خلافت و دولت بنی عباس بن عبدالمطلب ابو العباس السفاح
وچون مروان کشته شد، و کارابومسلم بالا گرفته بود، و او بفرمان [59] ابراهیم الامام رضی الله عنه آن شغل همی میکرد. پس چون دشمن ضعیف گشت کس بمدینۀ رسول صلی علی آله و سلم فرستاد، و ابراهیم الامام را رضی الله (عنه) خبر داد که : خراسان و عراق از خصم خالی شد. و چون رسول بو مسلم بنزدیک ابراهیم الامام رضی الله عنه رسید، اندران وقت هنوز مروان حمار زنده بود. و چون ابراهیم چنان دید، مر ابو العباس را برادر خویش ولیعهد کرد، و این رسول را گفت که : ابن برنا برادر منست ، و لیعهد منست، بومسلم را بگوی: اورا بجای بدارند، و خود بنزدیک این فرستادۀ مروان رفت، و این همه کودکان و حاشیت را در خانه کرد و در ببستند بفرمان او . پس این رسول بو مسلم از باغی که برکرانۀ شهر بود، سمج برید و نخست برآمد و آن همه کودکان اورا بدان راه سمج بیرون بردند، و اندر بادیه برفت، و آن رسول اندران بادیه فرمان یافت ؛ و ابو العباس و برادرش بو جعفرف با اطفال و زنان بکوفه آمدند و بوسلمه الخلال امیر کوفه بود به فرمان بو مسلم و چون ابراهیم الامام مرده بود اورا میل بعلویان افتاد و ابو العباس را اجابت نکرد و مدافعت همیکرد تا ابو العباس برغم او اندر کوفه آمد و چاره ندید بو سلمه پیش او آمد و باوی بیعت کردند روز آدینه چهاردهم ماه ربیع الاخر سفه مآته و اثنین وثلثین.
و چون بخلافت بنشست لشکر ها بهر جانبی بفرستاد با عم خویش عبدالله بن علی سوی شام، و بوعون و قحطبه بر اثر مروان همی شدند تا بمصر، و مر مروان عامر بن اسمعیل کشت و سر او ببرید سوی ابو العباس فرستاد. و مروانرا اندر هزیمت پرسیدند که : بدین حال از چه افتادی؟ گفت : از خوار داشتن نامه های نصر بن سیار .
ابو العباس برادر خویش ابو جعفر را بخراسان فرستاد تا بیعت بو مسلم را و همه بزرگان خراسان بستد. و ابوالعباس را مر بو مسلم از حال بوسلمه الخلال آگاه کرد. بو مسلم مر مرار بن انس را بفرستاد و حرب کردند و اورا بکشتند و ابو العباس سفاح، چون حال خلافت مستقیم گشت و فارغ دل شد، از پس خویش مر برادر خویش بو جعفر المنصور را بیعت کرد، و از پس او علی بن عیسی را . و ابو العباس اندر ذو الحجه سنه ست و ثلثین و مائة فرمان یافت.