111

از میعاد تا هرگز...

از کتاب: درکوچه های سرخ شفق ، معاصر

از آن جزیره برون آی ای جزیره نشین

که اشک آینه ها

حباب توفان شد

پیام سبز گیاهان زیاد باران رفت

و تیر لحظه امید

به هرزه پویی برگ خزان به خاک نشست

به ناکجایی دنیای مرده گان پیوست 

و مرغ نام نجيب ترای خجسته ترین 

به دار بست کبود فسانه های کهن

به باغ کاغذی یادها نشیمن ساخت

نه راهبی ، نه جذامی ، از آن جزیره برون آی

از آن جزیره که هر نخل بر کرانه آن


صلیب مرگ پیام آوران خورشید است 

از آن جزیره که هر سنگ و سنگریزه آن

به زهر شسته خد نگست

که آشیانۀ مرغانرا

بروی گستره زرد مرگ میریزد

در آن جزیره خاموش موریانه ترس 

کتاب روح ترا برگ برگ خواهد خورد 

گزافه گوی ترین روز را که می گفتی

نگین افسر زرین روزگار انست

خود از سلالۀ ظلمت بود

تبار تیره شب را سپاس ننگت باد 

ز هرزه تازی این شبروان در نگت باد 

از آن جزیره برون آی

در آبگینه نگنجد غرور سرکش موج 

شکست تاک فروخفته دور باد از تو

که نخلهای بلند ایستاده می میرند 

از آن جزیره برون آی

گمان مبر که در آنجا نیز


تهسیت جای یهودا کنار سفرۀ تو

 گمان مبر که در آنجا نیز

سرود خویشتن خویش را شباهنگام

ز چشم سایۀ خود پنهان

به گوش باد توانی گفت

از آن جزیره برون آی شکوه 

سبز گیاهان باغ فردا را 

به کار گیر و سلامی به آفتاب رسان 

بسوی روشنی سرخ سرنوشت بران


کابل - ۱۳۵۳