آمدن نوشیار

از کتاب: غرِغښت یا گرشاسب

ز پشت سبد نوشیار دلیر بر آمد 

برآمد به غرید چون تند شیر

گزین غرچگان چیست گفت این دریغ 

بکوشید هم یست با گزز و تیغ 

همان لشکرست این که کارزار 

گریزان شدند از شما چند بار 

سپه را بیکبار پس باز برد 

به نیزه فگند از یلان چند گرد 

تنوزد از گردش اندر سپاه 

ز هر سو به زخمش گرفتند راه 

بینداختندش به شمشیر دست 

فگندند بی جانش بر خاک پست 

پسرش از دلیران بیفشرد پای 

ستد کینه ز آن جنگجویان بجای 

نخست از یلان پنج بفگند هفت 

بدر را بست از برزین و رفت 

دلیران ز اول همه ترک تیغ 

فگند دو جستند راه کریغ 

از ایشان همه دشت سر بود ز دست 

گرفتند بسیار و کشتند و بست 

چو شب خیمه زد از پرند سیاه 

در وفرش سمین بگسترد ماه 

شه کابل انجا که پیروز گشت 

بزد باسپه خیمه بر کوه و دشت 

گریزندان نزد اترط به درد 

رسیدند پر خون و پر خاک و گرد بماند 

بدادش از هر چه بود آگیهی 

از هش و رای مغزش تهی 

ز درد سپه وزغم (نوشیار) 

بدل درش باز هر شد نوش یار

جنگ بین کابل خدای و زابل خدای شروع شد از هر دو طرف یعنی از جانب کابل (کورنگ شاه) و از جانب زابل(اترت) شاه و پسرش (نوشیار) صفوف خود را برابر کردند و لشکریان و پیلان جنگی را آماده نبرد ساختند. جنگ بسیار مغلوبه شد و سپاهیان زابل شکست کردند و سپاه کابل خدای به لشکریان زابل در میدان جنگ فاتح بر آمد در این بین پسر اترت شاه که نامش (نوشیار) بود وارد میدان شد و به لشکریان خود نعره زد که چرا از سپاه کابل میگریزید پس بگراید به بسیار جنگها شما تا تایج بود (نوشیار) بخت پای مردانگی میفشرد و پنج هفت نفر از جنگجویان کابل را به ضرب تیغ و سنان از اسب بزمین افگند ولی دید که کار با ضربات پیش نمیرود سپاه نیرومند کابل پیروزمند استند در این جنگ سپاه کابل به صفوف سپاه زابل سخت شکست افگنده بود (اترت) پادشاه به غم و اندوه فرو رفت ، هوش از سرش رفت و با حزنو اندوه در خیمه گاه خود پناه برد و لشکریانش آنچه که از جنگ دیده و شنیده بودند پیش پادشاه خود بیان کردند شاه از شکست لشکر و از غم پسر جوان خود دلگیر و شکسته خاطر شده و در اولی برخورد (کورنگ) شاه کابل فاتح و منصوره بر آمد .

دمان (نوشیار) از میان نبرد 

به (انبارسی) ناگهان باز خورد 

جنگ به شدت هر چه تمام تر ادامه داشت و عساکر ز اولی سه فرسنگ پیش نرفته بوفد که کابلشاه با لشکرش رسید و وارد میدان شد .

همانگه شه کابل اندر رسید 

شمه دشت و کوه گشته رخنه دید 

تن کشته (انبارسی) باز جست 

برو رخ زخون دو دیده بشت 

درین مقدمه (اتریت) شاه نیمروز غالب آمد و نوشیار بر انبارسی فاتح بر آمد جنگ بسیار بزرگی بین کابل و زابل در گرفت با وجودیکه (گرشاسب) وعده مداخله را درین جنگ داده بود شاه کابل به سپاهزابل فایق بر آمد و شاه نیمروز (اتریت) شکست خورد. 

شه کابل آورد لشکر به جنگ 

برابر دوصف بر کشید از تنگ 

(نو شیار) که در مقدمه اولی پیروزی به دست آورده بود با غرور پیش آمد .

ز پیش پسر (نوشیار) دلیر 

درآمد بغرید چون تند شیر 

ولی سپاه کابل حمله های پی در پی و غرور (نوشیار) شۀ زابل سخت شکست دادند : 

دلیران ز اول همه نیزگ و تیغ 

فکندند و جستند ره گریغ 

شه کابل آنجا که پیروز گشت 

بزد با سپر خیمه بر کوه و دشت

گریزندگان نزد (اترط) بدرد 

رسیدند پر خون و پر خاک و گرد 

بدادندش از هر چه بهر اگهی 

بماند و از هش و رای مغزش تهی 

زور و سپر وزغم (نوشیار) 

بدل درش باز هر شه نوش یار 

درین جنگ فتح و نصرت از (کورنگ) شاه کابل و کابلستان بود . سپاه زابله تمام زابلستان خون پر و خاک آلود دسته دسته نزد اتریت (شاه نیمروز) .


ز کابل شد کشته شد شش هزار 

ندانست کسی خستگان را شمار 

همه خیل کابل شدند انجمن 

بران کشته پیلان پولاد چنک 

دفعتاً کابل شاه اسپ خود را پیش راند .

زد اسپ از میان شاه کابل چو باد 

سوی لشکر زابل او از داد 

و صدا زد که گرشاسب کجاست ، من تصور میکنم که او اینجا نباشد زیرا گرفتار بنای شهر است .

شنیدم که ز اول بپرداختند 

بشهریست کانرا کنون ساختند 

یکی از سپاهیان جواب داد ، خیر او در زرنج نیست همینجا حاضر است شبخون را تجویز نمود است . 

شاه کابل آمد دور خساره زرد 

لشکر بران راز پیدا نکرد

شبخون کامیاب بر آمد و گرشاسب پیروز بر آمد.

ده دو هزار زار از دلیران گرد 

گرین گرد و دیگر با ( ) سپرد 

(اترت) راه نیمروز و زابل را پیش گرفت و خودش متوجه کابل شد .

مر او را به زابل فرستاد بار 

او سو کابل بکین رزم شاد 

در راه قراریکه به پیر مرد برهمنی وعده داده بود به بتخانه نوبهار رفت بعد از ارادت و اخلاص در معبد شاهی غزنی بطرف کابل روان شد .

و از نجاسپه سوی کاول کشید 

بر شهر لشکر فرود آورید 

شاه کابل از شنیدن خبر آمدن گرشاسب غمگین شد و پیشنهاد صلح کرد . گرشاسب قبول نکرد . شاه کابل کشته شد و گرشاسب بر تخت کابل نشست .

بادیوان کابل شه آورد روی 

بیامد نشست از بر تخت روی 


زر و کاخ و گنجش تهی کرد پاک 

بر آورد پوشیده ها از مغاک

گریافت چندان زهرگونه ساز 

که گربشمردی عمر باید دراز

 چو بر پیل و اشتر چه بر گاومیش

 با ترط فرستاد از اندازه بیش

 یکی کاروان در همه سیم و زر

 یکابل سری زد به زابل دگر

و از آن سو چو از شهر داور سپاه 

سوی جنگ برد اترط کینه خواه

سپه سی هزار از یلان داشت بیش 

دوصد پیل برگستوان دار پیش 

لشکریان کابلشاه هم زیاد است و پیلان جنگی متعددی دارد و سوار نظام از عقب قوا پیاده را تقویت میکند.

سواران شد آمد فزون ساختند 

یلان از کمین ها برون تاختند 

در آورد خرطوم پیلان بهم 

چو ماران خم اندر فکنده بهم 

گرفتند پیلان (اترط) گریز 

بر آمد ز زابل کرده رست خیز

 فراوان کس از پیل افتاد پست

بسی کس نگون ماند بی پا و دست 

اینجاست که گورنگ شاه کابلستان با درفش پیروزی وارد میدان میشود و پیروزی درخشانی نصیب وی میشود :

درفش شه کابل آمد پدید 

سپاه از پسش یکسر اندر رسید 

سراسیمه ماندن زابل سپاه 

به اترط نمودن هر گونه راه 

شاه نیمروز شکست فاحش خورد و نظامیان و سرداران سپاه مشهور است. 

باز تصمیم گرفت که برای جنگ ششم آماده شود توکل بخدا هر چه پیش و قبول است .

بهر سختی تا بود جانی بر خدای 

نباید بریدن امر از خدای 

شاه زابل در کمال نا امیدی یک امید برایش باقی مانده و آن رسیدن (گرشاسب) به میدان جنگ بود و نوعیت جنگ را قراریکه من میدانم شبخون است زیرا فرزندم گرشاسب به این نوع نبرد خیلی مایل است .

درین شب سیه چو لختی غنود 

ز بهر شبخون بر آراست زود 

بیکره بر انبوه لشکر زدند 

سپه باطلا یه بهم بر زدند 

شبخون مجوزه گرشاسب موفق بر آمد شش هزار از سپاهیان کابل کشته و عده زیاد مجروح و مقتول شدند و احوال شکست خود را به وی میدادند (اترت) از شنیدن این اخبار و کشته شدن (نویشار پسرش بی اندازه بفکر رفت و سپاه کابل خوش بود که نه تنها در جنگ فاتح بر آمده است بلکه (نوشیار) در ازاء خون (انبارشی) بقتل رسیده است .

دفعه چهارم : 

(اتریت) گرچه شکست خورده است با روح قوی در صدد جمع آوری سپاه است و به پسر خویش نامه میفرستد که عجله کن و زود تر بمیدان جنگ بیا .

یکی نامه نزدیک گرشاسب زود 

تبشت و نمود آن کجا رفته بود 

ز کابل شد و لشکر آراستن 

زنا دادن باژ و کین خواستن

شاه نیمروز و زابل که لشکر کابل به وی عاهد کرده بود سخت در اندیشه بود لذا ستاره شناسان را احضار و از ایشان آینده جنگ را پرسان نمود .

بدو گفته بود راز اختر نهان 

که خیز دیکی شورش اندر جهان 

درین مه زکابل سپاهی بجنگ 

بیاید بر (اترط) کند کارتنگ 

ز زابل کرده کشته گردد بسی 

ز پیوستگانت کم آید کسی 

غرغښت در حرکت است. از نیمروز جانب کندهار و مقر و غزنی پیش میاید در حوالی (شاه جوی) میرسد پیر مرد برهمنی به او پند میدهد و میگوید اگر کابل را فتح کردی هوش کن که به مجاور آن بت خانه سو بهار در غزنی ضرر و آزار نرسانی . گرشاسب عهد و پیمان میکند که در آن بت خانه کسی را آزار نخواهد بود و کامیابی خود را در جنگ فال نیک میگیرد و میگوید :

شوم زین هژبران یال 

یکی را کنم شاه کابل بفال

دفعه پنجم :

جنگ (اتریت) پادشاه کابل ، (اتریت) شاه نیمروز لشکر زیادی آماده کرده و به (شهر داور) در (زمین داور) توقف میکند .

در کابل زن ها نسبت به مردها خیلی مردانگی نشان و همه بفکر طرح نقشه های بودند که گرشاسب را بقتل برسانند . یکی از زنان کابل اسیابی بزرگ را در سقف دهلیز خانه خود آویزان نمود و خودش در برون بر آمد بود و هی در فکرش که گرشاسب کجا است از صاحب منصبان گرشاسب که با یکی از همقطاران خود مخفیانه عداوت داشت او را از شانه گرفتند و بان زن معرفی نمود و گفت گرشاسب زن او را به خانه خویش دعوت نمود و چون از دهلیز میگذشت سنگ آسیا بر سرش افتاده و جابجا هلاکش نمود .

میان شان یکی ماه دلخواه بود 

که دخت شه و بربتان بود 

قصه این طور است که دختر کابل شاه در میان اسیران جنگی بدام گرشاسب افتاده بود این دختر در زیبایی نظیر نداشت. پدرش از دست همین گرشاسب کشته شده بود . گرشاسب از مادرش او را طلبگاری نمود اجبارا بزنی گرشاسب در آمد اما کشته شدن پدرش او را آرام نمیگذاشت لذا بفکر قتل گرشاسب افتاده و جامی بلورین پر از زهر مار آماده نمود و همینکه گرشاسب از شکار بر گردد جام شراب ناب را بوی تقدیم کنند ولی گرشاسب تکلیف او را نپذیرفت و گفت اول تو ازین شراب ناب بنوش زن جام را سر کشید بزمین افتاد بیچاره دختر با شهادت جان خود را و مادر بینوایش را فدای پدر و همشریانش نمود. 

بنام کام ارو بستد هم بجای 

نخورد و بیفتاد پیجان زپای 

دل مادر از درد شد ناتوان 

بجوشید خشم دل پهلوان 

اسیران که بگرفت در کارزار 

فرستادی سیستان سی هزار 

امیران از کابل آوره بود 

بیک جایکه گردشان کرده بود 

آخر یک نفر را بحیث پادشاه کابل تعین نموده خودش راه زابل پیش گرفت گلرخ دختر (کورنگ زابلی) و شاه جمشید میرسند قراریکه چندین مرتبه گفتیم (اترت) در میان شهزادگانی که به سلطنت میرسند از همه دوا مملکت داری اش پیشبرد دورۀ زمامداری اش طولانی تر بوده است و چون او پدر گرشاسب پهلوان جنگ آزمای و زبر دست نسبت پیدا میکند باید در حق او بشکل شایسته تری قضاوت میکنم زیرا (کتاب گرشاسب) اگر چه برای جاوید ساختن جنگها و کاروایی های او نوشته شده پدرش هم بدین مطالب بی بخش نیست.

اولین کاری که به مجرد جلوس بر تخت انجام داد آمدن ضحاک به مهمانی او بود مقصد

ضحاک این بود که گرشاسب ببیند و از قوت سر پنجه و شاهکاری او آگاه شود .

با ترط بفرمود و گفتا به گاه 

بدست از گرشاسب را با سپاه 

(اترت) پادشاه نیمروز است و ضحاک به مهمانی به خانه اش می آید و خواهش میکند که پسر خود گرشاسب برای کمک در جنگ (مهراج و بهو) بفرستد مهراج شاه هنوز به شهر (ننگر کوت) در کابلستان شرقی سلطنت دارد (بهو) که اصلا از غلام زادگان او بود به قدرت رسید و در شهر (سراندیب) علم مخالفت را بلند نموده است. 

چونامه بنام او را ترط رسید 

زمانی باندیشه دم در کشید

به گر شاب گفت ای هژبر ژیان 

چه گویی بدین جنگ بندی میان 

گرشاسب گفت حاضرم خداوند مرا برای جنگ افریده ضحاک اگر چه (مارفش) است ولی پادشاه است به امر و خواهش او حاضر به رفتن میباشم . پدرش (اترت) هم در مقابل امر و خواهش ضحاک ساکت ماند و قبول کرد و یک سلسله پند و اندر به فرزندش داد. سپس ضحاک تاکید کرد و گفت تا یک هفته باید خود را به محاط شرقی کابلستان برسانی .

سر هفته گفتا سوی هند رود 

بباری به مهراج بر کش چو درود 

چنگ اول و دوم و سوم و چهارم علیه (بهو) شروع شد و گرشاسب فاتح و پیروز می بر آید و غلبه بطرف او و مهراج بود تا که قوای (بهو) بکلی مضمحل شد در ختم آن سیادت برخی از خاک های هند شروع شد (اترت) پادشاه به جایگاه خود در (نیمروز) نشسته بود و پسرش پول و غنایم جنگ برایش میفرستاد درین وقت گرشاس بفکر شد که شهری به اسم ( زرنج) را بنا کند . در این زمان از جانب کابل تشویشی برایش پیدا میشود و از آبادی على العجاله صرف نظر میکند . کابلشاه که عبارت از (کورنگ کابلی) میباشد در اثر کهولت سن و سال وفات میکند و پسرش که جوان مشهور بود به فکر می افتد که از دادن باج به (اترت) شاه (نیمروز) خود داری کند .


خراج پدرش آنکه هر سال 

پیش به اترط فرستادی از گنج خویش 

(اترط) پادشاه به شاه کابل نامه فرستاد و به نصیحت دهی آغاز کرد و سود نه بخشید و جنگ شروع شد لشکر کابلشاه بطرف مرز کابلستان بحرکت آمد .

بشد تا سرمرز کابلستان 

بکین جستن شاه زابلستان 

خبر شد سر اترط سر فراز 

سبک خواند شکر ز هم سو قرار 

(اترط) از حرکت شاه کابل اطلاع یافت و پسر خود را که (نوشیار) نام داشت بمیدان جنگ فرستاد . جنگ مغلوبه به کابلشاه شروع شد و لشکریان (اترت) بیچاره و مغلوب شدند و لشکر گریزی به نزد شاه خویش برد پناه بردند .

گریزندگان نزد اترط به درد 

رسیدند پر خون و پر خاک و گرد 

اینجا از فرط درماندگی به پسرش گرشاسب نامه فرستاد و نوشت بهر زودی که میسر باشد خود راد را برساند. عجالتا تا رسیدن گرشاسب جنگ (اترت) با شاه کابل بمراتب پیش میرود و شکست به دسته پیلان جنگی داده میشود .

گرفتند بیلان اترط گریز 

بر آمد ز زابل گرده رستخیز 

درفش سیه کابل آمد پدید 

سپاه از پسش یکسر اندر رسید 

سرا سیمه ماندند ز اول سپاه 

به اترط نمودند هر گونه راه 

چون (اترت) مرد خدا جویی بود و نمیدانست با سپاه شکستی چه کند و چه بگوید توکلت علی الله گفتند یکبار دیگر به جنگ بر آمد و گفت خداوند سبب ساز است .

چنین گفت اترط که یکبار نیز 

بکوشیم تا بخش یزدان چه چیز 

درین وقت باز خبر ورود گرشاسب به او دادند و گفتند که موضوع شبخون را تجویز میکند شاید کامیاب شود . در نتیجه کامیاب هم شد و راه کابل به رویش بازگردید و گرشاسب بر تخت کابل و پدر و پسر بر کابلستان و زابلستان سروری و پادشاهی نمودند . گرشاسب به عجله به سیستان بر میگردد تا به جنگ های ام شرقی بپردازد (اترت) مریض میشود وفات میکند .

همان روز گار اترط سر فراز 

به بیماری افتاده در دو گذاز 

چوسالش در صد گشت و هشتاد و پنج

 سر آمد برو ناز گیتی و رنج 

ام زندگانی کوتاه شد 

بجایش جهان پهلوان شاه شد 

چنین است و مرگ را چاره نیست 

بر جنگ او لشکر و باره نیست

گرامیست تن نابود جان پاک 

چو جای شد کشان افگنندش بخاک 

بجای بلند از مه هم بر تریم 

چومرگ آید در زیر خاک اندریم 

جهان گشته ز الیست با رنگ و بوی 

در و عمر ما و ما گشت اوی 

چنان کاروانی کزین شهر بهر 

بودشان گذر سوی شر دگر 

یکی پیش و دیگر ز پس مانده بار

بنوبت رسیده به منزل فراز