شیرعلى غزنوى
اصلش از غزنی است ولی تماماً روزگار حیات شاعری اش در هرات سپری شده چندی معاون روزنامه و فعلاً در یکی از دفاتر مالیاتی به امور دیوانی اشغال میورزد طبعی جوان و قلمی تیز دارد. در نظم و نثر تعقیب نویسندگان عصر حاضر نموده و الحق آثار خوبی هم از خود گذاشته است از آثار قلمی او ناله های شبانی اش معروف است و اکثر غزلیات او نیز در روزنامه به طبع رسیده عمرش به ۳۵ سال بالغ میشود.
غزل
هر گل احمر که در بهار برآید
قطره خون دل فگار برآید
خاک چو ممزوج خون بیگنهان است
سرخ ز موج هوا غبار برآید
از ستم روزگار خون دل سنگ
دانه یاقوت آبدار برآید
دراثر باد بید سرخ چو لرزد
ضجه جانسوز شاخسار برآید
نی چوز خون قتیل ریشه کند تر
از جگرش ناله های زار برآید
از ید ناکام مهوشان ته خاک
هر گل رنگین به یادگار بر آید
مدفن اجداد و جای زندگی ما
مستقل از نیست ز اقتدار برآید
از می گلرنگ اجتناب نمایم
خون خورم از لذتی ز نار برآید
بلند گشته به عالم لوای نصرت عشق
جهازعلم هنر میپرد به قوّت عشق
رسیده مژده از بیسیم دل مگر به زبان
که می تراود از او التذاذ صحبت عشق
هوای عشق دهد پیر را قوای شباب
به جسم مرده رسد زندگی از نسبت عشق
به طوف شمع چو پروانه سوخت پروا نیست
فغان و ناله بود عیب نزد غیرت عشق
گهی حلو حیات و گهی مرارت مرگ
چنین همی چشم از جام دوست لذت عشق
علاج زخم جگر را نجویم از دکتور
رسد چو نیش ز انجکسیون صحت عشق
پس از خزان وطن بوستان ملی را
بگو که خون دمد از جای گل به تربت عشق
مجسّم است در این سینما رسوم عجب
چو انعکاس کند فلمهای حکمت عشق
یکی از قوم اگر در خیانت آموزی است
عدوی جامعه مینامدش سیاست عشق
ملل از وحدت آمال میرسد به کمال
ترقی وطن از جوشش محبت عشق
وحش و طیرند در خور احسان
پاس لطف تو را به جا آرند
خدمت نوع باعث حرمان
زان که اندر عوض جفا آرند
اکثر از آدمی فقط شیطان
به زبان یار و در عمل مارند
صنعت و انزوا رفاه ابد
نیک را نیک باش و بد را بد
روزعید از نفاق غم گردد
خوش همه روزت از منافق نیست
به حسد خصلتی چو ضم گردد
شیوۀ اخوت موافق نیست
الفت دوستان چو کم گردد
کمتر از نوع نامرافق نیست
عید ما كو بهار ما به کجاست
عمل علم حق طریقه راست
فاسق و کاذب و ظلوم و جهول
از لباس سلوک عریانیم
مفسد و خائنین دشت خمول
وحشیان نژاد انسانیم
از خدا غافلان و بنده پول
دزد و خونریز و خانه ویرانیم
کارها یابد از رشا رونق
قرب حکام و پایمالی حق
عمل چای و سکر اوست حرام
مضعف قلب و منبع علل است
آفت اقتصادیات عوام
غارت مال و ثروت ملل است
میبرد تازگی ز جان تمام
سربه سر بر دماغها خلل است
پول ملت حریف شیرینیش
وز ظروف فلزی و چینیش
دود چرس ار به سینه مأوا کرد
دل اگر سنگ باشد آب کند
ور به مغز کدوی سر جا کرد
خانه عقل را خراب کند
همه را یاوه گوی و رسوا کرد
ضررش روح را کباب کند
بنگ ومعجون حشیش و ناص و تباک
خصم عقلند و جمله زهرهلاک
از ثواب معانی قرآن
غافل و بی نصیب و بی خبریم
جمله از بخل و سوءقصد و گمان
دشمنان حیات همدگریم
عادت ما اذیت است و زیان
همه آمادگان شور و شریم
جنگ اسلام را غزا گوییم
خوردن خونشان روا گوییم
نفع اگر در خیانت است و دروغ
درگذر کان اساس بی شرفی است
آن که در بام راستی زد بوغ
لازم طرد و حبس و برطرفی است
به صداقت اگر نیافی دوغ
باش قانع که مشرب حنفی است
بد کنی بد به خانمان تو باد
حسن اخلاق یار جان تو باد