قافله سالار ادب
در رثای استاد بدیع الزمان فروزانفر
در وصف اهل دل آن مرد که یکتا باشد
لاجرم مردن وی ماتم دلها باشد
فری آن مرد که گرید قلم از فرقت وی
تا قلم باشد و دل باشد و دنیا باشد
اوستاد فضلا رفت فروزان فر و حیف
که جهان خالی از آن عارف والا باشد
آسمانی گهری داشت زمان سخت بدیع
نا بجا یافت که در توده ی غیرا باشد
کاخ حکمت که وی افگند پی از پانفتد
تا بپا پایۀ این طارم خضرا باشد
خواجه کی مرده کنون مسند خود کرده بدل
مرگ این زنده دلان تهمت بیجا باشد
خود اگر بست لب از نطق نمیرد اثرش
هر که را در نفس اعجاز مسیحا باشد
کاروانها شد و آن قافله سالار ادب
حیفش آمد که در این مرحله تنها باشد
رفت در بزم سنایی که در ان محفل قدس
بلخی و سعدی و عطار هم آوا باشد
بلخ تا قونیه بر مرگ کسی می نالد
که به راز دل این طایفه بینا باشد
وصف این شیخ گرانمایه نیابد پایان
مژه گر خامه شود دیده چو دریا باشد
او براه اندر و ما نیز روانیم از پی
کس ندانست کزین پرده چه پیدا باشد
جستم از طبع چو تاریخ وصالش گفتا
(مرد استاد فروزانفر دانا باشد)
عراق-بغداد