138

بیدل، دوره کودکی و تحصیل

از کتاب: فیض قدس

میرزا فصلی بس شور انگیز و زیبا از صبای صباوت و نوبهار زندگانی خود بر می نگارد و در این فصل به آئین صوفیان و وجودیان سفر آفرینش خود را شرح میدهد و چندان صوفیانه سخن می راند که حتی بذکر نام پدر و آبای خویش نمی پردازد و درست کردن نسب را از این راه افزودن احوال دیگران برخود میداند چنانکه گوید "ابجد دبستان عشق قل هو الله احد است نه تعداد بزرگیهای آب وجد بسهل ترین اعتباری از مراتب عالم ظهور چشم همت نباید دوختن و به افسرده ترین شراری از کانون محفل شعور ، چراغ فطرت نشاید افروختن .

احوال دیگران زچه برخود فزوده ئی

بیدل زخود بگو که تو هم کم نبوده ای 

عالم تمام عرض پیام خود است و بس

ای شوق نالۀ که چه از خود شنیده ای"

بیدل پس از انکه بسان نی از جدائیها شکایت و از جهان جان روایت می و از تنزلات مینالد و نفیرها میکشد و حدیث عشق پر خون و قصه های درد مجنون می کند و مراتب ظهور و سیر و سلوک خود را با این طریق شرح میدهد دربارۀ نخستین مرحله ادراک خود چنین می نگارد چندان که نسبت کثافتهای جسمانی قوی تر گردید کیفیت لطایف روح بضعف انجامید یعنی چندانکه جسم من توانا شد لطایف روح من ناتوان گردید و آنگاه باین قضیه استدلال کرده گوید از این جهت یعنی به علت کثافت جسمانی و ضعف روحانی طبیعت من زنگار کدورتها را صفای آئینه دانست و غفلت ها را سرمایه آگاهی پنداشت .

بیدل هنوز کودک بود که پدرش رخت از جهان بست و ویرا یتیم گذاشت و بعبارت خودش :

خورشید خرامید و فروغی بنظر ماند

دریا بکنار دگر افتاد و هر ماند

در ماه ششم سال ششمین زندگی مادر مهربان ویرا به دبستان نشانید در ظرف هفت ماه خواننده شد و در مدت یک سال قرآن را بپایان رسانید و تا ده سالگی به آموختن صرف و نحو و قواعد عربیت و ادبیات فارسی همت گماشت .

ولی چون مشیت الهی بران بود که این شاگرد دبستان فطرت به تنگنای جدلیان از پا نیفتد و در شهر بند الفاظ از ادراک معانی باز نماند و قیل و قان مانع وجد و حالش نشود بقول خودش مشغول کتاب کائنات شد. فیض حقیقی استاد وی تتبع در احوال موجودات درس وی تماشای بدایع کائنات سبق وی گردید .


و گفت اگر فرزند آدمی عقل سلیم داشته باشد از کتاب و نسخه بی نیاز است. تا دیده می کشاید اسرار زمین و آسمان بروی کشف میگردد. 

هوش اگر باشد کتاب و نسخه در کار نیست ، چشم وا کردن زمین و آسمان فهمیدن است. این وقت است که بیدل از متهل فیض الهام میگیرد و به حقیقت شاعر و صوفی میشود وازده سالگی تا چهل سالگی بلکه مدت العمر بشاگردی این درستگاه می نازد و آنرا مایه افتخار خویش می شمارد و میگوید بهر مجمعی که نظر باز کردم آنراد بستان تکمیل خود دیدم و بهر حرفی که گوش انداختم از آن معنی هدایت خود فهمیدم با داشتن استعداد موهوب از هر نکته اسرار کتابی را دریافتم و با ادراک دقیقی که خدا بمن بخشایش کرده بود از هر نقطه رموز دفتری را واشکافتم و اکنون که چل و یک سال از عمر من میگذرد همان نقش سلیم لوحۀ نسخه جبین من است و همان نقد رضا سرمایه جیب و آستین . بیدل از اوان کودکی میل به ادعیه و تعویذ و عزیمت داشت . از گفته های اوبر می آید هنوز که کودک بود و زشت را از زیبا نمیشناخت و نو لب بگفتگو باز کرده بود و سخنان او چون زبان شمع شیوا ولی نامفهوم بود و چون تلاش موج تازه بجولان شوق در آمده بود در آن هنگام نیز اگر یکی از خویشاوندان وی بیمار میشد افتان و خیزان بر بالین آن میشتافت و به تقلید عزیمت خوانان لب می جنبانید و دست بر روی آن می کشید و تعویذ گردن خود را حمایل او مینمود و هر چند مردم آن را ببازی می گرفتند خداوند شفا عنایت میکرد رفته رفته این کار موجب اشتهار بیدل گردید و چون اندکی سواد بهم رساند دعائی را که از شیخ کمال بوسیله میرزا قلندر عم و مربی خویش شنیده بود کاربست و در روزی که با طفلان کوی خاک بازی میپرداخت بدین وسیله زنی را از همسایگان تداوی نمود و این امر مایه شگفتی و حیرت همگنان گردید خود در این باره گوید :

شوخی رعد از طنین پشه دام حیرت است 

ذره و اظهار خورشیدی مقام حیرت است

نالۀ کز ساز موهوم نفس آید بگوش

هوش اگر محرم نوا باشد پیام حیرت است

چون این داستان بسمع شیخ کامل رسید کتابی بوی عنایت کرد که شامل بر شگفتی ها و نوادر این فن بود و بیدل را بشارت داد و تشویق نمود و گفت با خبر باش که طالعت سلیمانی نظر است و نفست عیسوی اثر هر چه مشغول آن شوی مبارکت باد و از این اعمال بهر چه دست زنی فضل حقیقى یاریت کناد . بیدل حصول این کتاب را از مغتنمات غیبی میشمرد و آنرا مفتاح کشایش اسرار می دانست چنانچه گوید

ای بسا مفلس که بی رنج تلاش این و آن 

زیر پا یابد کلید گنجهای خسروان 

آن یکی با صد تردد مزد کارش یاس و بس 

و آن دگر بی دست و پا صاحب نعیم جاودان


پس از مرگ پدر تربیت بیدل بعهده میرزا قلندر بود بیدل از وی مفصل سخن رانده و در ستایش او فصلی مستقل نگاشته و اورا یکی از اعجوبه های روزگار شمرده و می نازد که در مهد تربیت او پرورش یافته است میرزا قلندر چنانکه عم دلسوز بیدل بود مربی و مشوق وی نیز شمرده میشد زیرا این شهسوار مبارز و جنگجو هم چنانکه مرد شمشیر و میدان بود . درویش و عارف و شاعر پیشه نیز بود و با وصف آنکه امی بود و بدبستان نرفته و درس نخوانده شعر می گفت و در مجلس عرفا ودانشمندان می نشست و از فیض صحبت آنها مستفید می شد . 

بیدل می گوید از عجایب خواص میرزا قلندر یکی آن بود که کردم در سایه وی از حرکت باز می ماند و اگر بیشتر توقف میکرد می مرد و قفلهای آهنین به اشارت سر انگشتش گشوده می گشت و میرزا قلندر قضیۀ گردم را از لی و کشودن قفل ها را عملی میدانست که در اثر ریاضت های سخت وذکر اسم (فتاح) ویرا نصیب شده بود .

بیدل میگوید :

"تربیت فقیر بیدل بعد از رحلت والد مرحوم تا ادراک نشۀ بلوغ بعهدۀ میرزا قلندر بود و در تکمیل آداب و اخلاق من کمال توجه داشت قطع نظر از سایر فوائد لمعۀ نظم وکیفیت معنوی شعر من مرهون تربیت و تشویق او است"

و در آغاز تشویق میرزا قلندر چنین می نویسد : 

روزی در یکی از مدارس دانشجویان بر سر موضوعی اختلاف لفظی داشتند و بر الزام همدگر حجتها می آوردند و جدل ها بیا می کردند میرزا قلندر از این قیل و قال بستوه آمده و بیدل را گفته است (جهدی کن تا غبار بحث وانکار بکلی از راه طبعت برخیزد و حضور کیفیت اقرار در باطنت رنگ جمعیت ریزد اگر گوش کر نباشد افسانه بسیار است و اگر چشم رمدی ندارد تماشایی شمار علم دبستان تحقیق را مقید سبق و کتابت مدان و معمای نسخۀ یقین را از دفاتر دلیل و حجت مخوان .

و به بیدل توصیه کرده است که باید به شعر و تصوف گراید و از قال بحال متوجه گردد و بتاثیر فسون الفاظ از جانرود و علم حقایق را در نسخه دل باز جوید و بداند که تنها آموختن سواد الفاظ نابینائی بار می آرد و سیاهی داغ لاله با سیاهی مردمک دیده فرق دارد . 

غر دانش نکردی از فسون چند لفظ

ای زمعنی بی خبر علم حقایق دیگر است 

نیست جز کوری سوادی را که روشن کرده ئی

مردمک دیگر سویدای شقایق دیگر است

و بیدل را بشارت داده است که چون سید ابو القاسم ترمذی تاریخ تولد ویرا (فیض قدس) یافته یقینا استعدادى دروی موجود است بیدل نیز اشعار خود را بحضور وی میخوانده و تا زمان مرگ میرزا قلندر (1074) که بیست سال از عمر بیدل میگذشت از محضر وی استفاده مینمود و همیشه او را باحترام میستود و خود را ممنون تربیت و تشویق او میدانست چنانکه گوید :

"هر چند عمریست شمع انجمن حضورش خلوت افروز عالم بیرنگیست قانون عجز آهنگ بیدل همان مرهون زمزمه تهنیت او است و رشته ساز انفاس همچنان شکر نوای حقوق تربیت او باستفاضه انوار خدمتش چه خورشید نگاهان که لمعۀ توجه شان بر این شبنم ضعیف نتافت و باستفاده آثار صحبتش چه بازرگانی که نظر التفاتشان این مشت خاک را در نیافت." بیدل در آغاز شباب انیس آه و ناله بود و یکنوع شوریدگی و شیدائی در خود احساس می کرد و کوشش مینمود این سوزها و گدازها را از دیگران پوشد و همیشه دور از مردم به سر برد .

چنانکه گوید:

هر جا نسیمی در تصور میوزید بوی بیخودی دماغ هوش می افشرد و هر گاه صدائی به تخیل میرسید پیغام و داع شعور بگوش میخورد مطلع صبح توام طوفان آه در نظر می بالید و سواد شام هم چشم چراغان اشک بساط انجم می چید .

پیوسته چون ابر تصویر آماده گریه بود اما بچشم خلق عرض چکید نی نداشت و چون نبض تب زده همه وقت بال بسمل میزد اما گرد ناله نمی افراشت بحکم ارشاد سعیها ، مصروف مراتب اخفا داشت و به معرض اظهار احوال ، هزار رنگ علم بهانه می افراشت گاهی طبیعت را به عوارض صداع و امثال آن متهم میساخت و خود را از جرگۀ مجلسیان برون می انداخت و گاهی با همنفسان عذر ضعف دل پیش میبرد و تنهائی را از غنایم حصول جمعیت می شمرد . 

خلاصه برای آنکه خود را متسلی سازد در چون با ناله بلبل همنوا می شد و با گرد باد سر بصحرا می زد و راز دل و سوز نهان را از نامحرمان پوشیده میداشت و میگفت اشک گرم و آه سرد باعث رسوائی عشق است و ناله شاهد نا قدر دانی درد میباشد .

گر ز درد عشق بونی برده ای در صبر کوش

شوق را رسوا مکن از اشک گرم و آه سرد

سوختم از اشک آن شمعی که در عرض نیاز

پای تا سر داغ شد اما زبان پیدا نکرد

ناله در کیش ادب سنجان ناموس ادب وفا

نیست غیر از شاهد نا قدر دانی های درد

و در کتمان زاری دل هم سبق سعدی بود .

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز 

کان سوخته را جان شد و آواز نیامد 

این مدعیان در طلبش بی خبرانند 

آنرا که خبر شد خبرش باز نیامد

وراست است که گفته اند بیدل تخلص خودرا از این قطعه گرفته .

عاشقان کشتگان معشو قند

بر نیاید ز کشتگان آواز

گر کسی وصف او ز من پرسد

بیدل از بینشان چگوید باز