اسکندر در آریانا

از کتاب: افغانستان ، فصل بنجم ، بخش اول

برکت اسکند از هایرکانیه به پارت و هرای و: بعد از فوت داریوش مقدونیان گمان کردند که جهانگیری اسکندر خاتمه یافت و بعد ازین بطرف وطن خود مراجعت میکند. اما مشارالیه بعد از پانزده روز توقف در یکی از شهرهای مهم هایرکانیه که موسوم  به  زودراکارتا Zeudracarta بود درصدد حرکت بطرف شرق شد. اما قبل از آنکه باین کار اقدام کند لازم بود بر علیه تایورها (Tapurians) یعنی مردان کوهستانی طبرستان فعلی و همچنان بر علیه ماردها Mardians باشندگان حصۀ شرقی مازندران حمله نماید. امر کرد که لشکریان او درزادراکاترا Zadracatra (استرآباد) جمع شوند. درینجا بود که بوی خبر دادند که بسوس حکمران باختر تاج شاهی بر سر نهاده و اعلان استقلال کرده، اسکندر از او فوق العاده هراسان بود. زیرا می دانست که او از مدتی در صدد برانداختن دولت هخامنشی بوده میخواهد، دولت قدیم آریانا را دوباره سر و صورت ببخشد، خیال کرد که اگر ازین وقت که هنوز دولت او خوب قائم نگردیده در فکر استیصال آن نیفتد بزودی قوای یونانی را ازین صفحات خواهد راند و کار مشکل خواهد گردید. بسوس بزودی بعد از مرگ داریوش پادشاه هخامنشی از راه پارتیا وارد بکتریانه شد. زیرا میخواست که هر چه زودتر نظم و نسق کشوری مملکت خود را درست کند. سرداران محلی مانند نابارزانیس Nabarzanes ساتی بارزانس Satibarzanes و بارسائنتس باو همراهی نموده و این فکر را تقویه کردند. این سرداران بزرگ حس کرده بودند که کوچکترین غفلت دشمن خارجی را بمملکت ایشان مسلط خواهد کرد. لذا همه با هم متفق شدند. بسوس در باختریانه اعلان پادشاهی کرد و ساتی بارزانس به آریا (هرات) و بارسائنتس به در نگیانا (سیستان) برگشتند.

بنابران اسکندر زودتر آمادگی حرکت بطرف باختریانه نمود و از بین پارتیا گذشته خود را بولایت آری رسانید. چون در شهر سوزیا Susia یعنی طوس که در آن وقت داخل ولایت هرات بود رسید. ساتی بارزانس حکمروای هرات باستقبال آمد. زیرا او به تنهائی نمی توانست با قوای زیاد اسکندر مقاومت کند. لذا مصلحت در آن دید که فعلا با او مقاومت ننموده بگذارد که در میان کوهستان های بلند افغانستان داخل شود و آنوقت با دیگر متفقین جنگ آور کار او را بسازند. اسکندر ساتی بارزانس را دوباره بحکومتش ابقا کرده اناکسیپ یونانی(Anaxippe) را با چهل کماندار مامور کرد که این ولایت را از آزار قشون مقدونی حفظ کند.


اولین اقدام ملی بر ضد اسکندر:

اسکندر چون از طرف حکمفرمای (هرای و) فی الجمله آسوده گشت میخواست که از قسمت های شمالی این مملکت بسمت شمال شرقی بطرف باکتریانه در حر کت آید و در آنجا با بسوس که لباس ارغوانی ببر کرده خویش را پادشاه آریانا خوانده بود حساب خود را تصفیه نماید. باین قرار از هرات بطرف باکتریانه عزیمت نمود. اما بعد از سه چار روز کشف کرد. که ساتی بارزانس با بسوس پادشاه باختر در یک اتحادست. و علاوه بران درین چند روزه غیبت او مردم آریا بقیادت سردار خود ساتی بارزانس بهیجان آمده و اقدامات بر علیه بیگانگان را شروع نموده اناکسیپ یونانی و همراهانش را کشته اند. ساتی بارزانس چون اسکندر را از هرات دور دید در صدد تیاری جنگ گردید تا در اثنائیکه بسوس باو در آویزد خودش از عقب بر یونانیان کار را تنگ ساخته این آتش را در میدانهای باختریانه خاموش سازند. برای اینکه خبر اقدامات او با سکندر نرسد اناکسیپ یونانی و همراهانش را بکشت و خودشن با مردم آزادۀ این مملکت باجوش و احساسات ملی داخل اقدامات جدی گردید. چه، میخواست که رابطۀ اسکندر را با ولایات مملکت همسایه (فارس) و بالواسطه با یونان قطع کرده نگذارد ازین راه امدادی باو برسد و با ینوسیله زودتر بمرام ملی و رفع خطر از مملکت خود نائل شوند. شنیدن این مسئله زیادتر اسکندر را بدهشت دست و گریبان کرد. زیرا او خود را در میان میدانهای آریانا خیلی دور از مملکت خود (مقدونیه) میدید که دچار سر نیزۀ دلیران این محیط کوهستانی گردیده. بنا بران با سرعت فوق العاده زیاد از راه رفته برگشت و بشدت و قوت بطرف آرتاکوانا Artakoana که شهر مهم آریه بوده آمد. آنوقت اسکندر بخطرناکی موقع  و غلطی که در وهلۀ اول نموده بود پی برد و ناچار در صدد چاره بر آمد. ساتی بارزانس چون از سرعت حرکت اسکندر خبر یافت که 600 ستید (20فرسخ) را در مدت دو روز طی کرده متوحش شد و با چندی از فدائیان خود هرات را ترک کرد تا در کدام منطقۀ دیگر برای رهائی مملکت خود آنچه در دل دارد بساحۀ عمل بیارد. قسمتی از قشون ملی در حوالی شهر داخل جنگل کوهی شده آنراسنگر گرفتند. اسکندر چون نمی توانست برایشان دست یابد امر کرد جنگل را آتش زنند. عدۀ زیادی از سربازان دلیر و وطن پرست قربان شدند. همچنان اسکندر همدستان این شورش را تعقیب کرده قسمتی را از تیغ کشید و قسمتی را در زنجیر نگاهداشت. برای اینکه خویش را از دست عکس العمل های اهالی این سرزمین نجات دهد (آریان الگذاندریه) Arian Alexandria را بنا نهاد که شاید با آرتا کوانا Artacoana با یتخت منطقه مطابقت کند. این محل یک قلعۀ عسکرى بود و برای بودوباش قشون یونانی ساخته شد. یونانیان برای زنده داشتن نام اسکندر آنرا شهر خواندند و همین معامله را با سائر قلعه های نظامی که در دیگر نقاط مملکت ما ساخته اجرا نمودند. پروفیسر ولسن آرتاکوانا واسکندریه آریس Alexandria in Aris هر دو را با موقعیت هرات منطبق میداند. "روز" راجع به آن چنین گوید: او (اسکندر) شهری آباد کرد موسوم به اسکندریه آریو روم Alexandria Ariorum یعنی هرات که هنوز یکی از مراکز مهم تجارت آسیای مرکزی است بارتولد درین موضوع چنین نوشته: مسلمین اسکندر کبیر را بانی هرات ومرو میدانستند در ینصورت روایات مورخین یونان راجع به بنای شهر اسکندریه در ولایت آریا موید داستان فوق الذکرست. بطلیموس تحت عنوان آریا متروپوس Aria Metropolis همچنین "ریزیدورخاراکسی" غیر از شهر آرتاکوان پایتخت قدیم بومی ازین شهر هم نام می برند. بدینجهت محل وقوع شهر آرتا کوان بین علما موضوع بحث بود. بعقیده " تو ماشک" شهر آرتاکوان در جای ارگ هرات واقع بوده که بعدها در زمان سلسله کرت (قرن13و14) باسم

اختیارالدین معروف گردید. اسکندر چند روز توقف کرده منتظر رسیدن آن قسمت اردوی خود که در تحت ادارۀ کراتیریوس Kraterus بود نشست آرزاسس Arzaces (ارشک) را بجای ساتی برزنس گماشته خود بقشون خود ملحق شد.


حرکت اسکندر جانب سیستان:

وقتیکه اسکندر از هرات برون میرفت سربازان تازه نفسی که خواسته بود واصل شدند. اسکندر این دسته قشون را داخل عسکر خود کرده عازم در انگیانا یا زرانگیانا Zrangiana ،  Drangianali گردید بعضی از مورخین این نام را درانگی Drangi  و زرنگی         "Zarangae" هم نوشته اند که عبارت از سیستان حالیه بوده است.

سیستان از کلمۀ ساکاستن Sakastene که حصۀ از زرنج بوده بر آمده و اکنون بر تمام ولایت زرانگیانا اطلاق میشود عرب ها سکستان را سجستان خواندند و پسان ها سیستان گردید. قشون مقدونی بطرف جنوب جانب پایتخت زرنگی موسوم به پروفتا زیا Prof hthasia که پروفیسر ولسن آنرا با پشاوران Pishavaran یکی میداند، مارش نمود این شهر قدیمی است که در شمال هامون با دریاچۀ سیستان بفاصلۀ ۱۸۰ میل بطرف جنوب از هرات فاصله داشت. ژوکی نام آنرا پراداپروفتها زایا Parada-prophthasia نوشته بعضی هم هستند که موقعیت پروفتازیا را با فراه منطبق میدانند. انطباق پروفتازیا با فراه قدری مشکل بنظر می آید، زیرا بقول ابسیدور منطقه انبان Anban ولایت آری مربوط بدر انگیانا بوده و شهر عمدۀ آن پهرا Phra است که یقیناً فراء موجوده است  و واضحاً معلوم میشود که این شهر از شهرهای مهم ولایت آریا بوده پرسی سایکس نیز مرکز منطقۀ زرنگیانا را فراه میداند که روی نامی بهمین اسم قرار داشته. بنابر دلیل فوق معلوم میشود که بهرادا پروپهتها زیا و پروفتا زیا با پشا ورن یکی بوده. اسکندر درینجا مقاومتی ندید، زیرا حکمران این ولایت که بار سائنتس Barsaentes نامداشت و برای بدست آوردن استقلال مملکت در مسئله قتل دارا با بسوس و ساتی بارزانس همدستان بوده امیدوار بود که بزودی سر رشته و انتظام منطقه خود را درست کرده بمقابل خطر حملۀ بیگانه با برادران دیگر خود پهلو خواهد داد، چون در خود هنوز آن قوت را نمیدید که به اسکندر در آویزد لذا سیستان را گذاشت و اقدامات خود را برای موقع مناسب تری محول کرد. در نتیجه اسکندر بر این ولایت مستولی شد، در همین شهر مهم در انگیانا بود که تراژیدی فیلو تاس رخ داد. مطالعۀ این سانحه که در ماه اکتوبر سال ۳۳۰ ق م روی داده کافی است که خود خواهی، تکبر وعدم اطمینان اسکندر را نشان بدهد. فیلوتاس از جنرالهای بسیار بزرگ اسکندر بوده خودش و پدرش پارمن یوParmenio از مهمترین اشخاص فتح آسیا شمرده میشدند. اسکندر مدتی بود که از رشادت فیلو تاس میترسید اسکندر سوء ظنی نسبت باین جنرال خود که در میدان جنگ بهیچوجه از خودش کمتر نبود پیدا کرد و در اثر بد گوئی کراتیریوس و دیگر جنرال ها که بمقام و جاه او حسد میبردند اسکندر برانگیخته شد و حکم اعدام او را صادر کرد اسکندر در موقع قتل این رفیق دلاور خود که در کسب افتخارات او در نظر عالم یونانی خدمات برجسته کرده بود خوب سنجش نکرد و یا برای اینکه آن همه افتخارات منحصر بخودش بماند بچنین عمل اقدام نمود پارمن یو پدر فیلوتاس مردی بود از جنرال های بزرگ فلیپ پدر اسکندر که با مهارت فوق العاده در جنگ و تجارب متواتر و کسب افتخارات و نام نیک در قشون مقدونی اولین مرد شمرده میشد. پلوتارک گوید: پارمن یو تنها شخصی بود از رفقای پیر و مشاورینش که او را بحمله بر آسیا تشویق میداد سه پسر جوانش نیز مانند خودش عسکر شدند. خورد ترین آنها هکتور Hector در اثنای لشکر کشی بدریای نیل غرق شد، نیکا نور Nikanor نیز مرد و پسر بزرگ که یگانه مایۀ دلبستگی پدر بود نیز اعدام گردید. پارمن یو درا کبتانا (همدان) بالشکر عظیم وخزانه زیاد بود. اسکندر مخفیانه حکم اعدام او را نیز صادر کرد و باینصورت این بازی بپایان رسید.


اسکندر در آریاسپ: دیدیم که اسکندر برای اتمام مقصدی که شاید خودش اهمیت آنرا میدانست از قتل وحشیانۀ مشاورین و همکاران بسیار قیمتدار خود هم دریغ نمیکرد. رفقای فیلوتاس نیز محاکمه شدند اما اسامبلى لشکر آنها را تبرئه کرد. ولی بسانتر قربانی دیگری یافت که آن دیمتریوس Demetrios سردار گارد بود. در تاریخ فتوحات و لشکری مقدونی هیچ چیز آنقدر حیرت آور نیست که مردم بیک یا د شاهی اطاعت داشتند که هر روز منفرد تر میگردید و در فکر با هیچکدام از آن افراد که سبب عظمت و شهرت او شده بودند شریک نمیشد. 

وقتیکه دیمتریوس اعدام شد لشکر مقدونی در میان مردم آریاسپی ها Ariaspians بودند. اسکندر از پایتخت زرنگیانا بطرف شرق پیشرفته باین ایالت رسیده بود یویانیان ایشانرا اور گیتی Eurgetae نامیده و قبلا به نام اگریاسپی Agriaspae یا آری ماسپی Arimaspi یا بلا شبهه بتلفظ صحیح تری آریا سپی Aryaspae یا آریا سواها Aryaswas یعنی سواران اسپهای اعلی نامیده میشدند. این مردمان دارای کدام ایالت مستقل نبوده بلکه سرزمینشان جزء ولایت در انجیانا بشمار میرفت که بطلیموس شهر بزرگ آنها یعنی آریاسپ را در آن نشان میدهد اورگیتی ها در کنار دریای اتی ماندر Etymander یا رود هلمند نیز آباد بودند قرار نظریۀ که دیو دورس Diodorus در بارۀ این قوم اظهار میدارد قبیله مذکور به گد روزیا Godrosia خیلی نزدیک بوده و سکندر آنها را در یک ایالت که تحت حکمرانی تیری دیتس Tiridates بود ملاقی شد.

سایکس نسبت باین مقام می نویسد: "... اما مرکز نفوس بایستی همیشه دلتای هلمند بونده باشد. این دریا مجرای خود را چنان بزودی تغییر داد که تا موقع اثبات آرکیا لوجیکی ممکن نیست بطور صحیح وجود دلتا و باین سرعت آباد شدن آنرا درین عصر فهمید. هنری مکمهن (Sir H.M.Mahon) که لیاقت و مهارت. قابل قدری دارد چنین نتیجه گرفت که آن دلتای تاراکان Tarakan بوده و خرابه های رام رود Ramrud را انتخات نموده آنرا مرکز آریاسپی Ariaspae دانست که مقدونیان بعد از در انگیانا در آنجا آمدند.

هنگامیکه لشکر مقدونی وارد ملک یورگت ها شد بمقابل وی هیچ مقاومت نشان ندادند. زیرا در مقابل قوای بزرگ اسکندر اقوام متفرق یورگت نمی توانستند کاری بکنند. اهالی گدروزیه که آنرا با بلوچستان کنونی تطبیق میکنند نیز چون متفرق زندگانی می کردند مقاومت نکردند. 


دومین اقدام ساتی بارزانی برضد اسکندر:

پنجروز پس از ورود باین محل اسکندر شنید که ساتی بارزانس باسوارۀ نظام بهرات حمله کرده و یونانیان را صدمات زیاد رسانیده. این خبر پر دهشت اسکندر را خیلی پریشان ساخت ازینرو قشونی مرکب از شش هزار پیاده یونانی و ششصد سوار بسرداری کارانس Caranus و دیکسس به آنجا فرستاد و خودش با اضطراب دو ماه درین قسمت توقف کرد و منتظر نتیجه شد.


اسکندر درارا کهوزیا:

از مملکت اورگت ها اسکندر بطرف شمال پیشرفته باراکهوزیا رسید. اولاً مردمان در انجی و دره گوگی Dragogi را بمتابعت خویش در آورد و بعد از ان داخل اراکهوزیا شد ولایت اراکهوزیا با ولایت قندهار امروز یکی است. دریائی که ازین ولایت میگذرد نظر به تذکر بطلیموس ارا کوتس نامیده میشد که غیر از اندوس بوده، دریای اراکوتس که بطلیموس ذکر نموده مسئله را مشکل می سازد که آیا کدام دریا خواهد بود. زیرا در ولایت اراکهوزیا چندین دریا دیده میشود. بزرگترین این دریاها رود هلمند است که قدما آنرا اتیی ماندر، هرمندوس Hermandus و یا ارى مانتس Erymantus می گفتند. این دریا از کوهائی که بطرف غرب کابل واقع اند فرود آمد. بسمت جنوب غربی جریان داشته و تا ریگستان رفته و از آنجا بسوی شمال غربی متمایل میگردد، و از بین حصۀ از سیستان گذشته در غدیر رزه می ریزد. بر نوف (M.Burnout) این دریا را عبارت از اراکوتس دانسته را صطلاح اراکوتی را برای آن از زند پیدا میکند که این کلمۀ زندی در سنسکرت از سرا سواتی Saraswati نمایندگی مینماید و معنی آن بمفهوم عمومی دریائیست که ارتباطی با کدام غدیر نداشته باشد. اما از نظریات خود ولسن ظاهر می گردد که دریای اراکهوزی عبارت از رود ارغنداب است که بنام رود ترنگ Turnuk از جوار غزنی سرچشمه گرفته از بین غدیر کوچکی گذشته به ارغنداب می ریزد. زیرا ارغنداب یا ارکنداب بحیث دریای اراکهوزیا بیشتر تثبیت میشود. ولی معلومات خصوصی و مکملى راجع بسمت جریان و سرچشمۀ دریای ارا کوتس در دست نیست معروف ترین شهرهای ارا کهوزیا که بطلیموس از آن ذکر نموده عبارت انداز: آزولا Azola، فوکلیس Polis، اسکندریه، ارا کوتس Arachotus ابسیدور چند شهر دیگر ذیل را نیز علاوه میکند: بیوت Bit، فرساگ Pharsa، کروشاد Chorochad، دیمتریاس Dematrias، والکذا ندروپولیس که پایتخت ولایت بوده و در کنار رود اراکوتس یعنی ارغنداب وقوع داشت.

کننگهم آزولا یا وزولا Ozola را عبارت از گذر Guzar یا گذارستان واقع در هلمند علیا می داند. وفوکلیس امکان دارد که عبارت از قلات غلزائی کنار رود ترنک بین غزنی و قندهار و یا خود غزنی باشد کننگهم آنرا با دمیتریاس یکی می داند اسکندریه عبارت از شهر قندهار و ممکن با قرساگ هم تطبیق شود. اراکوتس مرکز ناحیۀ کنار رود اراکوتس (ارغنداب) بود موقعیت آن قرار گفته استرایو230 میل انگلیسی از نقطه ایست که سه راه در شمال اورتسپانا Ortospana بهم یکجا میشوند. بیوت یا بیت (Bint) عبارت از بیجس Bigist یا "بست" باشد در بین این شهرها الکذاندریه دیده میشود که عموما آنرا قندهار تصور میکنند. در اینکه این شهر بر سر راه مقدونی ها واقع شده است تردیدی نیست. اما در وقتیکه اسکندر باین قسمت وارد میشد شهری درین جای وجود داشت. و آن اسکندریه نمی باشد. اسکندر در حوالی قندهار حالیه حسب معمول قلعۀ نظامی بنا کرد و نام آنرا "اسکندریه اراکهوزی" گذاشت. دیوارهای این شهر در تابستان سال ۳۲۹ ق م بقدر کافی بلند شده بود واسکندر قرار قاعدۀ که داشت یک عده عسکر را در آنجا مقیم کرد. موقعیت این قلعۀ نظامی غالباً بجنوب قندهار بوده که اگر شهرهای قدیم و جدید را در نظر بگیریم این قلعۀ نظامی اسکندر با شهر قدیم قندهار و شهر احمد شاهی سه کنج مثلثی را تشکیل میدهند مردمانی که باطراف و نواحی قندهار قدیم و دریای ارغنداب بسر می بردند اراکوتی Arachoti گفته میشوند. اسکندر از مردمان بومی عسکر گرفت و ممنن را والی این ایالت مقرر نمود. 


جنگ ساتی بارزانس:

از اراکهوزی اسکندر آمادگی نمود تا بمقابل بسوس در باکتریانه مارش کند اما با و خبر دادند که آریا باز مورد حملۀ ساتی بارزانس واقع گردیده. ساتی بارزانس سردار نامی این مملکت آنی از کوشش و سعی برای نجات وطن خود فارغ نمی نشست. با وجودیکه از دست یونانیان شکست یافته بود اما روح بلند او ذلیل نمیشد و گردن بلندش نمی خمید. ساتی بارزانس از خود امید داشت و با وجود قلت قوای خود بمقابل بیگانگان میگفت آخر غالب خواهم آمد. این حمله او از سائر اقداماتش شدیدتر بود مخصوصاً بسوس پادشاه باختر نیز با و امداد کرد و دو هزار عسکر دلاور فرستاد. اسکندر خیلی ها مضطرب شد و بیشتر از پیشتر ازین مرد وطن خواه بدهشت افتاد، قوۀ بزرگی از عسکر خود جدا کرد و سرداران نامدار خود مانند آرته بازیوس Artabaazus، ایری ژییوس Erigvios وکارانوس Caranos را برای دفع ساتی بارزانس و نجات یونانیان آریا فرستاد. همچنان والی پارتیارا که "فراتافرون" نامداشت فرمان کرد که با تمام قوای خود با این سرداران ملحق گردد ومتفقاً بر خلاف سردار بر می در آویزند. ساتی بارزانس که خود را با قوای قلیل در مقابل سه قوه مشاهده کرد از جان دست شست و درس فداکاری آینده گان خود داد. این جنگ بسیار سخت و مدهش بود. قشون ملی افغان در مقابل یونانیان خیلی پافشاری کردند اما از سوء اتفاق که ساتی بارزانس بدست ایری ژی یوس کشته شد و بقشونش تفرقه در افتاد، و اسکندر بعد از دادن تلفات خیلی زیاد موفق شد و یکی از بزرگترین دشمن های او از میان در رفت.


حرکت اسکندر بطرف پارو پامیزادی:

بعد از اطاعت اهالی اراکهوزی اسکندر بطرف شمال رخ نموده میخواست که از بین سلسلۀ پاروپامیسن از راه دهزنگی راه کوتاهی باختر پیدا کند ولی کوه های بلند و صعب العبور این مناطق و حمل و نقل لوازماتی که با خود داشت او را خیلی ها دچار زحمت و مشکلات می ساخت. لهذا برای اسکندر بجز همان یکراه که از اراکهوزی بطرف ولایت پارو پامیزادی یا ولایت فعلی کابل میرفت چاره نبود. مجبور شد و همین راه را گزید. و این همان راهی است که اکنون نیز موجود است.

در اثنای این لشکر کشی باز کوه نشینان متفرق افغانی کار را بروی تنگ ساختند. در منطقۀ سخت و لامزروع اطراف غزنی در ملتقای قلل و ارتفاعات غربی کوه سلیمان با جبال هزاره یا پاروپامیسن این قبایل دلاور و وطن خواه سکونت داشتند. با وجودیکه ایشان متفرق و دور از هم بوده اند اما هر طائفه جدا جدا چنان بر لشکر مقدونی حمله میآوردند که مقدونیان بیچاره می گشتند. چون از حدود یک طایفه افغان بهزار مشکل میگذشتند دچار حملۀ دیگر می شدند اسکندر درین منطقه با این دلیران سخت سر بسی جدال کرد و حتی کارش بما یوسی کشیده بود. چون حملۀ یک طایفه را رد می کرد خیال مینمود دیگر کار تمام است و برخلاف انتظار باز دچار حملۀ سنگین تر از اولی میشد اما چون این طوائف افغانی از هم دور بوده و یکجائی بر مقدونیان حمله نکردند کوشش هایشان به نتیجه دلخواه نه انجامید و مقدونیان با دادن تلفات زیاد و گذشتاندن اضطرابات و مشکلات بی شمار بنواحی کابل وارد شدند.

شهرهای معروف پارو پامیزادی یعنی منطقۀ که تقریباً عبارت از ولایت کابل فعلی میشود نظر بنگارشات بطلیموس قرار ذیل است:

نوبی لیس Nabilis، کابورا Kabura، اورتسپانا Ortospana، پارسیاناParsiana و بطرف شرق کیزانا Kaisana یا کارناسا Karnasa استرابو وپلینی در ضمن تشریح استحکامات اسکندر شهر اورتسپانا و بر علاوه اسکندریه را نیز ذکر نموده اند بطلیموس و دیگر مورخین اسکندر در دره کابل از بسیار شهرهای دیگر نام می برند اورنسپانا یا کابورا عبارت از کابل فعلی است که باشندگان آنرا بطلیموس کابلی تی Kabolitae خوانده و چند نقطه مجاور آن مثل ارغنده، لوگر و وردک را بنامهای ارگردا Argurda لوکرنا Locarna و بگردا Bagarda یاد نموده است.

چون اسکندر بوادی کابل رسید اوائل زمستان و ماه نومبر ۳۲۹ ق م بود. موصوف درینجا توقف ننموده فوراً عازم کاپیسا (کوهستان و کوهدامن) شد. علت عدم توقف اسکندر در محل کابل فعلی خوب فهمیده نمیشود. غالب گمان اینست که عدم توقف اسکندر بنابر عوامل لشکری بوده زیرا در عصر لشکر کشی یونانیان کابل آباد بوده و چنانیکه گفتیم مورخین آنرا بنام اورتسپانم یا اورتسپانا وهم باسم کارورا Karoura یا کابورا یاد کرده اند. استرابن مورخ یونانی آنرا اورتسپانا خوانده و چهار راهی نوشته که ازان راه های تجارتی بطرف بکتریان، اراکهوزی، وهند منشعب میشده. مرکزیت اورنسپانا شاید اسکندر را مشوش کرده بود، زیرا میدانست که باشندگان دره های این محیط کوهستانی اگر از دو طرف بروی هجوم کنند دیگر نجات محال خواهد بود. مخصوصاً صدماتی که از اقوام افغانی در اثنای عبور از اراکوزی بطرف پاروپامیزادی دید هنوز جراحاتی التیام نیافته شمرده میشد. لذا تصور کرد که توقف درین منطقه او را ممکن است دچار حملۀ مدهش بنماید. از پنجهت توقف را مصلحت ندید و خویش را گوشه کرد. بعضی از مولفین از روی اشتباه تصور می کنند که علت عدم توقف اسکندر در کابل بنا بر عدم آبادی بوده، حالانکه اگر وضعیت جغرافی این منطقه دیده شود بزودی بطلان این تصور ظاهر میگردد، زیرا کابل آبادان بود و اهمیت تجارتی داشت. خلاصه مقصد ما اینجا تذکر قدامت تاریخی کابل نیست بلکه میخواستیم بگوئیم که اسکندر بنابر جهات عسکری در کابل توقف ننمود. علت دیگری که بدرجۀ دوم شایان اهمیت است. عجله خود اسکندر برای واصل شدن بولایت با کتریانه نیز شده میتواند. زیرا بسوس پادشاه باختر در آنطرف کوه های هندوکش روز بروز بر قدرت خود می افزود و موقعش مستحکمتر میشد. هر حال هر چه باشد باشد اسکندر از درۀ کابل بسرعت گذشته وارد کوهدامن گردید در آنجا کوه های بلند وصعب العبور هندوکش با دره های پر برف بمقابلش عرض اندام کرد. و چون از بومیان معلومات کرد دانست که عبور در آن وقت سال از کوتل های بلند این سلسله کوه ممکن نیست ناچار در برابر کوه های بلند و باعظمت جز تسلیم چارۀ ندید و مجبور یتوقف شد.


اسکندریه قفقاز:

اسکندر قشون خود را در اوپیان (دامنه کوه خواجه سیاران) که نسبتاً از مجرای وزش باد بر کنارست امر اطراق داده و دربای هندوکش یعنی قفقاز یونانی ها در نقطۀ که مدخل دره های پنجشیر سالنگ شتل وغیره را دفاع کرده بتواند اساس قلعۀ نظامی جدیدی را در نظر گرفته و سال آینده قبل از آنکه بطرف با کتریانه عازم شود نظر به خود را عملی ساخت نام این قلعه قرار معمول الکذا ندریه بوده و برای امتیاز از سائر الکذاندریه ها آنرا اسکندریه قفقازی لکذاندریه ادکوکازیوم Alexandria ad Caucasum یا الکذاندریه پارو پانی زادی Paropanisadai خواندند. موقعیت این اسکندریه هنوز بطور قطع مشخص نشده اما جای اصلی آنرا از روی خرابه های زیادی که در اوپیان یا هوپیان Houpian در حوالی چاریکار (که تخمیناً سی میل بطرف شمال کابل واقع است) دیده میشود تطبیق میکنند. کننگهم نیز موقعیت آنرا در او پیان بفاصلۀ سی و شش میل بطرف شمال کابل قرار میدهد.

راجع بتعین موقعیت اسکندریه قفقاز از سالهای اول قرن ۱۹ اروپائیان که موقع مسافرت در کاپیسا یافته اند اظهار نظریه نموده نیلاب غوربند و اوپیان را پیشنهاد نموده رفتند. و چون خرابه های شهر وسیع در بگرام افتاده است بیشتر توجه آنها آنطرف معطوف میشد.غافل ازینکه اسکندریه قفقاز یک قلعۀ نظامی بوده نه شهری با عظمت موسیو فوشه در سال ۱۹۲۲ بدستیاری معلومات مفید زوار چینی تدقیق نموده دریافت که بگرام با یتخت قدیم یعنی محل شهری است که آرین یونانی "نیسه" Nicée و خود زوار چینی هیون تسانگ کاپیسی Kapisi خوانده است. پس خرابه های بگرام موقعیت قلعه نظامی اسکندر را نداشته و اسکندریه قفقاز را بایستی در جای دیگر تجسس نمود. اینکه موقعیت آنرا در اوپیان قرار داده اند نیز درست بنظر نمی خورد. زیرا در اوپیان که در چند کیلومتری شمال چاریکار واقع است دلالت از بقایای کدام شهر قدیمی نمیکند. از طرف دیگر تا جائیکه از تذکرات بعض مورخین قدیم بر می آید اسم او بیان تنها منحصر بیک شهرنى بلکه بیک ولایت اطلاق میشده از روی افسانه های محلی معلوم میشود که بروان معاصر با بگرام آبادی داشت علاوه بران موقعیت آن که هم در پای هند و کوه و هم در مدخل دره های آن و هم در ولایت اوپیانه است تمام شرائط را در بر میگیرد. پس گفته میتوانیم که اسکندریه قفقاز در پروان قدیم یعنی جبل السراج بنا یافته بود. مورخین قدیم آنرا از اورنسپانم پنجاه میل و از پوکلا اوتیس ۳۳۷ میل می نویسند. چون مدققین امروزه اولی را عبارت از کابل وثانوی را هشت نفر قریب پشاور میدانند پس از نقطۀ نظر فاصله هم موقعیت پروان با اسکندریه قفقاز موافقت میکند از طرف دیگر اوپیان بذات خود شهر مهمی داشته چنانچه زوار چینی آنجارا به لهجۀ هوپی نا Ho.pi-na ذکر کرده و شهر بزرگ میخواند. میگویند که مناندر شاه بزرگ کابلستان و گندهارا و پنجاب در آنجا تولد یافته است. اهالی آنرا الاساد Alassade می نامیدند. اسکندر علاوه بر اسکندریۀ قفقاز بفاصلۀ یکروز راۀ دو قلعه دیگر آباد نموده که یکی عبارت از کارتانا Cartana است که قرار تعریف پلینی در پای کوه قفقاز (هند و کوه) واقع بوده موقعیت آن طوری که گفته شد نزدیک اسکندریه بود زیرا این شهر با کارسانا Karsana متذکرۀ بطلیموس موافقت میکند و دیگر جائی که میگویند آباد کردۀ اوست موسوم به کاردوسی میباشد که شاید در پنجشیر بوده. سکنۀ این جایها از هفت هزار نفر مقدونی پیر و سه هزار سپاهی ایلجاری Irregulier وعده از سر وعده از سربازان اجیر ترکیب شد. بهر حال موقعیت اسکندریۀ قفقاز هر کجا بوده، بوده مطلب اینست که اسکندر باین مناطق اهمیت فوق العاده عسکری داده میخواست این موضع را بصورت یک کولونی یونانی در آورد تا در وقتیکه مصروف پیکار با بسوس شود واقعات این اطراف او را مضطرب نسازد. 


مقصود از کوه های قفقاز چیست:

یونانیان وقتیکه در پای کوه سر بفلک هندوکش رسیدند آنرا کوه های قفقاز خواندند و یکی از قشنگ ترین قصص ارباب انواع خود یعنی حکایۀ پرومته Promethee را به آن نسبت دادند موضوع افسانه اینست که پرومته رب النوع یانی آتش و اولین پیشوای مدنیت بعد ازینکه هیکل انسانی را (بعقیدهٔ یونانیان) از خاک درست کرد خواست اروح بدمد. برای این کار آتش آسمانی را دزدی نمود. ژوپی تر برای توبیخ او "پاندور" اولین زن قشنگ مخلوقه را فرستاد. اما پرومته از در مکر پیش آمده او را اسیر ساخت. آنگاه ژوپی تر بغضب آمده پسرش "ولکن" Vulcain را مامور نمود تا او را بسزا برساند. مشار الیه پرومته را در کوه قفقاز فراز صخرۀ چار میخ کرده عقابی را گذاشت تا او را عذاب نموده جنگرش را بخورد. آخر کول پهلوان اسباب نجات او را فراهم آورد.

این قصه بکوه های قفقاز تعلق دارد ولی از روزیکه یونانیان وارد کاپیسا شدند و چشمشان بکوه های پر برف و بلند هند و کوه افتاد آنرا قفقاز نام کردند و حکایۀ فوق الذکر را به آن نسبت دادند گمان میرود که نسبت دادن این حکایه باین کوه ها و نامیدن آن بکوه های قفقاز از طرف سرداران اسکندر بوده باشد رهم نیست که اطرافیان اسکندر برای خوش ساختن او از راه چاپلوسی چنین کرده باشند زیرا میدانستند که اسکندر تا چه حدیک شخص خودخواه وجاه طلب بود. مخصوصاً از روزی که سروش آمون معبد بزرگ مصر اور ا پسر ژوپی تر نامید، دیگر تجرد او از اطرافیان زیادتر شده رفت. سرداران و اطرافیانش برای اینکه کارهای او را مانند کارهای ارباب انواع یا پهلوانان اساطیری یونان جلوه دهند نام های محلات، کوه ها و غیره را تبدیل نموده رفتند. اسکندر هم از فرط جاه طلبی و خود بینی بر این گفته ها باور میکرد. مورخین ما بعد نیز تاریخ های خود را بر روی یاد داشتهای سرداران اسکندر استناد نمودند.


عبور از هندوکش:

در اواخر بهار سال ۳۲۹ ق م هنگامیکه آفتاب برف ها را بقدر کافی آب کرده بود اسکندر عساکر خود را که بالغ بر پنجاه شصت هزار اوروپائی میشد آماده حرکت ساخت. اسکندر میخواست وارد صفحات با کریانه شده بسوس را مضمحل کند. منطقۀ پارو پامیزادی را از منطقۀ باکتریانه سلسله کوه هندوکش یا باصطلاح یونانیان کوه های قفقاز جدا میکرد اسکندر برای رسیدن باین صفحات لازم بود از بالای این کوه ها بگذرد. اما اینکه اسکندر از کدام راه از کوه هندوکش گذشته واضحاً معلوم نیست مورخین در تعین آن با هم متفق نیستند. بعضی نوشته اند که اسکندر از راه بامیان رفته باشد. اما اگر خوب دقت کنیم این راه موافقت نمیکند زیرا نظر بتذکر مورخین اسکندر بعد از طی شانزده روز از بالای کوه های هندوکش به دراپسا کاDrapsaca رسید که اولین مقام است در طرف شمال هند و کوه و صفحۀ باکتریانه بدینقرار باید در موقع عبور خود از کوه های هندوکش از حره کوشان گذشته باشد. مولف جرمنی موسوم به شورتس Sehwarz که دراپسا کار را بطور قطع اندراب تعین کرده بحقیقت قرین معلوم میشود. اگر دراپساکا اندراب قبول گردد در تعیین خط سیر اسکندر از بالای کوه های هندوکش خیلی آسانی رخ میدهد زیرا از راه دره کوشان که بشمال سیاه کرد غوربند واقع است رفتن. باندراب خیلی آسان میباشد و از اندراب خط سیر رودخانه انسانرا بصفحات باختر وضمناً بقندوز رهنمائی میکند. حاجت بند کار نیست که در اراضی کوهستانی هر دره بذات خود بهترین راه طبیعی است و غیر ازان عبور و مرور مشکل میشود. ممکن بعضی ها بگویند که اسکندر وقتیکه از اسکندریه قفقاز حرکت می کرد از راه گل بهار و خاراک عبور نموده است. این نظریه هم داخل فرضیات می آید لیکن قبول آن باین جهت مشکل بنظر می آید که حرکت اسکندر مصادف با اول بهار بود درین وقت خاواک برف دارد و برای عبور قشون خطر ناکست. حالانکه از دهن درۀ غوربند تا سیاه گرد تقریباً دوازده کروه است و از راه دره کوشان به آسانی باندراب رفته میشود و برای رونده که باندراب واصل شد با تعقیب مجری رودخانه آن که به "دوشی" با آبهای بامیان و کامرد یکجا میشود و رودخانه قندوز را تشکیل میدهد دیگر اشکالی برای رفتن صفحات باختر باقی نمیماند. رودخانه قندوز بعد از دوشی بدامنۀ تپه های جنوب و جنوب شرقی کیلگی واصل شده از پای رشته کوه جنوب پل خمری که آخر الذکر شمالی ترین دامنه هند و کوه است گذشته دهن غوری را آبیاری میکند و چون راه خط سیرش را بطرف غرب سلسله تپه ها گرفته تغییر جهت داده از میان تپه ها بطرف بغلان که بسمت شمال پل خمری واقع است خم میشود. از بغلان تقریباً بخط مستقیم بقندوز واصل و به نقطۀ که آنرا "قلعۀ ذال" گویند بدریای آمو می ریزد. از روی دلائل فوق میتوان حکم کرد که اسکندر از راه دره کوشان گذشته که اگر امروز خط سیر او را تعقیب کنیم از مقامات ذیل می گذریم: چاریکار، اوپیان، پل متک، دره غوربند، برج گل جان، سیاه گرد، درۀ کوشان، اندراب. در موقع صعود بکوه های هندوکش قشون اسکندر با برف و یخ زیادی برخورده عدۀ کثیری از ایشان تلف شد و مابقی با بسیار سختی جان بدر بردند. گرسنگی و قحطی نیز در ظرف مدت شانزده روز کوه پیمائی در تکلیف و زحمت ایشان از دیاد نموده بود. تاریکی غبارومه در بالای کوه ها نیز اندازۀ بر سختی مسافرت شان می افزود و همین ابرومه مانع میشد که سپاهیان یکدیگر را ببینند. ممکن است سرداران اسکندر برای جلب توجه مردمان قدری در توصیف این راه و عبور از کوه ها مبالغه کرده اند و این اغراق گوئی در کتب مورخین قرون بعدا نعکاس یافته و سر چشمه روایات رفتن اسکندر پسر فلیپ بقطب ظلمات گردیده. عبور اسکندر از کوه هندوکش در اواخر بهار سال ۳۲۹ ق م اتفاق افتاده است.


 بسوس:

بسوس طوریکه گفتیم در باکترپانه در صدد آمادگی بر آمد تا اگر بتواند قشون مقدونی را مضمحل سازد. ولی اسکندر قبل از آنکه او کاری کرده باشد رسید. بناچار بسوس سیاست مدافعه وی را برای خود انتخاب نمود. نظر بتحریر کنت کورس بسوس همینکه از نزدیک شدن اسکندر خبر یافت تمام پیروان خود را جمع کرده مجلسی ترتیب داد تا موافق عادات قومی در باب خطر اسکندر و صورت دفع او جرگه نمایند. درین مجلس بسوس از قوای خود تعریف و از جنگ آوری مقدونیان تکذیب کرده و گفت که همه پیشرفتهای مقدونی بیشتر از بی کفایتی و عدم تجربۀ داریوش بود. داریوش می بایست بعوض رفتن در جلو مقدونی و جنگ در تنگیهای کوهای سلیشیا عقب نشینی نموده آنها را بجایهای سخت می کشاند و از رودها و تنگیهای کوها چنان استفاده میکرد که برای ایشان نه راه برگشتن، و نه راه پیش آمدن باقی می ماند، و با ینصورت دشمنان را محو میکرد. عقیدۀ من چنین است که ما باید در مقابل قوای زیاد یونانی بحال مدافعه در آئیم و بیشتر از عوارض طبیعی استفاده کنیم و دشمن را ضعیف ساخته برویم. بفکر من چون نمیتوانیم با این قوای قلیل در برابر دشمن قوی کار حسب خواهش انجام بدهیم باید به سوگدیانه برویم ورود جیحون در جلو ما سنگری باشد تا کمک های لازمه از ملل همجوار یعنی خوارزمیان، سکاها داهی ها و باقی اقوام مجاور برای ما برسد. اینها جنگی هائی هستند که شانه آنها باتالاق سر مقدونیان مساوی است. مجلسیان همه فریاد زدند که این نقشه برای نجات آنان بهترین وسیله است. درین مجلس شخصی از اهل میدیا که کوپارس Cobares یا باگوداراس Bagodaras نامداشت نیز در جملۀ باختری ها شامل شده بود. این شخص بنابر طبیعت خویش چنین اظهار رأی کرد و به بسوس پادشاه باختر توصیه نمود: "بهر جا بروی اسکندر از تو دنبال خواهد کرد. پس بهترست بروی و تسلیم شوی شاید تاجی را که از دست فاتح میگیری بهتر بتوانی حفظ کنی". این رأی باگورداراس قلب بسوس را که نصب العینی جز نجات مملکت نداشت جریحه دار ساخت مشارالیه برافروخته شد و بغیظ در آمده خواست او را باقمۀ خود پاره پاره کند ولی دست او را گرفتند غوغائی رو داد و مجلس بهم خورد و بدون آنکه مشوره بپایان رسد خاتمه یافت. با گوداراس از موقع استفاده کرده باسکندر پیوست. لشکر بسوس عبارت بود از هشت هزار باختری مسلح. اینها در ابتدا تصور می کردند که بواسطۀ مشکلات و موانع اسکندر با ینظرف نخواهد آمد و راه هند را پیش خواهد گرفت. پیش خود میاندیشیدند که درین راه از دست اهالی دلیر ممکن است مجبور بوقفه های زیاد گردد تا آنوقت سر رشته و انتظام حربی خود را درست کرده و حملۀ مدهشی بدشمن نمایند و دفع شر کنند. ولی بعد چون آمدن اسکندر انتشار یافت بعضی ها بسوس را گذاشتند و متفرق شدند. بسوس مجبور شد که از پنجاه حرکت کرده بطرف سوگدیانه برود و قوتی از آن اطراف بدست آرد. درین احوال بدور او جز چندی از مردان کار نمانده بود. بقول آریان بسوس با هفت هزار سپاهی با ختری و سوارهای داهی که در اینطرف تاناایس (سیحون) سکنی داشتند صفحاتی را که پائین کوه قفقاز بود عاری از هر آذوقه میکردند تا اسکندر نتواند درین صفحات پیشرفت نماید.

بسوس بطرف رود اکسوس بحرکت در آمده صفحات باختر را تماماً خراب و آذوقه و غیره را تلف نموده از رود بگذشت و بعد از عبور تمام کشتی ها را بسوخت تا بدست اسکندر نیفتد.


اسکندر در باختریانه: گفتیم اسکندر از فراز کوهای هندوکش عبور نموده بعد از شانزده روز کوه پیمائی داخل صفحهٔ باختریانه شد. اولین موضعی که اسکندر به آن رسید در اپساکایا اندراب بود. درینجا توقف کرد و این توقف چند روز بطول انجامید. اسکندر وعسکر او که نفس تازه کرده بودند بنای پیش رفت را گذاشتند. قشونش در اثنای این حرکت خیلی دچار قحطی و گرسنگی شد زیرا بومیان انبارهای غله خود را در زیر زمین پنهان کرده بودند که کسی نمی دانست. این عادت اهالی باختر از زمانهای قدیم تا امروز دوام دارد و مردمان از هزار تاخان آباد و غیره عادت دارند که چاه کنده غله را ذخیره می کنند. در آن وقت که قشون مقدونی داخل این صفحه گردید چون از ذخائر اهالی خبر نداشته و از طرف دیگر بسوس تمام آن مناطق را از غله عاری ساخته بود از گرسنگی با علف صحرا و ماهی رود خانه ها تغذیه میکردند. بعد که این مواد هم تمام شد اسکندر امر نمود تاچار پایان بار بردار لشکر را بکشند و با این بالاخره به باختر رسیدند.

 

باختر:

باختر نظر به تحریر کینت کورس Quinte curce چنین بوده زمین این صفحات در بعض جایها حاصلخیز است و غلۀ زیادی میدهد. چراگاه ها هم کم نیست و بنابر این اهالی حشم زیاد نگاه میدارند. ولی قسمت وسیع ازین صفحه از سرمه ریگ پوشیده و بکلی لم یزرع است. این جاها نه سکنه دارد و نه محصول. وقتیکه بادهای شمالی میوزد ریگ روان را در جاهایی جمع کرده نل های میسازد و راه ها را می پوشد. ازینجهت مسافرین مجبورند مانند دریانوردان شب بهدایت ستاره ها راه را بیابند و مسافرت در روز عملی نیست بخصوص که اگر بادهای شمالی بوزد مسافر را در زیر ریگ روان دفن می کند ولی جایهائی که چنین نیست خیلی مسکون میباشد و اسپهای زیاد دارد. بهترین دلیل این معنی آنکه باختر میتواند سی هزار سوار بدهد. پایتخت باختر یا باکتریانه باخترا (باکترا) نامدارد و در پای کوه پاراپامیز واقع است. رودی که باختروس Bactrus نامدار داز شهر می گذرد و نام ایالت و شهر از اسم همین رود است. رویهمرفته این ولایت از ولایات آباد شمرده میشد. معروفترین شهرهای باختر در عصر بطلیموس عبارت بود از زاریاسپه Zariapa، چاتراکارتا Chatrakarta، بکترا Bactra وایوکرانیدیا. استرا بن مورخ یونانی هم شهر بکترا را ذکر کرده و آن را زاریاسپه، داراسپه Daraspa یا ادراسپه Adraspa هم خوانده است مشار الیه ایوکراتیدیا Eukratidia (خلم) را نیز یاد نموده است. در زمان اسکندر معروفترین شهرهای باختر شهرهای ذیل بود: اورنوس Aornos وبکترا. آرین مورخ از زاریاسپه هم اسم برده و آنرا "زاریاسپس" خوانده اگرچه تشریحات مخصوص در اطراف آن نداده معذالک واضح است که این شهر در عصر اسکندر مرکز ولایت بوده زیرا اسکندر در هنگام جنگ های سغدیانه زمستان را در آنجا گذرانید.

عموما عقیده برین است که زاریاسپه یا بکترا عبارت از شهر موجوده بلخ میباشد بطلیموس تنها کسی است که بکترا را از زاریاسپه تمیز میدهد. و اول الذکر را شهر شاهی می خواند. چون زاریاسپه او در میان اراضی قومی موسوم به "زاریسپی ها" و کنار رودخانۀ "زاریسپس" واقع بود آنرا عبارت از شهر بلخ میدانند. می نویسند که چون آتشکدۀ بزرگ بلخ آذری اسپ Azar-i-asp نامداشت یونانی ها ازان اسم "زاریاسپه" را درست کردند. کپتان کننگهم انگلیس می نویسد که بفکر من شهر "اوراپسه" متذکرۀ استرابو هم عین شهر زاریاسپه است که تلفظ نام آن کمی فرق کرده زیرا ادار اسپ تلفظ معمولۀ "آذریاسپه" میباشد. اما موسیوهاکن بکترا را بلخ وزاریاسپه را شاه جوی در نزدیکی بلخ میداند.


اورنوس:

کننگهم اینجا را عبارت از شهر شاهی بکترا می داند که بطلیموس در نگارشات خود متذکر شده است. بطلیموس این شهر را کنار رودخانۀ دار گیدوس Dargydus بجنوب شرق زاریاسپه قرار میدهد. این موضع بموقعیت شهر قدیم و مستحکم سمنگان Samangan نزدیک هیبک کنار رود خلم موافقت میکند. در پنجا دره که از تۀ آن رود خانه می گذرد باندازۀتنگ است که آنرا درۀ "زندان" یا "رونجون" گویند و جدارهای اطرافی کوه بقدری بلند است که آفتاب در نصف روز به بعضی خصه ها روشنی افگنده نمی تواند. بمجاورت شهر اورنس بطلیموس از قو می اسم میبرد که وارنی Varni یا یارنیYarni نامداشت. و قرار اکثر احتمالات بنام خود محل معروف شده اند. قرار نگار شات مور کروفت Moorcroft خرابه های شهر سمنگان خیلی منبسط است و در عصر ادریسی مساحۀ آن برابر شهر خلم بود. بعضی از مولفین اور نوسرا خلم میدانند. حالانکه بطلیموس موقعیت شهر ایوکرانیدیا را کنار رودخانۀ "دارگیدوس" بطرف شرق قریب شهر زاریاسپه معین میکند و از این معلوم میشود که خلم موجوده عبارت از خرابه های شهر مذکور میباشد: قراریکه از نامش معلوم میشود بانی این شهر "ایوکراتیدس" سلطان معروف یونانی باختری بوده است.

اسکندر دریا کتریانه اورنوس و زارپاسپه را بدون جنگ و مقاومتی بدست آورد. باقی ولایت باکتریانه از آن پس مطیع او گشت. اسکندر در اورنوس بنای اسکندریه دیگری گذاشت که موسوم است به الگذاندریه اورنوس. بعد از آنکه ولایت باختر باستیلای اسکندر در آمد آرته بازیوس Artabazus را در بکترا و ارچیلاس Archelaus را با یک عسکر محافظ در اورنوس مقرر داشته سپس در صدد حرکت بطرف شمال بسوی دریای اکسس و سوگدیانه شد. 


از باکتریانه بطرف سوگدیانه عبور از رود آمو: زمانیکه اسکندر باختریانه بود باو خبر دادند که سکاها کنار رود سیحون که یونانیان آنرا بارود تا تائیس اشتباه کرده اند بکمک بسوس خواهند آمد. چون کارهای اسکندر در باکتریانه با نجام رسید و تهیه سفر داشت قشون خود را برای تعقیب بسوس حرکت داد در خلال این احوال اریگیوس که بهرات برای دفع ساتی بارزانس رفته بود وارد شد و اسلحه و لباس او را که علامت فتح بود نزد اسکندر گذاشت. آریان گوید: اسکندر بطرف اکسس (وخش، جیحون، آمویه) حرکت کرد. سرچشمۀ این رود قفقاز ست. و بزرگتر از رو دهائیست که اسکندر در آسیا از آن گذشته بود. فقط رودهای هند ازین رود بزرگتر است این رود در نزدیکی گرگان ببحرکسپین می ریزد (حالا بدریای ارال جاریست). وسیله برای گذشتن از ان نبود عرض رو دشش استاد (قریباً 1100 متر) است. عمق مجرایش ازین هم بیشتر و پراز سرمه ریگ میباشد، (این گفتۀ آریان نسبت بعمق دریا اغراق است) جریانش بسیار تنداست و خیلی مشکل میباشد که درینجا نمی توان پایه های در آب گذارد. چون چوب بدست نمی آمد نمیشد پلی روی این رود ساخت و اگر میخواستند از جای دیگر چوب بیاورند وقت گرانبها از دست می رفت. لذا بدین وسیله متشبث شدند، پوستهائی را که برای خیمۀ سر بازان بکار می بردند از کاه و ساقه های خشک گیاه انباشتند و درزهای آنرا محکم دوختند. بعد ازین پوستها را سر بازان بهم اتصال داده بکمک یکدیگر در پنج روز از رود گذشتند. اسکندر قبل از عبور از آمو تسالیان و نیز مقدونی های را که از جهت زخم های زیاد بکار جنگ نمی آمدند مرخص کرد بعد ستازانور Stazanor را بجای آرزامس Arzames (یونانی شده ار شام است) که به نظر می آمد باغی میشود بحکومت هرات گماشت.

اسکندر در اثنای این مسافرت که تا برود آمو منتهی میشد بسی زحمت دید. و قشونش خیلی سختی کشید موسم گرم تابستان و بیابان های خشک و پیدا نشدن آب مقدونیها را خیلی پریشان ساخته بود. اسکندر پس از محن زیاد شبانه بکنار رود آمورسید ولی قسمت بزرگ قشون عقب مانده بود. اسکندر امر کرد آتش هائی روی بلندیها روشن کردند تا عقب مانده گان بدانند که  اردوگاه دور نیست و نیز اشخاص را با مشک ها و ظروف مملو از آب بکمک آنها فرستاد مقدونی ها چون به آب رسیدند چندان نوشیدند که ناخوش شدند و تعداد زیادی از آنها بمرد. بسوس درینجا اشتباه کرده بود زیرا اگر در همین حوالی در جائی اردو میزد و با مقدونیها درین میدان جنگ میکرد موفقیتش بیشتر احتمال داشت. اما او در آنطرف رو د اکسس در تلاش کار خود افتاد. چنانچه گفته شد اسکندر با تمام قشون خود بواسطه پل شناور مرکب از مشک ها وجوال های پرکاه به آنطرف دریا بر آمد. مشارالیه رود اکسس را از موضعی که از کلیف Kilif حالیه دور نبود عبور کرد و با ینصورت در سوگدیانه داخل گردید. 


سوگدیانه و مقامات مهم آن:

سوگدیانه عبارت از سوگهودا Sughuda قدیم و امروز با منطقه تطبیق میشود که متضمن بخارا و سمرقند میباشد. این ایالت در شمال ولایت باکتریانه در بین رود اکسس و جگسارتس Jaxartes واقع و عبارت از وادی شاداب رودخانۀ پالی تیمه توس Polytimetus یا زرافشان میباشد. پسانها وقتیکه دولت باختر قوت گرفت سوگدیانه نیز ضمیمه با کتریانه شد. سوگدیانه

طبق نگارشات بطلیموس شهرهای عمدۀ قرار ذیل داشته:

درپسا متروپولس Drepsa Metro Polis، اوکزیانه Oxiana، ماروکا Maruka اسکندریه اوکسیان AlexandriaOxiane و اسکندریه اسچاته Alex.Eschate پلینی شهر پاندا Panda را بعنوان مرکز ولایت ذکر نموده می نگارد که در انتهای سر حدی اسکندریه ایست که اسکندر بنا مانده است. امی نوس Ammi nnus که نوشته های بطلیموس را نقل میکند از اسکندریه سیر شاتا Cyrschata و شهر در پسا مترو پولس اسم میبرد بدون اینکه در باب موقعیت آنها چیزی اضافه کند.


 بسوس در دست اسکندر:

گفتیم بسوس بتصور اینکه ترتیبات خوبی برای جنگ اسکندر خواهد گرفت با هفت هزار سوار باختری و غیره صفحات با ختریانه را از پارو پامیسس تا اوکسس خراب کرده از رود اکسس بگذشت و بطرف نوتاکا Noutaka رفت تا زمستان را بگذراند. موقعیت آن کدام جائی در عرض راه بین باختر و مار کندا بوده و یحتملا کش Kesh که شهر بزرگی بجنوب سمرقند ست موقعیت آنرا نمایندگی بکند. بعد ازینکه اسکندر سمرقند را خراب نمود چنین معلوم میشود که نوتاکا پایتخت سغدیان بوده و حین انبساط سلطۀ یونانی اینجا هنوز مرکز این ولایت بشمار میرفت. گریگوریف Gyrigorieff نوتاکا را بمعنی ایالت واقع در بین رود آمو و شهر سبز می داند ژوگی مؤلف امپریالزمی مقدونی آنرا عبارت از قرشی یا شهر سبز تصور میکند پرسی سایکس نیز راجع بموقعیت آن نوشته که "نوتا کاوادی شادابی در بین سمرقند و اکسس بوده وواضحاً قرشی کنونی است". درین وقت بدبختی دیگری روی داد. بسوس را مرض نا امیدی و مایوسی از پا در آورد. این وضعیت اور اسرداران دیگر و سپاه قلیل او نپسندیدند و از او برگشتند و کار وضع خطرناکی اکتساب نمود. اسکندر بطلیموس را مقرر داشت تا رفته بسوس را که دچار چنین بحران روحی شده بود بگیرد. چون بسوس بدست بطلیموس افتاد بحکم اسکندر با او رفتاری وحشیان شد. اول خواستند او را بکشند ولی بعد قرار دادند که در باختر محاکمه اش کنند و با کباتنه اش بقتل رسانند.


 وقایع سغدیانه اسکندر در سواحل جاگسارتس ظهور سپی تامینس:

اسکندر را اقبال مدد کرد و چنانیکه ذکر شد بر دشمن خود راه رفته موفقیت حاصل نمود. پس از ان بطرف ماراکندا Maracanda یعنی سمرقند رهسپار شد مقصدش این بود که مرکز وادی را که جاگسارتس (سیر دریا) از ایالت مردمان بربری جدا میکند بگیرد گرفتاری بسوس بدست اسکندر کافی نبود که امنیت را در ولایت های سوگدیانه  و باکتریانه قائمکند. اسکندر مجبور شد که درین منطقه توقف نماید زیرا هنوز درین مناطق حکمرانهای پیدا میشد که مطیع نگردیده بودند. اگرچه ایشان عنوان پادشاهی نداشتند ولی هنوز تسلیم اسکندر نگردیده بودند و دشمنی و مخالفت زیاد در دل می پروریدند. از آنجمله یکی سپی تامینس است. این مرد فوراً بصورت دشمن مخوف برضد اسکندر جلوه کرد. مشارالیه در میان سر حدی ها طرفدارانی مانند سکاها Sacaes و ماساجیتها Massa getae و چندین قبیلۀ دیگر داشت که نسبت بمقدونیان وضع تهدید کنند، اختیار کرده بودند. اسکندر میخواست در کنار رود تاناریس (سیحون) قلعۀ نظامی بسازد تا در مقابل مردمانی که میخواست مطیع کنند سنگری باشد ولی درین وقت خبر رسید که سغدیانه و باکتریانه سر از اطاعت او بدر کرده اند. براثر این خبر اسکندر به سپی تامینس مراجعه کرد و خیال نمود که این وطن پرست حقیقی آلۀ دست اوست و میخواست از و در فرونشاندن آتش شورش و ضدیت باختری ها کار بگیرد غافل ازینکه او خودش مصدر این هنگامه گردیده و بوطن داران خود اعلام کرده بود که اسکندر میخواهد تمام سوارۀ نظام باختر را نزد خود بطلبد و باین مقصود تمام آنها را از دم شمشیر بگذراند. و نیز اظهار داشت: که اسکندر حتی برای انجام این مقصد میخواهد او و کاتن را استعمال و بمقابل وطن و قوم بخیانت وادار کند. در نتیجه مردم مسلح گشتند تا بدفاع بپردازند. آنوقت اسکندر خبر یافت و حس کرد که سپی تامینس خطر بزرگی است که باید برداشته شود. اسکندر فوراً بعد از دستگیر کردن بسوس لازم دید که گروه سی هزاری بربرها را که قاتل مخبرین مقدونی در ساحل رود جکسارتس بودند سزا بدهد. ازینرو مجبور بود که بر هفت شهر مستحکم حمله ببرد که اکثر در جوار سرحد تعمیر یافته بود و ایشان مقدونیان را از تیغ کشیده بودند. آنگاه به کراتر امر کرد تا شهر سیرو پولیس Cyropolis یعنی او "راتیپۀ" امروزی را محاصره بنماید و خودش بقول آریان شهر گازا Gaza را محاصره نمود و گرفت. تمام جوانان این شهر بحکم اسکندر بقتل رسانیده شد و باقی اهالی را برده وار در میان مقدونیان تقسیم نمودند. خاک شهر را بباد دادند تا برای اطرافیان عبرت شود. اسکندر به آن ترتیب پنج شهر را محاصره و فتح کرده بطرف سیر و پولیس رفت. این قلعه خیلی مستحکم بود و دریورش اول آنرا گرفته نتوانست. مگر سپاهیان او از مجرای رودی که بشهر میرفت و در آن وقت خشک بود داخل شدند. جنگ خونینی روی داد. مقدونیان غالب شدند و هشت هزار نفر را کشتند. بعدازان شهر دیگری که هفتمین شهر درین نواحی بود تسخیر گردید و مدافعین کشتۀ دست یونانی شدند قومی مماسن Memacene نام که قوی بودند سر تسلیم فرو نکردند و فرستادگان اسکندر را کشتند و او را بخشم آوردند. اسکندر "پردیکاس و ملاگر" سرداران خود را فرستاد تا آن را محاصره کنند چون از تسخیر شهر سیر و پولیس فراغت یافت خودش نیز به آن صوب شتافت. گرفتن این شهر از تمام شهرهای دیگر مشکل تر بود زیرا اهالی سخت پا فشردند. بهترین سپاهیان مقدونی درین جنگ تلف شدند در اثنای جنگ سنگی بسر خود اسکندر نیز آمد و او را بیهوش ساخت. قشونش گمان کرد که کار او تمام است ولی چون بهوش آمد حملۀ سخت برد و غالب شد. 


اسکندریه اقصى:

سپس اسکندر خود را به تعمیر آخرین کولونی یونانی که اشتباهاً آنرا اسکندریه تانائیس Tanais نامید مصروف ساخت. زیرا اسکندر موقعی که بدریای سیحون (سیر دریا) پیشرفت آنرا گمان کرد که رود خانۀ تانائیس یادون Don است. این منطقه را اکثر مورخین و محققین با خجندا مروزه یکی می دانند. اسکندر اولین بار که باین مناطق رسید خواست تاسیس شهری نماید، مگر شورش باختری ها و سغدی ها نقشه او را برای وقت دیگری معطل گردانیده بود. اسکندر بعد از آنکه بران صفحات غالب آمد در ظرف مدت کوتاهی دوباره اقتدار خود را بر دریای سیحون قائم نمود. در این اثنا خبر دو واقعۀ خیلی مهم باسکندر رسید. یکی اینکه سکاها یاسیت ها Scythians قشونی بر ساحل مقابل دریای سیحون گرد آورده اند. دوم اینکه سپی تامینس "مرا کندا" را محاصره نموده کار روائی های سپی تامینس اسکندر را بفکر می انداخت زیرا میدانست که سپی تامینس از مردان کار و جنگ است ناچار قوای مهمی برای دفع او فرستاد و خودش بدریای سیحون برگشت و برساحل چپ آن در ظرف هفده روز قلعۀ بنا نمود و بر حسب معمول اسکندریه نام کرد پس از تکمیل آن امر بساختمان عدۀ مکفى جاله ها نمود. شهر های زیادی در کنار سیحون خراب شد تا این اسکندریه در کنار همان رود آباد گردید. یونانیان آنرا اسکندریه اقصی یا الگذاندریه اسچات Alexandria Eschate خوانند که همان خجند فعلی باشد.  بعد از آن اسکندر خواست با سکاها در و آویزد و مشوره نمود که جنگ را بداخل مملکت ایشان ببرد. اما رسولان ایشان آمده از اوضاع و جنگ خود و غلبۀ خود بر شاهان فارس بیانات دادند و رفتند. اسکندر ترسید که مبادا بعد ازین قدر غلبه های متواتر بدست این قوم مضمحل شود عزمی که در گرفتن ملک ایشان داشت فسخ کرد. 


ظفر سپی تامینس:

در خلال این اوقات فوجی که برای خلاص کردن ساخلوی مراکندا بسرداری "منه دیم" اعزام شده بود به آن شهر نزدیک شد. سپی تامینس سپاهی کاردان و خوب از فن جنگ آگاه بود. برای نابود کردن این فوج قوی یونانی خود را در جنگلی پنهان کرده کمین گرفت. چون لشکر منه دیم نزدیک ر سید سپی تامینس حکم حمله داد و لشکر مقدونی از هر طرف مورد حمله قرار یافت. مقدونی ها سخت با فشردند و مقاومت کردند. ولی سپی تامینس استادانه ایشانرا مغلوب نمود و قسمت عمدۀ این شکر را محو کرد. قسمت شکست یافته را تعقیب کرد. مغلوبین بیک بلندی پناه بردند و سپی تامینس آنها را زیر محاصره گرفت تا از گرسنگی تسلیم شوند. درین جنگ که در وادی رود خانه پالی تیمیتس Polytimetus یعنی زرافشان واقع گردید مقدونیان دوهزار پیاده وسه صد سوار تلفات دادند. و اسکندر از بیم آنکه مبادا چنین تلفات در یک جنگ روحیات عسکر او را خراب سازد تعداد تلف شدگان را پنهان داشت و فراری های آن جنگ را که عدۀ قلیلی بودند تهدید بمرگ کرد تا این خبر را افشا نکنند. اسکندر بعد از آنکه از تباهی قشون خود اطلاع یافت جنرالی موسوم به "کراتر" را گفت از دنبال بیاید و خود بعجله با قشون منتخبۀ خود بطرف "مرا کندا" شتافت و در ظرف چار روز خود را به آنجا رسانید. سپی تامینس که این خبر را شنید بباختر برگشت و اسکندر او را تعقیب کرد ولی ناکام شد. بعد مراجعت کرده تمام وادی زرافشان را با وحشتی که مختص او بود غارت و برباد نمود. زیرا درین وقت کراتر نیز بوی ملحق شده بود و اسکندر قشون را بدسته ها تقسیم کرده گفت تمام دهات را بسوزند و اهالی را از پیر و برنا بکشند. بعد از آن پر کولائوس یکی از سرداران مقدونی را با سه هزار عسکر در سغدیانه مقرر نمود وخود در صدد رفتن بباختر شد. 

تذکر بعضی از شهرهای مهمۀ سغدیانه: ماراکندا - کنگهم نظریه دارد که نام دیگر ماراکندا یا سمرقند درپسا Drepsa است، که قرار نگارشات استرابو اسکندر آنرا خراب نمود. نا گفته نماند که شهر سمرقند کنار رود زرافشان واقع است که اسم یونانی شدۀ آن دا راپسان Drapsane و شهر ماراکندا در سواحل "ما را کندا داراپسان" یا بطور مختصر درپسا یا  داراپسا میشود.

 

اسکندریه او گریانه:

چون این شهر کنار اکسوس و قریب شمال زاریسپه یا بلخ واقع بود احتمالات زیاد باین دلالت میکند که عبارت از شهر ترمز باشد. 


اسکندریه اسچاته:

شاید عبارت از یوش Ush جنوب اندجان یا خجند باشد. 


نوتاکا: آنرا بعضی، کش، و بعضی بخارا دانسته اند. معلوم میشود که نوتاکا پایتخت سغدیان بوده و حین انبساط سلطۀ یونانی اینجا هم مرکز این ولایت بشمار میرفت.


برگشت بباختریانه:

درین هنگام که اسکندر مصروف خونریزی بود زمستان رسید. هنوز کارهای سغدیانه طوریکه بایستی بانجام نرسیده بود. اسکندر مجبور گردید که برای گذشتاندن فصل زمستان بباختر برود. وقتیکه بباختر رسید فراتافرنس و "ستازانور" والی آریه وارد شدند وارزامس والی سابق هرات و برانس نام والی سابق پارت را که از طرف بسوس مقرر گردیده بودند. با بعض همراهانشان در زنجیر کرده آوردند. درین ضمن (۳۲۹ - ۳۲۸ ق م) قوۀ الظهرى بالغ بر نوزده هزار تن از یونان رسید. بعد اسکندر برای گرفتن انتقام از بسوس مجلسی از سرداران منعقد نموده او را محکوم قرار داد و به اکباتنه اش فرستاد تا کشته شود. در باکترا اسکندر خبر اطاعت فاراسمانس Pharasmanes شهزادۀ  کهور اسمی ها (Chorasmians) یعنی خوارزمی ها را که بطرف شرقی کسپین زیست دارند شنید و از ورود سفارت دوستانۀ سیتی های جگسارتس اطلاع یافت. 


شورش در سو گدیانه، عاقبت سپی تامینس:

درین آوان خبر شورش جدید سوگدیانه باسکندر رسید. او باز بطرف آمو رفت و در کنار آن اردوزد. اسکندر قسمتی از قشون را در باختر گذاشت تا اگر شورشی بعمل آید جلوگیری کرده باشد. ما بقی لشکر را به پنج حصه تقسیم نموده اولی بریاست هفستیون، دومی بفرماندهی بطلیموس، سومی در تحت امر پردیکاس، چارمی بسرداری سنوس و آرته بارنس و پنجمی در ادارۀ خودش. قسمت چارگانه از سمت های مختلف حرکت کردند تا قلعه ها را محاصره و شورشها را با اسلحه یا مذاکره رفع کنند. این قسمت ها بعد از آنکه تمام سغدیانه را طی کردند در پای دیوار مراکندا جمع شدند. هفستیون مامور گشت که مهاجرینی برای شهرهای سغدیانه که در اثر کشت و خون مقدونی ها نابود شده یا برده و از فروخته شده بودند ببرد. خود اسکندر با قوۀ الظهری که از مقدونیه رسیده بود درین موقع که اوائل بهار بود توانست که بمرگیانا Margiana بتازد. درین حوالى تنها یک مقام مستحکم باقی مانده بود که موسوم به پترا اوکسیانه (Petra xiana) که شاید سنگ بست امروزه باشد. آریمازس Arimazes رئیس آنجا که آذوقۀ دو ساله را در قلعه داشت از آن دفاع می کرد. ولی بالاخره این مقام هم بدست مقدونیان در آمد. مدافع دلیر آنرا با منسوبین و امرای معتبر او بامر اسکندر بدار زدند. اسکندر در جنوب شهر مرگیانا (مرو) دو حصار بنا کرد که در سرخس و مزوچاق امروزی باشد. سپس بطرف مشرق برگشته ببلخ آمد و در راه چار حصار نظامی دیگر بمیمنه، اندخوی، شبرغان وبسرپل تاسیس نمود که از نقطۀ نظر عسکری اهمیت داشتند. بعد ازان از باکتریانه به مراکندا رجعت کرده با قشون خود که در پای دیوار مذکور جمع آمده بودند پیوست.

در خلال احوالی که اسکندر و قشونش داخل صفحات سغدیانه شهرهای شورش کرده را دوباره تابع می کردند و باینصورت تا بمراکندا رسیدند، سپی تامینز در باکتریانه ظهور کرده بر ساخلوی زاری آسپه حمله آورد. قشون این شهر را "په ئی تون Peitton" اداره می کرد اما اسیر دست سپی تامینز شد. کراتیروس با قوای زیادتری سپی تامینز را مجبور بباز گشت نمود. درین موقع زمستان رسید کوانوس Coenos را در سغدیانه گذاشت و خود به نوتاکه آمد تا زمستان را در آنجا بگذراند. سپی تامینز که نمی خواست یونانیان در مملکتش دمی بخوشی بگذرانند باز در باکتریانه ظهور کرد و با خود بتعداد سه هزار سوار سغدی، باختری، ماساژیتی را آورد درینجا باز باندازۀ فعالیت نشان داد که اسکندر را باضطراب در انداخت اسکندر چون نمی توانست دستی بر سپی تامینز بیابد غضب خود را بر معزول کردن آرته بازس والی باختریانه فرونشاند. برای عزل او چنین بهانه کرد که با سپی تامینز همدستان است حالانکه آرته بازس با تجربۀ زیادی که داشت در مقابل سپی تامینز جانفشانی کرد اما چون حریفش استادتر بود گناهی نداشت. اسکندر امین تاس مقدونی Amyntas را بعوضش والى مقرر نموده کوانوس را نیز باوی همراه ساخت که با قشون زیادی در باکتریانه زمستان را بسر برند. اینها مامور بودند که سپی تامینز را در صورتیکه بباکتریانه وارد شود دست گیر نمایند. این سرداران با قشون جنگی اسکندر وارد باکتریانه شدند. سپی تامینز که آنی از فعالیت و پیشبرد مفکورۀ  نجات وطن فراغت نداشت بر بیگانگان حمله کرد جنگ سختی در گرفت. بعد از کشت و خون زیاد مقدونیان که عدۀ شان خیلی زیادتر بود غالب شدند علت این غلبه خیانت قوم ماساژیت بود. ماساژیت ها که در حقیقت مردمان بی سر و پا بوده نه شهر داشتند و نه جای سکونت در اثنای که آتش جنگ شعله ورگشت متحدین خود را غارت کردند و فراری شدند این صدمه سبب شکست سپی تامینز شد ورنه با کاردانی که موصوف در جنگ داشت احتمال میرفت یونانیان را باز مضمحل کند. سپی تامینز نیز فرار کرد. وقتیکه ماساژیت ها شنیدند که سکندر بقصد ایشان حرکت کرده با شخص سپی تامینز نیز خیانت کرده او را سربریدند و سرش را نزد اسکندر فرستادند تا از جنگ منصرف گردد. روایتی هم موجود است که میگوید سپی تامینز بدست زن خود کشته شد وزنش از شرم اینکه مباد شوهر دلاورش کشتۀ دست دشمن شود باین عمل اقدام کرد زیرا احتمال نجات بکلی وجود نداشت. خلاصه این سردار نامی باکتریانه که اسکندر را درین قدر مدت لحظۀ آرام نگذاشت و اضطرابات او را در هر حمله زیاد میکرد آخر الامر روزهای واپسین زندگانی را چنین بپایان رسانید، و مرگ خود را از دست متحدین خود چشید. (۳۲۸ - ۳۲۷ قبل المیلاد).

اسکندر اکثر حصۀ زمستان همان سال را در نوتاکه گذرانده مصروف سنجش چاره های بود تا مردمان هر حصۀ ممالک مفتوحه را که متواتراً می شوریدند و برای آزادی با یونانیان مجادله میکردند آرام بسازد. از جملۀ کارهایش چنانچه گفتیم آرته بازس را معزول و امین تاس را عوضش والی باختر مقرر نمود فرتافرنس Phartaphernes پارتیائی مامور شد که رفته ستراپ باغی تاپوری ها Tapuriaus و ماردی ها Mardiaus را دوباره بیارد آتروپاتس Atropates در میدیا بعوض او کسی داتس Oxydates تقرریافت که بقول ژوگه همان حصۀ مملکت نام او را تا امروز نگاهداشته (آتروپاتن Atropatene آذربائیجان) در بهار سال ۳۲۷ در اثنائیکه کراتیریوس، کاتانس Catanes و استانس Austanes را در پاری تاسن Paraetacene گرفت اسکندر نیز آخرین اغتشاشیون وطن خواه را که در سغدیانه و باکتریانه بمقابل سلطۀ اجانب کوشش داشته و خود را مستحکم کرده بودند اسیر نمود. از آن جمله دو نفر از اشراف باختر که یکی از ایشان از رفقای قدیم بسوس و موسوم به او گزیارتس Oxyartes بود نجات یافتند این شخص اکسیارتس پدر زکسانۀ قشنگ بود. 


اسکندر ورکسانه:

در سغدیانه کوهی بود که بنظر می آمد بر آن نمی توان دست یافت. موقعیت این کوه را اکثر مؤلفین تاریخ قدیم تعیین نکرده اند بهرحال هر کس گمان میکرد این کوه از دست برد مقدونیان در امان خواهد بود ازینرو مردمان زیادی بانجا رفتند. اوگیارتس نیز که از نجبای درجه اول بوده و نمی خواست از اسکندر تمکین کند با زن و دخترانش درین کوه پناهید. تفصیل واقعۀ جنگ قبلاً بیان شد. مقدونی ها بر این کوه غالب شدند و اسرای زیادی گرفتند که در آن جمله دختر اکسیارتس موسوم به رکسانه نیز بود که از حیث وجاهت در میان تمام زنان نظیر نداشت. اسکندر عاشق او شد و با او ازدواج نمود. این بود که او کسیارتس چنانچه ذکر شد خود را با سکندر تسلیم نمود و بنابر اقتضای خویشی با احترام پذیرفته شد. سر آورل ستین گوید که رکسانه یا روشانه یارخشانه دختر او کسیارتس یکی از نجبای باختر بواسطۀ حسین خارقۀ که داشت بیکی از قلاع سغدیان فرستاده شد تا در آنجا محفوظ بماند. در هنگام لشکر کشی های اسکندر بدست او افتاد و ملکۀ اسکندر شد. شاید روشانه از درۀ روشان (که بجوار شغنان است) باشد و در شرق رسمی است که بعض زنان را باسم موطنش یاد میکنند تفصیل ازدواج اسکندر و رکسانه بدینقرار است: دریک ضیافتی که از طرف یکی از والی ها بسلیقۀ مردمان مشرق داده شده بود دختران زیادی نیز از خانواده های درجه اول سغدیان حضور داشتند. رکسانه نیز در آن میان بود. این دختر از حیث زیبائی و لطافت مثل و مانند نداشت و بقدری دلربا بود که در میان آن همه دختران زیبا توجه تمام حضار را بخود جلب می کرد. اسکندر عاشق او شده بود. کنت کورس گوید "پادشاهی که زن داریوس و دختران او را دیده بود که کسی در وجاهت جز رکسانه بایشان نمی رسید ولی با وجود این نسبت به آنها حسیاتی جز محبت پدر باولاد نپروریده بود در پنجا عاشق دختری شد که نه در عروقش خون شاهی جاری بود و نه از حیث مقام می توانست قرین آنها باشد. بزودی اسکندر بی پروا گفت لازم است مقدونیها و بومی ها با هم مزاوجت کنند تا محفوظ گردند و این یگانه وسیله است برای اینکه مغلوبین شرمسار و فاتحین متکبر نباشند. بعد برای آنکه فکر خود را ترویج کند آشیل پهلوان داستانی یونان را که از نیاکان خود میدانست متل آورده گفت مگر او یکی از اسراء را ازدواج نکرد. و بعد اسکندر از شدت عشق در همان محل امر کرد موافق عادات مقدونی نان بیاورند و آنرا با شمشیر بدو نیم کرده نیمی را خودش برداشت و نیم دیگر را به رکسانه داد تا وثیقه زناشوئی آنان باشد. مقدونیها را این رفتار اسکندر خوش نیامد. زیرا در نظر آنان پسندیده نبود که یک رئیس محلی پدر زن اسکندر گردد ولی چون ازو می ترسیدند هر آنچه ازو سر میزد باسیمای کشاده تلقی میشد. عروسی اسکندر و رخسانه در باختر در بهار سال۳۲۷ ق م اتفاق افتاد.


قتل کلیتوس:

باینصورت بعد از دو سال، جنگهای سخت و خونین اسکندر درین صفحات با اشکالات زیاد بپایان رسید این اشکالات تماماً از طرف مدافعین نی بلکه از طرف خود مقدونیان نیز روی میداد. قشون مقدونی اسکندر را واقعاً از رونی و فاداری و عقیدت پیروی میکردند. ولی تفکر شخصی او را بیشتر از پیشتر مجرد می ساخت. فیلوتاس و پارمن پو سرداران نامدار خودرا بقتل رسانید و سلسلۀ رابطۀ رفقای او را منقطع ساختۀ رفت. در اثنای توقف در مراکندا (سمرقند) واقعۀ دیگری رخ داد که باز صحنه های دهشت آور سابق را بخاطرها زنده کرد. چه در این موضع ضیافتی روی داد که در آن ضیافت اسکندر بدست خود باز جنرال مهم و دوست عزیزی را بقتل میرساند. کلیتس Kleitus همین سردار بد بخت بود. کلیتس حیات اسکندر را در موقع جنگ گرانیکس نجات داد زیرا دست شمشیر گرفتۀ سپی تری داتس Spittridates را که نزدیک بود کار اسکندر را بسازد قطع کرد. بعد از مرگ فیلوتاس کار عمدۀ جنرالی رساله شاهی در بین هفسیتون Hephaestion وکلیتس تقسیم گردید. علاوه بران فامیل کلیتس با فلیپ رابطۀ داشته بنابر این ارتباط قدیمی خواهر کلیتس موسوم به لانیکه Lanike دایۀ طفلی اسکندر انتخاب گردید. دو پسرش در جنگهای آسیائی هلاک شد. پس اگر شخصی در قطار اول خدمتگاران او می ایستاد یا امتیاز صحبت آزادانه با اسکندر داشت همانا کلیتس می بود. درام قتل کلیتس در بهار ۳۲۸ ق، م عملی شد: تفصیل واقعه اینکه: در مجلس شراب نوشی همه شراب زیاد نوشیدند. یکی از مدعوین اشعار پرانیکوس Pranicus یا پی ئیرون Pieron را خواند که آن در قدح سر کرد گان مقدونی که در جنگی از خارجیها شکست خورده بودند ساخته شده بود. مقدونیان از ان مکدر شدند. و از خواننده بد گفتند. ولی اسکندر گفت که دوام بدهد. کلیتس که از همه زیادتر مست شده بود آنرا توهین بزرگ دانسته برخاست و سخنان درشت گفته علاوه کرد. خونهای مقدونی است که ترا بزرگ ساخته که نمی خواهی پسر فلیپ باشی و خود را پسر آمون میدانی، اسکندر بغضب آمدو شور بالا گرفت. بزرگان داخل شدند تا هنگامه را فرونشانند. پلوتار ک می نویسد که کلیتس هنوز از اطاعت سر می پیچید و باز حمت زیاد بواسطۀ رفقایش از اطاق بیرون کشیده شد. ولی او دوباره با طاق از در دیگر داخل شده به بسیار بی حرمتی اشعار اندروماش یوری پید Euripides's Andromache را خواند وقتیکه بیت ذیل را سرود: "افسوس ! در یونان چه احکام و چه چیزهای بد جریان دارد اسکندر نیزه یکی از سپاهیان را گرفت و خود را در عقب پرده پنهان کرد. در موقعیکه کلیتس پیش می آمد با نیزه اورازد. کلیتس بایک فریاد و ناله افتاد. غضب شاه فوراً زائل شد و بخود آمد. وقتیکه رفقایش را دید که دور او جمع شده ساکتانه میدیدند نیزه را از جسم بیجان او کشیده میخواست در حلق خود فرو برد. نفری نفری گارد دست او را گرفت و او را یکجا ئی با طاقش بردند، اسکندر تمام آنشب و روز را با گریه تلخ گذرانید.


تیاری سفر هند:

در بهار سال ۳۲۷ ق م جنگهای دو سالۀ اسکندر در ولایات باکتریانه و سوگدیانه با نجام رسید پس در فکر سفر هند شد، زیرا در مواقعیکه بدون جنگ میماند کارهای را مرتکب میشد که نام او را برزمین می زد و نارضائی در قشون او تولید میگردید اسکندر مجبور بود که همیشه قشون خود را مشغول بدارد. از طرف دیگر جاه طلبی های بی حد و حصر او نیز سبب حرکت او بطرف هند شد زیرا در افسانه های یونانی خوانده بود که هر کول و پاکوس پسران ربۀ النوع بزرگ تا هند رفته اند. چون او خود را نیز چنین نسبت میداد می بایست تا هند برود و این فکر او از طرف چاپلوسان اطرافش تقویت می یافت علت دیگری که او را بسوقیات هند وامیداشت همانا ثروت مبالغه آمیز هندوستان بود. 

بدینقرار اسکندر در صدد آمادگی حرکت بطرف هند شد. در باختر قسمی از عسکریان او که رضامند نبود ندرخصت داد که بر گردند وعوض شان از جوانان آنسامان بتعداد سی هزار گرفت تا در جنگها با او همراه باشند. مقصدش این بود که از یکطرف عساکر بیکاره و نارضا خوش باشد و از او دور شود وازطرف دیگر با گرفتن این قدر عسکر از اهالی با کتریانه و سغدیانه خود را از شورش های آینده این صفحات آرام نمود که دو سال کامل او را مصروف ساخته بود. در بهار ۳۲۷ ق م با عسکری که بالغ بر یکصد و بیست هزار پیاده و پانزده هزار سوار میشد بقصد هندوستان عزیمت کرد. گمان غالب اینست که کم از کم هفتاد هزار ازین عسکر آسیائی بوده اند اسکندر بطرف کوه های پاروپامسیس روان شد و امین تاس را با ده هزار پیاده و سه هزار و پنجصد سوار گذاشت که آن اطراف زا با من واطاعت نگهدارد.


عبور از هندوکش:

اسکندر صفحه باکتریانه را طی کرده در پای کوه های پاروپا میزادی رسید. درین نوبت از راه کوتل خاراک کوه های پاروپامیزاد را در مدت ده روز طی کرد و داخل وادی شاداب کوهدامن شد. درینجا وارد قلعه نظامی که دو سال قبل آباد کرده بود. حاکم آنجا را که در اداره و تشکیلات خود بخوبی از عهده نبر آمده بود معزول کرد و عوضش نیکانور Nikanor را گماشت نفوس این شهر بواسطۀ ساکنین جدید از مناطق گرد و نواح پوره کرده شد ساخلوی آنرا بواسطه سربازان فرتوت که نمیتوانستند در سلسلۀ قوای حمله آور او داخل باشند و طاقت مشقات حملات تازه او را نداشتند قوی ساخت. موقعیت مهم اسکندریه که بر راه های سه گانه حاکم بود تماماً مامون گردانیده شد. زیرا اسکندر بنابر عادت خود همیشه احتیاط میکرد همچنین در منطقۀ پاروپامیزا دی وسائر نقاط واقع بین راه ها و دریای کوفن Kophen یا کابل تیریاسپس Tyriaspes راوالی مقرر نمود. 


آمبهی شاه تکسیلا:

در موقعیکه اسکندر از اسکندریه قفقاز بحرکت آمده بطرف نیکایا میرفت با آمبهی Ambhi شاه تکسیلا ملاقی شد. موقعیت اصلی نیکایا بطور قطع معلوم نیست چه بعضی مانند پروفیسر ولسن و مکرندل آنرا در نواح بگرام میدانند و برخی چون ونسنت سمت آنرا در غرب جلال آباد فعلی بر راه کابل و هند تعیین می نمایند و بعضی هم هستند که آنرا با کابل یکی می دانند. در هنگام حمله اسکندر آمبهی شاه تکسیلا Taxila که نزد یونانیان به او مفسر Omphis یا بنام ولایتش تاکسیل Taxiles معروف است، بیک موقعیت حربی خطر ناکی دچار بود زیرا از یکطرف با سلطنت قوی پاروس در آن طرف دریای جلم در جنگ بود و از طرف دیگر با مملکت کوهستانی و همسایه خود آ بهی سار. (Abhisara) زد وخورد داشت خودش میدانست که موقعیت او درین جنگ ها ممکن نیست پایدار بماند زیرا سلطنت قوی پاروس هر طوری بود بر او غالب می آمد لذا کسان اسکندر را که از طرف ارباب خود برای دعوت اطاعت مردمان آنسمت ها رفته بودند امداد غیبی تصور کرده برای دفع این دشمنان سفارتی نزد اسکندر فرستاده ورود مقد و نیان رادراوند Und (اودابهانده Udabhanda) منتظر شد ولی اکثر مورخین مینویسند که آمبهی خودش نزد اسکندر آمد و در شهر نیکائیا باوی ملاقی شد. این شهزاده با اقتدار هندی بیست و پنج فیل را بطور تحفه به اسکندر تقدیم نمود. اتفاق و دوستی این راجه هندی برای اسکندر خیلی قیمت دار بود.


اسکندر در نیکائیا - پردیکاس و هفستیون:

اسکندر در آن زمانیکه در نیکائیا بود اطلاع یافت که قبائل کوهستانی کنر، اسمار، باجور، و صوات و دیگر مناطق سرحدی افغانستان در قلعه های کوهی زندگی کرده به هیچکس سر اطاعت فرو نمی آرند. اسکندر در صدد فتوحات این کوهستانها شده قشون خود را بدو حصه منقسم ساخت. حصۀ را در تحت قیادت هفستیون Hephaestion و پردیکاس Perdikkas که بزرگترین روسای مقدونیه بودند مقرر نمود که براهنمائی شهزادۀ تکسیلا بطرف منطقۀ پوکی لاوتیس Peukelaotis که واضحاً قدری دور از ملتقای رود کابل و اندس است فرستاد و امر نمود که در خلال توقف خودها در آن جاروی در یاسند یا اندوس پلی بسازند تا در عبور عسکر او بطرف هند معطلی رخ ندهد و در عین زمان تمام مخالفین آنصفحات را باطاعت در آورند. هفستیون و پردیکاس براهنمائی آمبهی به آن صوب عزیمت کرده رود کابل را تعقیب نمودند. غالباً از بین درۀ خیبر گذشته بصفحات اندوس واصل شدند. شهزادۀ منطقه پوکی لاوتیس موسوم به استس Astes اسیر گردید و در همان شهری که خود را محصور ساخته بود بقتل رسانیده شد. جدال با این شهزاده دلیر  (بقول آریان) هفستیون را مجبور کرد که سی روز کامل آنجارا در محاصره بگیرد.


حرکت اسکندر:

گفتیم اسکندر با نیم عسکر دیگر که در نیکائیا با هفستیون و پردیکاس قسمت کرده بود عزم نمود قبائل اسپاسی Aspasii، گورائی Guraei و اساکنی را که در نشیبهای جنوب هندوکش موقعیت های صعبی داشتند مطیع بسازد. اسکندر برای گرفتن مناطق اسپاسی ها و اسواکاها وغیره که عبارت از مردم لغمان و کنر کنونی باشد کنار رود خانۀ کهوئیس Khoes (کنر) را گرفته بالا رفت تا به بلندی هائی که نشیب تند داشت رسید و با زحمت از رود بگذشت. اگر چه از شرح عملیاتی که اسکندر در سواحل این رود خانه انجام داد اطلاعاتی در دست نیست ولی اینقدر معلوم است که اهالی وطن پرست این سرزمین تا مسافۀ زیادی او را در وادی پر نفوس دریای کنر مصروف داشته اند چون اسکندر باین مناطق واصل شد در جنگی که در پای دیوار اول این صفحه نمود دریافت که با چه اشکالی برخورده. اهالی دلیرانه از شهر خود دفاع میکردند و این دفاع باندازۀ سخت بود که اسکندر صدمات زیاد دید و مخصوصاً خودش زخمی بشانه برداشت. بطلیموس پسرلاگوس Lagos و لئوناتوس Leonnatos هم مجروح شدند اسکندر ازین طرز مدافعه افغانان بعصبیت در آمد و امر داد که تمام اسیرانی را که از مدافعین دلاور این مناطق بدست آورده بودند از تۀ تیغ بکشند و چون دید که شهر به آسانی فتح نمیشود لذا دور آن گردیده اطراف آنرا از نظر گذرانید و جایهای ضعیف استحکام را پیدا کرد و شروع بجنگ نمود. اهالی مردانه جنگیدند و اسکندر بعد از یک محاربۀ خونین برایشان غالب آمد اهالی شهر را ترک داده فرار کردند و مقدو نیان ایشانرا دنبال نموده بواسطه زخمی که اسکندر از دست دلیران این شهر برداشته بود هر که بدستشان آمد کشتند و از هیچگونه بیرحمی دریغ نکردند. اسکندر نیز برای فرونشاندن غیظی که از مقاومت مردم آنشهر داشت امر داد که آنرا از بیخ وبن برکنند بعد از ان اسکندر بشهر اندراک Andraque رفت و شهر مذکور را بدون جنگ گرفت و کراتیروس قوماندان معتمد خود را با عسکر کافی درینجا گذاشت. تا سائر قبائل وادى کنر را مغلوب نماید خودش بقصد امیر اسپی سی ها بطرف رود سوآست Soaste حرکت کرد و روز دوم خود را بپای دیوار شهر رسانید ین شهر غالباً پایتخت اسپی سی ها بوده، آریانگوید: زمانیکه اهالی از آمدن اسکندر شنیدند شهر خویش را آتش زدند و در کوه ها فرار کردند و قطعات قشون اسکندر آنها را تا به کوه ها تعقیب نمود پس معلوم میشود که این شهر در یک سطح نسبتاً همواری بر دامن کوه واقع بوده امیل ترنکلر جرمنی این همواری را عبارت از سطح هموار لغمان میداند زیرا در خبر آریان چنین تعقیب شده که اسکندر کو همارا عبور نموده بشهری رسید پس معلوم میشود که در هنگام تعقیب قبائل این مناطق باید بشمال لغمان آمده و سلسله کوهی که درۀ الینگار را از درۀ کنر مجزی میسازد طی نموده باشد مقدونیها درین تعقیب چون از دست اهالی زحمت بیشمار دیدند کشتار زیاد کردند. در این اثنا در جنگ تن به تنی که در بین بطلیموس و امیر این طائفه واقع گردید رئیس مذکور کشته شد.

از ان پس مقدونیها از راه کوه ها غالباً از راه اسمار و کوه های هند و راج به با جور و جندول به قریۀ که مورخین یونانی آنرا آری گائون Arigaaon گفته اند فرود آمدند. درینوقت کرانیروس که کار خود را انجام داده بود. غالباً از راه سرکانی و کوه چمرکند و نواگئی با سکندر ملحق شد. علاقه های متصله بهم که عبارت از پشات، جندول و نواگئی کمی باشد بسیار سرسبز و معموراست. لذا گمان غالب همین است که محاربه دومین با اسپی سی ها در یکی ازین علاقه ها بوقوع پیوسته باشد. مورخین یونانی میگویند که اسکندر درین جنگ40000 اسیرو ۲۳۰۰۰۰ گاو را بغنیمت گرفت. چون این گاوها خوب وکلان بود اسکندر ا مر داد که چندر اس از ان را نگهدارند تا بعدها بمقدونیه فرستاده شود. 


جنگ با اساکی نوئی:

سپس اسکندر متوجه قوم زبردست دیگری موسوم به اساکینوئی Assakenoi شد. پادشاه مقدونی از خاک گوره ئن ها Guréens عبور کرده و از رود گوری Gauri با مشقات زیاد بگذشت. رودخانۀ گوری سنسکرت با دریای گورائیوس Guraios مقدونی و پنجکوره Panjkora یکی است که از کوهستانهای "در" Dir سر چشمه گرفته از طرف شرق با جور عبور و بدریای صوات ملحق میشود که این دریای موخر الذکر در دره های تنگ وعمیق صعب العبور بطرف وادی پشاور جریان می کند. حمله بر منطقۀ مردمان قوی اساکینوئی بهمان راه گورائیوس یا پنجگوره شروع شد که هیچ جائی جزصوات شده نمی تواند. و از دیریست که از طرف علما شناخته شده است، برای نشاندادن تعداد قوۀ ملی و حجم منطقۀ که بواسطۀ آن اشغال شده بود، آنچه آریان از لشکر گیری اساکی نوئی برای جلوگیری از پیش قدمی او گفته کافی است. این لشکر بطور مجموعی عبارت بود از دو هزار سوار و زیاد از سی هزار پیاده و سی فیل. این لشکریان مناسب ندیدند که در دشت جنگ کنند لذا بهتر دانستند که بشهر های خود رفته دفاع نمایند. منطقه که اسا کینولی ها در آن بسر می بردند اساکینوئی وسیع و از طرف راست تارود خانۀ اندوس میرسید. و علاوه بر تمام صوات شامل مناطق بنیر و وادی های که بشمال بنیر واقع است میباشد. چون این ساحه خیلی بزرگ است موقعیت صحیح جایهای را که اسکندر محاصره و تسخیر کرد. ممکن نیست تعیین کرد درست است که در زمان قدیم مانند امروز راه مستقیمی که اهمیت داشته باید همان بوده باشد که از پنجکوره شروع شده از بین تالش Talash واز بالای کوتل سهل العبور کاتگالا Katgala گذشته بوادی وسیع تا دریای صوات میرسد که از روی تدقیقات "آورل ستین" از نقطۀ نظر فن محاربه مهم بوده و اکنون نیز بواسطۀ قلعل چاکدره Chakdara محافظه میشود ملاحظات جغرافی نشان میدهد چندین شهر مستحکم را که اسکندر محاصره و تسخیر نمودغالباً در وادی صوات بوده. زیرا این منطقه همیشه حصۀ شاداب و پر نفوس این ساحه بوده و می باشد. اسکندر بطرف پایتخت ایشان مساگا Massaga که کلانترین شهرها در آن قسمت بود رفت. موقعیت مساگا چنانیکه قبلا هم اشاره شد معلوم نیست. از اشارۀ که در نوشته های آریان راجع بسردار "اساکینوئی" ها موسوم به اساکی نوس Assakenos شده است می برآید که مساگا مرکز بوده. متأسفانه که نه آریان از موقعیت شهر سخن رانده و نه نوشته های سائرین مانند کورتیوس تذکرى درین زمینه دارد. "آورل ستین" موقعیت شهر مساگا را در صورت سفلی تخمین کند و می گوید که این شهر باید مانند امروز دارای زمین وسیع و حاصلخیزی بوده باشد که به آسانی از آن بیک سلسل به راه های که بوادی کشادۀ بشاور یا گندهارا میرفت رسیده میشد و بایستی اهمیت عسکری و اقتصادی آن زیاد بوده باشد.

ولی می گوید که موقعیت حقیقی مساگا عجالتاً ممکن شده نمی تواند. در هنگامیکه اسکندر بطرف شهر مساگا پیش می آمد قشون مسلحی از پنجاب بتعداد ٧٥ هزار نفر بکمک اهالی رسید و بر اسکندر حمله نمود. اسکندر و عسکرش دراثر این حمله عقب نشستند متأسفانه که این جنگ آوران درین وقت از خوشی غلبه بر مقدونی صف های خود را رها کرده بطور غیر منتظم بحمله دوام دادند اسکندر چون عدم انتظام را دید حمله آورد و آنها را شکست داد. ایشان بشهر در آمدند و اسکندر آنرا زیر محاصره گرفت. چار روز اهالی دلیرانه از شهر خود دفاع کردند مقدونیان چندین حملۀ شدید کردند و منجنیق های قلعه کوبی را استعمال نمودند تا به فتح شهر فائق آمدند و علت عمده غلبه مقدونیها کشته شدن سردار مدافعین بود. اهالی در خواست صلح کردند. اسکندر که از جنگ ایشان دلخوش نبود قبول کرد و شرط گذاشت که ساخلوی شهر باید داخل قشون او شوند آنها با اسلحه بیرون آمده بر بلندی در مقابل مقدونی ها جای گرفتند.  و میخواستند که شبانه فرار کنند تا مجبور نشوند شمشیر بر روی هموطنان خود بکشند. اسکندر در تاریکی امر کرد که ایشان را محاصره کنند و تا آخرین شانرا از دم شمشیر بگذرانندو سپاهیان مذکور که بدعهدی اسکندر را دیدند مربعی تشکیل کرده جنگیدند و بسی از یونانیان را بکشتند تا کشته شدند.


 جنگ با زیرا:

سپس اسکندر کوئی نوس Koinos را به "بازیرا" Bazira فرستاد. توقع می کرد که اهالی آن وقتیکه از تسخیر مساگا شنیدند تسلیم خواهند شد اتالوس Attalos را به اوره Ora شهر دیگری فرستاده هدایت داد که شهر را تا آمدن او محاصره کنند. قشون اوره در تحت ادارۀالکیتاس مقابله کرد ولی قوای اندک ایشان در مقابل مقدونیان تاب نیاور دو شهر تسخیر گردید. اما شهر "بازیرا"  با این سهولت بدست مقدونیان نیفتاد زیرا مردم "بازیرا" بموقعیت مستحکم خود اعتماد داشتند چونکه موضع خیلی بلند و از هر جهت مستحکم و مضبوط می نمود. اسکندر وقتیکه برین امر آگاهی یافت بطرف "بازیرا" روان شد. اما همینکه فهمید بعضی از مردمان همجوار بطور خفیه میخواهند داخل شهر "اوره" شوند عنان عزیمت به آن طرف گردانید. کوئی نوس را هدایت داده شد که در مقابل مردمان "بازیرا" استحکام قوی بگیرد و طوری سررشته ببیند که اهالی بزمین های خود نرسند، و قسمتی از قشون خود را بنزد اسکندر بفرستد، وقتیکه اهالی ازین مسئله آگهی یافتند که کوئی نوس با قسمت بزرگتر قشون خود جدا شده رفت بقصد مقدونیهای باقی مانده فرود آمدند. بعد از یک جنگ مختصری پنجصد نفر از ایشان کشته شد و زیاد از هفتاد تن اسیر افتاد مابقى بشهر حصاری شدند. درین هنگام خبر فتح "اوره" بدست اسکندر انتشار یافت و اهالی را مضطرب ساخت زیرا میدانستند که اسکندر باین سمت میآید و قوای کوچک ایشان در مقابل او ایستادگی نخواهد توانست. از ینقرار در پایان شب شهر را ترک کردند و رفتند. از نقطه نظر تپوگرافی ظاهرست که اسکندر بعد از تسخیر صوات سفلی مجبور بود که توجه خود را باین مقام مستحکم بری کوت نیز معطوف کند زیرا این مقام بر راه بزرگ طبیعی واقع شده که از بالا تا وادی صوات سفلی میرفت "آورل ستین" که شخصاً درین مناطق مطالعات عمیق نموده موضع "بازیرا" را بر خرابۀ های باقیمانده استحکام قدیمی برکوه برکوت Birkot تعیین می کند، و می نویسد که کوه برکوت عیناً مطابق ایضاحات آرین است زیرا او گفته که مقامی "خیلی بلند و از هر طرف مستحکم و مضبوط بود" پس بآسانی گفته میتوانیم که مردم این شهر چرا بعد از فتح مساگا به کوئی نوس سردار اسکندر تسلیم نشد و اسکندر پیشرفت فوری نتوانست.


فتح اورنوس:

بعد از آنکه شهر "اوره" فتح شد اهالی "بازیرا" چارۀ جز تخلیۀ شهر ندیده و بطرف قلعه اورنوس Aornos که در قله کوهی واقع بود پناه برد دند. اسکندر نیز به آن طرف حرکت کرد. موقع این کوه بقدری مستحکم بود که می گفتند "هرکول" پهلوان داستانی یونان هم نتوانست آنرا تسخیر کند. اسکندر چون این قلعه را دید که از هر طرف نشیبهای تند داشت و مانند منار سر به آسمان کشیده بود در فکر فرو رفت که چگونه آنرا تصرف خواهد کرد. موقعیت این شهر را میجرابوت Major Abbot در مجلۀ ایشیاتک سوسایتی بنگال نوشته و کوشش کرده که خط سیر و عملیات اسکندر را از اسکندریۀ قفقاز تعقیب نمود. نموده تا بکوه اورنوس برساند. مشار الیه قرار توضیحات آریان اورنوس را کومهابن Mont Mahabunn میداند که نزدیک ساحل راست اندوس (بعرض ٣٤ درجه و ۲۰ دقیقه) و شصت میل بالاتر از ملتقای رود اندوس و رود کابل می باشد. اما این موقعیت با توضیحات کرنیوس که اورنوس را "بامتا" Meta منطبق دانسته برابر نمی آید زیرا اندوس بر پای این کوه جبه میزند. جورج گروت موقعیت آنرا در بین منطقۀ واقع بین گفتۀ آریان و کرتیوس می داند اما جایش را تعیین نمیکند پترسن گوید: اورنوس بمعنی "بی پرنده" است و شاید تحریف کلمۀ سنسکریت اوارانا Avarana بمعنى قلعه باشد و سی میل بالاتر از محلی واقع است که دریای کابل وسند یکجا میشود.

راجع بموقعیت "اورنوس" پروفیسر در کتاب آریانا آنتیکواچنین می نویسد: بعد از آن اسکندر به ایمبولیما Embolima که شهری بود نزدیک اورنوس رسید. کورت M.Curt دربارۀ موقعیت این شهر پیشنهاد میکند که شاید شهر امبر Ambar باشد که بساحل چپ دریای اندوس واقع است، و یا اینکه شهر امب Amb باشد که کمی بالاتر از شهر مذکور وقوع دارد. این نظریات خواه صحیح باشد یا نباشد این قدر معلوم و مبرهن است که اقدامات اخیرۀ اسکندر پیش از عبور از دریای اندوس در منطقۀ صورت گرفت که بین در پای پنجکوره و دریای قبل الذکر افتاده است.

معلومات و اکتشافات اروپائی ها در بارۀ مناطقی که از طرف مهمند ها و یوسف زائی ها اشغال شده آنقدر کم میباشد که ممکن نیست بگوئیم بقایای شهرهائی که آرین از آنها نام برده و در آثار خویش ذکری از آن نموده است و جود دارند یا خیر. معلوماتی که از طرف کورت در این زمینه تهیه شد. ما را خیلی ممنون ساخته است چه از راپورهای بومی که بدست آمده و از مساعی شخصی چیزی نمیتوان استفاده کرد. بهر کیف تقریباً هر چه درین باره میدانیم از مورخ مذکو رست.

قرار اطلاعاتی که با و رسیده است در ولایت بنتیر Buner شهری بنام او ورا Oora وجود دارد و علاوتاً یک تعداد لاشه ها وکوه های مرتفع موجود است که وضع آنها شباهتی زیاد با کیفیت جغرافی اورنوس داشته و کم و بیش با موقعیت آن مشابهت بهم میرساند بهر کیف تقریباً محقق است که اورنوس اسم خاصی نبوده. میدانیم که مقدونیها با تعداد زیادی از کوه های قلعه دار و مستحکم مواجه گردیدند که نام مذکور را به آن داده و اصطلاح فوق الذکر را بر آن اطلاق نمودند. مثلاً یکی از اینها در باکتریا نا بود که اسکندر وقت مارش از در اپسکا آنرا گرفت. تشریح این مسئله چندان مشکل نیست اورنوس قراریکه قبلاً تذکار یافت اسم خاص نبوده و صرف صورت و شکل یونانی اصطلاح سنسکریت است. این اصطلاح عبارت "آوه راAwara" یا "اوه ره نه" Awarana میباشد که معنی آن مانند کلمۀ Awur یا قراریکه یورپی ها می نویسند اور Ore است. این کلمه سیلابه ایست که اخیر نام یک حصۀ بیشتر شهر های آریانا را تشکیل میدهد، مانند "ریجور" Rajore  "بیجور" Bajore است که اگر بصورت بسیار صحیح نوشته شود راجور Rajawur و باجور Bajawur میگردد ازینرو اورنوس جز یک "سد چوبی محاط"  که بر یکی از کوه بچه های مستقل و جداگانه و وصول به آن متضمن زحمت و اشکال باشد نبوده. این سد را اسکندر بقیادت و آمریت هندیها سی سی کوتس Sisicottus یا بهتر گفته سیسی کوپتس Sisicoptus که در آن روح کلمۀ سیسی گپتا Sisi-gupta مشاهده و شبیه کلمۀ چندراگپتا است و بمعنی "چیزی که مهتاب آنرا

حفاظت کند" است گذاشته بود.

بهر حال هر چه باشد اینقدر هست که موضعی مستحکمی در منطقه سرحد شرقی آریانا بوده که اسکندر آنرا با بسیار سختی اشغال نمود، تفصیل واقعه اینکه:

زمانیکه اسکندر در فکر تسخیر آن بود پیر مردی با دو پسرش نزد او آمده طلب پاداش کرد تا راه کوه را بایشان نشان بدهد. اسکندر در حال وعدۀ داد و گفت هشتاد تالان باو بدهند و یکی از پسرهای او را بقسم گرو نگاهداشت و مولی نوس Mullinus منشی خود را امر داد که با عسکر سبک اسلحه مقدونی از بیراهه بالا روند و دشمن را اغفال کنند. پای کوه مذکور است ولی هر چه بالا تر وسیع تر میشود باریک تر می گردد. از یک طرف آن رو دسند می گذرد و در طرف دیگر دره های و حشت آور دارد. اسکندر برای اینکه یورش کرده بتواند لازم دید درها را پر کنند بنابران امر کرد از جنگلهای آن اطراف در ختان را قطع کنند و در آنجا بیندازند و با ینصورت هفت روز کامل این کار طول کشید. چون ازین کار فراغت حاصل شد امر بیورش داده شد اسکندر و لشکر یانش حملۀ سختی نمودند. بسیاری از مقدونیها پرت شده برودخانۀ سند افتادند وهلاک شدند. چون مقدونی ها دیگر بالا رفته نتوانستند قلعه نشینان سنگهای بزرگ را برایشان غلطانیدند و ایشانرا عقب راندند دو نفر از سرداران اسکندر که ببالای قلعه رسیده بودند در جنگ کشته شدند. مدافعۀ موثر انه اهل قلعه اسکندر را ناکام ساخت. آنگاه امر داد که عقب نشینی کنند و دست از حمله بردارند امرداد اسکندر با وجودیکه ناکام و مایوس شده بود اما باز هم نمی خواست مایوسی خود را اظهار دارد و چنان وانمود میکرد که در فکر گرفتن آنست و پلان می سنجد. کوه نشینان که هنوز دشمن را در پای کوه متوقف می دیدند تصمیم به تخلیه کوه کردند "کنت کورس" می گوید که مدت دو روز چنین وانمود کردند که از فتح خود غرق شادی هستند زیرا آواز دهل در تمام شب شنیده میشد شب سوم خاموشی قلعه را فرا گرفت ولی آتش های زیاد روشن شد. اسکندر"بالا کروس"Balacrus را فرستاد که خبر بگیرد. "بالاکروس" رفته خبر آورد که مردمان کوه را تخلیه می کنند وفرار مینمایند. اسکندر چون از فرار آنها خبر شد فرمان داد که تمام سپاهیان او نعره بکشند. آنها چنین کردند و این صدا سبب وحشت فراریان شد اکثرشان لغزیدند و هلاک شدند و بعضی زخمی گردید. پس از ان اسکندر امر کرد قله کوه را بگیرند و بشکرانه این کامیابی که از ترس بی موقع کوه نشینان حاصل شد. بود امر کرد مذبحی برای میزو(رب النوع جنگ و عقل) و نیز برای ربة النوع فتح بسازند. اسکندر "سی سی کس توس" Sicicostus را در آنجا مقرر کرد و خود از آنجا بیرون رفت. این بود شرح فتحی که مورخین یونانی آنرا با افتخار می نویسند. اهالی "اورنوس" که نخواستند تابع و محکوم اسکندر شوند به علاقۀ "ایساره" یعنی منطقۀ چناب وجیلم عقب نشستند در عین حال پوکلائوتیس (Peukelaotis) (هشت نفر که هفده میل بطرف شمال غرب پشاور است) نیز مطبع گردانیده شد. ونیکانور Nicanor مقدونی حکمران مملکت غرب اندوس مقرر شد.