شکایت

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

بمن مهربانی و فضل خدا شد

که مهر تو از خاطر من جدا شد

باول همه مهر الفت تو کردی

باخر مبدل وفا با جفا شد

گرفتم دل از مهر من سرد کردی

بگو آنهمه عهد و پیمان کجا شد

اگر چه ترک وفا رسم زن بود

بحمد الله آیین و رسم شما شد

نگردد دگر مایل دانل خال

چو مرغ دل از دام زلفت رهلا شد

کسی گشت«محجوبه» مفتون بیاری

یقین دان گرفتار دام بلا شد