32

ولایت امیر ناصر دین الله، حافظ عبادالله، و ظهیر خلیفه الله، ابو سعید مسعود بن یمین الدوله امیر المؤمنین رحمة الله علیهما

از کتاب: تاریخ گردیزی (زین الخبار) ، فصل باب هفتم ، بخش اندر اخبار خلفا و ملوک اسلام
25 January 1968

و چون ایازن ایماقف و علی دایه به نیشاپور رسیدند، امیر مسعود رحمة الله قوی دل گشت، و بار داد، و بمظالم نشست و سخن رعیت شنید، و انصاف ازیکدیگر ایشان بستد، و چون روزی چند بگذشت، عهد ولواء امیر المؤمنین القادر بالله بیاوردند. و این عهد و لواء ابو سهل مرسل بن منصور بن الفح گردیزی آورد. امیر مسعود مر مرسل را نیکوی گفت و امیدهاء نیکو کرد. و یکچندی ه نیشاپور مقام کرد، و از آنجا سوی هرات آمد.

و چون روزی چند بهرات ببود، علی حاجب پیش امیر مسعود آمد. دست او بگرفت، و اورا از راه بپرسید و برادر علی منکیتراک پیش ازوی آمده بود. و امیر مسعود منکیتراک را حاجبی داده بود و بچشم احترام همی درو نگریست، و چون علی حاجب از پیش امیر بازگشت، اورا سوی حجره بردند، و منکیتراک دست به قبضۀ شمشمیر کرد. علی حاجب بانگ بروی زد گفت: خداوند و خداوند زادۀ اوست، هرچه فرماید فرمان برداریم و پس از آن روز نیز کس آن هر دو برادر را ندید.

و چون حشم و خزینها بنزدیک امیر مسعود رسید، از هرات قصد بلخ کرد، و زمستان آنجا مقام کرد، و اشتغال ممکلت را نیکو ضبط کرد. و ابتداء پادشاهی او اندر شوال سنه احدی و عشرین و اربعمائه بود. اول کارها تدبیر زیر کرد تا کیست؟ که مرو وزارت را شاید. هیچکس نبود کافی تر و ادیب تر و داناتر از خواجه احمد را به قلعۀ جنگی  اندر هندوستان باز داشته بودند. امیر مسعود کسی فرستاد، و اورا از آن قلعه بیرون آورد، ووزارت بدو داد، و او را خلعت نیکو بداد، و همه تدبیر ها سپاه بدو داد.

و مرحسن بن محمد المیکالی را باز داشته بود بفرمود تا اورا مصادره کردند، و مالی از وی بحاصل آمد، پس بفرمود: تا اورا بشهر بلخ بردار کردند. و سبب آن بود: که اندران وقت که امیر جنگ از امیر محمود رحمة الله دستوری خواست و به حج رفت. و چون از حج باز آمد، براه شام، از آنچه راه بادیه شوریده بود. و از شام بمصر رفت. و از عزیز مصر خلعت ستد. و اورا متهم کردند که او بعزیز مصر میل کرد. و بدین تعمت رجم بروی لازم شد، پس امیر مسعود بفرمود: تا خودی بر سر او نهادند و اورا بردار کردند و سنگریز کردندش و پس سراورا برداشتند و ببغداد نزدیک قادر فرستادند.

و هرکسیکه امیر مسعود را رحمة الله خلاف کرده بود. و با خصم او مطابقت کرده بود، همه را بدست آورد، و هر یکی را از ایشان عقوبتی کرده و همه را مستأصل گردانید. ومراحمد بنالتگین خازن را خازن محمود بود بگرفت و مصادره کرد، و مالی عظیم ازوی بفرمود ستدن و چون مال بداد، اورا سوی هندوستان فرستاد، و سالاری هندوستان دو داد، و اورا بجای الباروق الحاجب آنجا فرستاد، و آن غضبها و مصادره و رنج و استخفافها که براحمد بنالتگین رسید بود، اندر دل احمد بود. چون بهندوستان رسید، سر از اطاعت بکشید و عصیان پدید کرد.

و امیر ناصر دین الله بفرمود: تا ابوطالب رستم مجدوله را از هندوستان بیاوردند، و اورا پیش خویش خواند و نیکوی گفت و فرمود تا هم بغزنین از بهر او جای ساختن و مثال دادً تا بهر وقت بخدمت درگاه همی آید، و تا آخر عمر بغزنین بود.

و اندرین وقت حسین بن معدان که امیر مکران بود بیامد، و از برادر خویش ابوالعسکر شکایت کرد و گفت پادشاهی فرود گرفته است و حق من ببرده است و انصاف من می ندهد. پس امیر ناصر دین الله، مرتاش فراش را مثال داد، و با او بفرستاد، تا بمکران شد، و انصاف از برادر او بستد، و مر حسین را بولایت بنشاند.

و پس امیر مسعود رحمة الله از بلخ قصد غزنین کرد، و چون مردمان غزنین این خبر بشنیدند، بسیار شادی کردند، و همه بطرب و شادی مشغول گشتند، و بازارها آیین بستند، و مطربان بیرون بردند، و چند روز آنجا بیودند، و شبانروزی همی طرب کردند بر انتظاری آمدن ناصر دین الله رحمة الله، اعیا ورؤسا وپیشروان شهر همه باستقبال رفتند و خدمت کردند، و شادی نمودند. و چون بغزنین رسید، مردمان غزنین، درم ریز و دینار ریز کردند. و دیگر روز که بنشست و بار داد همی آمدند و نثارها همی آوردند رسم رسم. و امییر مسعود رحمة الله، همچنان همه را لطف کرد و نیکو گفت  و امید های نیکو کرد، و همه مردم غزنین به یکبار زبان بگشادند، و اورا ثنای بسیار گفتندف و دعا کردند، و از خدای عزوجل بقاء دولت او خواستند و خدمت کردند و باز گشتند.

و چون دل امیر از حدیث غزنین فارغ تر گشت، اورا نشاط آمل و اصفهان وری خواست و قصد آنجا کرد و چون بهرات رسید، فریاد خواهان از سرخس و باورد آمدند و از ترکمانان بنالیدند. پس امیر مسعود رحمة اله سالاری را نامزد کرد، با لشکر انبوه مرا ابو سعید عبدوس بن عبدالعزیز را بفرستاد بکد خدایی، و تدبیر آن لشکر. و این اندر سنه اثنی و عشرین و اربعمائه.

و بهروقت از هندوستان خبر همی رسید: که احمد اندر ولایت هندوستان دست درازیها می کند و عمال را دست بر بسته است و مالها خیانت همیکند. پس امیر شهید مرا، بانهمه بن محمد بن مللی که سالار هندوستان بود فرستاد با لشکرانبوه. و چون برابر یکدیگر رسیدند بر آویختند و حرب کردند، و مردم بسیار از هر دو لشکر کشته شدند. و با آنهمه اندران میان کشته شد، و لشکریانش همه هزیمت شدند. و دست احمد ینالتگین قوی گشت.

و چون امیر شهید این خبر بشنید، مرتلک بن جهلن را که که سپه سالار هندوان بود بفرستاد، و تلک با سپاه انبوه از هندوان برفت. و با احمد ینالتگین حرب کرد و چند بار میان ایشان آویزش و حرب بود، و بهمه وقتها ظفر مرتلک را بود. و احمد ینالتگین بهزیمت رفتف و لشکر او زیروز  بر شدند. مرتلک هر کسی را از لشکریان و بازرگانان که پیوسته احمد ینالتگین و کسان اوبودند بگرفتیف و یکدست و بینی اورا ببریدی و نکال کردی. تا مردم بسیار را بدین دستور نکال کردی. تا مردم بسیاری را بدین دستور نکال کرد و احمد بنالتگین بگریخت و روی سوی منصور و سند نهاد و خواست از آب سند گذاره شود. اتفاق بدراسیلی بیامد، واورا برگرفت و غرفه کرد وبمرد و چون آب اورا پاره یی برد، برگوشه انداخت. و از لشکریان و معاندان او کسی اورا بیافت و بشناخت و سر اورا ببرید و بنزدیک تلک آوردند. و تلک ببلخ فرستاد. و امیر مسعودی رحمة الله بفرمود تا میلی کردند، و آن سر اندران میل نهادند.

و هم اندرین وقت یعنی سنه سبع و عشرین و اربعمائه ، کوشک نو تمام شد بغزنین با تخت زرین که از بهر این کوشک ساخته بودند مرصع بجواهر. پس امیر شهید رحمة الله بفرمود: تا آن تخت زرین را بنهادند اندر کوشک وتاج زرین بوزن هفتاد من از از زر و خواجر ساخته بودند از بالای تخت بیاویختند بزنجیرهای زرین. و امیر مسعود رحمة الله برآن تخت بنشست، و ان تاج آویخته بر سر نهاد، و حشم و رعیت را بار داد. و به خداوند زاده امیر مو دود) طبل و علم داد، و اورا سوی بلخ فرستاد.

و اندر ذیالقعدهسنه سبع و عشرین و اربعمائه، لشکر سوی هندوستان کشید، وقلعه بود منیع و محکم و مردم انبوه اندروی، و اورا راهانسی گفتتدی. و امیر شهید قصد آن قلعه کرد. و چون نزدیک آن قلعه رسید بفرمود: تا لشکر گرد آن قلعه بگرفتند و حرب بپیوستند، و اهل حصار از بالای حصار حرب همی کردند. چنان دانستند مردمان حصار که هز گز هیچ آدمی را برآن حصار دست نباشد از استواری آن حصار. و چون شش روز حرب کردند یک بارۀ حصار بیفگندند، و حصار عورت شد و اندر اوفتادند، لشکر اسلام حصار را غارت کردند، و مال بسیار غنیمت یافتند و بردۀ بسیار گرفتند. و از آنجاروی  بقلعۀ سونی پت نهادندف که جای دیبال هریانه بودی، و چون دیبال هریانه خبر یافت بگریخت و روی سوی صحرا و بیشه نهاد، و آن قلعه را بامال و کالا بگذاشت. و چون لشکر اسلام آنجا رسیدند، امیر شهید رحمة الله بفرمود: تا ان قلعه را غارت کردند. و بتخانها بسوختند، و هر چه یافتند از زروسیم و متاع همه بتاراج بردند.

و پس جاسوسان بیامدند، و از دیبال هریانه خبر آوردند، که بفلان بیشه اندر است. امیر شهید آنجا برفت، تا نزدیک لشکر او رسید. چون دیبال خبر یافت، در وقت بگریخت، و لشکر را بگذاشت. لشکر اسلام اندر لشکر کفار افتاد، و بسیار مردم بکشتند، و بسیار را دستگیر کردند، و بردۀ بی اندازه بگرفتند، و از آنجا باز گشتند، و روی سوی دیرۀ رام نهادند. چون رام خبر یافت، کس فرستاد، و از امیر شهید عذر خواست گفت:« مردی پیرم و طاقت آن ندارم که بخدمت آیم» و بدست کسی خویش، مال بسیار بفرستا. و امیر شهید عذر او قبول کرد، و نثار او پذیرفت، و از آنجا باز گشت و روی بغزنین نهاد. پس امیر مجدود بن مسعود را ارحمها الله ولایت لاهور داد، و طبل و علم داد، و اورا با حشم و حاشیت سوی لاهور بفرستاد، و خود سوی غزنین آمد. و فتح هانسی اندرسنه ثمان و عشرین و اربعمائه بود.

و چون ترکمانان خبر حرکت امیر شهید رحمة الله سوی مرو بشنیدند بترسیدند، در وقت رسول بفرستادند بنزدیک او، و گفتند:«مابندگانیم و فرمان برداریم. اکنون اگر امیر مارا بپذیرد، و چرا خورما پدید کند، تا ما ستور و بنه خویش به چرا خور بگذاریم، و خود به تنهای خویش بخدمت رکاب عالی مشغول گردیم، رأی امیر برتر.»

امیر شهید کس فرستاد، تا وثیقیتی که واجب آمد بایبغو بکردند، و اورا سوگندان دادند، که نیز سر از طاعت نکشد و فرمان بردار باشد، و قوم و قبیله را منع کند ازین فسادها. . چرا خوری که امیر شهید پدید کند بدان اختیار کنند. و برین جمله عهد کردند و پیمان بستند و سوگندان خوردند. و آن همه سران و سالاران ترکمانان، اندران عهد آمدندف و برین جمله ضمان کردند.

و امیر شهید از آنجا روی سوی هرات نهاد، پس ترکمانان چند اندر راه هرات، بر بنۀ لشکر شهید زد و بسیار کالا ببردند، و تنی چند را بکشتند و مجروح کردند. و امیر شهید رحمةالله بفرمود: تا لشکر بر اثر ایشا برفت، و شمشیر اندر ترکمانان نهادند، و بسیاری از ایشان بکشتند. و قومی انبوه را دستگیر کردند. و اسیران را با سرهای کشتگان پیش امیر شهید آوردند. او بفرمود: تا آن سرها را بر خران بار کردند، و بنزدیک یبغور فرستادند، و پیغام داد:« که هر که عهد بکشند، جزای او این باشد» و چون یبغو آن بدید، عذر خواست، و آن بی ادبان را ملامت کرد و جواب داد:«که مارا از ین خبر نبود، ما خواستیم بکرد، امیر خود بکرد»

امیر شهید رحمةالله روزی چند بهرات مقام کرد، و از آنجا سوی نیشاپور رفت، و چون بطوس رفت، فوجی از لشکر ترکمانان پیش او امدند و حرب کردند و بسیار ترکماانان کشته شدند و از آنجا سوی نساو باورد رفت، و اندران نواحی هیچ ترکمانان نبودند. پس خبر آوردند امیر شهید را که مردمان باورد حصار خویش به ترکمانان دادند، و بنایشان مطابقت کردند. در وقت قصد باورد کردو و بس روزگاری نشد که آن حصاریان را پیش امیر آوردند، و بیشتر ایشان را بفرمود تا بکشتند، و دل از آن فارغ کرد، و سوی نیشاپور آمد، و زمستان به نیشاپور ببود، اندر سنه ثلثین و اربعمائه.

و امیر شهید رحمةالله از آنجا روی سوی مرو الرود نهاد، تا بعضی از لشکر بنزدیک او آمد. و از مروروی بغزنین آوردف و براه غور بیرون آمد و بغزنین آمد. اول کاری بغزنین ان کرد، که آن سالاران که اندر مصاف بیفرمانی کرده بودند، و در حرب اهمال ورزیده، چون سپه سالار علی دابه، و حاجب بزرگ سباشی و دیگر بکتغدی حاجب، این هر سه سالار را بند کرد، و مال ایشان بستد، و ایشان را سوی هندوستان بقلعها فرستاد. و هم اندرین روز هر سه تن بمردند.

 و پس امیر شهید تدبیر کرد، تا تدارک آن حال چگونه کند؟ اتفاق بران اوفتادک که سوی هندوستان شود، و از آنجا لشکر قوی جمع کند و بیاید، و این حال را تدارک کند. پس امیر مودود رحمة الله را امیری بلخ داد. و خواجه (احمد بن) محمد بن عبدالصمد الوزیر را با او ببلخ فرستاد، و ارتگین الحاجب را حاجبی او داد و چهار هزار سوار باو بفرستاد، و او سوی بلخ برفت.

و چون امیر به هیپان رسید، آنجا مقام کرد، و امیر مجدود را رحمة الله با دو هزار سوار سوی ملتان فرستاد، و امیر ایزدیار را سوی کوهپایۀ غزنین فرستاد، که آنجا افغانان و عاصیان بودند و گفت: آن ولایت نگاهدار! تا خللی نباشد و پس بفرمود: تا همه خزینها و گنجها که امیر محمود رحمة الله نهاده بود اندر قلعها و جایها همه بغزنین آوردند. چون قلعۀ دیدی رو و مندیش و نای لامان و مرنج و سامد کوت.

آخر همان جماعه که در خلع او سعی کرده بودند، حیلتی بساختند، و کس فرستادند، و سوی کوتوال گیری از زبان امیر محمد پیغام رساندیند. و امیر محمد را از آن خبر نبود، تاکوتوال گیری اورا بکشت. و سر او برداشت، و بنزدیک امیر محمد رحمة الله بفرستاد. و امیر محمد بسیار بگریست و آن کسان را ملامت کرد.