اندر معارف هندوان
اما مردمان هندوستان، مردمانی حاذق و هوشیار و زیرک باشند و کارهای تغز و باریک کنند. و از میان ایشان دانایان بسیار بیرون آیند، بخاصه اندر ولایت کشمیر. و صناعتهای ایشان سخت بدیع باشد. و ایشانرا اندردین فرقهاست، و اندر رسمها همچنان و من معارف ایشان چنانکه یافتم اینجا بیاوردم تا معلوم باشد.
اما هندوان اندر نگاهداشتن نسب سخت متحقق باشند، و از هر جای زن نخواهند و زن ندهند، تا موافق نسبت ایشان نباشد.
و چنین گویند: ابو عبدالله جیهانی اندر کتاب تواریخ که او کرده است: که ایشان هفت گروه اند: اول راساکپتری گویند: و این گروه بزرگترین ایشان باشد، و همه قبایل هندوان ایشان را سجده کنند، و ایشان هیچکس را سجده نکنند. و ملک ایشان باشد و ازین گروه اندک باشند.
ب: (برهمن): اما ملک نباشد و ایشان سمنانیانرا سجده کنند، و سمنان ایشانرا سجده نکنند. و بیشتر از برهمنان شراب نخورند و گوشت نخورند.
ج:سه دیگر کشتریان باشند. این طایفه از سه شراب زیادت نخورند. و برهمنان ایشان رازن ندهند، اما ازایشان زن خواهند.
د:چهارم شودریان باشند و ایشا برزگران و پالیزبانان باشند. و ایشان با کشتریان صحبت کنند و زن خواهند و زن دهند، و ایشان را زن ندهند.
ششم: چند الان باشند و ایشان خداوندان الحان باشند و شغلهاء سیاست ایشان کنند. و ایشانرا زنان نیکو باشند، و اگر برهمنی برآن زن عاشق شود اورا از جملۀ دینداران بیرون کنند، و از جملۀ برهمنان نشمرند و بدین سبب کس را با چند الان آسیب نرسد.
و این چندالان همیروند و اندر دست مکی دارند و اندر سرآن چوب حلقه، و اندران حلقه های خوردانفگننده. و بدان چوب اشارت همیکنند تا مردمان ببینند و ان آواز حلقه ها بشنوند، از راه برجای شوند تا آسیب نرسد برایشان.
(هفتم) دنبان باشند و ایشان مردمانی سیاه پوست باشند، و همه رود زن و پای کوبان باشند و همه بطریق چندالان باشند اما چند الان با ایشان بیامیزند و از ایشان زن بخواهند، و زن ندهند.
اما علمها و ادبهای ایشان نوع نوع باشد: یکی افسون باشد و چنین گویند که چون بخواهند هر چه خواهند بکنند، و بیماران را بدان علاج کنند، و از هر جای که باشد بیماری بیرون آرند و بکس دیگر گردانند.
دودیگر و هم و فکرت باشد و چنین گویند: که ایشان بوهم بچیزهای عجائب رسند، و اندر معنی غایت سخنها گویند، بوهم همچنان باشند، و چیزهای صعب بچیزهای عجائب رسند، و اندر معنی غایت سخنها گویند، بوهم همچنان باشند، و چیزهای صعب باعتقاد و هم حال کنند که گفت نتوان. و نیرنجها کنند و خیالها نمایند که دانایان بزرگ اندران تحیر کرده اند. و عملیست ایشانرا، آنرا شمانند گویند، و معنی ان طلسمهای عجایب باشد که بکنند. و خوانشهاست ایشانرا که بخوانند وبدان خوانش طلسمها کنند، و آن مرشاگردان خویش را بیاموزند. و از خواشهای ایشان که بس عحبست یکی بستن ژاله است و راندن آن از جایی بجایی. و بدین سبب دههایی و جسایها مقاطعه ستانند و از ژاله نگاهندارند، و ساله بسال مقاطعۀ خویش بستانند، و اگر کسی امتناع کند، ژاله را بر زمین اورانند.
دودیگر خوانش زهراست، که از تن مردم بیرون آرند. و چنین حکایت کرد مرا احمد بن والک گردیزی: که مردی را مار گزید، و برجای سردشد. و چون مرده گشت و خواستند که اورا بگور کنند. پس هندویی فراز رسید و گفت:« که این مرد بیهوش گشته است و نه مرده است» و افسون بخواندن ایستاد، و آن مرد بهوش باز آمد، و زهر از آنجا که مار گزیده بود بیرون آورد و مرد بسلامت بر خاست و برفت.
وهمچنین عجایبها بسیار نمایند ایشان از افسون خواندن، و علم طب است ایشانرا، که اندر دیار مسلمانی کس چنان ندیده است. و دعویهای ایشان اندر طب فراوان است از نگاهداشتن تندرستی و بریدی بیماری و تآخیر پیری و زیادت قوت با و جز از آن باز داشتی بیماریهای کهن چنانکه بعضی از دوستان ما دیده اند و بعضی شنیده ایم چیزهای عجایب.
وعلم حساب و مساحت و هندسه و نجوم، که دانش و بستگی ایشان اندرین باب برحدی است که نتوان گفت، که آن نه کار مردم باشد. و علم الحان و بازی و ساختن آله های شادی درودهای عجایب را بجنبانند ه هر چه صعتبر بگذرد هیچ اندام دیگر نجنبد. و انواع سلاح نهاده اند بسیار و سازهای حرب ساخته اند: چون بوق و دهل و طبل و چیزهایی نهاده اند که آوزا فجیع و هایل از وی بیایند، چون بان فیل و یا بانگ شیر، و نیز چنانکه هر کس بشنود مدهوش گردد، و فزع و رعب اندر دل او آید از آن بانگ و بازرودهایی که از بهر طرب و سماع ساخته اند و این مردمان که چنین چیزها سازند، اندر مشرق هندوستان باشند و ایشانرا کامروت گویند و چنان چیزی سازند. که هر کس که اورا ببیند و یا بشنود، اقرار کند که ایشان مردمان نیند، بلک پریانند. و شهر ها که اندرو این عجایبها سازند و باشد، از ولایت قندهارست برجانب کشمیر و دیگر ولایت گنگ. و ازین شهر ها یکی جلند هر است که اندر ولایت او هلیله و بلیله و دار خاشاک بسیار باشد.
و چنین گویند هندوان: که ملک اینجا دویست و پنجا سال بزید. چنانکه بهمه وقتها بر نشیند و صید کند و جماع کند همبران جمله که جوانان کنند. و آن همه بعلاج و بحیلت . دیگر شهر سر اوست است و چنین گویند: که آنجا مولد بد است. و شهر کشکری و گویند: آن جای هلاک شدن بد است. و شهر جتر کوت که شیطرۀ هندی از آنجا خیزد، و اندر کوهها دار خاشاک و چیزهای بسیار باشد. و اینجا مسکن بزرگانست، و ازینجاافسونها آموزند و هر علمی از دانایان ایشان.
و شهر اوجین که مهاکالیان باشند و زیج ار کند بر طول او نهاده اند، و اندر و خزینۀ کتب و حکمت بسیار است. ملتها: و چنین گوید (ابو) عبدالله جیهانی: که هندوانرا نود و نه فرقه است اندر ملت، و آن همه بر چهل و دو نوع جمع شود، و مدار آن همه برچهار رویست. و من این چهار اساس را بشرح باز گویم بتوفیق الله:
نخستین آنند که آفریدگار را جل جلاله اثبات کنند و پیغمبران را با مرونهی و ثواب و عقاب یابد.
(دودیگر آنند که) پیغمبران را منکرند، و ایشانرا که این گویند شمنیان خوانند.
و سه دیگر باری را عزوجل اثبات کنند، و به بهشت و دوزخ مقرند و گویند چون اندر آنجا شوند، ابد بمانند که عطا و عقوبت جل جلاله را انقزاع نباشد.
چهارم گروه گویند:ثواب و عقاب تناسخ است اندر سعادت و شقوت و بهشت و دوزخ باندازه کردار و گناه باشد و ابد نباشد. و چون براندازۀ فعل، پاداش بیابد، از آنجا بیرون آیند. و این قول شمنیانست که بدی گویند ایشان را.
اما هر که خالق را جل جلاله اثبات کند از برهمنان گویند: که رسول خدا سوی خلق او فرشته بود، که اورا « با سدیوم نام بود، و بنزدیک ایشان آمد بر صورت مردم ب سالت. و باوی کتاب نبود، و اورا چهار دست بود اندریکدست شمشیر داشت کشیدۀ. و اندر دست دیگر کمر شمشیر، و اندر سه دیگر(چکر) و این سلاح هندوان باشد که آن پشت فیل اندازند بر مثال حلقه باشد و کناره های او نیز کرده. و اندر دست چهارم کمند داشت و بر سیمرغ نشسته بود، و مرا اورا دوازده سربود: یکی چون سر مردم. دو دیگر چون سر شیر و سیوم چون سراسب، و چهارم چون سرفیل و پنجم چون سرخوک، و ششم چون سر گوسفند، و هفتم چون سرگاوه، و هشتم چون گرگ، و نهم چون سر خروس و دهم چون سرسگ و یازدهم چون سربز، و دوازدهم چون سرباز.
وایشانرا اندرین سرها تأویلها بسیار است. و چنین گویند که این باسدیو پیغام آورد که خدای عزوجل گوید: «مرا پرستید و بزرگ دارید آتش را که مرا اورا بزرگ کرده ام و بلند ترین جایها اورا دادم و ضیا اندرو پوشیده ام ، و اورا منقعت اهل دنیا کرده ام بهر چیزی، چه از بهر قربان را، و از بهر عطرها را، و روغنها را، و چه از بهر خورش دانگوهارا و نهی کردم مرا ایشانرا از گلو بریدن جانور و کشتن آنف مگر آنچه از جهت قربان باشد.» و بفرمود ایشانرا تاریسمانی از کتف راست، سوی زیر بغل چپ بیارند وبیندند و بدارند، آنرا جنو گویند. و نهی کرد ایشانرا از شراب خوردن و دروغ گفتن. و از طعام کسی خوردن که از ملت ایشان نباشد و نه از کبار ایشان.
و زنا مباح کرد تا تناسل بر پای باشد و نقصان نگیرد که جهان روشن بود و فرمود تا مانند اوبت کنند و اورا بپرستند و چهار سوی او طواف کنند هر روزی سه بارو دفها بزنند و رخنه دود کنند و پیش اوپای کوبند، گاو را بپرستند و سجده کنند اورا هرجاکه بینندش. نشاید هیچ برهمنی را که از آب گنگ برآن جانب باشد. و شرط دین ایشان است که هر کس را نیاموزند مگر کسی که از ذرریت ایشان باشد. و هر کس که از دین ایشان شود، اورا نپذیرند تا پاک نگردد و پاکیزه کنندش. و پاکیزه کردن آن بود که سر و ریش و ابرو و موی مژهو و هر مویی که بر تن او باشد همه را بسترند و پس پنج چیز را گرد کنند: سرگین گاوو بول او و شیر او روغن او، و آب گنگ. این پنج چیز را جمع کنند و بدو دهند تابخورد مقدار یک رطل اندر طاسی روین و هم ازین آب بر سر او ریزند. و پس از وی طلا کنند همه تن اورا، و همچنین ده روز بکنند با اندازۀ نمرد او بیرون شدن از دین . و پس بنزدیک گاوی شود، اورا سجده کند.
(وگروه دوم) مهودیان باشد و ایشان چنین گویند که پیغمبر ایشان فرشته بود از فرشتگان، و اورا مهادیو نام بود، و او بنزدیک ایشان آمد و بر صورت مردم بر گاوی، و تاجی بر سرنهاده و آن تاج بیاراسته باستخوان مردگان و هم از آن استخوان قلیده اندر گردن افگنده، و بیکدست کاسۀ سرمردم گرفت. و بدیگر دست حربه که سر او سه شاخ بود، و بروی پرطاوس بسته. و او بیامد و مرایشان را پرستیدن آفریدگار فرمود. و مهادیورا هم پرستش کنند به ایزد سبحانه و تعالی که همه چیز که ایشان را باشد بر دست او باشد.
و همچون او بتی سازند رسم ایشان چنان است، که از همه چیزها که بدست توانند آورد بیگرند و از آن قلیده سازند و اندر گردن یکی افگنند و آن کس را بزرگ دارند، و هم از آن چیزها تاج کنند و بر سرآن نهند، و پس روی و تن اورا بخاکستر ببالایند، و پس از میان او تاپای او بخرقه که پهناء او دوانگشت بود و درازی او چندان که از میان تا پای پیچیده شود بپیچد و این خرقه رنگ کرده باشد بهر رنگی که مرکب بود، بهم آمیخته نباشد. پس جرس اندر پای افگنند و عصایی اندر دست گیرد، و این عصا بر گردن نهد، و ازین عصا آویخته باشد سوی پشت کدوی تهی و سفالینف اندر یکی خاکستر باشد. و هرروزی بدان مسخ کند.
وچون کسی اورا صدقه دهد از آن خاکستر بر پیشانی او بکشد، و اندران دیگر طعام دارد، و حرام باشد برین جانور کشتن و گوشت خوردن و مجامعت کردن و مال گرد کردن. و معاش او از صدقه باشد. و این طقه را بهراره نیز خوانند. و ایشان اندر حدیث افسون سخت ماهرانند. و اندر دست دیگر این مرد طبلی باشد برود و گوسری آویخته، که آن طبل را بزنند. و چون آنرا بجنیانند آوازی از وی بیاید، ایشان آنرا بجای عبادت دانند. و بیشتر اندر دشت وویرانی گردند، و چون به آبادانی آیند بانگ خدای عزوجل را ستایند، که آفریدگار مهادیو است و مهادیورا نیز یاد کنند، و آن طبل را بدست بجنبانند، و پس مهادیورا بستایند بشعر و لحنهایی، و رغبت ناکردن بدنیا تا مردمان بر وی گرد آیند از آواز آن جرسها که بر پای دارد و سگان ببانگ آیند.
وکابلیان قومی باشند و ایشان چنین گویند: که پیغمبر ایشان فرشته بود نام او «شب: و بنزدیک ایشان آمد بر صورت مردم و مسح کردی بخاکستری و کلاهی بر سر از نمد سرخ سه بدست درازی او، و گرا گرد آن پاره های استخوان کاسۀ مردم پس بیامد و مردی را از بزرگان عصر بیاورد، و این اندر گردن او کرد، و اکنون ز آن کسانی که اورا بزرگ دارند بیایند و هم از آن چیزها قلبیده سازند و اندر گردن او افگند.
و هم از انکه چون کمری در میان او بندند، و هم از آن اندر دست افگند، و هم از آن چون خلخال اندر پای کند، و بیکدست استخوان کأسه سر مردم گیرد، و بدیگر دست طبلی همچون طبل بهر ارگان یعنی یهودیان. و ایشان آن متنبی ایشان گفته است:
«که این آفریدگار شماست» تعالی عمایقولون. و پس چون نر مردم بکرد چیزی گرد، درازی او دورش و قطر یک بدست و آنرا بزبان ایشان لند گویند. و ایشان را «شب لنگ» خوانند، تفسیر او نر پیغمبر باشد، و آنرا بپرستند و گویند: سبب تناسل اندررین جهان نر است.
و این مردمان برهن باشند و هیچ جام ندارند، الا کلاهی ، برآن مثال که گفتیم و هم بر مثال شب همیروند و در ذکر خویش جرسی بزرگ آویخته باشند، تا بهیچ گونه بازنان نزدیکی نتوانند کرد، و هر کس که بنزدیک ایشان آید از زنان و مردان، اورا سجده کنند، و انرا بزرگ دارند و بدان بایزد تعالی تقرب کنند، و ایشانرا مهمان دارند و بر کرسی بنشانند از گرانی آن جرس که بود. پس آن ذکر اورا بخور کنند و برایشان دعا کند به نیکی. و گویند: خدای عزوجل مارا از مزد شما نصیب دهاد! و معاش ایشان از صدقه باشد، و همه برهنه باشند، و بعضی باشند که تن خویش را سوراخ کنند و حلقه از مس یا ارزیر و یا آهن به اندران سوراخ افگنند تا چندی که روشن شود.
و رامیان باشند اندر ولایت د کشایت یعنی شمال شهر بازناین. و این رامان ملکی بوده است بزرگ و دانا ترین روزگار خویش. پس همت او بدان جای افتاد که پیغمبری دعوی کرد و چنین گفت مردمانرا: که راه بهشت مذهب اوست، و دلیل بهشت اوست . پس اهل مملکت آن مذهب از وی بپذیرفتند.
پس ایشانرا بپرستش خویش خواند و گفت: اگر خشنودی خدای خواهید، مرا بپرستید، و نزدیکان اورا اهل او چنین گفتند: که میان او و میان راوان عفریت سخن رفت و عفریت دین او نپذیرفت، و این عفریت اندر جزیره بی بوده است، که آنرا ربوۀ زمین گفتندی، دیوار اهل آن جزیره از جوار بود، و مروارید یافته بیاقوت و زمرد، و دیگر گوهرهای بیش بها.
واندرین جزیره از همه سبز ها و عطرها موجود بود. اندرین باره سخنهای عجایب گویند، چنانکه شرح آن دراز است، ه بردریا پل نهاده و به آنچه بدین ماند.وراوان بیامد و زن رامان بگرفت و بدین جزیره آورد، و میان ایشان حرب افتاد، و پیوسته حرب همی کردند تا عفریت رابکشت و زن خویش باز برد.
اما کسانی که خالق راجل جلاله اثبات کنند و بثوا اما پیغمبران را منکراند چنین گویند: که خدای عزوجل ، خلق را بخواند، تا از ایشان خواند، که بدیگر کسی او را حاجت نبود، زیرا که اندر عقل ایشان دوستی خیر نهاد و دشمنی شر، و همداستان نبودن از دیگر کسی بچیزی که عقل احتمال نکند و مرطبع تن خویش را مخالف بودن.
و خدای را عزوجل به بندگان خویش حاجت نبود، و نه عبادت بندگان خویش.
و چنین گویند: که به بهشت رسیدن از کردار عقل باشد و مخالف طبیعت تن، زیراکه آن چیزیست که جستن آن بس دشوار است، و بخاصه برآن ثبات کردن، تا بدان مقصد رسند. و باز بعضی از ایشان گویند: که رسیدن بحق برحقیقت ناچیز تن باشد، و رستن از نفس کثیف که تن بر گناه حمل کند و آنرا بچشم نیکو نماید. و بعضی عالم را بفلک و طب و دیگر علمها و ادبها باز بندند. و ایشان همه خداوندان اندیشه یی باشند که همیشه خود را برآن تدبیر گماشته باشند.
و چنین گویند: که بسختی و رنج بسیار بدان جای توان رسیدکه فرشته را بینی و بر تو سخن گوید و از ایشان فواید گیری. و ایشان کتابهای علوم و آداب نهاده اند. و چنین گویند که به محسوسات آنجا برسند که معقولات را اندر یابند. قسمت اول استعما خواسته است بدانچه خواهند. پس اندیشه است اندر حیلۀ بیرون شدن بدعوی های ایشان و قمع کردن چیزها را که ایشان کسب کنند و جدا شدن تهمت از هر چیزی که آنرا نیکو نمایند و جای این همه ریشیان کوهست که از بهر تن خویش را سراهای کوه ساخته اند و طعام خویش از آن خرما و نبات و وگیاه همی سازند ، تا حواس ایشانرا آسانتر بود، که از آن نبات خورند بهمه روزگار خویش، چشم ایشان تیز بین تر باشد و دل ایشان زود یاب تر. و ایشان بهمه چیزها که آرزو کنند برسند از باران و باد و ژاله و فرود آورد مرغ و گرفتن و حوش و اندر هوا شدن چو مرغ. و افسون این کسان نهاده اند. و عجایبهای بسیار نهاده اند از بهر درست کردن مذهب خویش.
چنین گویند: که یکی از ایشان جایی نشسته بود، و مرغان گرد او بانگ بسیار همی کردند، و او دعاکرد، آن همه مرغان را پرها فروریخت و بیفتاد. و چون این خبر بملک آن زمانه رسید فرمود: که اورا از ولایت من بیرون کنید، تا بچیزی دعا نکند، که ولایت من ویران شود.
و گروهی اند که ایشانرا نکربیتبان گویند یعنی به آهن بستگان. ایشان پیوسته سروریش خویش سترده دارند، و جز عورت را هیچ اندام نپوشند و از میانه تا سیه اندر آهن گرفته دارند و گویند تا شکم باز نشود از بسیاری علم که اندروست.
و همیشه کوزه با خویشتن دارند و هیچکس را علم خویش نیاموزند و با هیچکس با علم خویش نیاموزند و با هیچکس سخن نگویند تا از دین ایشان نشود.
و گروهی اند که ایشانرا گنگایاتری گویند. و ازین گروه اندر هندوستان بهر جای باشند سنت ایشان آنست که هر کس که گناهی کند که مادر و پدررا بیازارد و یاسیئه بر دست او برود، و جاهاییکه باشد از دور و نزدیک هندوستان، از آنجا به گنگ شود و بدان آب خویشتن را بشویدو آن کفارۀ گناه او باشد. اگر اندران سفر بمیرد، آن ازوی قبول باشد.
و گروهی اند که ایشانرا چتری گویند، و بیشتراز ایشان امیر زادگان هندوان باشند. و ایشان همه شیعۀ ملوک باشند. و دین ایشان خدمت ملوک بود و یاری دادن او را بهرحال گویند: ما خویشتن را به رنج نداریم بی نعفی یا دفعی. و صواب آنست که خدمت ملوک کنیم، و پیش ایشان باشیم. و یادشمن ایشان بکوشیم، اگر ظفر یابیم مقدار ما بنزد پادشاه بیفزاید و جاه ما بلند گردد. و بهترین چیزی از دنیا ما یابیم و اگر بدان کوشش بمیریم بهشت یابیم با همه نعمتهاء آن و این طبقه همه مردانه و شجاع باشند. و خداوندان شمشیرهاء کشنده و برجان دادن سخت ناصبور باشند.
و گروهی اند که ایشانرا مهاکالیان گویند، و ایشانرا بتی باشد که مهاکال گویند. و اورا چهار دست باشد و رنگ او آسمانگون باشد، و موی بسیارباشد اورا واشکهای او بیرون خزیده باشد و شکن او بر آمده باشد و پوست فیل بر پشت افگنده دارد که از آنجا خون همیرود. و اندر هر دو گوش او دو ثعبان باشد، و اندر چهار دست او ثعبان بود و سر مردم و عصا، و یکدست دیگر سوی سر بر آورده باشد و تاجی بر سرنهاده دارد از استخوان کاسۀ سرمردم. و چنین گویند که این دیوی بوده است که اورا بپرستند از بزرگی قدر او،که بسیار خصلتهای نیکو بوده اندر وی. وبسیار خصلتها بد بود. و از بهر اورا اندر هندوستان سیار بتکده ها ساخته اند. و هر روز سه بار اهل این مذهب بدین بتخانه شوند، و اورا سجده کنند، و گرد گردوی طواف کنند. و ایشانرا جایی است که آنرا آجر خوانند و بتی بزرگست بر صورت او، حاجتهاء دنیا وآخرت بدو بردارند و علم عزایم از وی آموزند، و کارهای عجایب کنند. و چنین گویند که اینهمه از تعلیم اوست. و مرد پیش او آبدو گوید: فلان زن مراده، و یا فلان چیزبده مرا و باز بعضی پیش او آیند، و اورا پرستش کنند. و چند روز هیچ چیز نخورند و پیش او تضرع همی کند و حاجت همی خواهند.
و بعضی چراغدان آهنی بگیرند. و بن او نیزه کرده آنرا بر کف دست خویش نهندو بفشارند تا ازکف او بازرود، و سوراخ شود، و پس چراغ اندرو بیفروزند و بدو زانویش آن بت بنشینند و زاری همی کنند که این آمدن بدین خانه از ما بپذیرد.
و گروهی اند که ایشانرا دیواتری گویند و رسم ایشان آنست که بتی کنند اورا برگوساله نشانده و از براوقبۀ بلند زرده، پس آن گوساله را بکشند، و مردمان گرد او طواف همی کنند و دف و رودها همی زنندف و اندران روز هر چه در ولایت قحبه باشد، همه آنجا گرد آیند و ان قحبگان بر اسبان و فیلان نشسته باشند و پیرایهای بسیار بسته، و مردمان پیش ایشان همیروند و همچنین آن بت را طواف همی کنند. و این اندر فصل بهار باشد. و چون این روز بگذرد، آن بت را بجای خویش باز برند. و مر این را خزینه ایست، اندران خزینه بتان باشند بر مثال ملوک گذشته و پیشروان و لایتها و امامان ملتها. و ایشان را بتانی باشند بر مثال ستوران و مرغان و ددان. این همه را اندران روز بیارایند، و همه مردان گرداگرد او بازی همی کند و چون ان عید بگذرد آن همه را بخزینه باز برند.
و گروهی باشند که ایشانرا بگنی گویند. و رسم ایشان باشد که بتی سازند بر صورت زنی و تاجی بر سر نهاده. و اورا چهار دست، یکی اندر میخی زده. و بدبگری شمشیر کشیده و سیوم بجز، و بچهارم چگر و این هر دو سلاح هندوان باشد. و چون آفتاب بر سر میزان آید، این بت را بیارایند، و تختی بزرگ بسازند پیش این بت. و هر چه نبات یابند و شاخ درختان همی بیارند و برآن تخت نهند، و بویهای خوش آنجا گرد کنند، و پس قربانیها کنند. انچنان کنند که بیارند گاومیش و گوسفند از نوعی و علف پیش ایشان کنند تا همی خورند. جون سر برآرند، گردن ان جانور بزنند که سر برآرد به شمشیر پیش آن بت. و این قربان ایشان باشد و همچنین همی کنند تا عید بگذرد، و این عامۀ ایشان کنند.
اما ملوک ایشان بیارند مردی سرخ موی و سرچشم، پیش آن بت کتارۀ تیز زده باشد و تیزی از بالا کرده و بفرمایند آن مردرا، تا برآن کتاره سر بنهند، مردی بر سر او بزند، چنانچه آن کتاره تا دسته اندر پیشانی او شود و در ساعت بمیرد. و چنین گویند ایشان که بدان مزدی بزرگ یابند. اندرین وقت شادیها بسیار کنند، و مهمانیها سازند و شراب خورند.
و گروهی را جلبهگتیان گویند یعنی آب پرستان. و چنین گویند که بر آب فرشته ایست و آب اصل همه نبات و جانور است، و اصل زندگانی اوست. و هر جای که از و زیادت باشد، آنجا نبات و تولد جانور و عمارت جهان بیش باشد. مرد بیاید و اندر آب شود تا میان، و از دو ساعت زیادت اندرو باشد و سپرغمها اندر دست گیرد، پس آنرا پاره همی کند خورد خورد، پس اندر آب افگند و خود آشنا همی کند و چیزی همی خواند و چون باز خواهد گشت، آبرا بدست بجنباند و مقداری از و بگیرد و بر سر افگند، و برجای که از آب بیرون باشد، پس باز گردد، و آب را سجده کنند.
و گروهی را اگنی هوتریان گویند یعنی آتش پرستان و ایشان چنین گویند: که آتش بزرگترین عنصر هاست و مهمترین گوهر هاست، و هر که خویشتن را بدو بسوزد، از همه پلیدیها پاک شود، و آن آتش بلند گردد. و ایشان چاهی بکنند چهار سو، و آتش بسیار اندرو بیفروزند و پس بیارند طعام و جامه و زروسیم وجواهر و دانگوها و بویهاء خوش و اندر وی افگنند، و گرد آن طواف همی کنند. و این قوم را ملکان بزرگ باشند.
و گروهی را جندر بهگتیان گویند یعنی ماه پرستان. و ایشان چنین گویند: که ماه فرشته ایست از فرشتگان بزرگ. و اورا بتی ساخته اندبر گوساله نشسته و پیش او چهار بت ساخته و بدست آن بت گوهری. و این قوم از هر ماهی نیمی روزه دارند، تا ماه طلوع نکند روزه نکشایند. و چون ماه بر شود، بر بام شوند و بوی خوش کنند، و ماه بروی نیکوبینند، پس بخانه فرود آیند و روزه بکشایند و پیش آن بت آیند و پای کوبند و بازی کنند.
و گروهی اند که ایشانرا امر کجریان گویند، که به وحوش مانند و ایشان بر چهار پای روند و گیاه خورند بدهنف وهر گز موی برندارند. و ایشان به هیچ چیز بکار نیایند.
و گروهی اند که ایشانرا ویریان گویند یعنی خاموشان هیچکس را نیازارند و رنج ننمایند و با هر کس سخن نگویند، و هر چه یابند از طعام آن خورند و گوشت نخورند و زن نکنند.
و گروهی اند ایشانرا نیکسیان گویند یعنی راه بهشت جویان. اندر آبادانیها آیند، و زنان و قوم با ایشان همی آیند، و اندر بازار همی گردند. و پس باندیشه فروشوند و زمانی دیر بباشند، پس بنشینند و بانگ کنند:« که رفتن فراموش کردم» پس مردی بیاید و پای او بگیرد و بهندو و باردیگر پای او پیش نهد، و همچنین چندگام اورا بتکلیف براوند، گوید: چنین روا او برود و بروی دعا کند.
و گروهی را کشتکرتیان و سیدر گویند و ایشان برهنۀ باشند و جز عورت هیچ اندام نپوشندف عصایی دارند بر گردن نهاده، و کدویی که اندروی هر چیزی دارد، و خریطه که اندر و طعام دارد، از آن عصا آویخته. و بدست دیگر مظله از پر طاوس. و این قوم اهل جدل باشند. و با هر مردی شاگردی همی آید و کرسی دارند که بروی نشینند و همه روز هیچ کار نباشد جز موی کندن از سرو مژه و ابرو و وریش و هر موی که باندام باشد همی کند، بدان عذاب تن خواهد. و گویند ملکی بود، برآن مذهب رغبت کرد، و اورا برهنه کردند، پس گفتند: این همه موی تو بیاید کند، و گفتند: چون موی تو همی کنند، هیچ فریاد مکن الاهمی گوی: ای راحتا چون بسیار بکندند، و دردمند شد، فریاد کرد گفتند: تباه کردی کار. باز خاموش کرد، و بگفتن ایستادکه: ای راحتا! گفتند: اگر همچنین بگویی، تا این همه موی تو کنده شود بهشت بیایی! و موی بکندن گرفتند و سخت رنج رسید بروی نیز صبر نداشت. خویشتن را از است ایشان بستد، و بجای خویش و مذهب خویش باز شد، گفتند: چرا چنین کردی؟ گفت: بباید گریخت از مذهبی که ابتداء او دروغ باشد.
و کسانی باشند از ایشان که خویشتن را بآتش بسوزند و آن چنان کنند که چاهی کندند نزدیک آب، و آن چاه را پر آتش کنند. و این کس بیاید و خویشتن را بخور کند، و برهر کس سجده کند، و خویشتن راندران چاه اندازد. و چون آتش اندروی افتد بیرون آید و اندر آب شود و غوطه خورد تا زمانی دیر که بخواهد مرد. پس باز اندر آتش شود، و باز اندر آب شود، همچنین کند تا بمیرد. اگر اندر آب بمیرد، یا اندر آتش. ایشان گویند بهشتی بود. و اگر اندر دومیان میرد، تافته شوند و گویند بهشت نیافت.
و بعضی سنکها بتابند و پس ستان باز خسپند و آن سنگریزۀ تافته بر شکم او همی نهند تا شکم او سوراخ شود، و رودگانش بیرون آید و بمیرد.
و بعضی چهار آتش بیفروزند، و میان آتش بنشینند یکپای را بخ یک دست کرده و بریکپای ایستاده و همچنان همی باشند تا آتش اندروی افتد و رود آب از روی همی دود، پس ضعیف گردد، و بیفتد و بمیرد و بسوزد.
و بعضی ازران خویش و از گوشت خویش ، پارها همی برند و بند بند جدا همی کنند، و اندر آتش همی اندازند، و چیزی از آن خوانشهای ایشان همی خواند و مردمان گرد او ایستاده و اورا همی ستایند و رغبت همی کنند بمزد او، و دعا همی کنند، که مگر خدای عزوجل ایشان همان مرتبه ارزانی دارد. و همچنان همی کند تا بمیرد.
و بعضی اندر سرگین گاو شوند تا ساق، و بنشینند وآتش اندران سرگین زنند و همی سوزد. و این همچنان همی باشد و آتش اندر گیرد و همی سوزد اورا تا بیفتد و بمیرد.
وبعضی تنوری بتابند، و این مرد اندر و بنشیند و آتش اندر گیرد و همیسوزد و مردمان از وی پرسند که: سپر غم بهشت آنجا رسید ووی جواب همی دهد تا بسوزد و بمیرد.
و باز بعضی خویشتن را بگر سنگی و تشنگی بکشند و ایشانرا انشیان گویند. کس باشد که بیستم روز بمیرد و بعض تا سی روز مقاومت کنند. اول از رفتن باز مانند پس از نشستن، پس از سخن گفتن، پس حس ایشان باطل شود و چون چوبی خشک گردند. پس نیز حرکت نکنند و بیفسرند.
و گروهی اند ایشان را ترشولیان گویند و رسم ایشان آنست که درختی که آنرا با تو گویند. و طبع درخت آنست، که از زمین برآید و بالا کند و شاخ دراز از وی بیرون شود برهر جانبی و سوی زمین آید بیخ کند و بر آید، و همچنین همی شود. و اگر بگذارند و لایتی بگیرد. اما لختی از وی ببرند و بعضی بسوزند، تا قوتی بیشتر گیرد. و اهل این ملت را جاییست که آب گنگ آنجا جمع شود، و آنجا درختی عظیم است و پهن باز شده، و زیر درخت چیزی نصب کرده که آنرا ترسول گویند، از آهن باشد چون عمودی اندر میان فرود برده، و از برآب چنده ده رش بالا مانده و سطبری. و چون چوبی هرچه سطبر تر، و سر او سه شاخ کرده، و ایشن شاخحها دراز و سطبر و تیز کرده و پاکیزه زودوده و چون آتش همی درفشد. و مردی از گذارۀ آب، نزدیک درخت نشسته و کتاب همی خواند و رود گن را همی گویدکه: « بابزرگ باپرکر! و یا راه بهشت! تو آن جویی که از میان بهشت بیرون همی آیی! و مردمان را بدوهمی راه نمایی؟ خنک آنرا که برین درخت همی شود، و خویشتن را برتن عمود زند» و کسان آنجا باشند، و آن همی شنوند، یکی بر آن درخت شود، و خویشتن را بر آن زند، و برآن تیزی آن پاره شود، و اندران آب افتدو کسانی که آنجا باشند، بروی دعا همی کنند و گویند: » به بهشت رفت»
و گروهی اند و رسم ایشان آنست که هر روز مردان بیایند بجایی که گنگ گرد شود با آب جون و با هر یکی از ایشان سلاح باشد تیز چون شمشیر و خنجر و دیگر تیزیها. یکی از آن عابدان خواهد که خویشتن را پاک کند و به ایزد تعالی تقرب کند، پیش آن قوم آید، و ایشان هر چه دارند از لباس و پیرایه و طوقهاء زرین و دست بندها و آنچه بدان ماند، بروی افگنند، و پس آن تیزیها که دارند بروی بکار برند و اورا بکشند و بدو پاره کنند. یکپاره اندرجوی گنگ افگنند و یک نیمه اندر جون و گویند این دو جوی اورا به بهشت برند.
و از ایشان قومی باشد که عابدی از میان ایشان بیرون آید بصحرا و قومی انبوه باوی بروند و دعا همی کنند و ترغیب همی نمایند. پس از ایشان تنها شود، و جایی اندر تنها بنشیند، و همه طیور شکره چون عقب و کرکس و بازو شاهین و غلیو ازو همای و آنچه بدین ماند، بروی گرد آیند و او ساکن بنشیند. پس این مرغان فراز او آیند و گستاخ همی شوند، تا بمنقار بزنند اورا، پس عمامۀ او بدرند. پس گوشتش بکنند، و او خاموش همی باشد و مرآه نمیکند، تا همه گوشت او ببرند و بخورند، و او اندران جان بدهد و حرکت نکند. پس همه گوشت او آن طیور بخورند و استخوان او بماند. و چون مردمان بروند، اهل این نظاره برآن آیند، و هر کس از آن استخوان از بهر تبرک را پاره یی بردارند و ببرند و بسوزند، و آن استخوان سوخته را اندر خانه هانگاه دارند، و بوقت حاجت اندر علاج های بیماران که سخت مهم افتد بکار دارند.
این بود معارف هندوان که پدید کردم. و آنچه یافتم اینجا پدید کردیم. و بالله التوفیق و علیه التکلان.
فی سنه 12-هجریه نبویه.
پایان