138

میر صاحب گازرگاه شریف

از کتاب: آثار هرات ، فصل هفتدهم ، بخش م

از فضلای باهوش و علمای موشکاف هرات جناب میر غلام حیدر خان است. طبعی عالی و فکری منوّر دارد عمر شریف خود را که به چهل بالغ می،گردد نظر به وظایف ارثی به تولیت مزار حضرت خواجه عبدالله انصاری گذرانیده و اکنون هم به قید حیات میباشند. میر صاحب را در عصر حاضر به قطار شعرای هرات همچنان که به علم و فضل میستاییم صفات اخلاقی و محسنات فطری نیز باید ستود این قصیده ای است که

در مدح مزار گازرگاه شریف سروده اند:

صبحی به خاطر دژم و دیده پر آب

جبهه ز خاک شسته و بر کرده سر ز خواب 

دیدم که وضع دهر همه گشته منقلب

در اهل روزگار فتاده است اضطراب

دوچار حسرت است اگر عالی است و دون 

مقرون کلفت ،است چه از شیخ و چه ز شاب 

از روی عجز فقر به درگاه کبریا 

گفتم به گریه کای صمدی مالک الرقاب

حیران و بینوا و پریشان و مضطرب 

محزون و جان فگارم و مغموم و دل کباب 

بر حال زار من نشود گر عنایتی

بس ابتر است کار من و حال بس خراب 

محو اندر این خیال فرو برده سر به جیب 

در گوش دل سروش فرو گفت این عتاب

طرفه ملالتی است که ره داده ای به خود

ای بی خبر ز منهج عدل و ره صواب 

لهو و لعب مخوان و فضولی مورز و شعر

کین عمر ضایع کردن و آنها همه عقاب 

برخیز و رو به درگه مخدوم خویش کن 

حامی خلق ملجأ كل مرجع لباب

پیر هرات خواجه انصار کز درش

هر خسته دل به مقصد خویش است کامیاب 

درهای فیض بر رخ آنکس گشوده است 

کآورده روی صدق و ارادت به آن جناب 

این آستانه ای است که بی در زدن رسد 

برگوش اهل درد نویدی از فتح باب 

گر حاجتی است هست در آن روضة منقضی 

گر دعوتی است هست در آن بقعه مستجاب

بهر جلال و جاه به درگاه پاک او

شاهان نهاده اند همه روی بر تراب 

محروم کس نگردد از آنجا به هیچ وجه 

مطرود کس نباشد از آن در به هیچ باب

آن بارگاه را همه ارباب فضل و علم 

دانسته مقاصد خود مرجع و مآب 

نوری که حق نهاده ودیعت در آن مقام

بر جمله روشن است چو بر چرخ آفتاب 

فیضی که میرسد به مقیمان آن ،محل 

بس ظاهر است و نیست در آن جای ارتیاب

از پرتو دو قبه ایوان مرقدش

نور و ضیاء شمس و قمر کرده اکتساب 

از افتتاح روضۀ آن تا به اختتام

گویا که قطعه ای است ز گنج در خوشاب 

یمن جوار اوست که اهل هرات را 

دارد مصون از آفت تخریب و انقلاب

وای از کسی که روی بتابد ز درگهش 

او گمره است و در دو جهان لایق عذاب 

گفتم مقیم آن درم اما نکرده ام 

شایسته خدمتی که به آن جویم اقتراب 

گفتا خموش باش که بدخدمتان نیند 

محروم نیز از آن در خورشید احتجاب 

از دفتر مراحم او آنچه گفته اند

یک فصل برنخوانده هنوز از هزار باب 

خدام خویش را نگذارد به دیگری 

باشد تو را بسنده به آن درگه انتساب 

یارب به حق احمد مرسل که کرده ای

ذات و را به دفتر ایجاد انتخاب 

داری به ،پای پایه این بقعه منیف 

چندان که ثابت است بساط زمین بر آب