138

عیدی به هموطنان

از کتاب: ماتمسرا

شب عید است و زان شهر تب آلود 

ز شادی بر نمی آید صدایی 

درین ماتم سرا دودى نه بینی

بجز آه یتیم بی نوایی


مبارک باد عید آن مادری را

که فرزندش به خون غلتیده امروز

بجای روی گرم تابناکش

به زاری مرقدش بوسیده امروز


بگوش آید فغانش در دل شب 

کجا این گرگ فرزند مرا خورد 

کجا این گرگ پیر آدمی خوار

کجا فرزند دلبند مرا برد


مبارک عید بر سنگر گزینی 

که جان داده به زیر تیغ جلاد 

برای حفظ هر خاری درین مرز 

سپر کرده تنش چون کوه پولاد


به آنانیکه از دل بوسه دادند 

لب شمشیرهای آبگون را 

ز هر رنگی برای ثبت تاریخ 

پسندیدند تنها رنگ خون را


مبارک عید بر آزاد مردان 

برهنه پای ها دشمن شکنها 

بجای جامه کرده زینت تن 

به روز عید خود گلگون کفنها


مبارک عید آنان را که یک عمر 

در آن کشور نخسپیدند آرام 

ولی امروز با عزمی چو کهسار 

ستانند از دهان اژدها کام


مبارک بر خُدا جویان کشور 

که پامال خر دجال گشتند 

به آن خلوت گزینان سحرگاه 

که با پای ستم پامال گشتند


مبارک عید باد، آوارگان را 

که زیر آسمان جایی ندارند 

اگر این جا به غربت جان سپارند 

برای قبر مأوایی ندارند


مبارک عید بادا آن پدر را 

که در خون خفته فرزند جوانش 

بخاک افتاده سرو سر بلندش 

بریده مرگ از پیوند جانش


مبارک باد بر ناموس ملت

به آن دوشیزه زیبا که چون شیر

علم افراشته از چادر خویش 

نشان داده به دشمن برق شمشیر


مبارک عید بر زندانیان باد 

که باشد سازشان آوای زنجیر 

به زیر ضربت شلاق و قمچین 

به لب نارند جز فریاد تکبیر