32

حکایت ۱۰

از کتاب: روضة الفریقین

وقتی حسن وحسين رضى الله عنهما جالی میگذشتند، پیری را دیدند، طهارت می کرد جاهل وار ، گفتند: بر ما واجب آمد که او را از بند جهل بیرون آریم، که اگر او برین جهالت از عالم بیرون ،شود، کاروی برخطر بود ، وما حق نسبتِ نبوت نگذارده باشيم و برامت جد خویش، شفقت نبرده باشیم و اگر این پیر را گوییم که تو طهارت نمی دانی! باشد که خشم در وی اثر کند . بیا تا ما او را حاکم خود گردانیم . حسن گفت ای خواجه ! ما را بتو حاجتست . ميان من و برادر من سخنی می رود : در طهارت . تو ميان ما حكم كن ! بر گفت: آن چیست؟ که همه عالم را بشما رجوع می باید کرد، شما بمن رجوع می کنید !

حسن گفت: طهارت من ، بطهارتِ رسول مانند ترست . حسین می گوید : نی چه  من ، ماننده ترست . اکنون ما هر دو طهارت کنیم ، چشم دار ، و میان ما حاکم باش ! وميل مكن .

هر دو طهارت کردند و پیر می نگریست . چون تمام کردند گفتند: ازین هر دو کدام نيكوتر بود؟ فقال انتما يحسنان الوُضُوءَ ، وهذا الجاهل لم يكن يحسن الوضوء، وقد يتعلم الآن منكما و تاب على أيديكما لبركتكما وشفقتكما على أمة جد كما . و رسول گفته است عليه السلم : ما دخل الرفق في شيء إلا زانه ، وما دخل الخترق  في شيء الا شانه . ما نيز اين كتاب را بهر چیزی می آراییم که این طبع ،آدمی میسَال است، بهر چیزی میل کند و بریک چیز قرار نکند ، بهر چیزی در آویزد و با هر چیزی نیامیزد و خواهد که ذوق هر چیزی بشناسد و تا نچشد نداند . در مثل است من لم يذق لم یدر اگر آدمی را بریک چیز استقامت بودی، آمدن انبیا را ودعوتِ ایشانرا معنی نبودی ، وثواب وعقاب پوشیده بماندی این خلق در راه هوا از آن مانده اند که نتوانستند که از هوای خود ببرند و دربند طبع از آن ماندند که نتوانستند که آرزوها در خود سپری کنند. این طمع دارِ مُلک هوا است ، و تا دار ملک هوا خراب نشود ، عالم دین آبادان نشود . تا دار ملک هوا آبادانست ، عالم دین روی در خرابی دارد .

اگر خواهی که ترا تلوین طبع معلوم شود ، بنگر ! مردی مایده نهد از برای ارباب نفوس را ، بنگر! تا آن مایده را چگونه آراید بانواع چیزها . از هر نوعی طعام برمایده نهد ، تا طبع هر یكی بكدام طعام میل کند ، و کدام موافق طبع او آید ؟ گیل خوار گیل از شکر دوستر دارد.

این شرع ، مایده است که خدای تعالی نهاده است از برای ارباب قلوب را، تا در هر نوعی از طاعت دل را طلب کند خود را رخصت ندهد بکاهلي ، تا ذرق دین در کدام طاعت، او را روی نماید؟

مرد بریاضت ، بدرجه عالی رسد، چنانکه پوست مردار ، بدباغت ، بدرجه عالی رسد . از پوست وقتاً که جامع قرآن کنند، محدث را نشاند، که دست بدان پوست برد بعد از آن که کس بدو ننگرستی از پلیدی ، وازان پوست مشربها سازند ، تا از و آب خورند و بدان طهارت کنند .


باب في الاواني

وانی که از پوست حیوانی سازند استعمال آن روا بود بی کراهیت . مگر که از پوست خو بود . باز اگر از زر وسیم سازند نشاید استعمال کردن . واز طبق سیمین و زرین طعام نشاید خوردن و گرجایی کسی بدان مبتلا شود ، تدبیر آن بود ، که آنچه در انجا بود ، بر نان نهند و از نان خورد ، از ان طبق نخورد . از گلابدان و مجمتر زر انتفاع هم نشاید برگرفتن . و زن و مرد در تحریم استعمال اینها یکسانند. فاما طعام یا در آن چیز یا گلاب، حرام نشود ولیکن استعمال آن اوانی حرام . بود . همچنان چون در جامه غصبی نماز کردن ، تحریم در فعل غاصب بود ، در امساک آن جامه نه در نماز یا در کاسه غصبی طعام خورد، طعام حلال بود. ليكن استعمال ملكيث غير وامساک آن حرام بود. و اگر بلور بود اوانی ، باکی نبود . فاما انگشتری سیيمين و كمر وحلىشمشير و لجام اسپ و حلى مصحف مردانرا رخصت است و جوشن زراندود پوشیدن باکی نیست . فاما انگشترین آهنین و برنجین داشتن کراهتست زنان را همان و مردان را همان. 


و اگر کرسی سیمین و زرین است همچنین استعمال کردنی نبود ، آن جامه که جز از زر و سیم بود ، کراهت شود استعمال آن ، خواهی از جوهر نفیس باش ، و خواه از جوهر خسیس.


فصل

این دنیا آزمایشگاه مردانست چنانکه در زمین هر چه پوشیده بود ، بوقت بهار ، بباران زنده کنند تا زمین هر چه در دل دارد بصحرا آرد ، تا قیمت هر جوهر پیدا آید از خاکی که زعفران براید پیدا آید و از خاکی که ریاحین آید پیدا آید، و از خاکی که طعام آيد وقوت خلق آید ، پیدا آید، و از خاکی که خار روید پیدا آید .

دنیا را بیافرید و خلق آشکار اکرد تا اندازه قیمت دلها که در سینه هاست بدو آشکار را کرد. هر دلی که بدو بیا و بخت آن سینه خارستان شد ، و هر دلی که در وننگریست، گلستان شد .

خواهی که ترا این حال کشف شود، در گورستان شو ، بنگر ! تا این خلق در گورستانها بزیارت کیان میروند و بحاجت خواستن بسرخاک ملوک میشوند، وخداوندان طبل وعلم ؟ يا برسرِ خاک کسی میشوند که در کوزه ایشان آب نبوده است ، و در زاویه ایشان نان نبوده و نه زحمت دنیا بوده مرایشانرا نه نعمت بهشت . من طلب طريق الحق صدقاً تبرء من حب الدنيا وحب الآخره.

چون نقطه طلب از سینه سر برزد ، بایست دنیا و آخرت ازان سینه رخت بر گیرد و برود .  وگر بدون وی بیرون نگرد، دیده دلش نابینا شود.