بخت بد
از کتاب: دیوان محجوبه هروی
، غزل
فلک رحمت نیامد بر دل من
که کردی اندر آتش منزل من !
بکار من چرا یار نکردی
تو ای بخت بد بیحاصل من
چو من آزاد ای را بنده کردی
چرا ؟ ای طالع ناقابل من
بدادی خرمن عمرم تو برباد
کزان یک جو نیامدی حاصل من
به بحر غم فگندی زورقم را
که نبود هیچ پیدا ساحل من
ندیدم روی شادی را بعالم
بغم پرورده شد آب و گل من
چو «محجوبه» بخود حیران امروز
کرا گویم که حل کن مشکل من