138

ملک الشعراء عنصری

از کتاب: سلطنت غزنویان ، فصل شعرای زبان دری

نام او حسن کنیۀ او ابو القاسم نام پدرش احمد و مولدش بلخ بود. عنصری استاد و امام سخنوران و بزرگترین شاعر و گوینده کشور ماست و اسلوب او در گویندگی سر مشق شعرا واقع شده و در دولت محمودی به حشمت وعزت بسر می برده که حتی محسود گویندگان ما بعد قرار یافته و شاعر بزرگ شیروان گفته است:

شنیدم که از نقره زد دیگدان 

ز زر ساخت آلات خوان عنصری 

عنصری چنانکه از اشعار خودش بر می آید از احرار بلخ بوده ودر جوانی

بخدمت حضرت محمود رسیده.

مبارک است بر احرار نام و خدمت تو 

مرا نخست پدید آمدست این برهان 

مرا جوان خرد و پیر بخت بگزیدی 

بنام تو خردم پیر گشت و بخت جوان 

بعضی گویند عنصری اول تجارت میکرده و از آن دست برداشته بخدمت سلطان رسیده است اما از گفته خود او بر می آید که درخوان پدر نیز به نعمت سلطان برخوردار بوده و بازرگانی و دکانداری نکرده .

غذا و نعمت تو خورده ام ز خوان پدر 

نه از میانه راه و نه از در دکان 

دیوان  اشعار عنصری مشتمل برسی هزار بیت بوده است اما حیفا که همه از میان رفته و امروز دیوان او بیشتر از سه هزار بیت ندارد .

عنصری شاعر قصیده گو است و قصاید او همه در ستایش محمود و فتوحات وراد مردی و دلیری خود او و خانه دان اوست واندر وصف مناظر دلکش وطن و زیبائی های بهار بلخ و غزنه سخنان وی شسته و روان می باشد از تعقید معانی و الفاظ و خفا مبرا و بهترین پارچه های ادب زبان دریست. تشبیهات بلیغ و شیوا دارد و بیشتر به ایراد معانی جمیل و بکر توجه داشته و در الفاظ نیز بسیار کوشیده که از ثقل و تنافر و وحشت و غرابت خالی باشد از این جاست که در گفته های او دوشیزگان معنی در پیرایه الفاظ لطیف وشیوا جلوه می کند. تشبیهات عنصری اکثر محسوس است.

در تشبیه زلف و رزی گوید:

چه چیز است رخساره وزلف دلبر 

گل مشکبوی و شب روز پرور 

گل اندر شده زیر نورسته سنبل 

شب اندر شده زیر خورشید انور 

نکو ترز روشن شب تار زلفش 

اگر چند روشن زتیره نکوتر 

و در تشبیهه درخت روشنائی که در جشن سده بیار گاه محمود ساخته بودند گوید :

گهی سرو بلند است و گهی نار 

عقیقین گنید و زرین نگار است 

اگر نه کان بیجاده است گوئی 

چرا با دوهوا بیجاده بار است 


در تشبیهه خورشید و ابر بهار گوید :

چون حجابی لعبتان خورشید را بینی زناز

گه برون آید زمیغ و گه به میغ اندر شود

و در تمام این مثالها که خواندیم محسوس به محسوس تشبیه شده و وجه شبه نیز حسی و روشن و بدون کاوش و فرورفتن در زوایای بعیده بخواننده آشکار می گردد و نفس را لذت می بخشد و اندیشه را بکاوش و جستجو نیاز نمی افتد . مدایح عنصری آلوده به مداهنه و چاپلوسی نیست و چیزی را ستوده که مایه ستایش بوده است از راستی گفتار تجاوز نکرده . عنصری در وقایع نگاری ید طولی دارد و واقعه را روشن و صریح می نویسد فتح خوارزم و عبور سلطان از آمو و حال لشکریان هزیمتی را چه نیکو شرح داده .

به وقت آن که زمین تفته شد ز باد سموم 

هوا چو آتش و گرد اندرو بجای شرار 

فرو گذشت به آمویه شهر یار جهان 

اطفال ختر نیک و به نصرت دادار 

فراخ جیحون چون کوه شد ز بسکه در او 

کلاه و ترکش رزین بو دو جامه  و دستار 

کسیکه زنده بمانده است از ان هزیمتیان 

اگر چه تنش درست است هست چون بیمار 

بمغزش اندر تیغ است اگر بود خفته 

بچشمش اندر تیر است اگر بود بیدار 

اگر بجنبد بند قبای او از باد 

گمان کند که همی بر جگر خورد مسمار 

اگر سوال کند گویدای سوار مزن 

اگر جواب دهد گوید ایملک زنهار 

اگر نماز کند آه باشدش تک تکبیر 

و گرگینه کند آوخ بودش استغفار

عنصری تا پایان دوره مسعود زنده بود اما عروج شاعری و کمال گوینده کی

وی در روز گار محمود است عنصری در (٤٣١) وفات نموده است.

منو چهری شصت گله در بارۀ عنصری قصیدۀ غرا دارد

تو همی تابی و من بر توهمی خوانم بمهر

هر شبی تا روز دیوان ابوالقاسم حسن

او ستاد اوستادان زمانه عنصری

عنصرش بی عیب و دل بیغش و دینش بی فتن

شعر او چون طبع او هم بی تکلف هم بدیع

طبع او چون شعر او هم باملاحت هم حسن

نعمت فردوس یک لفظ متینش را ثمر

گنج بادآورد یک بیت مدیحش راثمن

تا همی خوانی تو اشعارش همیخائی شکر

تا همی گوئی توابیاتش همی بوئی سمن

گوفر از آیند و شعر او ستادم بشنوند

تا غریزی روضه بینند و طبیعی نسترن

شعر او فردوس را ماند که اندر شعر اوست

هر چه در فردوس ما را وعده کرده ذوالمنن

کوثر است الفاظ عذب او معنى سلسبیل

ذوق او انهار خمرو وزنش انهار لبن

از کف او جود خیز دوز دل او مردمی

از تبت مشک تبتى و ز عدن در عدن

ای منوچهری همی ترسم که از بی دانشی

خویشتن را هم بدست خویش بر دوزی کفن

برد خواهی پیش اونا پروریده شعر خویش

کردخواهی در ملامت عرض خود را مر تهن