32

کتیبۀ بغلان

از کتاب: پشتو و لویکان غزنه

در حفریاتی که دانشمندان فرانسه در ده سال اخیر در سرخ کوتل بغلان نموده اند، گرانبهائی که از نظر تاریخ و زبان شناسی خیلی گرانبهاست بدست آمد که از جمله سنگ نبشته ئی در سه سطر بخط یونانی است که دو سطر اول آن زبان محلی و یک سطر اخیر آن زبان یونانی است، و دران فقط نوشته شده:(بقلم یلا) 


از آثار آتشکدۀ بزرگی که کشف شد، چنین نتیجه گرفته اند که در سرخ کوتل ۱۵میلی پل خمری یک پرستش گاه بزرگی وجود داشته، که شاید در آن مجسمه های شاهان آن عصر هارا می پرستیدند، و کانون آتش مقدس هم دران وجود داشت. 


پرستش شاهان 


از مجسمه های شاهی که در معبد سرخ کوتل با کانون آتش بدست آمده، برخی از محققان غربی فکر رفته اند، که کنشکاه شهنشهاه بزرگ این سر زمین آئینی را ترویج داده بود، که در آن شناد را پرستش می کردند، و شاید آنش مقدس را هم مظهر فرشاهنشاهی  دانسته، و بت های شاهی را با آن یک جا و در یک پرستش گاه قرار میدادند. و موسیوشلوم بر ژه کاشف معبد سرخ کوتل درین باره گوید: یکی از دلائلی که سرخ کوتل را معبد ومقام پرستش پادشاه قرار میدهد اینست که در کتیبه های مکشوفه بغلان نام این سر پرستش گاه( معبد کنیشکای غازی )  نوشته شده است 


این کتیبۀ مبهم تاریخی شاید در آینده از خواندن تمام و کامل کتیبه های مکشوفه بخوبی  روشن شود، ولی من درینجا دو دلیل خارجی نیز دارم، که همین مقصد را تایید مینماید بشرح ذیل : 


از نام بهادر در تاریخ دورۀ اسلامی ما خیلی معرف است، بیهقی در عصر غزنویان از شاه بهار غزنه نام می برد که همواره سلطان در ان لشکر خود راسان می دید(۲) 


بهار، یا و هارا که در سنسکریت نیز بمعنی معبد است از ورۀ اوستا که در بارۀ بود باقی مانده، و همین کلمه است که در پایان اکثر اسمای بلاد اکنون هم دیده میشود: مانند قندها، ننگرهار، قندهار، پو توها،(نزدیک تکسیلا) و چرخ هار و همین است که در لهجه های دیگر آریائی هور یا وورگر دیده و بالاخره پور، پوره شده: لهجه های دیگر آریائی هور یاوو گر دیده و بالاخر پور، پور شده: لهاوور لاهور لاهوری و پرشاور، پر شاپور و پرشاو هور و در سند هر بمبهور این لاحقه را دارند. 


در ادب فارسی نیز بهار بمفقموم بتکده موجود بود: 


نظامی : بهار دل‌افروزد بلخ بود 


‌کر و سرخ گل را دهان تلخ بود 


فرالاوی: 


نه هچون رخ خو بت گل بهار  


نه چون تو، به نیکوئی بت بهار 


منصور رازی:


بهار بتانست و محراب خوبی 


بروی دلارام و زلفین دلبر 


فرخی :


هنگام خزانست و چمن را در اندر 


نو نو زبت زرین ، هر سوی بهاریست(۲) 


پس ( شاه بهار) ترکیب اضافی پشتو است ، یعنی ( بهار شاه=بتکده شاه=معبد شاه ) و پرستشگاهی که در آن شاه را می پرستیدند، و بتها و مجسمه های شاهی نماز می بردند(۲) این نام تاریخی در کلمات شیبار واقع غزنه و شیبر کنونی  کوه هندوکش باقی مانده شاه شی است، و (بار، بر) مخفف بهار بهور، و روروار: ها تاریخی است. 


مورخ و جغرافی نگار قدیم احمد بن ابی یعقوبی بن واضح اصفهانی معروف به یعقوبی متوفی ۲۲۹ه‍ در شرح بلاد کابلستان می نویسد: «درسنه ۱۷۶ه‍ فضل بن یحیی برمکی لشکری را از طخارستان به بامیان فرستاد و غور و ندو سار خود (سرخبد بامیان) و شاه بهار را فتح کردند، که درینجا بتی بود و آنرا می پرستیدند، و ابراهیم بن جبریل سپه سالار فضل آنرا بر انداخته و سوزانید» 


(۳)


این شاه بهار در نسخ خطی کتاب البلدان (ساه بهار ) هم ضبط شده  چون در سلسله غوربند و سرخ بد(بامیان)ذکر گردیده احتمال قوی میرود که همین شیبر کنونی هندوکش باشد و شیبر مانند شیبار غزنه مخفف شاه بهار است 


ازین سند تاریخی بخوبی واضح می آید: که معبد صنم تا اوائل و رود مسلمانان درین کشور موجود بوده، و شاه بهار معبد شاه پرستی دارد، و ترکیب آن هم عیناً پشتو است. 


۲-در بیت پشتو که شرح آن بعد می آید، عیناً همین روحیه شاه پرستی ووجود بت شاه لو یک و غزنه تاریخی به ثبوت میرسد، ‌ آنچه را در آثار مکشوفۀ معبد بغلان می بینیم ، نظائر آن در ادب پشتو، و روایت مربوط بیت شاه لو یک غزنه موجود است، و بعید نیست، که آئین مردم بغلان و غزنه از عضو رقبل الاسلام تا اوقات مقارن ظهور و رود اسلام بد بن سر زمین یکی بوده و در آئین شاه پرستی اشتراک مشرب داشتند، و شاه بهار غزنه و شیبر هند و کش و خبیر ننگرهار و معبد بغلان، مراکز پرستی بوده است: 


چند کلمۀ کتبیۀ بغلان: 


اگر چه تمام کتیبۀ بغلان تاکنون  خواندن نشده، ولی چند کلمۀ وسطر اول آنرا که برسم الخط یونانیست چنین خوانده اند: 


«کبیر دومی بغولانگو» (۱) 


پروفیسور هننگ گوید: که درین کتیبۀ، نام قدیم بغلان. بشکل بغولنگ ضبط است که شکل سغدی آن بغدنگ یا بغدنج بود(۲) 


دال به لام تبدیل شده و جز آخر (انگ) به (آن) مبدل گشت که بغلان کنونی از آن ساخته شد، و در فرس قدیم نیز بغدانگ بمعنی آتشکده و پرستشگاه آتش بود(۳) 


اکنون ما این کلمه را تحلیل میکنیم: 


بغه یا بگه در تمام السنۀ باستانی آریائی بمعنی (خدای) بود. بغه اوستا بگۀ فرس قدیم، بهگۀ سنسکریت با روسی تمام تماما از یک اصل اند. 


و این نام خدا، در اسمای باستانی بکثرت ریشه گرفته، مانند: بغ بور ( معرب آن فغفور یعنی پور خدا) بغستان(بیستون کنونی یعنی جوی خدا) باداد، بغثور، بغنی، بغلان( نامهای بلاد) بغان یشت ( جزوی از اوستا) بغار (در بهسود دایزنگی)بغاوی(سرپل) بغکث (در سمنگان) بغیار(دروادی کرم) بغاوردان (هرات) تمام مصدر بهمنی نام اند. 


اما در پشتو اکنون همین کلمه موجود و زنده است، ولی شکل آن مانند بغۀ اوستا نیست، بلکه به بگه (۱) کتبیۀ داریوش (بیستون) نزدیکتر است . 


در پشتو قندهار اکنون بگ بمعنی بزرگ و عظیم و جسیم زنده است ، میگویند: بگ سری دی یعنی آدم زرگ و نیرومند و جسیم و تواناست.


شاید بغه یا بگه قدیم نیز از اسمای صفائی خدا بود نه از اسماء ذاتی و بعدها بطور ذات شهرت یافته باشد، مانند رحمن و غفور و عظیم و غیره اسماء الله صفاتی . 


این یک پشتو که همین اکنون بمفهوم بنظر می آید مانند بگرام بگرامی (کابل) بگل (هرات) بگلا(غزنه) بگ لک (دایزنگی )بگ پای (تالقان) بگی (ترنگ). شمس الدین که که کرشاعرقند هاری که در حدود ۱۲۵۰ ه‍ زندگی داشت  در یک غزلیکه  تمام ابیات آن مختوم به (گ) ماقبل مفتوح است گوید: 


هستی شوم طالع زمادی ء 


باطن و ر په ظاهر بگ 


بهمن معناست که در ادب فارسی هم موجود بود، مولانا بلخی راست: از چه دم از شاه و ازبک میزنی + در هوا چون پشه را ارگ میزنی و ازینهمه پدید می آید، پدید می آید که بقایای کلمه بغه=بگه در پشتو فارسی موجود بوده و کمی در معانی آن از مفهوم اسم ذات به صفت تغییری وارد شده بود. 


از نوشته های محمود کاشغری ( ۴۶۶ه‍) پدید می آید، که کلمه بگ در ترا کیب تورکی شرقی آن عصر بهمن معنی ( امیر) دخیل شده بود (۳) 


و شاید نفر دیگلر در کلمه معروف بیگلر بیگی بعد از مغول نیز همین کلمه باشد. که در عصر محمود کاشغری جزو کلمات تورکی شده بود، ناصر خسرو گوید: 


خاتون و یک و نگین شده اکنون+هرناکسی و بنده و پرستاری پس چون اصل کلمۀ بگ را در السنۀ قدیم اوستاو سنسکریت و فرس قدیم میبینم باید بگوئیم، که این کلمه در آواز مجاورت و مرا بطات قبائل آریائی در کنار آمو و تخارستان تاختن با قبائل تورکی ، بزبانهای ایشان هم سرایت کرده است. 


اما جز و ثانی کلمه (انگ) نیز کلمۀ باستانی بنظر می آید و در اواخر اسمای بلاد تاکنون هم موجود است مثلآ: سالنگ ( شمال کابل در قلب هندوکش ) یکاولنگ (دایزنگی) بشلنگ(ناو:هلمند) آلیش انگ (درۀ لغمان اولنگ ( بین سالنگ) مستند(بلوچستان) زرنگ 


(پایتخت تاریخی سیستان ) پوشنگ (غرب هرات) گیرنگ ( شهری بود درمرو) وزرنگ ( رباطی بود درغور ) که جغرافیون عرب این جزو اخیر کلمه « انگ» رابه «انج » تبدیل وشکل معرب این بلا درافوشنج ،بشلنج، زرنج ،جیرنج نیز نوشته اند.(۱) بقول پر وفیسر هنگ این « لنگ» یارانج) معرب معنی آتشکده را داشت ،که آتشکده مکشوفه کنونی بغولنگ دلیل روشن وزنده آنست ،وبرمسکوکات شاهان دره های هندوکش تا ظهور اسلام همین آتشکده منقوش بود این انگ ( بمعنی آتشکده یا آتش ) بعد ادرپهلوی به اتهریا آذر مبدل گشت که،معنی آن همان آتش بود .

در فصل ۱۷ بندهشن ازیک آتشکده بزرگی بنام ( آزذر فروبغ ) ذکر رفته که موقع آنرا برکوه روشان کابل ،گفته است (۲) اگر چه بطور یقین نمیتوان گفت که این کوه کجا بود؟ ولی چون درشکل پهلوی این نام همان انگ قدیم بصورت آذر و همان لغو وبغ وجود  است پس میتوان گفت که این آتشگاه کوه  روشان همین آتشکده مکشوفه سرخ کوتل بغلان است  و شاید در همان اوقات نیز مانند امروز بغلان بکابل مربوط بوده باشد .والا اگر آذر فرو بغ راهمان آتشکده سرخ کوتل ندانیم همین قدر بطور حتم ویقین گفته میتوانیم ، که این آذر بغ یعنی آتش فرهمند خدائی در ین  سرزمین به ثبوت میرساند ودرین تسمیه همان انگ قدیم در پهلوی به آذر یعنی ( اور- آتش ) تعبیر گردیده وبغ عیناً بهمان معنی در پهلوی موجود بود .

این ( انگ) یقینا معنی آتش واورپشتوی کنونی را داشت وآتشکده رانیز ( انگ) می‌گفتند ،که از مقوله تسمیه ظرف بنام مظروف است چنانچه درکلمه دژانگه ( دژیعنی زشت وانگهی یعنی آتش ) اوستا عیناً موجوداست و مفهوم آن ( آتش زشت ) بود که کلمه دوزخ کنونی هم ازآن ساخته شد  (۱) که پشتو دوزخ است . 

چون پرستش آتش از عصر زردشت تا اوائل اسلام مدت چندین هزار سال بین دریای سند وآمو تا مجاری دجله ،کیش مردم بود ودرهرجا آتشکده های بزرگی وجود داشت بنابران اکثر بلاد باستانی واماکن تاریخی بنام همان معابد آتش مشهور گردیده ،ودرنامهای آن لواحق ( انگ) درشرق وخراسان ، و آذر و غیره در غرب آن دیده می شود، که امثال آن در سطور گذشته شرح  داده شد. 

انگ در پشتو : 

در پشتو ریشۀ کلمۀ قدیم انگ در بسی از کلمات دیده می شود: 

انگار و انگاره آتش روشن و فروز آن قوغهای مشتعل است که جزو نخستین آن همان (انگ) تاریخی است. انگل ر پشتو شور وحدت است که از صفات متلازم آتش شمرده می شود, و لاحقۀ Suffix اخیر آن (ل) زادت ظرفیت پشتو مانند بورجل (برجگاه) کسل(مسلخ و زاول و کسول است.

انگا زه نیز بمناسبت تیزی وحدت همین مادۀ (انگ)را دارد. آنگولا نیز صدای تیز و حدید است و شاید که کلمات انگلیسی Anger  (خشم) وAngry (خشمناک) نیز بمناسبت تیزی وحدت و کلمۀ Angel (فرشته) به تقرب روشنی و نور همین ریشه را داشته باشد. 

در یک شعر پشتوی ملا فیض الله کار(شاعر معاصر احمد ابدالی حدود ۱۱۶۰) که اصلش از ژوب و دامنهای کوه سلیمان است همین کلمه عیناً آمده است. 

زرگی بند کرمه په منز د پان و پر انگ 

سوزی زره لکه پیلو زی په بلانگ 

این بلانگ کلمه مرکبی است از بل (مشتعل، فروزان) و انگ (آتش ) و شاعر گوید. که دلم مانند در گبران در آتش مشتعل می سوزد پس بلانگ پشتو آتش فروزان است . 

این نکته را نیز بخاطر داشت: که  در شکن سغدی بغو لنگ یعنی بغدانگ فرس قدیم، بین بغ وانگ یک (د) میز موجود است، که این دال گاهی در پشتو نیز لام تبدیل  میگردد مانند دیوار=دیوال، فریبل =‌غلبیز و غیره . 

پس این نام بترکب مقلوب اضافی پشاور (بغودانگ) بود یعنی دبغوانگ(آتش خدا)  که بعدها مطابق قواعد ابدال حروف پشتو(بغودانگ=بغدنگ=بغولنگ) شد، و چون فراوان تراش خورد، بغلان  گردیدد، که این تحول در اسمای اماکن گران(هرات) شیلان (وادی نامند) و سمنگان و بدخشان و غیره نیز روی داده است. 

دلیل تاریخی این تحول چنین است: که نام بدخشان در کتب چینی دو قرن قبل از میلاد تس- نگ-لیگ) آمده، و بعد از آن در سفر نامۀ هیوان تسنگ ( پو-تو-چنگ- نه) و پس از آن در ادبیات سفر نامۀ هیوان تسنگ(پو-تو-چنگ-نه) ویس از آن در ادبیات یوان شی (به-ده-هه- هشنگ ) است که جز و اخیر کلمه یعنی (انگ) بعدها به ( آن) مبدل گشته، و بدخشان شده است. 

مثال دیگر این تحول، نام سنگ چارک کوهسار گوز گانان است، که تاکنون هم مردم آنزا گهی سان و گاهی سنگ خونند، و جغرافیون قدیم آنرا ( سان) نوشته اند(۲) 

باین دلائل، دو جزو نام بغولنگ در پشتو تاکنون هم موجود بوده و شکل و ترکب صافی کلمه بتمامها بشنواست و بهمین شب و ترکب کلمه های دیگری رسمای اماکن افغانستان داریم مانند غور نگ شمال قندهار رخاکریزویخ دنگ شرقی بغلو مربوط سروبی  ولایت کابل (۳) و کوتل بادنج بن اشتر گرام ولعسون(۴) که ازان ترکیب اضافی قدیم نمایندگی میکنند و کوتل سولانگ کوهستان علبدی شمال کابل که بین کوهستان و نجر و افتاده نیز همین ماده را در اخیر کلمه یعنی (انگ) بعدها به(آن) مبدل گشته، و بدخشان شده است. 

مثال دیگر این تحول، نام سنگ چارک کوهسار گوناگون است، که تاکنون هم مردم آنرا گاهی سان و گاهی سنگ خوقند، و جغرافیون قدیم آنرا (سان) نوشته اند. 

باین دلائل، دو جز و نام بغولنگ در پشتو تاکنون هم موجود بوده و شکل و ترکب صافی کلمه بتمامها بشنو این و به همین شل و ترکب کلمه های دیگری رسمای اماکن افغانستان داریم مانند غور نگ شمال قندهار رخاکریزویخ دنگ شرقی نغلو مربوط سروبی ولایت کابل و کوتل بادنج بین اشتر گرام مولعه ن که زان ترکیب اضافی قدیم نمایندگی میکنند و کوتل مولانگ کوهستان علبدی شمال کابل که بین کوهستان و نجر و افتاده نیز همین ماده را در اخیر کلمه دارد. اگر کلمات دیگر کتیبه را ببینید، که آنهم پشتو است: 

گیر د و می 

این کلمه نیز دو پارچه است: گیر دو- می . 

از گیر دو به اددناتحول صوتی فعل کونی پشتو کری ء ی ء) ساخته میشود درینجا ایر نکته را فراموش نفرمودند: که قبیل پشوندر تلفظ وادی حروف صوتیه Vowels با هم قدری مختلف آمد. ولی به عقیدۀ من تلفظی که پشتونهای کوهستان یعنی اپریدی و سید ووزیر و ردگ دارند، به سیستم تلفظ باستانی نزدیکتر است. زیر زبانهای و لهجات مردم شهر شین  خیلی مهذب گردیده و تراش و صیقل یافته است. و طوریکه در مباحث نخستین جلد دوم تاریخ ادبیات پشتو به تفصیل سخن گفته ام سیستم تلفظ حروف صابت کتیبه بیستون(زبان فرس قدیم حدود دونیم هزار سال قبل) به تلفظ کنونی این قبائل نزدیکتر است. حروف صایت کتیبۀ بغلان نیز چنین تلفظی دارند. فعل کری ء دی ء را پشتونهای کوهساران کنون هم بلهجات مختلفی ادا مینمایند. 

قبائل کاکر آنرا (کریی ده) گویند، و برخی از افغانان آنراد(کیرده-کیرای دو کیریه ده)و جمعی هم عیناً(کیردو) خوانند.جز اخیر کلمه( می ضمیر منفصل فاعلی است، که اکنون نیز زنده، و مستعمل است، و بعد از مفعول می آید پس ( کیر دومی ) عیناً فعل پشتو است مشتق از مصدر کرل. 

پس تمام جملۀ مذکور چنین است: 

کیر دومی بغولنگ=کری ء دی ء می بغلان . 

اما فعل کرل=در پشتو معانی متعددی دارد، که یکی از معانی باستانی آن ( ساختن بنا کردن، تعمیر ) است کاکران گویند مری دی کری ده ؟ 

یعنی نان کرده ای ( خورده ای) سنگ هلته کورو کاوه یعنی سگ در آنجا خانه ای ساخت 

این ( کرل) در ریشۀ خود با ( کر) اوستا، کردن پهلوی و فارسی مشترک است که مفهوم آباد کردن و تعمیر در آن مضمز بود. 

در آتش بهرام نیایش خورده اوستا( فقره ۲۰) در ضمن اسمای آتشکدهای قدیم، نام یکی ( مینیون کردو) آمده است. 

مینیو یا مینو(از ریشه منل پشتو) در بازی بمعنی خردبود(۱) و گرد و نیز مانند همین (کیرودو) در کتیبۀ بغلان است که معنی آباد کرده و ساخته دارد و این آتشکده آباد کرده مینیو بود. 

در فرس قدیم و پهلوی ( کرته-کرد) در اواخر اسمای بلا و اماکن می آمد، مه مفهوم ( آباد کرده) را میرسانید، مثلا پارسه کرده ( پلزار کادو پرس پولیس یونانی) که باصطلاح کنونی باید پارس آباد بگوئیم. 

بلاش کرد، خیر و کرد بغکرد تماما ازین مقوله آمد(۲) که معنی آن همان ( کری دی ء) یعنی آباد کرده است. 

در نامه پهلوی شهرستانهای ایران فعل ( کرت) پهلوی مخصوصا رمورد بنای شهر ها چنین آمده است: 

«پت کوستی آتورپاتکان، شترستان گنجک فراسیاک تور کرت شترستان آتورپاتکان ایران گوشسپ آتور پاتکان سپاهیان کرت، یعنی در کرانۀ آذرپاتکان شهرستان گنجک افراسیاب تورانی ساخت. شهرستان آذرپاتکان را ایران گشسپ، سپهبد آذرپاتکان ساخت. 

فردوسی خراسانی این مفهوم خاص را درین بیت گفته است: 

جهان ویژه کردم زپتیار ها 

بسی شهر کردم بسی بارها 

در مصرع نخستین کردم بمعنی معمولی امروزه فعل است، ولی در مصراع ثانی شهر کردم و باره کردم مفهوم خاص تعمیر و آباد مردم را دارد. 

در نثر قدیم فارسی نیز کردم مفهوم ساختن و بنانهادن را داشت، خواجه عبدالله انصاری هروی گوید: پسین خانقاه صوفیان کی این طایفه را کردند آنست کی بر مله، شام کردند. سبب آن بود کی امیری بود ترسا، یکروزی بشکلر رفته بود در راه دو تن را دید ازین طایفه.. گفت شماراجای هست کی آنجا فراهم آیند؟ گفت نه .  گفت من شماراجای کنم تا با یکدیگر آنجا فراهم آیید. آن خانقاه رمله بکرد

درینجا نیز افعال کردند و کنم و خانقاه رمله بکرد، معنی ای جز تعمیر و تأسیس و ساختن ندارد. 

اما می ضمیر منفصل فاعلی که در بین دو کلمه فعل و مفعول افتاده، بماسیستم گرامری قدیمتری را نشان میدهد، که برخی از قبائل پشتون این  ضمیر را اکنون هم به همین و تیره میگویند، یعنی در بین فعل نمی آرند، بلکه آنرا در آخر فعل ضم می سازند. و باید گفت که شکل معمور امروزۀ فعل (کری ء می دی ء ) قدیم نیست، و (کری ء دی ء) ساده تر و اقدم است. 

ناگفته نماند: که تحلیل کنونی ما برهمین سه کلمۀ خوانده شدۀ کتیبه بغلان مبنی است و هنگامیکه تمام آنرا بخوانند، ممکن است سند وثیقتری در زبان شناسی شمرده شود، و حقائق روشنتری را از آن استخراج کنیم (۲) و بقول موسیو سلوک بر ژه مطالعات پشتو باید از قرن دوم مسیحی و سنگ نبشته های سرخ کوتل آغاز گردد.

علی العجاله از روی همین سه کلمه و سیستم ساختمان و ترکب و معانی و مفاهیم آن ریشه های محکمی در پشتو دارند، و هر سه تاکنون هم زنده و مستعمل امد، بظن قریب بیقین میگوئیم که ( کری ء دی ء می بغلان) یعنی جور کری ء می دی بعلان ) پشتو است .