138

شعرای معاصر سنائی

از کتاب: احوال و آثارحکیم سنایی

مختاری غزنوی : سید حسن غزنوی، سید محمد غزنوی، جبلی غرستانی، عمادی، بوحنیفه اسکافی غزنوی سوزنی ادیب صابر، معزی ابورجاء مسعود سعد سلمان. 

مختاری غزنوی

یکی از شعرای معاصر سنائی مختاریست اسم او سراج الدین عثمان ابن محمد  و تخلص او مختاری می باشد؛ آزر در آتشکده و هدایت در مجمع الفصحاء می نویسد که وی اول عثمانی تخلص می کرد و بعدا به مختاری متخلص شد، مولد و موطن او به اتفاق همه تذکره نویسان غزنی می باشد.

بقولی در544 و بقولی در 544 در غزنی وفات نمود بعضی او را از اقران سنائی میدانند (1) و مولف تذکره حسینی اورا استاذ حکیم سنائی گفته و این صحیح نیست زیرا سنائی در اشعار که در مدح مختاری دارد اورا جوان خوانده و خود را در شعر نظیر او دانسته (2) پس مختاری استاد سنائی نیست بلکه در عمر جوان و در شعر نظیر اوست با هر حال در میان این دو نفری (سنائی و مختاری) رابطۀ مودت موجود بوده و یک دیگر خود را ستود اند.

هدایت شمارۀ ابیات مختاری را شش هزار تعین نموده است و مختاری علاوه بر قصاید خود یک مثنوی بنام شهر یار نامه نیز داشته است که صاحب آثار الکرام یازده بیت آنرا در کتاب خود نقل نموده.

این کتاب را که داستان شهریار بن بر زو پسر سهراب و نوۀ رستم می باد مختاری بعد از رنج سه سال تمام کرده و آنرا بنام مسعود بن ابراهیم غزنوی تالیف نموده است چنانچه گفته است.

------------------------------------------------------------------------------------ 

(1)آتشکدۀ مجمع الصفحا< (2) تذکره حسینی. 

سه سال اندر این رنج برداشتم

سخن آنچه بد هیچ نگذاشتم

گل باغ و بستان محمود شاه

جهانجوی بخشنده مسعود شاه

سنائی در یک قصیده در ضمن تقریبا چهل بیت از مختاری ستایش می نماید که ما چند بیت آنرا در این جا انتخاب می نمایئم:

نشود پیش دو خورشید و دو مه تاری و تیر

گر برد ذرۀ از خاطر مختاری تیر 

آنکه از چشم خردمندی و در گوش یقین

پیش اندازۀ صدقش به کمان آید تیر

آنچه فکرت همی از عقل تو یابد گۀ نظم

به همه عمر نیابد صدف  از ابر مطیر 

نام آن خواجه که بر مخلص شعر تو رود 

تا گۀ صور بود بر همه جان ها تصویر

دهر در شعر نظیریم ندانست ولیک 

چون ترا دید در این  شغل مرا دید نظیر

باد آراسته در ملک سخن تاگۀ حشر

نامۀ شعر به توقیع جواز تو امیر

و در کار نامۀ بلخ می فرماید:

اختیار زمانه مختاری

آن جوان لطیف دیداری 

آن چو گل نیکوئی از وزاده 

وان جوان شگرف آزاده 

آب آتش نمای صورت اوست 

آتش آب زای فکرت اوست 

و مختاری در بارۀ سنائی می گوید:

از قصیدۀ که مختاری در وصف یکی از سلاطین غزنی دارد در آن سنائی را ستوده:

مسلمان کشتن آئین کرد چشم نا مسلمانش 

بنوک ناوک مژگان که پر زهر است پیکانش 

دلم سر گشته مهرست و مست عشق از مستی 

همی ترسم  که گر آید سوی چاه زنخدانش 

همانا یکدل اندر شهر خالی نیست بی مهرش

بدان صورت که روز عید من دیدم بمیدانش 

دریغا روی من بودی زمین آنروز در میدان

مگر بر روی من ماندی نشان نعل یکرانش 

دلم برد و من از دادن پشیمان نیستم لیکن

اگر یزدان زدل بردن نگرداند پشیمانش 

شجاعت کوکب سعد است و تیغ تیز شه چرخش 

مروت گوهر بحراست بردن نگرداند پشیمانش 

شجاعت کوکب سعد است و تیغ تیز شه چرخش 

مروت گوهر بحر است و طبع پاک اوکانش 

کبودی تیغ و سرخی خون و زردی چهرۀ بد دل 

نماید چون لب آب و می ناب و گلستانش 

بلا رک نام یاقوتی است آن الماس در مینا 

که دیده زمردین شاخ که باشد میوه مرجانش 

زمین خیری لباس آمد هوانیلی سلب گردد 

اگر از حمله کحلی کند در حرب عریانش 

بهندستان بکن کاری چنان کاری پر از حشمت

که عبرت نامۀ سازند  مردان در خراسانش 

سنائی را صلت ها بخش تا او هم چنان شعری

بپردازد که همتا نیست اندر شعر اقرانش 

فرواندیش تا اورا چه قادر خاطری باشد

که در معنی و لفظ خوش مسلم کرد عثمانش 

سید حسن غزنوی

دیگری از شعرای معاصر سنائی سید حسن غزنوی است نام و کنیت اورا چنین خوانده اند سید اشرف الدین حسن بن محمد ناصر حسینی.

وی از خانه واده های معروف غزنی و از شعرای مشهور این کشور است، هم مداح سلجوقیان و هم مداح غزنویان بوده و قراری که از سال وفاتش معلوم میشود تسلط غوریان را در غزنی نیز دیده است.

مولف آتشکده و مجمع الفصحاء می نویسند که بهرام شاه نظر به کثرت ارادتی که مردم را با سید بود، در هراس افتاد و بدست یکی از ندمای خاص خود دو شمشیر برهنه در یک غلاف به سید روان کرد سید مطلب را دریافته هم دران زودی روانۀ حج شد و بعد از ادای فریضۀ حج بقول بعضی در حدود جوین وفات یافت؛ و نعش اورا به غزنی آوردند، سال وفات سید حسن 565 می باشد.

فعلا مزار سید حین در بیرون شهر موجودۀ غزنی متصل سرک عمومی می باشد. در عهد حکومت اعلیحضرت امیر حبیب الله خان شهید گنبد اورا ترمیم نموده اند.

سید حسن یکی از استادان سخن و شعرای مقتدر عصر خود بد و با حکم سنائی روابط قلمی داشت قصیدۀ که سید حسن در اظهار مباهات نسبت به سیادت خود دارد از امهات قصائد فارسی بشمار می رود و مطلع آن این است:

داند جهان که قرۀ عین پیمبرم 

شایسته میوۀ دل زهرا وحیدرم 

سنائی در کار نامۀ بلخ از سید نام برده و اورا ستایش کرده چنانکه میگوید:

شاخ دیگر جمال دین حسنی

آن چو نام خود از نکو سخنی 

سیدی خوب روی و پاکیزه

سخنش هم چو غیب دو شیزه

قوت نظم و نثرش از نسب است

زانکه از شاخ افصح العرب است 

محمد ابن ناصر علوی غزنوی

دیگر از معاصرین سنائی محمد ابن ناصر علوی غزنوی است.

عوفی اورا السید الاجل جمال الدین اکمل الشعراء محمد ابن ناصر علوی می نویسد و اورا  برادر بزرگ سید حسن غزنوی می داند.

مولف مجمع الفصحاء می نویسد که محمد بن ناصر در حضرت بهرام شاه با حرمت تمام می زیست حکیم سنائی در کار نامۀ بلخ اورا بنام امیر سید شرف الدین محمد ناصر ستایش می کند و اورا دری از بحر مواج توحید و شاخی از باغ تائید می داند و می گوید:

شرف الدین محمد ناصر

عقل از او کند و هم از او قاصر

دری از موج بحر توحید است

شاخی از بخل باغ تائید است  

فکرتش مایۀ مبانی ذکر

خاطرش قبلۀ معانی بکر 

خط او اصل ظلمت و نور است

شعر او عقد گردن حور است

و هم چنین حکیم سنائی در قصدۀ که به التزام آتش و آب دارد محمد بن ناصر را ستوده است.

از قصیدۀ که سنائی در مدح سید محمد شاعر فرماید:

بتی که گر فگند یک نظر به آتش و آب

شود ز لطف جمالش مصور آتش و آب

مزن تو طعنه اگر عارض و لبش جویم

ازین که جست کلیم و سکندر آتش و آب

بشب بخفته خوش و من زهجر او کرده

زدیده و دل بالین و بستر آتش و آب 

ز برق و باد به بینی بر آسمان و زمین 

حسام دار شد است و زره ور آتش و آب

ز برق و باد به بینی بر آسمان و زمین

حسام دار شد است و ز ره ور آتش و آب 

پدید کرد تصاویر مانی ابر و زمین

بر اورید تماثیل آزر آتش و آّب

مزاج و طبع خوا گرم و نرم نشد چه عجب

اگر بر اورد ازیشم و مر مر آتش و آّ

چو طبع سید گردد چمن بزینت وفر

چو عدل سید گردد برابر آتش و آب

سر محامد سید محمد آنکه شده است

بلند همت ونظمش بگوهر آتش و آّب

مهی که گر نکند یک نظر به لطف به خشم

شود بسوی ثری و دو پیکر آتش و آب

بنور رایش گشته منور انجم و چرخ

بذات عونش گشته معمر آتش و آب

به نزد بخشش و بذلش محقر ابر و بحار

به نزد حشمت و حلمش مستر آتش و آب 

شود زبیم تولر زان زمین و ابر عقیم

شود زخلق تو چون مشک و عنبر آتش و آب

میان طبع تو وطبع حاسدت در نظم

کفایت است دران شعر داور آتش آب

عمادی شهر یاری

دیگر از شعرای معاصر سنائی عمادی شهر یاری است که تذکره نگاران را بر سر وی اختلاف است.

بعضی اورا با عماد الدین غزنوی یکی دانسته اند(1) و بعضی عماد الدین غزنوی راشاعری جداگانه پنداشته (2) و برخی مولد اورا غزنی و خود اورا پسر مختاری دانسته اند (3) و بعضی اورا از قریۀ شهریار  ری حساب کرده اند (4)با هر حال وی سیف الدین عماد الدوله فرامرز شهریار ما زندران و سلطان طغرل ابن محمد سلجوقی معروف به طغرل دوم را مدح گفته و درعراق باوی می زیسته و از شعراء انوری و حسن غزنوی را ستوده است و با حکیم سنائی نسبت شاگردی داشته و در جرگۀ ارادت مندان آن بزرگوار حساب میشده است.

تقی الدین می نویسد عمادی مدتی در بلخ اقامت داشته و از سنائی تصوف را فرا گرفته است (5)

سال وفات عمادی بدرستی معلوم نمی ود تنها تقی الدین در تذکرۀ خود مینویسد که در سال 573 گذشته است، عمادی در دقت معانی و ایراد کلمات روان و دل نشین از مشاهیر شعرای عصر خود بود اکثر ائمۀ سخن بر حلاوت گفتار او اعتراف کرده اند ولی این حال و کمال او مقتبس از دریای حقیقت و مشکوة معرف سنائی بوده است شمارۀ اشعارش را تا شش هزار بیت شمرده اند.

ابوحنیفۀ اسکا فی غزنوی

اصل او از غزنی بود ظهور شاعری او در حدود سال451 در عهد سلطنت سلطان ابراهیم بن مسعود بن محمود غزنوی بوده ابوالفضل بیهقی اورا در تاریخ خود ستوده و چندین جا از فضل و دانش و فقاهت او یاد کرده و گفته است که ابوحنیفه از شعرای بزرگ این عصر است و مردم را مجانا درس علمو ادب میدهد؛و چهار 

----------------------------------------------------------------------------------------  

(1)لباب الباب عوفی (2) در مجموعۀ قصاید خطی که نزد جناب فاضل ملک الشعراء میباشد عمادی و عماد الدین را دو شاعر پنداشته و از هر دو آثاری جدا آورده است (3) کشف الظنون ج 1 ص 517(4) ص 350 ج اول مجمع الفصحاء . (5) رجوع شود به سخن و سخن  وران ص 168 ج دوم.

قصیده از او در کتاب خود نقل کرده است قراریکه از قصائد اسکافی بر می آید در حدود چهار صد پنجا و یک جوان  بوده؛ چنانکه می گوید:

از انکه هستم از غزنی و جوانم نیز 

همی نه بینم مر علم خویش را بازار 

تاریخ وفات ابو حنیفه بصورت یقین معلوم نیست ولی به تحقیق میتوان گفت که وی عصر مسعود بن ابراهیم را دریافته است زیرا سنائی در کارنامۀ بلخ از او ستایش کرده و کار نامه در عهد مسعود بن ابراهیم نوشته شده و سلطان مسعود بقول ابن اثیر در شوال 508 و بقول منهاج سراج در 509 وفات یافته.

سنائی در کار نامۀ بلخ از این شاعر یاد مینماید و اورا چاکر سید الشعراء میداند (ممکن است مراد از سید الشعراء سید حسن یا برادر او سید محمد باشد) اما چنانکه لازم است سنائی در حق اسکافی خوش بین نیست چنانچه در کار نامه گفته است: 

از پس بوحنیفه اسکافی

که بر اشراف دارد اسرافی

چاکر صدر سید الشعراء

که بران چاکریست خانۀ ما

نیک مرد است لیک بد خوی است

از برون زرواز اندرون روی است 

سوزنی سمر قند

دیگر از معاصرین سنائی سوزنی سمرقندی است نامش محمد و نام پدرش بقولی علی و بقولی مسعود بوده است.

وطن او سمرقند است یکی از شعرای معروف عصر خود شمرده میشود در اوائل به هزل و هجا مایل بود و در آخر توبه کرد و راه اصلاح پیمود؛ صاحب مجمع الفصحاء می نویسد که در اواخر عمر دست ارادت بحضرت حکیم سنائی داد و نایب شد.

مولف سخن و ران قول هدایت را تردید کرده می گوید اگر این دعوی برهانی میداشت باید در زهدیات سوزنی اقلا اشارتی بدان میرفت و حال اینکه در هجویات سوزنی نام حکیم گاه گاهی دیده میشود.سوزنی بروایت تقی الدین در 569 و بقول دولت شاه 562 وفات کرده است.

عبدالواسع جبلی غرشستانی

دیگر از معاصرین سنائی عبدالواسع جبلی است که بعضی اورا بدیع الزمان نیز می خوانند. عرشستان و لایتی را می گفتند که از طرف مغرب به هرات و از طرف مشرق به غور و از طرف جنوب به غزنی و از طرف شمال به مرد رود محدود میگردید.

هزاره جات حالیه تقریبا ولایتی است که اکثر حصه ها و خصوصا حصص مرکزی غرشستان آن وقت را فرا گرفته است.

یاقوت در معجم البلدان مینویسد که غرشستان ناحیه وسیعی است که قرای زیاد دارد ده منبر دران میباشد بزرگ ترین آن در بشیر است و بشیر اقامت گاه شاه غرشتان بود.

یاقوت بقول اصطخری مینویسد که غرشستان دو شهر بزرگ دارد یکی را بشیر می گویند و دیگری را سورمین می خوانند این هر دو شهر بهم دیگر نزدیک هستند و پای تخت شاه غیر ازین دو شهر موضع دیگری است که آن را بلیکان میگویند.

اما شارهای غرشستان عبارت از یک سلسله شاهانی بودند که در این حدود امارت و حکمرانی داشتند و آن ها را اهل تاریخ شار میگوید.

در تایخ یمینی آورده است که اقامت گاه شارهای غرشستان شهری بود که افشین نام داشت. سلسله شارهای غرشستان را محمود غزنوی رحمت الله علیه درهم شکست.

یکی از شارهای معرف غرشستان ابو نصر بود که تا سال 406 یعنی در اواسط پادشاهی محمود زندگانی داشت و در آخر عمر از سلطنت کناره گرفته پسر خود را بشاری مآمور فرمود و خودش به تحصیل علم و اکتساب به معرفت مشغول شد.

تاآنکه سلطان محمود بنابر انکاری که پسر ابونصر از معاونت دریکی از غزوات هند نمود اورا از شاری بر انداخت و سلسله امارت این خانه دان را منقطع گردانید و ابو نصر را محترمانه بهرات محبوس کرد(1) تا در انجا به سال 406 وفات یافت ابو نصر یکی از علمای بارز و فاضل این محیط بوده(2) عبدالواسع جبلی در آغوش کوهستان رفیع غرشستان تربیت یافته و به همین افتخار به جبلی تخلص میکرد.

وی یکی از فحول ائمۀ ادب در چکامه سرائی و مخصوصا از اساتذۀ بزرگ و مقتدر صنایع لفظی شمرده می شود.

جبلی هم مداح  غزنویان و هم مداح سلجوقیان بهرام شاه را از خانه دان غزنه و سنجر را از دودمان سلجوقی ستوده است.

سال وفات او را 554 قید کرده اند.

ادیب صابر

دیگر از شعرای معاصر سنائی ادیب صابر است نامش شهاب الدین ادیب صابر بن ادیب اسمعیل ترمذی است؛ اصلش از ترمذ است گاهی در بلخ و خوارزم نیز سکونت اختیار می کرد مداح سلطان سنجر سلجوقی است و بقول بعضی سنجر اورا برادر خوانده بود از شعرای معروف عصر خود است در سال 546 وفات کرده می گویند سنجر ادیب صابر را برای مخبری نزد اتسز روان کرده بود در ان اثنا اتسز دو نفر را نهانی بمرو فرستاد تا سنجر را بقتل برسانند ادیب کیفیت را به سنجر نوشت و سنجر هر دو نفر مذکور را گرفته کشت اتسز چون از واقعه خبر شد ادیب را بخون آن دو نفر به رود  جیحون غرق کرد.

---------------------------------------- 

(1)ص61 ج 9 تاریخ ابن اسیر (2) ص 108 ج 9 ابن اسیر 

شاه ابورجای غزنوی

دیگر از شعرای معاصر سنائی شاه ابو رجای غزنوی است محمد عوفی صاحب لباب الالباب اورا در قطار شعرای بزرگ حساب می نماید وی نیز مداح بهرام شاه است تا سال 597 در قید حیات بوده و عصر غوری ها را نیز در یافته است.

معزی

در عصر سنائی دو کس بنام معزی شعر گفته است یکی معزی غزنوی که نام او سدید الدین بوده و مرداحی سراج الدوله خسرو ملک را می نموده (1) و محمد عوفی بر حلاوت طبع و بلندی شعر او معترف بوده و دیوان اورا رشک ارتنگ مانی خوانده است و جز همین قدر دیگر تفصیلاتی از این معزی بدست نمی آید.

دیگر امیر معزی که قرار ضبط محمد عوفی ابو عبدالله محمد بن عبدالملک برهانی نام و لقب داشته و مراد ما در این جا همین معزیست بعضی اورا نیشاپوری و بعضی نسائی و بعضی سمرقندی دانسته اند.

او یکی از فحول ائمه ادب و گویند گان مقتدر عصر خود بوده است.

ارباب تذکره و بعضی از شعراء اورا به لقب امیر الکلامی ستوده اند.

او هم مداح غزنویان بوده و بهرام شاه را ستوده و هم خوارزمیان و سلجوقیانرا مدح گفته است در شعر زیاده تر از ملک الشعرای در بار محمود عنصری بلخی پیروی نموده است. وفات معزی بقول اصح در 542 واقع شده است و آن بیچاره به اکثریت روایات در اثر  تیر سنجر که اورا به کمان شکاری هدف  قرار داده بوده و مجروح گردید و تقریبا دو سال به معالجه پرداخت و بهبودی حاصل شد اما چیزی نگذشت که باز بهمان علت در گذشت (2) سنائی را بامعزی منتهای مودت و دوستی بوده و او برای وفات معزی 

--------------------------------------------------------------- 

(1)خسرو ملک بن خسرو شاه بن بهرام شاه غزنوی که بقل فرشته در سال 55 وفات کرده 

(2)به مطلع الشمس و لباب الالباب رجوع شود هشت مقاله تالیف میرزا محمد خان ص 59 جلد اول.

مرثیه ها گفته است در یکجا می فرماید:

گر تیر ملک داد کلاهی به معزی 

تازان کله اینجا غزی جان ملک ساخت

او نیز سوی تیر فلک رفت بپاداش

پیکان ملک تارج سر تیر فلک ساخت (1)

در جای دیگر گوید:

تا چند معزای معزی که خدایش

زین جا فلک برد و قبای ملکی داد

چون تیر فلک بود قرینش بره آورد

تیر ملکی برد و به تیر فلکی داد

و در جای دیگر می گوید:

گر زهره به چرخ دوم آید نه شگفت است 

از ماتم طبع فلک افزای معزی

کز حسرت درهای یتیمش چو یتیمان 

بنشسته عطارد به معزای معزی (2)

مسعود سعد سلمان

دیگر از معاصرین  سنائی مسعود بن سعد بن سلمان است که اصل او لاهوری میباشد. مسعود یکی از ان شعرای نامور و مقتدری است که در سایۀ تربیت سلاطین معارف پرور غزنی در شعر و شاعری بمرتبۀ استادی رسیده است مسعود پنج تن از سلاطین غزنویرا مدح گفته : 

اول سلطان ابراهیم بن مسعود

دوم سلطان مسعود بن ابراهیم.

سوم شیر زاد بن مسعود.

چارم ابو الملوک ارسلان شاه بن مسعود

پنجم سلطان بهرام شاه.

و برعلاوۀ این پنج تن مسعود سعد سیف الدوله ابو القاسم محمود بن ابراهیم را مدح گفته و بیشتر مدایح او در وصف آن شهزاده واقع گردیده است ولی دریغا که اکثر از ایام گران بهای عمر این شاعر در حبس و زندان گذشت.

----------------------------------------------------------- 

(1)رجوع شود بکلیات سنائی صفحه 142(2)ببوک مجله شماره 20 ص 348 .

چار دیوار ضخیم محبس دفتر شاعری اورا طومار ماتم و سوک گردانید.

چنانچه تقریبا پانزده سال عمر او در زویای تاریک زندان سپری شد.

از ان جمله هفت سال در دو قلعه سو دهک و سه سال در حصار نای و هشت یا نه سال را در حصار مرنج بزندان گذرانید.

تفصیل این واقعه چنان بود که سیف الدولۀ مذکور از طرف پدر خود بحکومت هند منصوب بود و مسعود سعد سلمان نیز با او بوده و از ملازمان خاص او گردید.

و در سال چار صد و هشتاد سلطان ابراهیم بر پسر خود بد گمان شده خود او را باندمای او گرفتار کرده هر یک را بزندانی محبوس کرد از ان جمله مسعود سعد سلمان بود که هفت سال را در دو قلعه سو و دهک و سه سال در قلعه نای محبوس ماند.

تا اینکه ابو القاسم (یکی از ندمای ابراهیم) شفاعت نموده اورا از حبس نجات داد.

مسعود سعد بعد از این حبس در هند رفت و بزراعت املاک پدر خود مشغول شد.

در این اثنا سلطان ابراهیم وفات یافت و سلطان مسعود بجایش نشسته حکومت هندوستان را به پسر خود امین الله شیرزاد مفوض نمود و ابو نصر هبة الله فارسی را به پیش کاری او و سپه سالاری هندوستان مقرر کرد و ابونصر بنابر سابقۀ محتی که با مسعود سعد داشت اورا بحکومت جالندر مقرر کرد ولی چندی نگذشت که ابونصر فارسی مغلوب گردید و مسعود نیز به جرم اینکه از عمال او بود دو باره بحبس افتاد هشت یا نه سال را در حصار مرنج بسر برد.

اما جای تعجب این جا است که این مدت دراز حبس و این فشار شدید زندان بجای اینکه روح شاعری مسعود سعد را حقه کند و قریحة آزاد او را مغلوب گرداند زیادتر در شعر او قوت و توانائی بخشید و ناله های اورا شیواتر و سوزنده تر گردانید.

حکیم سنائی با مسعود سعد سلمان اتحاد و صمیمیتی داشته و دیوان اورا جمع کرده و از این رهگذر به آن شاعر نامور معاونت بزرگی نموده است.

گویا اطفال یتیم اورا تیمار داری نموده و فرزندان طبع وی را از دربدری و پریشانی نجات بخشیده میگویند وقتی که حکیم سنائی دیوان مسعود را جمع آوری نمود؛ اشعار بعضی شعرای دیگر زا نیر سهوا در ضمن ان درج کرد.

ثقة الملک طاهر بن علی سنائی را از سهوش آگاه نمود و سنائی این قطعه را در اعتذار به مسعود سعد فرستاد:

چون بدید این رهی که گفتۀ تو 

کافران را همی مسلمان کرد

چون ولوع جهان به شعر تو دید

عقل او گرد طبع جولان کرد

شعرها را بجمله در دیوان

چون فراهم نهاد دیوان کرد

تا چو دریای موج زن سخنت

در جهان درو گوهر ارزان کرد

چون یکی درج ساخت پر گوهر

عجز دزدان برو نگهبان کرد

طاهر این حال پیش خواجه بگفت

خواجه یک نکته گفت و برهان کرد

گفت آری سنائی از سر جهل

بانی (1) جمع ژاژطیان (2) کرد 

در و خر مهره در یکی رشته

جمع کرد آن گهی پریشان کرد

خواجه طاهر چو این بگفت رهیت 

خجلی شد که وصف نتوان کرد

لیک معذور دار از انکه مرا

معجز شعر هات حیران کرد

زانکه بهر جواز شعر ترا

شعر هر شاعری که دستان کرد

بهر عشق پدید کردن خویش

خویشتن در میانه پنهان کرد

من چه دانم که از برای فروخت

آنکه خود را نظیر حسان کرد

پس چو شعری بگفت و نیک آمد

داغ مسعود سعد سلمان شعر چون در تو حسود ترا

جگر و دل چو لعل و مرجان کرد

سخن عزب سهل ممتنعت

بر همه شعر خواندن آسان کرد

---------------------------------------------------------- 

(1)نبی بضم اول  و کسر ثانی و یا بکسر هر دو بمعنی مصحف و کلام الهی (2) طپان بکسر طاء نام شاعر بیهوده گو.