حیرت

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

سرو بلند بستان با قامت تو ماند

خورشید و ما تابان با طلعت تو ماند

یوسف که خلق عالم حیران حسن او بود

گر روی تو به بیند در حیرات تو ماند

کیوان که جای دارد در فوق چرخ هفتم

قدرش بآن بلندی در رفعت تو ماند

حورای باغ جنت گر صورت تو بیند

با آنهمه لطافت در حسرت تو ماند

دوزخ که خالق آنرا از قهر آفریده

از بس که عذاب دارد با فرقت تو ماند

تا کی رقیب ملعون سازد دل ما خون

در روز من نشیند در هجرت تو ماند

«محجوبه» کرد عنقا در کوه قاف مسکن

غزلت گزینی او با غربت تو ماند