نگاهی به ادبیات فولکلور افغانستان

از کتاب: مقالات استاد احمد یاسین فرخاری
05 September 2024

فرهنگ هر ملت وسیلۀ عمده یی است در دست یازی به هویت اصلی آن ملت ، که از خلال داشته های فرهنگیش میتوان ماهیت و کیفیت اصل و ویژۀ آن را بازشناسی کرد. به هر اندازه که ملتی دارای غنای فرهنگی بیشتر باشد ، به همان اندازه در روند سیال زمانه متکاملتر ، مقدمتر و پر ارجتر بوده و این غنامندی در همه ساحات حیات به مثابۀ مشعلی فرا راه زندگی جلوه گر میشود و فرداهای روشنتری را از سپیده دم زمان برای ملت خویش به ارمغان میاورد.

   در سینۀ همین فرهنگ است که رازهای هستی اجتماعی در درازنای زمانه ها به گونۀ بارز نقش میبندد و به سان تجارب برجسته در پروسۀ پرتلاطم ایام ، انسانهای نیازمند را در مسیر خویش به آیندۀ روشن میکشاند و در فرجام با آمیزش پدیده های شعوری ، جامعه را به سوی پلکان عروج رهنمایی مینماید.


و اما فرهنگ چیست ؟

این واژه از زاویۀ دید اشخاص و افراد – مطابق برداشتهای ذهنی آنان از ماحول خویش – معانی مختلفی را ارائه میکند و هرکس به زعم خویش معنایی را به آن نسبت میدهد؛ مگر جامعه شناسان و دانشمندان عرصۀ ادبیات بدین باورند که مجموع داشته های معنوی یک ملت را فرهنگ مینامند. و یا به عبارۀ دیگر، فرهنگ عبارت است از مجموعۀ عادات ، تقالید ، افکار ، رسوم ، عنعنات ، علوم ، معارف ، هنرهای ویژه و … یک ملت ، که به کمک علم تاریخ به نسلهای بعدی انتقال نموده و از آغاز تا انجام ، اساسات تمدن این نسلها و جوامع را طرحریزی مینماید . و بالاخر همین فرهنگ است که کتله های بشری را از اجتماعات حیوانی متمایز میسازد.

   تاریخ گواه آن است که در اثر عوامل گوناگون ، گاهی تقاطع فرهنگها میان ملتها پدید آمده و در اثر این آمیزشهای کلتوری ، تغییراتی در هیکل ساختاری آنها رونما گردیده است. از جمله عواملی که باعث ایجاد تقاطع فرهنگی میشود – و دانشمندان آنها را به صورت مشرح برشمرده اند – میتوان از لشکرکشیها ، روابط تجارتی ، روابط دینی و مذهبی ، همسایگی ، مهاجرتها و … نام برد. همچنان ناگفته نباید گذاشت که مؤثر ترین وسیلۀ آمیزش درین پروسه ، زبان میباشد که نقش عمده و اساسی را ایفا میکند.

   یکی از بخشهای عمده و اساسی و ارزشمند فرهنگ عبارت است از فرهنگ عامیانه یا فولکلور ، که شامل ، رسوم ، عنعنات ، معتقدات ، بازیها ، صنعتها ، و بالاخر ادبیات ، اصطلاحات ، واژه ها ، ضرب المثلها ، ترانه ها ، حکایات ، دو بیتیها ، داستانها ، چیستانها ، موسیقی و … ویژه میباشد.

   این عادات ، تقالید ، عنعنات و … از گروهی تا گروهی و از منطقه یی تا منطقۀ دیگر تفاوتهای فراوان دارد؛ هرچند ساکنین آن مناطق همه دارای دین واحد ، مذهب واحد و زبان واحد باشند. از سوی دیگر – با گذشت زمان – همۀ این عادات ، رسوم و … فولکلوری پذیرشگر تغییرات و تحولات گوناگون شده و مطابق نیازهای انسان عصر و فرازها و نشیبهای زمانه ، شیوه های نخستین آن صبغۀ دیگری به خود میگیرد. که گاهی در جهت تکامل و پرباری گام مینهد و زمانی هم در مسیر مخالف آن .

   ازین گفته ها میشود چنین استنباط کرد که بهترین وسیله جهت دستیابی به سیمای ریالستیک روابط انسانهای دارای فرهنگ مشترک ، همانا ادبیات فولکلوریک میباشد ، که در لابه لای آن میتوان تصویر زنده و واقعی روابط گوناگون میان افراد یک جامعه را به پژوهش گرفت و تشخیص داد . و توسط همین ادبیات فولکلوریک میتوان سطح فرهنگ و تمدن جوامع مختلف را به کاوش گرفت و برتری یکی را از دیگری تفکیک نمود.

   در کشور ما اقوام و ملیتهای متعددی مسکن گزین اند ، که هرکدام ازین ملیتها دارای فرهنگ ویژه و فولکلور مختص به خود میباشند، که ادبیات فولکلوری آنها نیز ازین خصیصه برخوردار است. لطافت ، ظرافت ، سادگی ، و دلپذیری تام سراسر پیکرۀ ادبیات عامیانۀ ما را در سطح تمام ملیتها و اقوام فراگرفته و شکوهمندی بارزی را با آن پیوند زده است.

   واقعیتهای تلخ تاریخی بیانگر دستبرد و چپاول بیگانگان است، که بارها دست تجاوز به سوی میهن ما دراز کرده و با دستان شکسته و پرخون دوباره راه فرار را اختیار کرده اند و درین کشمکشها داشته های کتبی فولکلوریک ما جبراً به نابودی کشانیده شده اند.

   جنگهای داخلی از یک سو و لشکرکشیهای بیگانگان از سوی دیگر، همه و همه شرایط نابودی این گنجینه های گرانبها و پربار مارا فراهم نمودند. گاه مغولها به این سرزمین ریختند و غارت پیشگی کردند و گاه انگلیسها، زمانی هم تازیان درین کشور حکم راندند و یکسره داراییهای فرهنگی ما را به نام این و آن به آتش حقد و تعصب خشک سوختند. هرچند عربها بزرگترین هدیۀ آسمانی یعنی آیین ملکوتی اسلام را با خویش ارمغان آوردند، که در اندک زمانی جزء لایتجزای روح معنوی آفریده های ادبی و عامیانۀ ما شد و با افکار عامه عجین گشت ؛ ولی با کمال تأسف آنچه از گذشته ها و دوره های باستانی، میراث فرهنگی نیاکان ما بود، همه را به شیوه های گوناگون به نابودی کشانیدند.

   بالاخر در قرن حاضر اسفبارترین و هولناکترین جنایات تاریخی با تجاوز نظامی روسیه به کشور ما به وقوع پیوست ، که اندوهناکترین واقعه در تاریخ کشور ما به شمار میاید. دوازده سال تمام جنگ، ویرانی، کشتار، چپاول و غارتگری ، که بدیهیست در چنین کشاکش ادبیات به رکود مواجه میشود و باغستان فولکلور آماج بادهای عصیانگر پاییزی .

   هرچند در مسیر توفنده بادهای ویرانگر زمانه ، ادبیات ملی و عامیانۀ ما بارها مورد تاخت و تاز قرار گرفته و پذیرشگر خسارات جبران ناپذیر شده است؛ با آن هم این روند سیال از پا نه ایستاده و مردانه از میان تالابهای خون با صبغۀ نو و آرایش تازه تر قد افراشته و مسیر حرکت خویش را طی کرده است.

   به هرصورت ، سخن از فرهنگ است و ادبیات فولکلوری :

   ادبیات فولکلوری ما همچون عرصه های دیگر فرهنگی مان دارای غنامندی و ابهت ویژه میباشد، که نگارش پیرامون ابعاد کلی آن کاریست بس دشوار و چندین جلد کتاب هم نمی تواند در جهت تحقق این هدف بسنده آید. روی این ملحوظ درین بحث پیرامون چیستانها، ضرب المثلها و دوبیتیهای عامیانه با اسالیب ساختاری و موارد کاربرد آنها سخن خواهیم آورد.         


چیستانها                        


چیستانها – که از دیدگاه تربیت – یکی از شیوه های آموزش و انکشاف ذهنی بوده و در تربیت نقش مهمی را داراست، در میان عامۀ مردم ما به منظور آزمایش هوش و قدرت بازیابی مطلب به کار گرفته میشود و معمولاً وسیله یی است جهت تفریح آنان.

   چیستانها از نظر ساختار دارای اشکال مختلف اند ، که اینک از هرکدام به گونۀ مختصر ذکری مینماییم .


الف : چیستانهای داستانی


این چیستانها در میان مردم ما به صورت عموم رواج دارد. و آن طوریست که گوینده نخست حکایه یی و یا داستانی را شرح میدهد ، که در لابه لای آن یک سوال پیچیده و بغرنج وجود دارد. سپس گویندۀ مذکور از شنونده میخواهد که با نظرداشت متن کلی داستان ، به تحلیل سوال مورد نظر بپردازد؛ مثلاً : « یک وخت یک ملا، یک نجار و یک خیاط به یک طرف سفر میکدن. طرفای شام ده یک دشت رسیدن و ده اموجه ماندن ، تا که شوه ( شب را ) تیر کنن و باز پگایی پس حرکت کنن. ده ای وخت یکی شان گفت : « ازی که ده ای دشت ماندیم و مجبور استیم شوه تیر کنیم ، تا صوبه بسیار وخت اس . از طرف دیگه شو ام تاریک است و دشت ام خطرناک . امکان داره یگان حیوان وحشی بیایه و ما و شماره ده خو گیر کده بر ما ضرر برسانه یا کدام واقعۀ دیگه شوه . ازی سبب مه فکر میکنم که به نوبت هرکدام تا صوب پیره داری کنیم تا خوده از خطر نگا کنیم. » همگی شان موافقه کدن و اول نوبت پیره ره بری نجار دادن و خیاط و ملا خو ( خواب ) شدن .

   نجار یک سات دوسات پیره داری کد و آخر مانده شد و قریب بود که خاوش ببره. ده ای وخت دید که یک توته چوب کلان چند قدم او طرفتر ده زمین افتیده . پیش خود فکر کد که بیا امی چوبه بگی و یگان چیز ازو جور کو ؛ تا که هم ساتت تیر شوه و هم خاوت نبره و پیریت به خوبی بگذره . به امی عزم چوبه گرفت و سامانای خوده کشیده به جور کدن شروع کد و از چوب یک دخترک بسیار زیبا جور کد. وختی که کارش خلاص شد، دید که وخت پیریش هم خلاص شده . رفت خیاطه بیدار کد که پیره کنه و خودش خو شد.

  خیاط وختی از جای خود خیست ، دید که یک دخترک چوبی مقبول ده نزدیکش ایستاده اس . او هم به فکر ای که پیری خوده به خوبی تیر کنه  و خاوش نبره ، سامانای خیاطی خوده گرفت و یک جوره پیران بسیار مقبول دوخته ده جانش کد و به ای ترتیب نوبت پیری او هم خلاص شد . ملاره بیدار کد و خودش خو شد.

   ملا وختی از خو خیست ، دید که ده نزدیک شان یک دخترک ایستاده . از جایش بلند شد و پیش رفت ، دید که یک آدمک چوبی اس . پیش خود گفت : اگه ای آدمک جان میداشت ، چقه خوب میبود. و به ای امید که خداوند اوره زنده کنه  و برش نفس بته ، رفت و وضو کد و بسیار نماز خواند و پیش خداوند ( ج ) بسیار عذر و زاری کد و دعا کد؛ تا که خداوند ( ج ) دعایشه قبول کد و بر دخترک نفس داد و اوره زنده ساخت . حالی شما بگویین که دختر از نجار میشه یا از خیاط یا از ملا ؟ »

   چنان که گفته آمدیم و مثال آوردیم، درین گونه چیستانها که نخست به شکل حکایه یا داستان بیان میگردد، هدف اصلی و مهم آن روی یک سوال میچرخد، که در بخش آخرین آن قرار دارد. و اما جواب این چیستان:

   در مورد تحلیل این چیستان داستانی – چون پیچیدگیهایی وجود دارد – برخی از مردم این دخترک افسانوی را به نجار میبخشند؛ چون او نخستین کسی بود که طرح کار را ریخت و از یک پارچه چوب شرایط به وجود آمدن چنین دختری را فراهم کرد و اگر او این کار را نمی کرد، شاید این موجود پا به عرصۀ وجود نمی گذاشت ؛ ولی گروهی دیگر به طرفداری ملا برخاسته و دخترک مذکور را به او میبخشند؛ زیرا او بود که به خداوند ( ج ) دعا و زاری کرد و این خواسته اش یک پارچه چوب را به یک انسان مبدل ساخت؛ ولی هردو گروه خیاط بیچاره را از نظر انداخته و معتقدند که وی با ساختن یک جوره پیراهن نمی تواند مستحق شناخته شود.

   به هر صورت، جواب درست این است که دخترک افسانوی به هیچ کدام ازین سه نفر تعلق نمی گیرد ؛ زیرا نجار که از پارچۀ چوب استفاده به عمل آورده، در حقیقت همان عنصر اولی یعنی پارچۀ چوب را خداوند ( ج ) خلق نموده بود. و اگر همان پارچه چوب در میان آن دشت وجود نمی داشت، اصلاً چنین جنجالی به میان نمی آمد. پس او با تراش کردن و دیزاین بستن آن چوب نمی تواند دخترک را به دست آورد. ملا هم صرف عذر و نیاز به دربار خداوند ( ج ) کرده که دعایش قبول شده، و او خود این قدرت را نداشته که خودش شخصاً به ان دخترک چوبی روح بدمد و او را زنده نماید  و این هم با یک دعا نمی تواند مستحق شناخته شود. و بهتر است خیاط را فراموش کنیم؛ زیرا او کاری نکرده که او را اقلاً مستحق مداخله درین کشمکش دانست . پس عنصر اولی آن ( چوب ) مخلوق خداوند ( ج ) بوده و روح هم توسط خداوند ( ج ) در وجود او دمیده شده و صاحب نفس گردیده ، که بدین ترتیب دخترک افسانوی را نمی توان به هیچ یک ازین سه تن بخشید.


ب : چیستانهای ساده


چیستانهای ساده نیز میان تمام مردم ما به کثرت شایع است و در هر منطقه چیستانهای ویژه یی را میتوان در یافت، که نظر به برخی از خصوصیات و نضج و سلاست ، بسیاری ازانها زبان به زبان گشته و ساحۀ انتشار بیشتری را به خود اختصاص میدهند و در بطن زمانه به حیات خویش ادامه داده سینه به سینه نقل میگردند و ازین طریق خود را به نسلهای بعدی میرسانند.

   این نوع چیستانها به شکل سوال مستقیم در لفافۀ کنایات ، استعارات ، قلب واژه ها ، تحریف تلفظ و کاهش یا افزایش صوتی در تلفظ برخی از حروف ، به طرف مقابل گفته شده و خواهان جواب میشوند. معمولاً چیستانها طوری مطرح میگردند که در خود یک نوع پیچیدگی نهفته دارند، که این پیچیدگی خیلی با ظرافت ، پختگی ، شیوا و هنرمندانه ایجاد میگردد؛ تا شنونده را به اشتباه وادارد و او با ژرف اندیشی بتواند به حل آن نایل آید.

   چیستانهای مذکور در موارد مختلفی به کار گرفته میشوند، که انواع مسایل را درخود نهفته دارند و برعلاوۀ این که بهترین وسیله جهت آزمایش هوش است؛ سودمند ترین طریقۀ آموزش برخی از مسایل نیز میباشد. از جمله مواردی که به کثرت میتوانیم در تداول عوام با آن برخورد کنیم، ازینها میشود نام برد :

  چیستانهای فقهی: که مسایل فقهی و شرعی را در قالب خویش نهفته داشته و به شنوندگان عرضه میدارند؛ مانند :

– اگه شیر کلنگه با شیر گاو گد کنیم، خوردنش حلال اس یا حرام ؟

جواب: کلنگ یک پرنده است و اصلاً شیر ندارد که آن را با شیر گاو مخلوط کنیم .

– اگه ده جیب ما شاخ خر باشه ، سجدۀ نماز جنازه جایز اس یا فاسد میشه ؟

جواب: خر اصلاً شاخ ندارد که آن را در جیب کنیم و به نماز جنازه ایستاد شویم. و اگر به فرض محال خر شاخ داشته باشد و ما آن را در جیب کنیم، باز نماز جنازه سجده ندارد که جایز بودن و یا فاسد شدنش مطرح بحث قرار گیرد .

– ده لب دریا یک خشت خام است و یک خشت پخته، ده کدامش تیمم درست اس ؟جواب: وقتی که در لب دریا باشیم و آب فراوان وجود داشته باشد، پس چه ضرورت است که تیمم کنیم ؟ آن هم در خشت. فرضاً روی معذرتی شرعی نتوانیم از آب استفاده کنیم ، آیا آنجا زمین وجود ندارد که در خشت تیمم بزنیم ؟

چیستانهای حسابی: که سوالات حسابی را در قالب خویش عرضه میدارد ؛ مانند :

– ده سر یک درخت 13 تا گنجشک ششته . یک شکارچی همرای تفنگ بالای اونا فیر میکنه که 8 تایشان می افته. چند تای دیگیش باقی میمانه ؟

جواب: هیچ گنجشک باقی نمی ماند؛ چون تعدادی که جان به سلامت برده اند، دیگر بر سر درخت باقی نمانده و در زودترین فرصت خود را از محل دور مینمایند.

– چند تا کفتر ده سر یک درخت ششته و چند تا ده زیر امو درخت. اگه از کفترای بالا یکیش پایین شوه ، اندازۀ کفترای بالا و پایین مساوی میشه و اگه از کفترای پایین یکیش بالا بره ، اندازۀ کفترای بالا دوچند کفترای پایین میشه . حال بگویین که ده بالای درخت چند تا کفتر اس و ده پایین درخت چند تا ؟

جواب: ده بالای درخت 7 تا کفتر است و در پایین آن 5 کفتر .

   غیر از موضوعاتی که برشمردیم، چیستانهای بیشمار دیگری نیز موجود اند که دربرگیرندۀ موضوعات مختلف دیگری میباشند. جهت اختصار سخن از برشمردن همۀ آنها صرف نظر میکنیم .

   و اما از دیدگاه ساختار موزون و غیر موزون بودن ، چیستانها را مجموعاً میتوان به سه دسته تقسیم کرد:

1 – چیستانهای منثور: که بدون وزن و آهنگ بوده و در قالب نثر روان بیان میگردد ، که مثالهای قبلی ما از همین نوع بود.

2 – چیستانهای نیمه منظوم: این نوع چیستان شکلی دارد میان منظوم و منثور. یعنی نه صد درصد منظوم است و نه منثور؛ بلکه چیزی میان دو است، که تا اندازه یی دارای آهنگ است.

   این گونه چیستان را از نظر ساختار میتوان به دو بخش منقسم ساخت :

( الف )  نوعی است که جواب آن به شکلی از اشکال در خود آن نهفته است و بیشتر توسط تحریف تلفظ  و افزودن و کاستن فشار صوتی، شنونده را به اشتباه وامیدارد؛ مانند : سبز است و بلند است و خدا نیافریدست .

جواب : منظور از ( قلم نی ) است ، که توسط کاهش فشار صوتی بالای حرف { آ } ، واژه ی اصلی دچار ابهام شده و به شکل « نیافریدست » درامده ، در حالی که شکل کتابی آن « نی آفریدست » میباشد . که در اثر همین کاهش فشار، معنای این واژه  دچار دیگرگونی شده و شنونده را به تفکر وامیدارد، تا به جواب درست آن دست یابد

(ب) نوع دیگر آن که به شکل پرسش مستقیم ارائه میگردد ، هیچ واژه یی در صورت ظاهری خویش نهفته ندارد که کلیدی جهت گشایش و تحلیل آن باشد؛ بلکه جواب آن را میتوان در خارج از محیط الفاظ چیستان جستجو کرد؛ مانند:


شتری مرد از لاغری

از بس که بسیار چاق بود

نزدیک شام وقت سحر


جواب : لاغری ، نام مردی بوده که از فرط لاغر بودن در میان مردم به « لاغری» مشهور شده . وی مالک اشترهای زیادی بوده که در میان آنها یک اشتر خیلی چاق بوده و از سبب همین چاقی در نزدیکی منطقۀ شام ( سوریه ) به هنگام سپیده دم جان داده است .


3 – چیستانهای منظوم :  این گونه چیستانها را که به مشکل میتوان در بخش فولکلور پذیرفت، در میان مردم ما چندان رواج ندارد و بیشتر توسط شاعران سروده شده و سینه به سینه انتقال مییابد که به مرور زمان نام شاعر آن از خاطره ها فراموش گشته و حیثیت نیمه فولکلوری را به خود اتخاذ مینماید.

این نوع دارای وزن و آهنگ دقیق بوده و صد در صد در قالبهای شعری سازگاری مینمایند؛ مانند:


رفتـم ده راه               یـافتم گیـاه

پوستش سفید             مغزش سیاه


ضرب المثلها


ضرب المثلها عبارت اند از جملات ساده و پرمفهومی که در جریان زندگی روزمره به حیث مثال قرار میگیرند و یک جهان معنی را در یک جملۀ کوتاه خلاصه میکنند. ضرب المثلها در میان مردم ما به کثرت مروج بوده و در زندگی روزمره بیشتر از همه بخشهای فولکلور مورد استفاه قرار دارد و میتوان گفت که غنامندی این بخش نسبت به سایر بخشهای فولکلور افزونتر است .

   در هر گوشه و کنار کشور ما ضرب المثلهای ویژه یی مورد کاربرد قرار میگیرد که از دیدگاه ویژگیهای محلی میتوان آنها را به دو دسته قسمت کرد.


الف :  ضرب المثلهای خاص

که صرف در یک محل میان مردم مورد استفاده قرار داشته و ازانجا پا فراتر ننهاده است. یعنی جر در همان جایگاه، سایر قسمتها آن را مورد کاربرد قرار نمی دهند. این گونه ضرب المثلها دارای واژه های خاص محلی بوده و در ترکیب نیز از ضرب المثلهای عام تفاوت دارند. ضرب المثلهای مذکور این حدس را به واقعیت نزدیکتر میسازند که شاید در همان جایگاه متداول زاده شده و در طول سالها و شاید هم قرنها سینه به سینه حفظ شده و انتقال یافته اند.

   به عنوان نمونه اینک ضرب المثلی را میاوریم ، که دارای ویژگی محلی بوده و در مناطق دیگر کشور مورد کاربرد قرار نمی گیرد : « گیشنه ره به چاشدان نون دیر »

   این ضرب المثل خاصی است که در قریه ها و قصبات ولسوالی فرخار ولایت تخار مورد استعمال قرار دارد ، که با نگرشی کوتاه مییابیم ، واژه های خاص محلی دران وجود دارد و البته این واژه ها در مناطق دیگر افغانستان معروف نیست.

   در ضرب المثل مذکور چند واژۀ خاص محلی وجود دارد ، که قرار ذیل است :

گیشنه: محرف کلمۀ « گرسنه » و به معنای گرسنه

چاشدان : نوعی از کاسه های بزرگ چوبی که جهت حفظ نان پخته شده ازان استفاده مینمایند.

نون : محرف واژۀ « نان» و به معنای نان

   به هرصورت ، با این ضرب المثل و همگونه هایش مردم سایر حصص افغانستان آشنایی ندارند و وجود واژه های خاص محلی ویژگی خاصی را بران افزوده است.


ب :  ضرب المثلهای عام

این گونه ضرب المثلها دارای ویژگی خاص محلی نبوده و تقریباً درهمه مناطق کشور ما مورد کاربرد قرار میگیرند.

  درین گونه ضرب المثلها سادگی و ظرافت را به پیمانۀ وسیع میتوان دریافت و هر شنونده یی به بسیار سهولت میتواند به کنه مطلب پی برد . همین سادگی و ظرافت باعث آن شده که ضرب المثلهای مذکور از حیطه ی زادگاه خویش خارج شده و در قلمرو های دیگر عمومیت حاصل نماید ، که زادگاه این گونه ضرب المثلها را نمی توان به صورت دقیق تشخیص نمود و یا اقلاً تخمین زد؛ زیرا شاخص عمده یی که منسوب بودن شان را به یک محل خاص نشان دهد، نمی توان دران یافت و از همین سبب دسترسی به منشأ نخستین آن کاریست دشوار.

   به هرصورت ، اینک ضرب المثلهایی را به گونه ی نمونه میاوریم ، تا درنگریم که با تمام سادگیها معانی بزرگ و لطیفی را در خویش نهفته دارند.


اوه ( آب را ) نادیده موزه ره از پای کشیدن

دل دروگر که نشد ، داسشه ده قلخ تیز میکنه

او ( آب ) که از سرگذشت ، چه یک نیزه چه صد نیزه

جنگل بی شغال نیس

به الوا ( حلوا ) گفتن دان شیرین نمیشه

ده شار کورا  یک چشمه پاچاس

قصاب که بسیار شد ، گاو مردار میشه

کور خود بینای مردم

جنگ شدیار ، سَرِ شدیار

10 کور خانه نشین ، ای ( از ) بغداد خَوَر ( خبر ) داره 


افتاوه ( آفتابه ) خرچ لیم

خرسه یاد کو ، دانگه وردار

گنا ( گناه ) نکو از پاچا نترس

کلال ده کوزه ی شکسته او ( آب ) میخوره

شتره گفتن غمزه کو ، زد پالیزه ویران کد

از پشتی یک کیک پوستینه در دادن

خود کرده ره نه درد اس نه درمان

سر زنده باشه ، کلا بسیار اس

دنیاره او ( آب ) بگیره مرغاوی ره تا زانویش

غم نداری بز بخر

ضرب المثلهایی را که تا اینجا به خوانش گرفتیم ، در میان مردم ما به کثرت مروج است و اگر قرار باشد که از همۀ آن یادآوری صورت گیرد و به شمارش آید ، دیگر از حوصلۀ این بحث خارج است .

   برخی ازین ضرب المثلها از ساحۀ فولکلوریک بودن محض بدر آمده و در شعر شاعران درآمیخته، جزء ادبیات کتبی فصیح ما شده که نمونه های آن خیلی فراوان است . برای مصداق مدعا ضرب المثلی چند را میاوریم که جزء اشعار شده و در عالم ادب به جلوه گری پرداخته اند .


پوستین را سرچپه پوشیدن

پوستین را واژگونه گر کنم

کوه را از بیخ و از بن برکنم

« مسعود سعد سلمان »


خروسی که بی وخت اذان بته ، سرش از بریدن اس

  گـر بوالهـوس بـه بـزم خموشـان نفس کشد  همچون خروس بی محلش سر بریدن است

« بیدل»


کل اگر طبیب باشه ، سر کل خوده دوا کنه

کل اگر طبیب بودی     سر خود دوا نمودی

« ؟ »


دو بیتیها


بخش دیگری که در پهنۀ ادبیات فولکلور ما دارای غنای بیشتر و سزاوار اهمیتی افزونتر است ، دوبیتیهای عامیانه میباشد.

   دوبیتیها اصولاً اشعاری اند محلی که دارای وزن ویژه یی بوده و از ترکیب چهار مصراع به وجود میایند. از همین جهت برخی به غلط آنها را چهاربیتی مینامند. سرودگران دوبیتیها معمولاً افراد و اشخاص نامعلومی اند که به صورت دقیق نمی توان هیچ دوبیتی را به هیچ یک از افراد منسوب ساخت؛ ولی میتوان گفت که این دوبیتیها به خودی خود در عرصۀ هستی ظهور ننموده ، بل کسی بوده که با زبان عام فهم واژه ها را ترکیب بخشیده و در قالب شعر ریخته و نظر به زیبایی که داشته سینه به سینه حفظ گردیده و تا زمان ما رسیده است. البته در کشاکش روزگار و گیرودار زمانه نامهای اصلی سرودگران اصلی این دوبیتیها همراه با بسیاری از دوبیتیها رهسپار دیار نیستی گردیده اند.

   به گفتۀ پژوهشگری ، دوبیتیها در میهن ما تاریخ خیلی طولانی دارد. هنگامی که تازیان دین مقدس اسلام را به سرزمین ما به ارمغان آوردند و بساط حکمروایی گستردند، با این شکل شعری آشنایی حاصل کردند و آن را پذیرفتند. سپس این نوع را از ادبیات عامیانۀ ما به عاریت گرفتند و با تغییر در شکل و وزن آن ، رباعی را به میان آوردند، که قبل ازان در جملۀ اشکال شعری عرب موجودیت نداشت. بار دیگر در اثر آمیزشهای دینی و فرهنگی، شعرای ما شکل شعری رباعی را از عربی به عاریت گرفته و مورد کاربرد قرار دادند. برعلاوۀ اختلافات دیگری که میان رباعی و دوبیتی وجود دارد، یک اختلاف اساسی تفاوت اوزان است که میتواند وسیله یی باشد خوب جهت تفکیک رباعی از دوبیتی و برعکس آن . دوبیتیها معمولاً در وزن « مفاعیلن مفاعیلن فعولن » سروده شده اند ، در حالی که وزن رباعی مطابق « لاحول ولا قوة الا بالله » میباشد؛ اما از نظر تعداد مصراعها میان آنها تفاوتی مشهود نیست، یعنی رباعی و دوبیتی هردو دارای چهار چهار مصراع میباشند.

   به هر صورت ، ویژگی دوبیتیها صرف در وزن منحصر نمانده ؛ بلکه خصوصیتهای دیگری را نیز دربر دارد. یکی ازان خصوصیات ، سادگی و ظرافت دلپذیری است که تقریباً درهمه دوبیتیها میتوان آن را نظاره گر شد. این همه ظرافت و سادگی موجبات آن را فراهم آورده تا دوبیتیها به دل همگان چنگ بزند و هرکسی به قدر توان ازان استلذاذ بجوید.

   ویژگی دیگر دوبیتیها را درکثرت کاربرد واژه ها و اصطلاحات محلی میتوان مشاهده کرد. استعارات و کنایات مبهم و دور از فهم عامه در دوبیتیها خیلی اندک است، که آن هم به گونۀ خیلی ماهرانه مورد استفاده قرار گرفته  و شنونده را به تفکر زیاد وانداشته و به اصطلاح سرگیجه اش نمی سازد.

   از سوی دیگر در پهنای دوبیتیها میتوان پیرامون همه موضوعات چیزی یافت. این خصیصه مبین آن است که دوبیتیها را نمی توان در یک بخش مشخص خلاصه نمود. تجسم اوضاع و احوال اجتماع در گریوه های معین زمان ، ترسیم احساسات عاطفی و عاشقانه ، یادبودها و تحریک احساسات رزمی و حماسی ، موضوعات دینی و مذهبی و … مطالبی اند که میتوان در لابه لای دوبیتیها ازانان سراغ گرفت. و بالاخر محبت ، عشق ، عاطفه ، شجاعت و … همه واژه هایی اند که با معنای تمام در قلب دوبیتیهای عامیانۀ ما در طول تاریخ نقش بسته و به سیمای آن جذابیت خاص بخشیده است.

   به هرصورت ، در کشمکشها و گیرودارهای دهۀ اخیر این پروسه مانند دیگر پدیده های عینی و ذهنی جامعۀ ما دچار تحولات بنیادی و عمیق گردیده و رو به تکامل نهاده است، که در چمنستان ادبیات فولکلوری ما به خصوص در شاخۀ پربار دوبیتیها ، گلهای تازه یی شگفته و سر فراز آورده که فقر آثار رزمی و حماسی ما را کلاً مرفوع ساخته و حتی غنامندی پر ارجی را به بار آورده است.


اینک جهت آن که تصویری از سیمای دوبیتیهای مان به دست داده باشیم ، نخست نمونه هایی را از دوبیتیهای دیروزین مان میاوریم و بعداً در مورد دوبیتیهای امروزین خود سخن خواهیم گفت .


اول نامم بـه نامت یـا محمـد         

دوم کعبـه مقـامت یا محمــد

 سـوم سـر دفتـر پیغمبــرانــی

  که چارم من غلامت یا محمد

*     *     *

سر کوی بلند فریاد کـردم

علی شیر خدا را یاد کـردم

علی شیر خدا یا شاه مردان 

دل ناشاد ما را شاد گردان


*     *     *

سریک راه دو راه شد وای برمن 

نگار ازمـن جدا شـد وای برمن

نگار از من جدا شد رفت غوربند 

به غوربند آشنا شد وای بـرمـن


*     *     *

الهـی در بـگیـره بـالاخانـه 

به غیر از سه نفرکسی نمانه

یکی یارم دوم قاصـد یـارم 

 دیگیش برحال زارمن بگریه

*     *     *

ده ای دشت کلان غوغا کنم مه 

 تـرا از بـوی گل پـیـدا کنـم مه

تو خو از بـوی گل پیـدا نمیشی 

جوانی ره به غم سودا کنم مه


*     *     *

لب دریـا بـرایت خـانـه سازم  

به زلفـای سیایت شانـه سازم

به زلفای سیایت شانه شمشاد 

 ترا از خود بتـر دیـوانـه سازم

*     *     *

لب دریـای کابل ششتنــم شد 

 امو یاری که داشتم دشمنم شد

امو یاری که داشتم جـان برابر

 کمر بسته به قصد کشتنـم شد


*     *     *

دوسه روز اس که یارم نیسته پیدا 

مگر مـاهی شـده رفتـه بـه دریـا

بسازم چنگکـی نـوکش ز فـولاد

 کشـم یــار خـوده از قـعـر دریـا


*     *     *

سر کوی بلند نی میزنم یـار

 شترگم کرده ام پی میزنم یار

شتر گم کرده ام شتر شاهـی

 جرنگس میکنه دلبر کجایی


*     *     *

چرا ورسی ره بالا میکنی یار

چرا سیل و تماشا میکنی یار

نمی ترسی ز فـردای قیامت

چرا قتل جوانـا میکنـی یـار


*     *     *

چتو شارس که بی دروازه بـاشه 

 چتو یارس که بی یار زنده باشه

امو یاری که بی یار زنده باشه

 گِلَمِ غم ده خانیش تاله بـاشه


دوبیتیهایی را که در بالا به خوانش گرفتیم ، نمونه هایی بود از شکل دیروزین آن ؛ اما در درازنای دهۀ اخیر دوبیتیهای عامیانۀ ما با صبغۀ نوین آذین پذیرفته و نوع حماسه که چون مشعلی خاموش سالها متروک شده بود، اکنون از میان تالابهای خون چو نیلوفری نورسته از میان مردابی قد برداشته و چون پیچکهای بهاری در سراسر پیکرۀ ادبیات عامیانۀ ما خود را پیچیده ، که از یک جهت غنامندی فرهنگی ما را درین عرصه به نمایش میکشاند و از سوی دیگر وسیله یی است نیرومند در فراراه  انگیزش روحیۀ رزمی عامۀ مردم .

   و اینک دوبیتیهای دیگری از فراورده های امروزین میهن مان :


ده دست ماما جان دسمال کتان 

 ماما جان میـروه سوی پاکستان

پـاکستـان میــروه سلا میــاره 

 بـه جــان وروســا بلا میــاره


*     *     *

مجاهـد بیـادر من بیـادر من

که نور دیـده و تـاج سـر من

مجاهد میخوره خسته و پسته

شوروی میخوره گوله ی سربسته


*     *     *

امو دهقان و شالی ره مه قربان

امو مـرد جوالـی ره مه قـربـان

کتی دستای خالی میکنن جنگ

 امو دستای خالی ره مـه قربـان


*     *     *

کبـوتـر قاصـد یـار اس خـدا جـان

  که یارم گـرم پیکار اس خـدا جـان


کـه یـارم گـرم پیــکار جهــادس

غم سنگین به دل بار اس خدا جان


*     *     *

وطنــدارا بـهـار ارغـوان شــد

دلم با یاد گل غندی جوان شـد

ز پیــکار دلاور مــرد مـیــدان

 به خون دشمنا چون ارغوان شد


*     *     *

مجاهـد با سلا سنگـر گـرفتـه

به کف در راه میهن سر گـرفته

چرا مه دور شدیم از جنگ کافر

دلـم از غصـه و غم درگـرفتـه


  به جز از دوبیتی و رباعی که از دیدگاه وزن اختلافی را دارا بودند و مثالهایی از دوبیتیهای محلی ما و داشته های دیروز و امروزمان آوردیم ، نوع دیگری هم در ساحۀ اشعار فولکلوریک ما وجود دارد که از دیدگاه وزن با رباعی و دوبیتی تفاوت تام دارد؛ اما از نظر موضوعات با دوبیتیهای دیگر عامیانۀ مان مناسبتهایی دارد.

   این نوع هم دارای چهارمصراع کوتاه بوده و از قدیم الایام در خدمت فولکلور قرار داشته است ؛ ولی تا این زمان نام مشخصی که مبین نوعیت ادبی و فولکلوری آن باشد نشنیده ام . با نظرداشت این که از نظر شکل و ترکیب ووزن با نوع دوبیتی و رباعی تفاوت کلی دارد، باید دارای اسمی مشخص و منحصر به خود باشد. البته درین قسمت نظر و توجه فولکلور شناسان قابل عطف خواهد بود.

   اینک نمونه های دیگری ازین نوع را به عنوان حسن اختتام این بحث میاوریم ، که نمونه هایی است از طرز دیروزین و امروزین آن .


سرسر نار آمـدیم               باشه شکار آمدیم

باشه ره بانه کده                دیدن یار آمـدیم


*     *     *

از بـالا بـاران آمــد           یـارم بـه دالان آمــد

یک بوسه طلب کـدم   چشمش به گریان آمد


*     *     *

چشم سیای زاغت              مادر نبیـنـه داغت

مـادر بینه نبـیـنـه             عاشق نبینه داغت


*     *     *

سرسر کوتل استم              ماتـل موتـر استم

از خاطر نگارجـان              دوساله نوکر استم


*     *     *

اسپ سیا ره تاختم       امشو قمـاره باختم

از خاطر نگار جـان         خوده قلندر ساختم


و اینک نمونه های دیگری از شکل حماسی آن که در طول دهۀ اخیر به میان آمده :


کاشکه سلا میشدم            ضـد بـلا میـشـدم

ده دست هرمجاهد             شو تـا پگا میشـدم


*     *     *

روسا آمد به فـرخـار         قــوه ره آورد بسیـار

چیزی ازدستش نشد      مجاهد گشته بیـدار


*     *     *

مجـاهــد قهــرمــان          تفنگـه زمیــن نمــان 

یک چند راکت بکو فیر     آتـش بســه بشکنـان


*     *     *

روسا آمـد شمــالـی           بـرای خـانـه پـالـی

مجاهدین میجنگـن   ضدشان دست خالی


*     *     *

مـــردم بـــرِ آزادی          سر میدهن به شادی

روسها ناکام میمـانـن           زنــده بـــادا آزادی