زردشت وتعلقات او با خاندان اسپۀ بلخی

از کتاب: افغانستان در پرتو تاریخ

زردشت، زردهشت، زوراستر همه صورت های مختلف ضبط نام یکی از رجال معروف ویکی از حکماو دهقنان و مصلحان اجتماعی و مذهبی بلخ است که در شرق و غرب جهان قدیم معروف بود و ازبس شخصیت بزرگ و برازنده داشت از روزگاران باستان در میان اقوام مختلف از قبیل ایرانی ها و هندی ها و یونانی ها و رومی ها به صور مختلف جلوه کرده و برای او داستان ها و افسانه های گونا گونی بمیان آورده اند.

اگر به تاریخ تحول مراتب فکری و اجتماعی و ادبی و لسانی قبایل آریائی در دورۀ (ویدی) و (اوستائی) دقت شود هویدا می گردد که زرتشت در سلسله شعرای حکیم مشرب عصر ویدی که انهارا به لقب (ریشی) یاد می کردند قرارمی گیرد و اورا میتوان آخرین ریشی خواند که عصر اوستائی با کتاب او و اصلاحات اجتماعی و مذهبی او آغاز می شود.

بلخ و کاپیسا و گندهارا یعنی ولایات شمالی و جنوبی هندوکش در افغانستان ریشی های بزرگی را درعصر ویدی دیده، وظایف این ریشی ها اگر چه ظاهرامر شعر گوئی وسرود سرائی بود؛ ولی آنها در عین زمان حکمای فرزانه و مصلحان اجتماعی و رهبران بزرگ قومی بودند و کارنامه های آنها در زمینه های مختلف از خلال سرود دیدی بگوش می رسد. زرتشت از نظر مراتب آخرین همین ریشی های فرزانه است که در بلخ در عصر سلطنت کشتاسپه یکی از شاهان دودمان اسپه های فرزانه است که در بلخ در عصر سلطنت کشتاسپه یکی از شاهان دودمان اسپه های بلخی مقارن ۱۰۰۰ ق م ظهور کرد.

تعلقات خانوداگی و بستگی دودمانی زرتشت به دودمان اسپه های بلخی یکی از مسایل بسیار دلچسپ تاریخ بستان کشورما است که روشن ساختن آن در انتساب این رهبر و مصلح اجتماعی کوچکترین شبه ئی باقی نمی گذارد.

اسم زرتشت یازراتشترا مرکب از دو کلمه (زر) یا (زرد) است که هر دوی آن در زبان فارسی دری تا حال متداول است که یکی (طلائی) ودیگری به رنگ زرد اطلاق می شود. در کلمۀ دومی اسم (اشتر) یا (شتر) روشن است و بدین ترتیب اصطلاحأت از روی نام او را (صاحب اشتر زرد) یا (صاحب اشتر طلائی) میتوان خواند. اسم خسرزرا تشترا، (فراشترا) بود که کلمۀ اولی را (مقدم) ترجمه میتوان کرد و دومی همان (اشتر) است و اصطلاحأ این نام را (صاحب اشتررهوار) میتوان خواند.


درین دو نام واضح کلمۀ (اشتر) به نظر میخورد؛ ولی در اغلب نام های بستگان زرتشت کلمۀ (اسپ) و (اسپه) جلب نظر می کند که اولی در فارسی دری به اسپ (نروماده) یکسان اطلاق میشود دومی در زمان پشتو فقط در مورد مادیان بکار میرود.

پدر زرتشت: پوروشپه نام داشت، چون کلمۀ (پورو) پیر معنی دارد؛ میتوان این نام را اصطلاحأ صاحب اسپ اسپان پیرخواند؛ چهارمین جد او(هیچیت اسپه) نامیده می شد که میتوان او را صاحب اسپان قوق هیکل و قوی و قوی جثه خواند.

پس زرتشت، پسر پوروش اسپه که دغدو (نام مادر او بود) کسی است که سلسله انساب او به دومان اسپه های تعلق می گیرد و اسپه ها از نجیب زادگان و شرفای بلخ بودند که با داشتن رمه ها و گله های بزرگ اسپ و اشترهای بلخی درتمام صفحات باختر شهرت وقدرت بزرگ بدست آورده و بالاخره در اترانبر و قدرت بعد ازپیش دادیان بخلی و خاندان “گاوی” به وزارت وسلطنت رسیدند.

اوستا از نام های دودمان اسپه مملو است. کسانی که ازین دودمان به پادشاهی رسیده اند عبارت اند از: (اروت اسپه) (صاحب اسپان تندرو) و بست اسپه یا (ویشت اسپه) صاحب اسپان پیدارکه در دوره های بعد تر بصورت (لهراسپ) و (گشتاسب) خوب تر آنها رامی شناسیم.

زرتشت، مصلح بزرگ اجتماعی و مذهبی بلخی در عصر دومین پادشاه خاندان اسپه یعنی درعصر زمامداری ویشتاسپه یا گشتاسپ ظهور کرده است وچون تاریخ تولد او معلوم نیست بلند ترین تاریخی که برای زمان او تعین کرده اند  هزار ق،م است که ماهم در کرونولوژی تاریخ افغانستان قدیم آنرا پذیرفته ایم. 

بعد ازینکه زرتشت با اصلاحات مذهبی و فورم اجتماعی خود در دربارگشتاسپه پادشاه بلخ معروف شد با (جام اسپه) وزیر گشتاسپه و برادرش (فراشترا) تعلقات خویشامندی برقرارکرده بدین نحو که دخت (فراشترا) را طوری که بالا تذکردادیم به زنی گرفت و یکی از دختران خویش را که (پورچیست) نام داشت به حباله نکاح جام اسپه وزیر بلخی در آورد ئ با این رشته های جدید تعلقات خانوادگی او ازجانب دیگر هم با رجال ودودمان و قبیله اسپه های بلخی قایم تر گردید.

از روی این ملاحظات واضح می گردد که زرتشت از کدام نقطۀ دیگر به بلخ وبه باختران نامده بلکه اصلأو عرفأ از اهالی قدیم بلخ و از نجبای آن سرزمین بوده و اجداد او از اشراف و سرداران محلی بودند که با داشتن رمه ها و گله های اشتر و اسپ سرشناس و معروف شده بودند و خویشاوندی او با وزیر گشتاسپه و بردارش مراتب نجابت خانوادگی او را در میان بلخیان ثابت می سازد.

زرتشت در تمام متون و در (گاتا)که قدیم ترین مجموعۀ سخنان او در (اوستا) است به صفت (سپنتمان) خوانده شده که درآن کلمۀ (سپین) یعنی (سفید) پشتو فورأ به چشم می خورد و این صفت ترکیبی را (تخمه سفید) (سفید نژاد) و (سفید دامن) ترجمه کرده اند که بصورت اصطلاحی آنرا (یاک نهاد) (پاک دامن) و (پارسا) میتوان ترجمه نمود و این صفت در اسم چهارمین جداو بصورت اسم خاص هم آمده است وبرای او صبغه اسم خانوادگی هم دارد.

۶/۲/۴۱