است به پاره مسایلی متوجه میشویم که این خالیگاه بزرگ را با تسلسل خود پر میکند.


ایاتکار زریران :

پیشتر متذکر شدیم که اسکندر با فتوحات خود نه کتاب اوستا را کاملاً از بین برده توانست و نه آئین زردشتی را ناپدید کرد بلکه او و یونانی های باختری که دوصد سال بعد از او در آریانا سلطنت کردند همه ادیان را احترام میکردند بنا برین اوستا و آئین اوستائی در زمان پادشاهان مستقل یونانو باختری آریانا و معاصرین آنها پارتها در آریانا و فارس وجود داشت و پارچه های مختلف اوستا در ین عصرها از بین نرفته بود یکی از مراحل بسیار مهم بلکه مرحله اولی که شاهنامه های منثور و منظوم دری و اوستای قدیم باختری را بهم ارتباط میدهد و اهمیت آن هم طوریکه شاید و باید گوشزد نشده است ادبیات و ماخذ ادبی و تاریخی عصر پارتی است.

پارتها که موسس دودمان و سلطنت آنها (ارساس بلخی) است با وجود اینکه تا اندازه زیاد یونانی دوست معلوم میشوند در تشکیل دولت مقتدر و آزاد ساختن خراسان غربی از سلطه یونانی های شامی و احیای مفاخر ادبی و مذهبی خراسان کوتاهی نکردند بلکه قدم های اول درین همه شعبات از طرف ایشان برداشته شد و هرچه از اوستای قدیم و دیگر کتب ادبی و مذهبی و تاریخی و فلسفی آریانا بدست ایشان رسید جمع کردند چنانچه قراریکه پیشتر متذکر شدیم مساعى و لخش اول در جمع آوری اوستا اولین اقدامی است که در این راه بعمل آمده است چون پارت ها از عصر بحران فتوحات اسکندر در شرق فاصله زیاد نداشتند در جمع آوری آثار قدیم و ترجمه آنها به پهلوی عصر خویش خدمت شایانی کردند. متاسفانه از ین عصر و از اقدامات مفید آنها در نگارش و جمع آوری آثار باستانی اثری باقی نمانده و حتی نتایج زحمات ولخش اول مبنی بر جمع آوری پارچههای اوستا هم بصورت مثبت در دست نیست همین قسم تا (10-15) سال قبل کسی از آثار پهلوی ارساسی یا پارتی یا اشکانی سراغی نداشت ولی آهسته آهسته مدققین در میان آثار پهلوی به تشخیص بعضی رسایل پهلوی ارساسی پی بردند از آن جمله یکی اثری است بنام درخت آسوریک.

این اثر رساله ئی بود بسیار کوچک مرکب از 800 کلمه که از آن هم 85 کلمه آن گم شده و سراسر به شعر 12 سیلابی بود. موضوع این رساله مناظره ایست میان (نخل) و (بز) و هر کدام دلیل می آرد تا مفید بودن خود را برای نوع بشر ثابت .کند اصلا این رساله تماما به شعر بوده آهسته آهسته در پهلوی عصر ساسانی بعضی قسمت ها شکل نثر بخود گرفته است. از روی شکل کلمات قدیمی و جمله بندی ها و شیوه نگارش بعضی از علما مانند (بن و نیست) فرانسوی به این عقیده اند که این اثر به شعر در عصر پارتی و به پهلوی ارساسی نوشته شده بود موسیو بن و نیست نام اصلی این رساله را (درخت آسوریک و بز) مینویسد. (2)

اگر چه این رساله اولین اثری است که مدققین را به وجود فعالیت های ادبی عصر پارتی رهنمونی میکند ولی از نقطه نظر موضوع از ین بیشتر به این نوشته ارتباطی ندارد بنابرین به تفصیل (یاتکار زریران برمیگردیم.

(یاتکار زریران) که صحیح تر بصورت (ایاتکار زریران) خوانده میشد و آنرا بصورت تحت اللفظ (یادگار زریر) و (خاطرات زریر) ترجمه کرده و میکنند رساله فوق العاده مهم تاریخی، رزمی و حماسی است. این رساله شامل سه هزار کلمه است و موضوع آن جنگهای ویشتاسپه پادشاه باختر را با ارجاسب شاه خیونی تورانی (3) شرح میدهد و یکی از جنگ نامههای بسیار قدیمی است که فعالیت پادشاه و پهلوانان رشید آریانا را در مقابل قوای تورانی شرح میدهد و از همین جهت (مستر وست) در مجموعه فیلولوژی ایرانی صفحۀ 117 118 آنرا شاهنامه (گشتاسب) و شاهنامه پهلوی یاد .کرده این کتاب حماسی بنام (زریر) برادر خورد (ویشتاسب) پادشاه باختر موسوم شده اسم اصلی برادر ویشتاسب (اشپه یاودا)(4) بوده و بواسطه شجاعت ،زیاد اوستا او را به صفت (زایری واری) یا (زری واری) یاد کرده که دار مستتر فرانسوی (زایری) یا (زری) را کلمه (زر) میداند و (واری) یا (ویری) را (کمر) یا (کمربند) تعبیر کرده و هر دو کلمه را بصورت صفت (زرین کمر) ترجمه نموده .است مطالعه صفت (زایری واری) برای ما مهم و قابل اهمیت است و توجیه دیگری برای آن داریم که از روی ساختمان و شکل و تلفظ و معنی به شکل قدیم اوستائی و مفهوم آن نزدیک تر است. در پشتو صفت زره ور موجود و به مفهوم شجاع و دلاور مستعمل میباشد این صفت مرکب از دو جزء است یکی (زره) یعنی (دل) و دیگر (ور) که از ادات نسبت است و در آخر بعضی کلمات پیوند میشود مانند گیده ور، پیشه ور وغیره صفت اوستائی (زایری واری) هم مرکب از دو حصه است یکی (زایری) که همان (زره) است. زیرا قراریکه در فرهنگ نظام صفحه 72 در باب ماده (دل) شرح داده شده دل را در زبان اوستائی (زیرده) گویند و (واری) یا (ویری) شاید صورت قدیم تر همان (ور) پشتو و فارسی باشد که جزء ادات فاعلیت و نسبت .است. بنابرین (زایری واری) یا زایری ویری اوستائی همان (زره ور) است. علاوه بر اینکه در ساختمان مرکبات و تلفظ این دو صفت مرکبه مشابهت تام موجود است در زبانی مانند زبان اوستائی کشور ما این صفت مفهوم خارجی و اصطلاحی پیدا کرده و برای تعریف شجاعت پهلوانان استعمال شده است. (زایری واری) پهلوان (زره ور) اوستائی برادر جوان ویشتاسپه پادشاه بلخ است که در انتشار آئین اوستائی و مقابله با ارجاسپ تورانی شخصیت برجسته حاصل کرده و (یاتکار زریران) صفحه ئی از کارنامه های درخشان اوست که به اسمش تا حال باقی مانده است.

موسیو بن ونیست این رساله مهم را در شمارۀ دوم سال 1932 مجله (ژورنال آزیاتیک) مورد تدقیق قرار داده (4). اگر چه (یاتکار زریران) و (کارنامک اردشیر پاپکان) تنها دو کتاب رزمی است که از عصر (ساسانی) باقی مانده و (یاتکار) طوریکه دیده میشود به پهلوی عصر ساسانی و قرار بعضی نظریهها به قرن 5 مسیحی نوشته شده ولی مدققین مانند (درخت اسوریک) در این اثر هم بقایای ادب پهلوی عصر پارتی (پهلوی خراسان یا افغانستان) را تشخیص داده یا بوجود چنین اثری در عصر ارساسی پی برده اند.

موسیو (پلیارو) پهلوی شناس ایتالوی بملاحظه میرساند که از نقطه نظر صرف و نحو و لغات قدیم عوامل متعددی در آن است که به قدامت آن حکم  میکند. به این اساس و پاره مطالب دیگر که ذکر آن در اینجا بطوالت میکشد، بن ونیست به اینجا میرسد که رساله (یاتکار زریران) پهلوی ساسانی از روی کدام رساله ئی که اصلا بزبان پهلوی پارتی (پهلوی خراسان یا افغانستان) بوده نوشته و تحریف شده یاتکار زریران به شعر است و اشعار آن هفت سیلاتبی میباشد (وست) شرح میدهد که این رساله را (میترو اپان کیخسرو) از روی نسخه پدر جد خود (رستم میترو اپان) و او از روی نسخه (دینو پانه) نقل کرده است. (5)

یاتکار زریران از نقطه نظر داستانهای رزمی مقام خیلی بلند و شامخ دارد و بزرگترین حلقه ایست که اساطیر رزمی پهلوی پارتی را یکطرف با منشأ قدیم اوستا و طرف دیگر با اسطوره های عربی و دری متصل و مربوط میسازد و از همین جهت طوریکه دیده شد شایسته آنست تا آنرا (شاهنامه کشتاسب) یا (شاهنامه پهلوی) خواند جنگ نامه (زریر) و حتی (زریر نامه) نامید. چون یکی از علل بروز جنگهای میان باختریها و خیونیهای تورانی که این اثر تصویر میکند مطالب مذهبی است آنرا جنگ نامه مذهبی هم تعبیر کرده اند پس (یاتکار زریران) هم اگر چه به پهلوی ساسانی در دست است مانند رساله (درخت آسوریک و بز) ما را به وجود نسخه ئی از یاتکار زریران در عصر پارتی رهبری میکند. بن و نیست در آخر مقاله ئی که پیشتر اشاره کردیم به این نتیجه میرسد که این رساله پهلوی ارساسی نمونه ئی از اشعار حماسی بوده که تا حال از وجود آن خبر نداشتیم و عامل ارتباط بین یشتهای اوستا و اشعار رزمی فارسی میباشد و نبوغ عصر ارساسی در تمام فعالیت های تهذیبی عصر ساسانی رول مهمی بازی کرده است.

اگر چه قدری از اصل مطلب دور شدیم ولی از تذکار مراتب فوق ناگزیر بودیم حالا از روی دو نمونه فوق که بدست مدققین آمده و شرح آنها را بالا نوشتیم خوبتر فهمیده میشود که فعالیت های عصر ارساسی در زمینه ادب و تاریخ صاحب چه مقام مهمی در راه ارتباط متن اوستا و ادبیات رزمی دری بود مستند بر نظریات بن ونیست پلیارو گایگر و جمعی دیگر از مدققین میتوان گفت که ادبای دوره پارتی که متاسفانه نامها و آثارشان ناپدید شده در احیای روایات و اساطیر و قصه های رزمی و بزمی عصر اوستائی باختر خدمات برگزیده کرده.اند داستانهای حماسی زریر برادر خورد ویشتاسب پادشاه باختر و جنگهای او با خیونی های تورانی نمونه ایست که امروز بدون شایبه و ریب بوجود آن اطلاع حاصل کرده این و حتی این را هم گفته میتوانیم که (یاتکار زریران) متن بعضی یشتهای مفقود اوستا را بدسترس ما میگذارد و این بزرگترین و برجسته ترین جمله ایست که به تنهائی روح این نوشته را تشکیل میدهد.

ناگفته نماند که قرار بعضی نظریه ها دقیقی بلخی همین (یاتکار زریران) را ترجمه و برشته نظم دری درآورده است و مربوط به این نظریه متذکر میشویم که بن و نیست هم در مقاله خود راجع به (یاتکار زریران) بعضی فردهای دقیقی را با متن پهلوی این رساله مقایسه کرده است از احتمال بعید نیست که دقیقی این کار را بصورت مستقیم از روی متن پهلوی نموده باشد. این مسئله و شرح آن موضوعی است جداگانه آن چه مربوط به این نوشته کمال اهمیت دارد این است که میبینیم یکی از شعرای بلخ در قرن چهارم هجری در منظومههای حماسی خود بکدام اندازه از یاتکار زریران استفاده نموده است و باز از جانب دیگر ثابت میشود که یادگار زریر حلقه تسلسل بزرگ بین متن اوستا و اشعار حماسی دری بود.


خواتای نامک :

مانند پهلوی عصر ساسانی مرحله دیگری است که داستان های اوستائی را یک قدم دیگر به اوائل دوره اسلامی یا بهتر بگوئیم به عروج دوره رزمی قرنهای سه و چهار هجری نزدیک میسازد. بزبان دیگر بعد از اوستا و متون پهلوی ارساسی مخصوصا (یاتکار زریران) پهلوی عصر ساسانی سومین مرحله ایست که قصص رزمی اوستا را بالواسطه منابع عصر ارساسی که عموما ناپدید است بزبان عربی و دری ارتباط میدهد آثار پهلوی ساسانی نسبتا زیاد و کم و بیش اسم و نشان تقریباً صد کتاب مختلف معلوم شده که شرح آن اینجا خارج موضوع است آنچه به این نوشته تماس دارد تجسس آن از قبیل کتبی است که تا اندازه مأخذ برای شاهنامه های منثور و منظوم .شده گفتیم که در زبان پهلوی عصر ساسانی کتاب های مختلف و متنوع زیاد نوشته شده .بود علاوه بر اقدام جدی راجع به جمع آوری پارچه های اوستا و تجدید رساله (یاتکار زریران) و نگارش رمان افسانوی کار نامک اردشیر پاپکان در راه جمع آوری خاطرات شاهان و پهلوانان قدیمه و داستانهای رزمی اقدامات دیگری هم بعمل آمده است.

موسیو (هانری ماسه) در مقدمه کتاب خویش (فردوسی) در اطراف ظهور شاهنامه فردوسی مطالعات مبسوطی نموده و از تتبعات او که بیشتر به مدارک افغانستان قدیم متکی میباشد و در اینجا از مقدمه معروف(بایسنغری) ضمننا استفاده نموده، معلوم میشود که شاهان ساسانی مخصوصاً خسرو اول 

(531 - 575م) در قرن 6 مسیحی در جمع آوری خاطرات شاهان سلف که در آن جمله شاهان قدیم اوستائی هم شامل است صرف مساعی نموده اند. بهمین وتیره شاهان ساسانی در جمع آوری واقعات سلسله خود هم کوشیده اند. چنانچه قرار شهادت (آگاتیاس) مورخ یونانی قرن 6 در عصر همین خسرو انوشیروان چنین کتبی در فارس وجود داشت. در آخر دوره ساسانی یزدگرد سوم (632 - 651م) هم به شوق جمع آوری خاطرات پادشاهان سلف افتاده و به دهقانی موسوم به (دانشور) امر داده بود تا واقعات شاهان سابق را جمع کند و او هم خاطرات سلاطین سابق اوستائی باختری را گرد آورده و شاید وقایع تازه بعضی شاهان ساسانی را در آن علاوه نموده باشد و همین کتاب (خواتای نامک) یا (خدای نامه) میباشد.

هانری ماسه مینویسد که کلمۀ اولی عنوان این کتاب (خواتای) از کلمه خواتا گرفته شده و (خواتا) در پهلوی (بادار) و (خدا) معنی دارد. پس نام کتاب (خدای نامه) بود هانری ماسه با ذکر مفهوم پهلوی این اسم به این مطلب اشاره نکرده است که (خدا) در قرون اول هجری به معنی (پادشاه) هم استعمال میشد این مطلب را از ین جهت ذکر کردیم که هانری ماسه میگوید (خدای نامه) ترجمه عنوان پهلوی این اثر بود و در قرون اسلامی به علت مفهوم مذهبی آنرا به (شاهنامه) ترجمه کردند. یعنی عوض کلمه (خدا) ، (شاه) آوردند. حال آنکه این طور نبوده و ترجمه تحت الفظ (خواتای نامک) یا (خواتای نامه) یا خدای ننامه (شاهنامه) میشد. قزوینی این مطالب را شرح داده (6) و آنچه قابل دقت است این است که باز این مفهوم مخصوص ولایات خراسان بوده و پادشاهان کابل و زابل و مرو و بخارا را (خدای) میگفتند (7) و (شاهنامه) بدون مراعات کدام مفهوم مذهبی ترجمه صحیح و تحت الفظ (خواتای نامک) یا خدای نامه است.

این (خواتای نامک) یا خدای نامه یکی از کتب بسیار معروف پهلوی ساسانی بود که متاسفانه متن آن در دست نیست و از ترجمه عربی آن بعدتر حرف خواهیم زد. پس همان طوریکه (یاتکار زریران) نظریه ما را در عصر پارتی وسعت بخشید، خدای نامه مهمترین اثریست که از دورهٔ ساسانی ما را به آغاز دوره اسلامی رسانیده و به آثار عرب و فارسی پیوست میکند دهقان دانشور جمع کننده مصنف (خواتای نامک حتما اثر خود را از روی مأخذ و تحریری که در آن جزوا آثاریکه در عصر خسرو انوشیروان جمع شده بود داخل میباشد و پارۀ آثار دیگر تصنیف کرده است. (هانری ماسه) اظهار میدارد که این اثر به اساس اسناد تحریری نوشته شده و امکان ندارد که از خاطره ها اینقدر جزئیات بدست آید. بی مورد نیست در ین موضوع علاوه نمائیم که دامنه این اسناد تحریری غیر محدود و به زمانهای قدیم کشانیده میشود و یک مرحله مشخص آن همان اسنادی است که خسرو اول جمع آوری نموده بود و حتماً (یاتکار زریران) و رسالههای متفرق و شبیه آن در نگارش این اثر دخالت داشت. این (نامه) یا پارچه های متفرق آن نه تنها تا زوال ساسانی بلکه در قرون اولیه هجری هم وجود داشت بسا مأخذ و عربی از آن اسم برده اند تا اینکه (روزبه) نام یکی از مجوس های فارس که مسلمان شده و به اسم عبد الله ابن مقفع معروف گردید، در 142 هجرى (قرن 8 مسیحی) آنرا از پهلوی به عربی ترجمه کرد و ترجمه عربی این اثر هم مفقود میباشد.

همین قسم علاوه بر (خواتای نامک) در پهلوی ساسانی کتب تاریخی و حماسی دیگر هم بوده که جز نام متاسفانه اثری از آنها باقی نمانده. بعضی از ین کتب بصورت مستقیم از (خواتای نامک) دانشور استفاده کرده اند و برخی به مأخذ مجهول دیگر ارتباط دارد. با این دلایل شبهه نیست که در زبان پهلوی مروج عصر ساسانی در خاک های فارس و خراسان آثار و کتب متعددی وجود داشت که چیزی بالواسطه آثار ساسانی و پارتی به اوستا میرسید و چیزی از مأخذ پهلوی ساسانی سرچشمه گرفته بود و این ها کم و بیش تا شیوع دین مقدس اسلام و قرون اول هجری وجود داشت و عده ئی هم محصول قرنهای اول و دوم هجری است.

از زمان نشر دین مقدس اسلام به بعد تا قرن چهارم هجری تمام جنبش های ادبی و حماسی و ملی و سیاسی منحصر به خراسان یا آریانای باستان یعنی به آن سرزمینی است که از دوره های قبل التاریخ ویدى و اوستائی کانون داستانهای آریائی بوده و دانشمندان خراسانی چه زردشتی و چه مسلمان زبان پهلوی را میدانستند و پارچه های متفرق رسایل تاریخی و کتب حماسی و رزمی منجمله نسخ کامل یا پارچه های پراگنده (یاتکار زریران) و (خواتای نامک) حتی تا قرن چهارم هجری در دست ایشان بود. علاوه بر داستانهای وید و اوستا قصص رزمی و اسامی پهلوانان دوره های معاصر پارتی و ساسانی یعنی قصه های رزمی عصر کوشانی و هیاطله در اینجا متمرکز و در خاطره های دانشمندان محفوظ بود شهرهای خراسان مانند نیشاپور و هرات و مرو و بلخ و زرنج و بست و کابل و قندهار و تالقان یعنی همان اراضی که با عنعنات ویدی و اوستائی حل و مزج ،بود مرکز خاطرات رزمی و صحنه پهلوانان آن بشمار میرفت.


شاهنامه های منثور :

اگر چه از سه قرن اول هجری آثار منثور حماسی در زبان دری در دست نیست ولی بر عکس آنرا باید یکی از دوره های غلیان روحیات ملی دانست در این سه قرن که خاک فارس بیش از پیش تحت اثر زبان عربی آمده بود و زبان پهلوی از فارس و خراسان از بین نرفته بود چه دانشمندان عرب و چه دانشمندانی که به زبان دری صحبت میکردند همه به این متوجه شده بودند که مأخذ پهلوی را به زبان عربی ترجمه کنند و یکی از آثار مهمی که در این نوشته با آن سر و کار داریم همان ترجمه (خواتای نامک) است که قراریکه گفتیم در حوالی 142 به دست روز به یا عبدالله ابن مقفع به عربی بنام (سیر الملوک الفرس) ترجمه گردید پیش از ابن مقفع کسان دیگری هم به ترجمه خواتای (نامک پرداخته و بعد از ترجمه او هم سیر الملوک هائی بمیان آمده است که چیزی جزوا بصورت مستقیم از خواتای نامک پهلوی ترجمه شده و چیزی از روی ترجمه ابن مقفع استفاده کرده و چیزی هم از روی مدارک مجهول دیگر پهلوی ترجمه شده است این وضعیت تا اوایل یا تا اواسط قرن چهارم هجری دوام داشت.

اعرابی که به ترجمه چنین آثار پرداخته اند مقصد شان تنها شناسائی به تاریخ و عرف و عادات اراضی مفتوحه بوده و بعضی خراسانی ها هم قهرا خود شان این کار را برای آنها انجام دلده اند. یعنی ترجمه خواتای (نامک و ظهور سیر الملوکها نه بغرض تحریک روحیات قومی و ملی بلکه بغرض شناسائی و معرفی واقعات باستانی بمیان آمده است تا اینکه خراسانی ها خود شان وارد صحنه عمل شده اند.

طوریکه بالاترها متذکر شدیم خراسان سرزمینی که مهد اصلی پرورش عنعنات ویدی و اوستائی ،میباشد خراسانی که در دوره های قبل از اسلام آزادی و جنبش و استقلال خواهی ممیزۀ ملی و فطری آن بشمار میرفت در اوائل قرن دوم اسلام با نهضت ابومسلم بار دیگر سجیه ارثی خود را نشان داد و دانشمندان و شعرای آن با تجدید داستانهای حماسی و خاطرات رزمی زمینه را برای جنبش های ملی و سیاسی آماده کردند و یک عده شاهنامه ها از طرف شعرای خراسانی مانند ابوالموئد بلخی، ابو علی بلخی، مسعودی مروزی، دقیقی بلخی و شاهنامه معروف ابو منصوری که مهمترین همه شاهنامه های منثور است بمیان آمد.

ابوالموئد بلخی که تاریخ تولد و زندگانی و وفات او واضح معلوم نیست، یکی از شعرای عصر سامانی بوده که در نیمه اول قرن چهارم هجری در بلخ میزیست. وی شاهنامه ئی نوشته منثور که به عنوان (شاهنامه ابوالموید بلخی) در مقدمه قابوس نامه مقدمه و ترجمه تاریخ طبری ذکر شده است. (8)

همین قسم ابو علی محمد بن احمد بلخی شاعر دیگر بلخ در ین کار دست زده و شاهنامۀ منثور تحریر نموده است که ابو ریحان بیرونی در کتاب آثار الباقیه خود یک دفعه از او و شاهنامه او ذکر نموده (9) و چنین معلوم میشود که وی از سیر الملوک عبدالله ابن مقفع و سیر الملوک محمد ابن الجهم برمکی استفاده نموده یعنی بالواسطه این دو ترجمه عربی از خواتای نامک پهلوی مستفید شده است.

مسعودی مروزی معاصر همین زمان یعنی حوالی وسط قرن چهارم هجری منظومه ئی دارد حماسی که تاریخ آن را مقدم تر از 355 هجری قرار میدهند (10) و قرار تحقیقات مجله (کاوه) و میرزا محمد خان قزوینی در بیست مقاله ثعالبی در کتاب غرراخبار ملوک الفرس دو مرتبه از منظومه او اسم برده. اگر چه این منظومه بنام شاهنامه یاد نشده ولی مطالب آن کاملاً تاریخی و حماسی بود و میتوان آنرا اولین منظومۀ حماسی و رزمی دری خواند.

از این شاهنامه ها که بگذریم میرسیم به شاهنامه منثور معروف ابومنصور عبدالرزاق که مهمترین شاهنامههای منثور بوده و در سیر تاریخی مجموعههای داستانهای حماسی و سلسله که شاهنامه فردوسی را به اوستا وصل میکند میتوان آنرا مانند (یاتکار زریران) و (خواتای نامک) و سیر الملوک الفرس حلقه بسیار مهم خواند زیرا (یاتکار زریران) یا نسحه اصلی و قدیم آن نمونه پهلوی پارتی و (خواتای نامک) نمونه پهلوی ساسانی و سیر الملوک الفرس ترجمه ابن مقفع نمونۀ عربی و شاهنامۀ منثور ابو منصوری نمونه دری آنست که متاسفانه خود این نسحه هم در دست نیست جز مقدمه که به عقیده میرزا محمد خان قزوینی قدیم ترین مقدمه های شاهنامه است که تا حال در بعضی نسخۀ قلمی شاهنامه فردوسی جزوا محافظه شده .است چون این شاهنامه آخرین مجموعه داستان ها و اساطیر رزمی و حماسی است که فردوسی از آن استفاده یا عیننا اکثر قسمتهائی را از آن به شعر در آورده است، در اطراف آن قدری بیشتر توضیحات میدهیم.

مسئله ظهور شاهنامۀ منثور ابو منصوری و حتی موضوع دو سه شاهنامه دیگر ابوالموید بلخی و ابوعلی بلخی و مسعودی مروزی و شاهنامه دقیقی هر کدام بجای خود مهم و قابل توجه است. این شاهنامهها تقریبا همه در وسط قرن چهارم هجرت یعنی در اطراف سال 350 هجری دور میزند و از روی مدارک هم آنقدر به دقت معلوماتی به دست نمی آید که مراتب تقدم و تاخیر آنها واضح معلوم شود. بعضی ها از روی نظم مجموعه رزمی مسعودی مروزی را حق تقدم میدهند و برخی از روی نثر شاهنامۀ ابو الموید بلخی را قدیم تر میشمارند بهر حال آنچه که مهم است این است که این همه شاهنامه ها چطور بمیان آمده است راجع به شاهنامه ابو منصوری طوریکه پایان شرح خواهیم داد موضوع روشن تر است و معلوم میشود که کی آمر و کی مهتمم و کیها مصنفین و جمع کننده های این همه داستانها بودند ولی موضوع دیگرها مبهم و تاریکتر است و بعضی ها به این نظریه هستند که ابو الموید بلخی و شاید ابو علی بلخی هم در جمله مصنفین شاهنامه ابو منصوری بوده باشند ولی این نظریه آنقدرها قوی نیست آنچه مسلم است این است که در دوره سامانی مفکوره تجدید خاطرات باستانی و نگارش شاهنامه ها در خراسان خیلی ها شدت پیدا کرده و مفکرین و شعرای خراسانی در صدد برآمدند تا عظمت دیرینه خاک و افتخارات و نیروی رزمی اجداد و پدران خود را به انظار جلوه گر .سازند. در وجود و تاثیر عمومی این جنبش شبهه نیست مقصود ما از تعیین مأخذ و منابعی است که شاهنامه نویسان قرن چهارم هجرت از آنها استفاده کرده اند. معمولاً عقیده بر این است که بعد از وسط قرن دوم هجری نسخه پهلوی خواتای نامک از بین رفته و جای آنرا ترجمه عربی ابن مقفع گرفته است اگر چه این نسخه هم چندی بعد ناپدید شده معذالک مصنفین قرن چهار جزواً از ین سیرالملوک و سیرالملوک های دیگر استفاده کرده.اند گذشته از ین اگر باین مسئله دقت شود که حتى دقیقی (یاتکار زریران) را از روی کدام نسخه پهلوی به شعر دری درآورده است امکان استفاده از مأخذ پهلوی برای سائر شعرا و مصنفین قرن چهار هم پیدا میشود زیرا فراموش نشود که زبان پهلوی هنوز در میان علما و شعرا و مصنفین قرن چهار هم پیدا میشود و زبان پهلوی هنوز در میان علما و شعرا و دانشمندان و طبقه منور دهقان کشور و زردشتی ها معمول بود و تا قرن 8 و 9 مسیحی یعنی تقریباً مقارن به قرن 2 و 3 هجری و بعدتر تصانیف زیادی درین زبان شده و اکثر کتب پهلوی محصول همین دو قرن است. پس از احتمال بعید نیست که ابوالموید بلخی و مسعود مروزی و ابو علی بلخی مانند دقیقی و مانند کسانی که برای تصنیف شاهنامه ابو منصوری از نقاط مختلف خراسان مثل هرات و سیستان و مرو و طوس وغیره جمع شده بودند بصورت مستقیم از پارچه های مختلف پهلوی از قبیل پارچه های (خواتای نامک) و یاتکار زریران و دیگر کتب استفاده ننموده .باشند ایشان بطور اولی از ترجمه عربی خواتای نامک سیر الملوک الفرس ابن مقفع و دیگر سیر الملوکها مستفید شده اند اگر چه قراریکه پایان شرح میدهیم عقیده عمومی چنین است که فردوسی شاهنامه ابومنصوری را به زبان شعر ترجمه کرده است ولی باز هم او و اسدی طوسی در اشعار خود بوجود (نامه باستان) و (نامه مهان) اشاره میکنند که حتما غیر از شاهنامه ابو منصوری است چنانچه گویند :

فردوسی :

یکی نامه بود از گه باستان

فراوان بدو اندرون داستان

پراگنده در دست هر موبدی 

از او بهره ای برده هر بخردی

اسدی طوسی :

ز کردار گرشاسپ اندر جهان 

یکی نامه بد یادگار از مهان 

پر از دانش و پند آموزگار 

هم از راز چرخ و هم از روزگار 

ز فرهنگ و نیرنگ و داد و ستم 

ز خوبی و زشتی و شادی و غم 

ز نخجیر و گردنفرازی و رزم 

ز مهر دل و کینه سازی و بزم

این (نامه باستان) و (نامهٔ مهان) که در دست هر موبدی پراگنده بود همان (خواتای نامک) است. مصنفین شاهنامه ابومنصوری به شرحی که پایان می نویسیم غیر از ترجمه عربی آن و ترجمه سائر کتب پهلوی به پارچه های پراگندۀ پهلوی آن هم دست داشتند.


بیائیم به شاهنامه ابو منصوری و مصنفین آن :

 این شاهنامه که مهمترین شاهنامه های پارسی میباشد در نیمه اول قرن چهار هجری به امر ابو منصور محمد عبدارزاق در شهر طوس نوشته شده ابو منصور از طرف پادشاه سامانی امیر نصربن احمد حاکم طوس بود و در زمان عبدالملک سامانی در 349 هجری سپهسالار خراسان مقرر شد. (11) وی به ابو منصور معمری یکی از مقربان خود امر داده بود تا تصنیف شاهنامه را به به انجام رساند. شرح تصنیف این شاهنامه در مقدمه که در بعضی نسخ خطی شاهنامۀ فردوسی جزوا باقی مانده و آنرا قدیم ترین مقدمۀ شاهنامه و اصلا مقدمه شاهنامه منثور ابومنصوری میدانند، شرح یافته و تذکار گردیده که به امر ابومنصور عبدالرزاق دسته از دانشمندان مانند (ماخ پسر خراسان) از هرات (یزدان پسر شاهپور) از سیستان و (شازان پسر برزین) از طوس و (ماهوی خورشید پسر بهرام) از شهر نیشاپور برای تدوین شاهنامه احضار شدند. میگویند که (آزاد سرو) مقیم مرو یکی از خدام احمد بن سهل یکی از سرداران سامانی هم در جزو مولفین این شاهنامه بود (12) و یکی از ین اشخاص را که شازان برزین باشد خود فردوسی هم اسم میبرد.

نگه کن که شازان برزین چه گفت 

بدانگه که بکشاد راز نهفت (13)

فردوسی توجه ابومنصور عبدالرزاق سپهسالار خراسان را به موضوع تدوین شاهنامه و امر احضار دانشمندان فوق را چنین تصویر میکند :

یکی پهلوان بود دهقان نژاد 

دلیر و بزرگ و خردمند و راد 

پژوهندۀ روزگار نخست 

گذشته سخن ها همه باز جست 

ز هر کشوری موبدی سالخورد 

بیاورد این نامه را گرد کرد

پس واضح معلوم میشود که در نیمه اول قرن چهارم هجری پارچه های متفرق کتب قدیمه و رزمنامه ها که در آن جمله معروف تر همه (خواتای نامک) و (یاتکار زریران) باشد بهر نحوی که بوده در میان موبدان و طبقۀ دانشمند دهقان خراسان وجود داشت. اینها چیزی مانند ابوالموید بلخی ابو علی بلخی و مسعودی مروزی و دقیقی بلخی با اقدامات منفردانه شاهنامه ها یا مجموعه های حماسی و رزمی بمیان آوردند و چیزی هم به امر سپهسالار وقت مجمعی تشکیل داده و دست جمع از روی آثار باستانی و آرزوی تراجم عربی مأخذ مذکور و تالیفات مستقل دیگر و بالاخره خاطرات قدیمه شاهنامه منثور ابو منصوری را تالیف کردند که سنه تالیف آنرا قبل از 352 هجری مینویسند و فردوسی توسط یکی از رفقای خود نسخه آنرا بدست آورده و آن را به شعر ترجمه کرده است و قسمت هائی هم طبیعی چه از مأخذ دیگر و چه از خاطرات معاصرین خود بدان افزوده است. با این سیر تاریخی واضح میبینیم که چطور مأخذ فردوسی قدم به قدم و حلقه به حلقه با شاهنامه منثور ابومنصوری و سیرالملوک الفرس ابن مقفع و خواتای نامک و یاتکار زریران به متن اوستا پیوست میشود.

اگر چه این مقدمه طولانی شد و از اصل موضوع یعنی مقایسه بعضی از پهلوانان شاهنامه و اوستا خیلیها بیشتر شرح و بسط یافت لیکن اگر خوانندگان گرامی دقت فرمایند تا اندازه زیاد معذور بودیم زیرا قراریکه پیشتر یکجا یاددهانی کردم نظریه که اینجا از آن طرفداری میکنم این است که نه تنها قسمتی از پهلوانان شاهنامه فردوسی و اوستا قابل مقایسه است بلکه هر دو یکچیز است. برای این مطالعات فوق ضروری بود تا معلوم شود که یک قسمت داستان های رزمی شاهنامه و روایات حماسی اوستا یک چیز بوده و قدم بقدم و ذریعه آثار مشخص دیگر متن قسمتی از داستانهای حماسی اوستا به دست فردوسی رسیده است طبیعی در شاهنامه فردوسی یکعده پهلوانانی است که در اوستا دیده نمیشود، اینها پهلوانانی هستند که در فاصله دو هزار سال بین اوستا و شاهنامه در خاک آریانا و در اراضی مجاور هند و توران بمیان آمده اند و تعیین دوره ظهور این نامهای تازه کاری است بس دقیق و مشکل و تجسسات عمیق بکار دارد. بنابران از این همه مسایل فرعی صرف نظر نموده مختصرا بعضی از پهلوانانی را که در شاهنامه و اوستا اسم برده شده اند، یاد آوری میکنیم.


نوذر (نوتر):

 نوذر پسز منوچهر در شاهنامه فردوسی ذکر شده و فردوسی پندهائی را که حین مرگ منوچهر به پسر خود میدهد، شرخ داده است. (14)

اوستا در آبان یشت یا یشت پنجم جزو 22 فقره (98) نوذر و احفاد او را بنام نوتیر ذکر میکند.


توزا (طوس):

یکی از پهلوانان رشیدی که در شاهنامه و متن اوستا هر دو جا ذکر شده طوس (توزا) است که بصورت اول در شاهنامه و بشکل دوم در اوستا دیده میشود طوس بحیث پهلوانان نامی کیخسرو در شاهنامه ذکر شده اوستا در آبان یشت فقرۀ (۵۳) او را بحیث پهلوان و جنگجوی توانا صفت نموده در شاهنامه تشریح یافته که چطور کیحسرو او را به توران فرستاد عین این مطلب در فقره (۵۴) یشت مذکور دیده میشود و در اینجا چنین ثبت است :

"ای اناهیتا نظر لطف بمن داشته باش تا پسر دلاور (ویساکا) را در قصر (خشاتروسکا) در قلعه بلند و مقدس (کنگه) مغلوب کنیم و تورانی ها را به تعداد پنجاه،ها صدها هزارها هزار، ملیون ها ملیون و ملیاردها بقتل رسانیم". توزا پسر نوتر (نوذر) و نواسه منوچیترا (منوچهر) بود.


(زریر) یا (زایری واری) یا (زری واری) :

(زریر) برادر کوچک کشتاسب پادشاه آریانا در شاهنامه فردوسی و دقیقی و در متن اوستا ذکر شده و یکی از پهلوانان بسیلر معروف باختر است اوستا در آبان یشت فقرۀ 112 و 113 از او و از قربانیهای او کنار رودخانه دیتیا (آمو دریا) و جنگ های او با رؤسای خیونی تورانی مانند (پشوسینغا) و (هومایاکا) و (ارجت اسپه) یا ارجاسب و سرکوبی آنها بدست (زری واری) ذکر میکند اصل نام این پهلوان نامی (اسپه یاودا) بوده و (زری واری) صفتی است که اوستا به او داده و او را پهلوان (زرین کمر) خوانده. وی در عصر اوستائی و بعدها آنقدر شهرت داشت که رزم نامه مخصوص بنام او به اسم (یاتکار زریران) در عصر پارتی وجود داشت این رزم نامه که آنرا شاهنامۀ پهلوی هم میخوانند در پهلوی ساسانی موجود است مدققین به این نظریه هستند که اوستا قسمت های مفصلی نسبت به جنگهای او داشته که متاسفانه از بین رفته و (یاتکار زریران) بعضی از آن قسمتهای مفقود را در دسترس ما میگذارد زریر به اسم (زیادس) در عصر اسکندر هم معروف بوده و شاهد این قول نگارشات شارس می تی لن (15) میباشد که در قرن 4 ق م .میزیست بالاخره در اثر خیانت از دست یک نفر خیونی موسوم به (بی درفش) کشته میشود و پسر او (بست ویری) انتقام او را میگیرد .(16) بعضی ابیات فردوسی در ین مورد میگوید : (۱۷) 

کنون اندر آمد میان تان زریر 

چو گرگ دژآگاه و درنده شیر

پس آنگه درآمد چو گرگ ژیان

زریر سپهبد جهان پهلوان

چو شیر اندر افتاد و چون پیل مست 

همی کشتشان و همی کرد پست 

چو ارجاسب دید آن چنان خیره شد 

که روز سپیدش همی تیره شد


(گرشاسپ) یا (کرساسپه) :

یکی از پهلوانان نامی معروف آریانا گرشاسپ یا کرساسپه است. شاهنامه او را بصورت اولی و اوستا بصورت دومی یاد کرده و آنقدر شخصیت او در داستانهای حماسی جلوه گری داشت که اسدی طوسی رزمنامه مخصوصی بنام گرشاسپ نامه از آن ساخته است که بعد از شاهنامه فردوسی کتاب او مهمترین رزمنامه ها است. اوستا در آبان یشت فقره 37 از او ذکر کرده ولی فهرست کارنامه های او مفصل تر در زمیاد یشت یا یشت نوزدهم از فقره 38 تا 44 شرح یافته است که تفسیر آن خارج حدود این نوشته است. دارمستتر در نوته 48 صفحه 376 ، جلد دوم زند اوستا (ترجمه فرانسوی) او را پهلوان داستان کابل .میخواند صحنه کارنامه های جنگی او کابل و گندهارا و سیستان و درۀ پشین و دریاچه زره یا هامون بود این هم ناگفته نماند که خود دار مستتر قراریکه در پاورقی 58 صفحه 626 ترجمه زند اوستای خود شرح میدهد، کارنامه های جنگی کرساسپه را با مظاهر پهلوانی رستم مقایسه میکنند.


نستور - بستور - نست واری :

یکی دیگر از پهلوانانی که اسمش بصورت مشترک در اوستا و شاهنامه فردوسی آمده (نستور) یا (بست واری) پسر (زریر) یا (زریواری) است. این پهلوان در اوستا در فروردین یشت، فقره 103 بصورت (بست واری) ذکر شده و شاید مانند (زریواری) این کلمه هم نه اصل اسم بلکه صفتی باشد که اوستا به او داده است و مرکب از دو قسمت است : (بسته) و (واری) که معنی مرکب آن (کمربند بسته) یا (کمربسته) میشود. یعنی اوستا پدرش را به صفت (زرین کمر) و پسر را (کمربسته) لقب داده است. شاهنامه پسر (زریر) را (نستور) (18) خوانده ولی دار مستتر در نوته 198 صفحه 534 ترجمه زند اوستای خود میگوید که (نستور) بجای (بستور) آمده وی بقصد انتقام خون پدر با خیونی های تورانی داخل جنگ شده و قاتل پدر خویش (بی درفش) را میکشد. چیز مهمی که ضمننا قابل تذکار است این است که بانی شهر (بست) یا قلعه (بست) همین (بسته واری) یا (بسته واری) پسر زریر برادرزاده کشتاسپ بود این مطلب در (شاتروئی ها) فقرۀ 36 نسخه اوستا که بزبان پهلوی تحریر و از سمرقند پیدا شده تحریر میباشد. دارمستتر هم در نوته فوق الذکر خود بنای شهر (بست) را به او نسبت میدهد.

نظیر این قسم پهلوانان زیاد است که از روی نام و رولی که در رزم ها و داستانها بازی کرده اند میان شاهنامه فردوسی و اوستا مشترک اند مانند (سودابه) و (سوتاپک) - (ارنواز) و (ارنواک) - (شهرناز) و (سوین) (هاواک) - (کرزم) و (کوارزم) - (کرسیواز) و (کرسه وازده) وغیره وغیره. البته قراریکه خوانندگان گرامی ملتفت شده اند اسمای شاهان متذکره اوستا و شاهنامه را در ین جا قصدا ذکر نکرده ام زیرا در سالنامه پارسال این کار تا اندازه ئی بعمل آمده و گرنه در اسمای شاهان ، متن اوستا و شاهنامه اختلافی ندارد. در آخر اعتراف دارم که حق موضوع با این تحقیقات سطحی و مختصر بصورت ناقص هم ادا نشده و نمیشود. محض برای تعمیل امر و اجرای وظیفه به این چند سطر پراگنده که ابدا نام تحقیق را نمیتوان بر آن گذاشت اکتفا شد.