(مختصر زندگینامه) حکیم بلخی
نام وی ناصر و نام پدرش خسرو و نام جدش حارث بود .
برخی او را از سادات علوی شمارند و بعضی از سیادتش انکار کنند، اما در همه و تایق و اسنادی که از مدت پنج صد سال در دست متولیان مزار وی میباشد ، سیادت وی تصریح گردیده . در روستای خواجه سه یاران که به فاصله ۱۹ میل طرف شمال کابل و نزدیک چارکار است خاندانی موجودند که خود را از احفاد ناصر خسرو میدانند و بعضی وثایق و تبرکات نیز نزد ایشان است خاتمی در ملکیت آنان بود به نام خاتم ناصر خسرو که نقش آن این بیت بود:
بهترین انبیا را وار ثم
ناصر بن خسرو بن حارثم
ناصر خسرو نظر به تحقیقاتی که در اواخر به عمل آمده در سال (٣٩٤) هجری متولد گردیده و این سال موافق است با تاریخی که مجاوران تربت تعیین مینمایند گویا آنان، این رقم را اباعن جـد شنیده و محفوظ داشته اند و این بیت را با وصف آنکه خارج از وزن عروضی است، از زبان ناصر خسرو در تعیین سال تولدش دلیل می آرند.
بگذشت ز هجرت بسه صد نودچار
بگرفت مرا ما در گیتی به کنار
ناصر خسرو درمیان سالهای (۴۶۰ - ۴۸۰) در یمگان وفات نموده و در آنجا ( دفن) شده است.
کنیت وی ابو معین است و از بعضی اشعار او بر می آید که «حجت» یا «حجت خراسان» نیز تخلص داشته. وی در قباد یان بلخ متولد شده و در آنجا بزرگ گردیده و این قبادیان نه آن است که در ماورای جیحون نزدیک «ستالین آباد» می باشد بلکه این روستایی بوده نزدیک بلخ در این طرف آمو نگارنده را عقیده بر آن است که همین قصبه کوچک که اکنون به نام گذر قباد یان یا قوادیان در مزار شریف شهرت دارد و در جوار قصبه خیران سابق است و ده میل تابلخ فاصله دارد و از قصبات آن شهر تاریخی بوده ، مولد ناصر خسرو همین جاست .
ناصر خسرو در بلخ و قبادیان املاک و باغ داشت و همیشه از انها توصیف مینمود و از دوری آنهامی نالید:
در یکی از قصاید خود گوید:
بهشت کافر و زندان مومن
جهانست ای به دنیا گشته مفتون
(ازیرا) توبه بلخ چون بهشتی
و زینم من به یمگان مانده مسجون
تو از جهلی به ملک اندر چوفرعون
من از علمم بسجن اندر چو ذوالنون
وی در جوانی به امور دیوانی مشغول بود و به دربار سلاطین و امرا پایه و مقام ارجمند داشت و در بار امین الملة و یمین الدولة محمود غزنوی و مسعود را دیده بود هنگام اقامت در یمگان، چون از شهر و دیار خویش یاد میکرد ، بر زوال دولت محمودیان دریغ می خورد و آن را بر دولت سلجو قیان تر جیح میداد و زا ولستان را قبله احرار می گفت .
چنانچهگوید :
سلام کن زمن ای (باد) مر خراسان را
مراهل (فضل) و خرد را نه عام نا دان را
بگویشان که جهان سرو من چوچنبر کرد
به مکرخویش (و) خود اینست کار کیهان را
نگر که تان نکند غره عهد و پیمانش
که او وفا نکند هیچ عهد و پیمان را . . .
نگه کنید که در دست این و آن چوخراس
بچند گونه بدید مر خراسان را
بملک ترک چرا غره اید ؟ یاد کنید
جلال (و عزت) محمود زا و لستان را
کجاست آنکه فریغونیان زهیبت او
ز دست خویش بدادند گوز گانان را؟)
کسی چنو بجهان دیگری ندادنشان
همی به سندان اندر نشاند پیکان را
چو سیستان ز خلف، ری زرا زیان بستد
و ز اوج کیوان سر بر فراشت ایوان را . . .
پریر قبله احرار ز اولستان بود
چنانکه کعبه است امروز اهل ایمان را
کجاست اکنون آن فروآن جلالت وجاه
که زیر خویش همی دید برج (سرطان) را
بریخت چنگش و فر سوده گشت دندانش
چو تیز کرد برو مرگ چنگ و دندان را . . .
برون کند چو (در آید) به خشم گشت زمان
ز قصر قیصر و از خوان خویشتن خان را
در سال ٤٣٧ ناصر خسرو در جوزجانان خوابی دید و انقلابی در احوال وی پدید آمد، کار دیوانی و خدمت سلطانی را ترک گفت و در پی حقیقت افتاد. با برادر خویش خواجه ابو سعید احرام کعبه بست. هفت سال به سیاحت بلاد پرداخت. درین سفر چهار بار حج کرد. با دانشمندان جهان ملاقات نمود. با دربار فاطمیان مصر روابط پیدا کرد. از ارمنستان، آسیای صغیر، حلب و طرابلس، شام، سوریه، فلسطین، مصر- قیروان ،نوبه سودان (و . . .) دیدن نمود . در ٤٤٤ واپس به دیار و خانه خود به بلخ آمد و بهترین اثر جهانی کتاب «سفر نامه» ی خود را ازین سفر تر تیب داد آنگاه نظر به اقوال مشهور که در کتب ملل و مذاهب مذکور است به دعوت پرداخت و طریقه ناصریه را تاسیس کرد و از ترس فرماندهان سلجوقی شهر و دیار خود یعنی یعنی قوادیان و بلخ را گذاشت چندی در سانج و چندی در شادیاخ بلخ بسر برد و از آنجا به سمنگان رفت سر انجام سمنگان را گذاشته به یمگان عزلت گزید. به عقیده بنده «سانج همین سان وچارک» است که یکی از مناطق سر سبز و کو هستانهای شاداب مزار شریف می باشد و سابقا از اعمال بلخ بود و کوه صاف نیز در آن منطقه است که سید نعمت الله کهسوی (کهسانی) موسس طریقه نعمت اللهی در اوایل زندگانی در آنجا به ریاضت می پرداخت و شادیاخ نیز همین قریه «مارمل» و «شادیان» است که نزدیک بلخ و مزار شریف در یکی از دره های مستحکم و شاداب وا شاداب واقع شده شده و اکنون نیز به همین نام موسوم و آثار باستانی دران هویداست.
«سمنگان» نیز همین سمنگان موجود است که اکنون مرکز حکومت کلان و آنچه در حدود العالم از معا بد و مغاره های آن ذکر شده جابجا موجود و مورد جلب نظر مستشرقان و باستانشناسان قرار یافته است .
ناصر خسرو پس از پانزده سال اقامت و انزوا (در) یمگان وعزلت وخلوت دور از غوغای جهان چشم از زندگی فرو بست و در همانجا مدفون گردید.
درباره مرگش نیز (روایت) شگفتی موجود است گویند:
در نفسهای آخرین به برادرش گفت: چون من بمیرم مردان غیب پدید آیند و بر من نماز گزارند آنگاه تو از نزد من برون رو و این قاروره را بر در مغاره بشکن، سنگها فرود (آیند) و در مغاره را مسدود کنند و پیکر من بدین وسیله از دستبرد دشمنان ایمن ماند. این (روایت) هنوز در افواه مردم یمگان ساری و مورد تصدیق و تایید است . گویا حجره خاص که اکنون «حکیم جهان نورد » عزلت گزین در آن به خاموشی آرام گرفته ، همان مغاره است که پانزده سال در آنجا شبها به تفکر و اندیشه پر داخته است .
در «آثار البلاد قزوینی و کتبی که از وی اقتباس کرده اند ، شرحی از حمامها، قصرها و باغهایی مینگارند که حکیم به صورت شگفت انگیز در یمگان بنیاد نهاده بود .
آثار حکیم ناصر خسرو:
به حکیم آثار منثور و منظومی نسبت داده شده که در ذیل از (آنها) نام می بریم:
۱- سفرنامه (نثر)
۲- دیوان اشعار
۳- زاد المسافرین ( نثر)
۴- روشنائی نامه ( منظوم در بحر هزج)
۵- سعاد تنامه (منظوم)
۶- وجه دین (نثر)
۷- خوان اخوان (نثر)
۸- بستان العقول (نثر)
۹- - الندامة الى زاد القیامة (نثر) که بعضی آن را از حکیم ندانند.
چون این مختصر درباره آرامگاه حکیم است ، در مورد مذهب و سبک شعر و افکار فلسفی و پایه علمی و ی وارد نشده ، به این شرح موجز اکتفا نمودیم و مقالت خود را به دو قطعه زیبای وی به پایان می رسانیم :
در پاداش اعمال
چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرا مشت
این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند
انگور نه از بهر نبیذست به چرخشت
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که کرا کشتی تا کشته شدی زار
تا باز که او را بکشد آنکه ترا کشت
انگشت مکن رنجه به در کوفتن (کس)
تاکس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
عقاب مغرور
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
از بهر طمع بال و پر خویش بیاراست
و مرحوم سعید نفیسی مصحح «گشایش و رهایش » در مقدمه ییک براین اثر نوشته با ذکر دلایل مستند و قوی آن را قطعا از حکیم نا خسرو دانسته است. (ر . ک به : گشایش و رهایش، نشر جامی چاپ اول ١٣٦٣ ص ٣ .
بر راستی با ل نظر کرد و چنین گفت
امروز همه روی زمین زیر پر ماست
گر اوج بگیرم بپرم از نظر شید
می بینم اگر ذره یی اندر تگ دریاست
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
بسیار «منی» کرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که ازین چرخ جفا پیشه چه برخاست
ناگه ز کمینگاه یکی سخــــــت کمانی
تیری ز قضا و قدر انداخت بر او راست
بر بال عقاب آمد آن تیر جگر دوز
و ز ابر مرو را به سوی خاک فرو کاست
برخاک بیفتاد و بغلتید چو ماهی
و آنگاه پر خویش کشید از چپ و از راست
گفتا عجب است اینکه ز چوبست و ز آهن
این تیزی و تندی و پریدنش کجا خاست
زی تیر نگه کرد و پر خویش برو دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست