32

در بیان رفتن سردار محمد اکبر خان

از کتاب: تازه نوای معارک

در بیان رفتن سردار محمد اکبر خان جانب جلال آباد

و محاصره نمودن صاحبان انگریز را و کشته شدن شجاع الملک از دست شجاع الدوله بموجب تآثیر اسم در کابل 

نسایم نصرت شمایم، از قلم مشکین رقم، بر گلزار بیان، چنین در اهتزاز می آید که : هر گاه سرداران کابل از اهتزاز نسایم عنایت ایزدی، سرزمین کابل و غزنین و غیره قلعه جات را از خس و خاشاک افواح انگریزان پاک و صاف نمودند، که یک نفس از صاحبان باقی نماند، سردار محمد اکبر خان غازی، شش هزار لشکر جرار کرار همراه گرفته، بجهت مقابلۀ انگریزان که در جلال آباد دایر بودند از کابل روانۀ جلال آباد گردیده، و در عرصۀ راه دیگر لشکر را گذاشته، فقط پانصد سوار مسلح مکمل پروانۀ شمع محفل جنگ، برکاب نصرت مآب خود گرفته بزودی تمام، خود را در جلال آباد رسانیده، فوج انگریز را از هر چهار طرف محاصره نموده. و هم دران سرزمین سنادی کنانید، که هر که از جماعۀ مسلمین مؤمنین راسخین میباشند باید  که بمقتضای مضمون کریمه- و تجاهدین فی سبیل الله با موالکم و انفسکم ذالکم خیر لکم ان کنتم تعلمون –(۱) عمل نموده فورا خودها را در این معارک نصارا حاضر نمایند.

باثر منادی دو هزار جوانان جان نثار ایمان دار نزد سردار محمد اکبر خان غازی حاضرآمدند. و مافی الضمیر سردار موصوف همین بود.نوعیکه در کابل صاحبان انگریز را زنده اسیر و دستگیر نموده، خزانه را به یغما آورده بود، در جلال آباد هم چنین حکمت عملی نموده، صاحبان انگریز را بدست خود آورد، تا آنکه امیر دوست محمد خان از قید فرنگ رهائی یابد.

سردار موصوف باستشمام رایحه این شگوفه خبری طرف کابل بخدمت عالیجاهان محمد زمان خان وامین الله خان لوگری و غیره سرداران کابل نوشته فرستاده، که فوج انگریزان برای استمداد انگریزان داخل پشاور است. ایشان را مناسب بلکه متحتم است که: بندگان شجاع الملک را بر تخت سلطنت جلوس داده، پادشاه اسلام مقرر نموده بعده بعرض اشرف اقدس [اعلی] برسانند، که امروز غزا میباشد، حستا الله کمر همت بسته، همدم غذای خوان غزای [محمدی] شوند، و بجانب  جلال آباد معۀ جمعیت لشکر زود تشریف فرمای شوند.

------------------------------------------------------ 

(۱)قرآن، الصف ، ۱۱ج ۲۸.

از آنجا که از روزیکه شهزاده فتح جنگ هزیمت یافته بود، از همان روز اولیای دولت، ابواب قلعۀ بالا حصار کابل بر روی خود مسدود ساختهف پای در دامن اصطبار (۱) کشیده خاموش نشسته بود، و روی التفات، از سرداران کابل تافته بود، با هیچ کس التفاتی نداشت.

سرداران کابل حسب نوشتۀ سردار محمد اکبر خان باهم چون پروین مجموع گردیدهف بدروازل بالا حصار رفته، و التماس ساخته، افتتاح ابواب بالا حصار کنانیده، بشرف اسیتلام اولیای دولت مشرف گردیده، بعده بعرض اقدس رسانیدند که : شکر پادشاه علی الاطلاق را است، که هنوز آفتاب عالمتاب اسلام بر سپهر مسلمانی ضیاه بخش قلوب مسلمین و مؤمنین است، که اولیای دولت چون مهر انور، نور افزای سریر سلطنت میباشند، و الحال ارادۀ رفع ظلمت کفر و غزا باید فرمود، که موجب تزاید روشنائی آفتاب عالمتاب دین محمدی علیه الصلوة متصور است. و ما سرداران از قدیم غلام شاه و حلقه بگوش فرمان بردار میباشیم، و از اطاعت و فرمان برداری اولیای دولت [هرگز] انحراف جایز نخواهیم داشت. حکم [حکم] از شاه و از بندگان بسر دویدن است.

اولیای دولت بعد عرض سرداران کابل، در آنوقت به آری و بلی پرداخته، حکم بر ارتخاص سرداران مذکور داد، و بجواب صاف آنها نپرداخت. بلحاظ اینکه سرداران کابل 

------------------------------------------------------------------ 

(۱)اصطبار= صبر کردن.

یکی از متعلقان امیر دوست محمد خان میباشند، و همیشه بسرکار اشرف کینۀ دیرینه قلبی دارند، مبادا بکدام فریب بازی و خدعه مال دنیا را به یغما برند. و دیگر اینکه گاه باشد از ارادۀ  حق باز صاحبان انگریز بهادر فتحیاب خراسن شوند، پس از هر دو طرف ازین سو مانده و از آن سو رانده شوند(۱).

ازین قسم این چنین خیالات ببالغۀ فکر و تمیز خود رسانیده، از ملاقات سرداران البته ملاحظه و احتراز تمام می نمود. و حالانکه در آن ایام پیش اولیای دولت مقدارده هزار فوج، و دوازده ضرب توپ و خزانۀ بی شمار و باروت خانه بسیار موجود بود.

القصه، هر گاه اولیای دولت بچشم ملاحظه می نمود که هر طرف غازیان روی ایمان خود را بغازۀ تازه جلادت می آرایند، هم آغوش عروس فتح می شوندف بعده طوعا و کرها بهمراه سرداران کابل قایل صلاح و مشورت گردیدهف و عهد پیمان موثوق نموده، مستعد عزیمت جلال آباد شده. تمام لشکر خود را معل شاهزادگان حکم رفتن داده. و حرم محترم خود را در بالاحصار گذاشتهف بیرون کابل، بمسافت یک کروه منزل انداز گردیده. و مبلغ یک دو لک روپیه نقد و پانصد طاقه دوشاله بجهت خلعت های سرداران برداشته، هر یک سرداران

---------------------------------------------------------------- 

(۱)الف: شوم.

را [بقدر مرتبۀ عزت، بخلاع فاخره و انعام متکاثره سر فرازی بخشید.

خصوصا عالیجاه امین الله خان لوگری را بسیار میخواست، و مُحرم و مقرب اولیای دولت بوده. و دیگران مثل عالیجاه محمد زمان خان بودند، بعطای خلعت سرفراز نکرده، بلکه از نظر شاهانۀ خود انداخته و حالانکه عالیجاه محمد زمان خان بسیار ذیجاه و صاحب عزت بود وو خلفان او بسیار دلاور و شجیع .

عالیجاه محمد زمان خان هر چند خلف خود را فهمایش نمود، که باینوقت مهام غزا با افواج انگریز در پیش است، اینچنین خیال باطله از عقل دور است، و هر گز مرتکب این حرکت ناصواب نشوند. لیکن باو موثر نشد.

روز دیگر هرگاه شاه زرین کلاه آفتاب جهان تاب، بر سریر سپهر اخضر جلوس نمود، اولیای دولت بدستور معهود بر تخت روان سوار گردیده، از قلعۀ بالاحصار برامده رخ نهاد لشکر [گاه] گردیده. در این اثنا عالیجاه شجاع الدوله پانزده نفر تفنگچی بهمراه خود گرفته، در عرض راه مخفی و پنهان نشسته، منتظر آمدن سواری شاه بود. هر گاه سواری شاه نزدیک آمده، عالیجاه مذکور بی محابا یکبارگی تفنگ ها بر روی اولیای دولت شلک نمود. از قضای کردگار، یک دو گوله تفنگ ها، بجان نازنین اولیای دولت خورده، از تخت روان بر زمین افتاده، سواران و حمالان بمعاینۀ این حالت چون پیادگان در ششدر حیرانی آمده، مانند اسپ خیز زنان، روی در فرار نهادند. در این صورت عالیجاه شجاع الدوله مثل فیل دمان، خود را بر سر شاه رسانیده، از روی جرات و جهالت و سنگین دلی(۱) یک ضرب شمشیر آبدار، حوالۀ جان نازنین شاه نموده گفت: بده خلعت امین الله خان را اگر چه شهباز- روح پر فتوح اولیای دولت، بضرب تفنگ و شمشیر، در فضای عالم بالا در پرواز آمده بود.

عالیجاه مذکور تمام زیورات و جواهرات و پوشاک و کمر بند زرین و شمشیر بار بند طلا که جمله  تخمینا از مبلغ ده لک روپیه مالیه بود، همه را به یغما برد. و نعش نازنین شاه را که بر بستر های پشمینه و مخمل پرورش یافته بود، از پای گرفته بر زمین سخت سنگریزه کشیده، در انهار آب روان انداخته رفت – انا لله و انا الیه راجعون –(۲)

شاه مرحوم عجب بادشاه ذی جاه و عالی همت بود. تا آنکه سر خوش بادۀ حیات بود، هرگز هوای معشوقۀ سلطنت خراسان، از سرش نرفته. و چندین بار جمع آوری قشونات و اخراجات نموده، هزار ها عالم در جنگ های مخالفین کُشته و کُشتانده، پس خیز معرکۀ فرار میگردید.

و این نوبت آخرین هم هزارها افواج انگریز و لشکر خراسان، 

----------------------------------------------------------- 

(۱)الف: سنگدلی.

(۲)قرآن، البقره، ۱۵۶ج ۲.

برکاب خود از عالم فنا بعالم بقا برده تن تنها نرفته. هزار ها افواج برکاب خود گرفته رفته است. معلوم نیست که در آنجای در چه معرکه آرائی است ؟ و جواب (۱) سوال چه خواهد بود؟ از آنجا که دنیا دار مکافات است . 

[بیت]

جهان دار مکافات است دارد طبع آئینه 

بهر صورت که هستی، عکس خود را آنچنان بینی 

چون بندگان شاه شجاع الملک، در ایام سلطنت بهوای نفس نافرجام، جناب میر واعظ صاحب را که از سادات عظام و علمای کرام بود، و لکها مرید داشت، از دغدغۀ زوال سلطنت خود از دست مردم اهل تشیع، بر ناحق شهید کرده(۲) بود، از آن رو از سریر سلطنت آواره گردیده در بدر میگشت. هرگاه اساس جمعیت لشکر و غیره سامان درست ساخته روانۀ خراسان می شد، زود برهم خورده، روی در ولایات آوارگی می نمود، و به آرزوی دل نمیرسید. مگر این نوبت باستظهار صاحبان انگلیسیه بهادر  در دار السلطنة کابل رفته،  در بالا حصار کابل چون محبوسان بر تخت سلطنت جلوس نمود. لیکن از آنجا که اولیای دولت در سر زمین کابل یک خون ناحق از جناب میر واعظ علیه الرحمه که از اولیاء الله بود کنانیده بود، در مکافات آن منتقم حقیقی، در آن سر زمین خون ریزی اولیای دولت نمود. علاوه هزار ها فوج انگریز از طفیلش بر بادرفته، از آنجا که بر طبق مضمون:

------------------------------------------- 

(۱)ک: و جواهد [؟]

(۲)الف: کشتانده.

چون نهال ظلم را بنشاندۀ

دیر گیرد، سخت گیرد، خوانده؟

[فقط] از آنجا که در هر سری سری است، برای یک سر اولیاء الله چندین هزار ها سر، که دوس اولیای دولت بودند، طعمل تیغ بیدریغ قتل و قتال شدند(۱).

--------------------------------------------------------- 

(۱)راجع به تفصیل قتل شه شجاع ر ک : تعلیق نمبر ۵۰ .