32

خبر کردن مصطفی علیه السلام بخلافت فرزندان عباس

از کتاب: طبقات ناصری (جلد ۱/۲)
01 January 1280

اصحاب تواریخ و نقلۀ آثار چنین روایت کرده اند ، که مصطفی علیه السلام عم خود عباس را از خلافت ( ۱ ) فرزندان او ، بعد از بنی امیه اعلام فرموده بود و عباس رضی الله عنه بسه سال از مصطفی علیه السلام بزرگتر بود، واو را چهار پسر بود:عبدالله و عبیدالله و فضل وقثم . و مده عمر عباس هشتاد و سه سال بود، و در خلافت عثمان رضی الله عنه ، بمدینه وفات کرد، و در آخر عمر چشم او پوشیده شده بود، و پسر او فضل بشام وفات کرد، و عبیدالله به مدینه ، وقثم به سمرقند،وعبدالله ( ۲ ) عباس رضی الله عنه پانزده ساله بود، که مصطفی علیه السلام از دنیا نقل کرد و در آخر عمر چشم او پوشیده شده بود، و عمر او هفتاد و سه سال بود، وبطایف وفات کرد درفتنۀ عبداالله بن الزبیر. واو را هشت پسر بود، یکی از یشان علی بن عبدالله عباس رضی الله عنهم بود و پدر خلفاء ، و چون این علی از مادر بزاد امیرالمومنین علی کرم الله وجهه کام او را بمالید ، و او را علی نام کرد، و پدرش را بگفت که : هذا ابا لخلفاء و چون بزرگ شد، عبادت بسیار کردی ، بوستانی داشت پانصد درخت ، در انجا هر روز زیر هر درخت نماراز دو رکعت بگذاردی و این علی عبدالله را ولید عبدالملک مروان، دوبار تازیانه زدن فرمود( ۳ ) یک کرت به جهت آنکه زن هشته ( ۴ ) ولید را در حکم  خود آورد، یک کرت دیگر از وی نقل کرده بودند: ان هذ الامر سیکون فی ولدی .زود باشد، که خلافت بفرزندان  من رسد، او را هفده ( ۵ ) تازیانه بزد ، و بنو امیه فرزندان عباس (۶ ) 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(۱)در اصل کلمه خلافت نبود، حسب ضرورت از ( پ ) نوشته شد، الکامل گوید: ان رسول الله اعلم العباس ان الخلافه تول الی ولده ( ۵ – ۱۹۴ ) کذا فی الطبری.( ۲ ) اصل: عبیدالله. ولی خلفاء از اولاد عبدالله بن عباس اند.( ۳ ) اصل: رد و بفرمود  پ: مانند متن ( ۴ )  پ : عشنه . ولی هشته از مصدر هشتن بمعنی فرومانده و گذاشته و رها کرده ( برهان قاطع ) 

( ۵ ) پ : هفت (  ۶ ) در اصل و پ کلمه عباس نبود، بحکم ضرورت اضافه شد. 


عباسیان طبقه۴) (۱۰۴)


را منع کرده بودند، که از بنی الحارث ( ۱ ) زن نخواهند، بدان سبب که خبری روایت کرده بودند، که از بنی امیه خلافت بمردی ( ۲ ) رسد، که پدرش عباس باشد، و مادرش حارثیه . و این علی بن عبدالله رضی الله عنه، چون چهارده ساله شد او را پسری آمد نامش محمد کرد، و او پدر خلفاء بود، و این محمد در زمان خلافت عمر عبدالعزیز رضی الله عنهما ، اجازت خواست ، و رایطه   ( ۳ )  بنت عبیدالله الحارث را در نکاح آورد، حق تعالی او را پسری بخشید از ان زن، ابوالعباس سفاح و دختران ( ۴ ) و فرزندان دیگر داشت: ابراهیم و ابوجعفر و علی و حسن . 

روایت کنند: که پسر محمد حنفیه ( ۵ ) که ابو هاشم نام او بود، و در علم قدر و جلالت تمام داشت، چون او را وفات نزدیک آمد، وصیت کرد محمد علی عبدالله را که چون از هجره صد سال تمام شد، داعیان خود را به اطراف ممالک بفرست تا بخلافت شما دعوت کنند ، به حکم آن وصیت چون صد سال تمام شد محمد امام، دعوت آغاز کرد، چهار کس او را اجابت کردند از اهل کوفه منذر همدانی و ابو ریاح نبال و ابو عمر و بزاز و مصقله طحان،و دیگر داعیانرا با طراف خراسان فرستاد، و در سنه اربع و مائه ولادت ابو العباس سفاح بود از حارثیه، پدر او را در خرقه پیچیده، به نزدیک نقباء خراسانی آورد گفت: امام شما این خواهد بود، و این حال در  ولایت عبدالملک بود. 

چون سال سنه خمس و عشرین و مائه رسید، نقباء خراسانی از اهل دعوت بکوفه آمدند،و ابومسلم  مروزی رحمه الله علیه کوک بود و حدیث دعوت فهم کرده بود و خدمت یوسف بن ابو سفیان با هلی ( ۶ ) میکرد، و نقباء علامات دولت در ناصیۀ او میدیدند. چون از کوفه بمکه آمدند ، بخدمت محمد عبدالله عباسی ، و مال خراسان بگذارند و خبر ابو مسلم باو باز گفتند فرمود: که  اگر آزاد است او را بدست آرید و اگر بنده است بخرید. چون  بفرمان او را بخدمت امام آوردند، او را خدمت میفرمود، چون امام محمد برحمت حق پیوست، پسر بزرگترش ابراهیم قایم مقام 

______________________________________________________________________

 ( ۱ ) پ : احارس( ۲ ) در متن اصل: بکسی . در حاشیه اصل و پ : بمردی . 

( ۳ ) اصل: ایله، از مسعودی اصلاح شد ( ج ۲ ص ۲۰۹ ) . ( ۴ ) اصل: ومهتران( ۵ ) اصل: حنیفه .

( ۶ ) اصل: باهل . 





عباسیان طبقه(۴) (۱۰۵)


پدر شد، ابو مسلم را بخراسان فرستاد، و او فرصت  نگاهداشت، و شهر مرو را خندق کرد، و حشم بسیار جمع کرد، و اول اظهار دعوت بنی العباس، روز عید کرد و نماز گذارد و خروج کرد در رمضان سنه تسع و عشرین و مائه، و متا بعان بنی امیه را از خراسان نفی کرد، و دعوت به آل محمد میکرد، و مخفی نام ابوالعباس اظهار میکرد، و نصر ( ۱ ) سیار از پیش او به نشاپور بگریخت، چون به ساوه رسید فوت شد  و مملکت عجم بر ابومسلم مروزی قرار گرفت و مال و زر بسیار بخدمت ابراهیم امام فرستاد، و ابراهیم امام با برادران ابوالعباس و ابوجعفر و فرزندان و خدم حج گذار ، چون خبر خروج ابومسلم  و دعوت ابراهیم امام ، بمروان رسید به امیر دمشق فرمان داد، تار وی برایشان نهاده ، و آنگاه ابراهیم امام را بگرفت  در زندان حران مقید کرد، در قید برحمت حق پیوست، و ابوجعفر با دو عم خود و دیگر پسر عمان ، بکوفه آمدند و مخفی گشتند ، ابومسلم بنواحی عراق بود با لشکر خود، و او را امیر آل محمد لقب شده بود، وزید علوی را که سالها آویخته بودند از دار فرو گرفت و بفرمود: نا جمله خلایق تغزیت او بداشتند و جامه سیاه کردند وبا خلق چنان نمودند، که به جهت تغزیت آل محمد که شهید شده بودند برد ست بنی امیه، جامه سیاه میکنند، و در سر آن بود، که ابوالعباس اعلام داده بود: که  دولت عباسیان و شعار ایشان در لبس، سیاه خواهد یود . ابومسلم چون درین وقت رای از بنی العباس بگشته بود، و میخواست تا علویه اما می باشد، جلال وزیر را که محمد گفتندی، به نزدیک سه تن از اولاد علی فرستاد رضی الله عنهم : جعفر صادق و عبدالله حسن علی ، و عمرعلی حسین علی ، ایشان قبول نکردند ، و پیش ار انکه جواب به ابی مسلم رسیدی،خراسانیان که فرستاده ابومسلم بودند در کوفه آمده بودند وغوغا کرده به جهت امام ، و ابومسلم مخفی داشت آمدن عباسیان را بکوفه، و ابوحمید سمرقندی غلامی داشت خوارزمی سابق،آن غلام را از احوال امام معلوم شد، بطریقی آن موضع را طلب کرد، و بخدمت ایشان آمد .چون بخدمت ایشان رسید پرسید : که پسر ابن حارثیه ( ۲ ) کدامست ؟ برابوالعباس اشارت کردند حالی زمین بوس کرد، و مبارکباد خلافت گفت، و دیگرا را اعلام داد 

__________________________________________________________________

( ۱) اصل: نصیر. الکامل و غیره: نصر( ۲ ) اصل: حارثه، پ: حارثیه 







عباسیان طبقه(۴) (۱۰۶)


جمله جمع  شدند،و لبس سیاه و استعداد تمام که ابو مسلم فرستاده بود بخدمت آوردند و ابوالعباس شب آدینه ، دوازدهم ربیع الاول سنه اثنتین( ۱ ) ثلثین و مائه بیرون آمد، و نماز شام بگذارد بجماعت ، و دیگر روز آدینه درمسجد جامع با او بیعت خلافت کردند، رضی الله عنه. بعد از این ذکر صاحب الدعوه ابومسلم تقریر کرده آید. و الله اعلم