32

حدیث کر امت مسلمانان میا فارقين(ع)

از کتاب: طبقات ناصری (جلد ۱/۲) ، فصل طبقه ۲۳ ، بخش خروج مغل
01 January 1280

ثقات عرب وعجم چنین روایت کنند (۵) که در مدت سه ماه پسر هلا بردار قلعه ما فارقين جنگ کرد( هرسنگ و) منجنیق که از لشکر کفار بطرف حصار انداختند، باز گشت و برسرکنار فرود آمد. تا از طرف موصل منجنیق نامدار بیاوردند و درروزاول ازقلعه، آتش و فقط درستگی، تعبيه کرده انداختند، وآن منجنیق بسوخت، در این مدت اند ماه، که بر درقلعه جنگ بود،هرروز بقدرت آفریدگار تعا لی و تقدس، بيك روایت هفت سوار، و بيك روايت شش سوار،و بروایت دیگرکمترازین، باجامهای سپید پوشیده، دستاربند ازقلعه، بیرون می آمدند،وبرلشکرکفارمیزدند، صدودو پست کافررا بدوزخ میفرستادند، وهيچ ترو تیغ و نیزکفار،آن سواران سپید پوش را مضرتی نمی رسانیدند، تا بقدر ده هزارمغل ازآن جماعت بدوزخ فرستادند، هلا و برپسرایلچیان

(۱) مط ومب: الناصر(۲) مط و مب: محكم (۳) أصل این واقعه،(۴) اصل: میان فارقين (۵) مط ومب: کرده اند






خروج مغل                                                   طبقه۲۳                                                         (۲۰۳)

(۱) فرستاد، که من بغداد را به کمترازيك هفته بگرفتم ،وتوقلعه خوردی را درین مدت درازنمی توانی گرفت، پسرش جواب فرستاد که بغداد را به غدرگرفتي، و اینجا مرا تيغ می باید زد، هرروز چندین مرد هلاك می شود، این موضع را بربغداد قياس نمی باید کرد، چون این پیغام به هلاو (۲) رسید، فرمان داد که پسررا بگودید، که از نظرمن ترا دورباید بود، والاهر آئینه ترابکشم سوگند خوردو گفت: که من این قلعه را به روز بگیرم، پس به تعجیل تمام به طرف میافارقين آمد وجنگ درپیوست، هرروز برقرارما تقدم چند مرد سپید پوش [و] دستاربند، بیرون می آمدند، و زیادت از دویست و سیصد کافر بدوزخ میرستادند، بسه روزجنگهای سخت کرد، بعد ازسه روز دیگرهمانجا مقام کرد، و جنگهای سخت فرمود، چنانچه بقدرده هزارکافر دیگر بدوزخ رفت، هلاوهفت این قلعه از آن تنگری است، اکنون شما را آزاد کردم اما يك التماس دارم، وآن آنست، که سواران سپیدپوش رابمن نمائید تا درنظرآرم، که ایشان چه گونه مردان اند؟

چون این پیغام باهل قلعه رسید،سوگند غلاظ ذکر کردند: که چنانچه شما ایشان را نمی دانید،ما نیزایشان را نمی شناسدیم و ما را معلوم نیست که ایشان کیانند؟ هلاؤ گفت: اکنون از بهرتنگری يك هزاراسپ و يك هزارستور(۳) ويك هزارگوسپند،شماره صدقه میدهم معتمدان بیرون فرستید تا درتصرف خود آرند،اهل قلعه گفتند.ما را بصدقه تواحتیاجی نیست و ما هیچ کس بیرون نخواهیم فرستاد، اگر قرامی باید اینجا فرست،والأجمله بدوزخ فرست،چنان چه ) تقریرکردند، که آنقدرمواشی واسپ وستورة نجا بگذاشت و برخاست و بطرف موضعی رفت که آن مرغزار را صحرای موش گویند، بآب سیاه و گل تیره.

بعضی چنان تقریرکردند: که او را با لشکر شام معاف شد، منهزم گشت و با همه لشکرنیست گشت و بدوزخ رفت، و بعضی روایت می کنند که ملك ناصرحلب، ازجمله لشکرشام وحلب وفرنگی استمداد نمود، و با او لشکر گران جمع شد، تا بدین تاریخ هلاوملعون بديشان مشغول است،

(۱) اصل: ايلخان؟(۲) مط ومب: برملاو (۳) درمتن اصل این نامه به صورتی است که خوانده نمی شود بالای آن کاو نوشته اند.






خروج مغل                                                        طبقه۲۳                                                  (۲۰۴)

و يك كرت شکسته شده است تاعاقبت کار[او] بكجا رسد،انشاءالله تعالی که فتح و نصرت مسلمانان را باشد،ویکی از بندگان اطراف چنین روايتها کردند، که هلاو(به) دوزخ رفت و درشهرری بجای او پر هلاؤ(۱) نصب شده است، والله اعلم.