138

قسمت اول

از کتاب: نی نامه مولینا یعقوب چرخی

بسم الله الرحمن الرحیم


الحمد لله الذی هدانا لهذا وما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله حمد بی حد و منتها و ثنای فوق العدد مر واجب الوجودی را که قلوب انبیاء و اولیاء را مظاهر صفات جمالیه و جلالیه گردانید. وصلوة و سلام بر قدوه رسل و انبیاء و هادی اقوم سبل وصفوت اصفیاء محمد مصطفى صلى الله علیه وسلم و بر آل کرام وصحب عظام او که نجوم اهتدا اند رضى الله تعالی عنهم ورحمت و مغفرت بر جمیع علماء و اولیاء امت عموماً و خصوصاً بر قطب الواصلین مقتداء العارفین وارث علوم المحققین - شیخ این فقیر - حضرت بهاء الحق والدین معروف به نقشبند قدس الله سره ونورالله ضریحه و بر خلفاء عظام و بر اصحاب و احباب او باد الى یوم القیام.

اما بعد چنین میگوید: بندۀ ضعیف راجی العفو (یعقوب بن عثمان بن محمود بن محمد الغزنوى ثم الجرخی ثم السررزى) رحمهم الله تعالی که بعضی از اصحاب واحباب التماس نمودند که بیان کرده شود چیزی از معانی کتاب مثنوی (فا جیبهم الى ذلک لم یکن مقامى هنالک والله تعالى هو المستعان وعلیه التکلان.)

بدانید حضرت قطب المحققین انسان عیون العارفین لسان القدسى جلیس مجالس الانس کاشف اسرار الحقیقة برهان الاولیاء و العلماء فى الشریعة والطریقة مولینا جلال الدین بلخی رومی قدس الله تعالى سره - بنای کتاب مثنوی معنوی را با سلوب غریب نهاده است که پیش از ایشان نبوده است و اسرار حقیقت و علوم طریقت را در لباس شریعت - بطریق رمز و غمز در ضمن حکایات و قصص بیان کرده است که فهم هر کس بدان نمی رسد تا عرایس حقایق او از چشم نامحرمان در قباب غیرت مستور باشند - و در اول کتاب بیان کرده است بر سبیل ایجاز و اجماال در ضمن قصه نی ، تصوف را و مقصود اصلی را از تصوف که آن طلب و صولست به محبوب حقیقی بعد از فراق بر نهج سیر و سلوک امیر المومنین علی کرم الله وجهه فرموده است :

(رحم الله من علم معاشه ومعاده) یعنی، در دنیا سیر و سلوک او برنجی باشد که معاد او دران عالم نیکو و پسندیده باشد. قال الله تعالى (خلق الموت والحیوة لیبلوکم ایکم احسن عملا و این معنی بدوچیز حاصل آید از الت صفات ذمیمه و اکتساب صفات حمیده و باین عبارت نیز گفته اند که: (التحلى والتجلی) چون دو معنی به کمال رسد و اطمینان یافت شود آنچه مقصود است حاصل آید و به خطاب (یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی إلى ربک راضیة مرضیة) مشرف شود.

پس در مبدأ کتاب، اشارت کرد به طلب کردن و صال به محبوب حقیقی بعد از انقطاع از ان که آنرا سیر الی الله گویند - وایمان حقیقی این است که (حب الوطن من الایمان) ارواح طبقۀ انسانیه را که (نفخت فیه من روحی) که محبوس است در بدن انسان بعد از وصال بعالم روحانی که (الا رواح جنود مجندة فما تعارف ایتلف وما تناکر اختلف) الحدیث به نی مانند کرد فی المظهریة بطریق الاستعارة المصرحة و جاى دیگر گفت :

تو چو سرنای منی بیدم من ناله مکن

تا چو چنگت نه نوزم ز نوا هیچ مگو

وحکیم عالم عامل - شیخ سنائی غزنوی قدس سره در این معنی گفته است :

ماذات نهاده در صفاتیم

موصوف صفت سخره ذاتیم همه

تا در صفتیم جمله ماتیم همه

چون رفت صفت عین حیاتیم همه

و تخشع و تضرع نفوس عشاق واهل وجد را در ایام فراق و طلب کردن و صال را به انواع طاعات قولیه و مالیه و بدنیه که: (یدعون ربهم بالغـداوة و العشى یریدون وجهه - الذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً وعلى جنوبهم  تتجا فی جنوبهم عن المضاجع یدعون ربهم خوفاً و طمعا) مانند کرد (به انین و حنین) که ظاهراً از نی صادر میشود و گفت:

مثنوی:

بشنو از نی چون حکایت میکند

وز جدائی ها شکایت میکند

وانفاس شریفۀ عرفاء که بیان اسرار حقیقت کرده اند بنظم و نثر و اظهار درد فراق و آتش هجران و شکایت از جدائی محبوب حقیقی در این زندان مانند کرد بانین و حنین که ظاهراً از نی صادر می شود همچنان که ذوق و شوق اهل وجد و تلوین را با نفاس شریفه واشعار لطیفه ایشان حاصل میآید به نی نیز حاصل می آید قال - سیدالطایفة (الاصوات الطیبة خاطباة ربانیة عبادت عباد و زهاد از برای حظوظ نفسیانیه میباشد فاما عبادت عرفاء و عشاق از برای دیدار می باشد.

مثنوی:

بنده دائم خلعت واد را رجوست

خلعت عاشق همه دیدار اوست

به لذتهای جسمانی غمت راکی فروشم من

که دادن ابلهی باشد به سیری من و سلوی را

مثنوی :

کزنیستان تا مرا ببریده اند 

از نفیرم مرد و زن نالیده اند 

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

یعنی عاشق صادق و طالب درد مند می باید به آتش هجران سوخته باشد و سینه وی همچون سینه نی بالم فراق منقطع، تا شرح اشتیاق باو بگویم - پیش بی در دسخن عشق نتوان گفت کر را از  آواز چنگ هیچ نصیب نباشد. "صم بکم عمى فهم لا یرجعون" در این بیت اشارت است که طالب صادق را درد طلب ، از حدوعد بیرون باشد و توجه ، تمام تاسخن شیخ دروی اثر کند یا مراد ازنی، روح مبارک مولینا باشد قدس سره یا جمیع نفوس  ناطقه انسانیه عرفا که انیس مجالس انس و حظایر قدس بوده اند و از تعلقات شهوانیه و کدورات انسیه منزه از عالم لاهوت بعالم ناسوت فرستاده شده - و به این بدن کثیف مرکب از عناصر اربعه ظلمانیه مقید کرده شده ـ و دایما طالب آن و صال و متعطش آن زلال می باشد و وطن اصلی خود را طالب می بود. و از این معنی خبر کرد و گفت.

مثنوی:

"ھر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش"

در حالم معاش طالب عالم معاد بود و اعمال صالحه کند تابه و صال وجمال محبوب حقیقی مشرف شود.

ومن اراد الاخرة وسعى لها سعیها وهو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا اما آن طایفه که طالب آن وصال نیستند و از این درد طلب محرومند و بدنیای دنیه مشتعلند و قرار و اطمینان نیافته اند وطالب وصال محبوب حقیقی و متعطش زلال سرمدی نیستند در حق ایشان این آمد قوله تعالى: ان الذین لا یرجون لقاء نا ورضوا بالحیواة الدنیا و اطمأنوا بها والذین هم عن آیاتنا غافلون اولئک ماوا هم النار بما کانو یکسبون).

و در آیت دیگر می فرماید:

(ولقد ذرا نا لجهنم کثیراً من الجن والانس لهم قلوب لا یفقهون بهاولهم اعین لا یبصرون بها ولهم اذان لایسمعون بها اولئک کالا نعام بلهم اضل).

اضل از بهر آنند که با وجود عقل و فهم طالب آن و صال نمی باشند و با وجود قابلیت و امکان حصول ، بغیر حضرت متوجه اند. دلدار به طعنه گفت شرمت بادا

رخسار من این جا و تو در گل نگری

چنین محبوب در شهری و آنگه دید نش ممکن

کسی کز پای بنشیند مگو ویرا بصر باشد

مثنوی:

"من بهر جمعیتی نالان شدم

جفت بدحالان و خوش حالان شدم"

در این سخن اشارتست که روح انسانی بر حسب پروازات وتنز ات، قرین قوالب سعدا یعنی انبیاء و اولیاء و سایر صالحان شد و قرین قوالب اشقیاء از کفار و فجار گشت. (لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین الا الذین آمنو او عملو الصلحت فلهم اجر غیر ممنون).

روح انسانی از عالم نورانی بدین بدن ظلمانی از امر سبحانی نزول کرد و به اجر غیر مقطوع مشرف شد هر که به ار تکاب معاصی مشغول شد، مر دود شد به اسفل سافلین دوزخ - این فاسق فاجر شرم دارد از حق سبحانه و تعالی که باویست و حاضر است و چون جان از قالب جدا شود و این معنی مکشوف وی شود بگوید (یا حسر تا علی ما فرطت فی جنب الله) تا در عالم ارواح بود بی واسطه فیض میگرفت چون بعالم کثرت آمد و قرین اشقیا شد از آن فیض محروم گشت :

آندم که خود بودم هم خرقه بود خضرم

اکنون که پیر گشتم همدرس کودکانم

"هر کسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من"

یعنی هر طایفۀ چیزی اعتقاد کردند مرنفس ناطقۀ انسانیه را که آن روح است - اطباء و حکماء و علماء را اختلافست درین معنی هر کس بگمان خود چیزی گفتند بی اذن صاحب شرع آخر همه تو همات ایشان مضمحل شد و خطاب رب الارباب در رسید که (قل الروح من امر ربی) یعنی روح از عالم امر است و معرفت او بعقل مجرد میسر نمی شود تا تانید الهی و ارادت ربانی نشود کسی روح را نشناسد بنابر این صعوبت آمده است (من عرف نفسه فقد عرف ربه)

مثنوی :

سر من از ناله من دور نیست 

لیک چشم و گوش را آن نور نیست 

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست 

لیک کس رادید جان دستور نیست

بدانکه! انسان را ظاهری هست و با طنی - با طن او روح اوست که آنرا جان گویند و دیدن آن دستور نیست هر کسی را نطق ظاهریست ازوی، و حقیقت انسان آنست - واین قالب ظاهر مظهر صفات اوست و او را جان دوم گویند نظم : 

جان دوم را که ندانند خلق 

مغلطه گوئیم بجانان سپرد 

(ذکر فی التفاسیران للانسان نفسین نفس الحیوة و قال واهى الروح تفارق بالموت ونفس التمیز تفارق بالنوم ویبقى نفس الحیوة وبینهما مثل شعاع الشمس)

و جان دیگر را نفس گویند (هذا) قول ابن عباس رضی الله عنهما قل بعضهم للانسان نفس واحدة)

مثنوی :

"آتشست این بانگ نای و نیست باد

هر که این آتش ندارد نیست باد"

بدانکه ایمان پیش این طایفه نفى ما سوى الله است تعالی شانه قالوا الایمان نفى القلب عن جمیع ما تولهت القلوب من المنافع والمضار سوى الله تعالی و این را ایمان حقیقی گویند و ایمان آوردن فریضه است ایمان تقلیدی و برهانی و شهودی - اما :

بر عاشقان فریضه بو دجستجوی! دوست یعنی ایمان با لمشاهده مقصود ایشان است و مطلوب ایشان نقد میباید و هر کرا این درد طلب نیست و در دل وی آتش محبت لقای مولی تعالی نیست کافر است پس هر که این آتش ندارد نیست باد محروم از آتش تو جز بو لهب ندیدم.

مثنوی :

"آتش عشق است کاندر نی فتاد

جو شش عشق است کاندر میفتاد"

یعنی انفاس شریفۀ عشاق وعرفاء که سبب حرارت و مستی براهل و جد و تلوین بود آن اثر جذبات الوهیت است که مستان شرابخانه و سقاهم ربهم شراب طهورا، ایشانند. خمر پلید را در ازالت عقول بشریت تاثیر تمام است اگر انفاس مستان شراب حقیقی را این نوع بود عجب نبود.

مثنوی :

"نی حریف هر که زیادی برید

پرده هایش پرده ها ی ما درید "

یعنی تاثیر انفاس شریفه ایشان، در حق کسی میبود که از غیر الله منقطع شده باشد و بمحبت ذاتیه رسیده و صفات متقابله محبوب حقیقی پیش وی برابر شده.

عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد

ای عجب من عاشقم وین هر دو ضد

گر مرا دوزخ بسوزد خاکساری گو بسوز

ور مرا جنت نباشد بوستانی گومباش

من سگ اصحاب کهفم بر در مردان مقیم

گرد هر در مینگردم استخوانی گو مباش

و برد های نام و ناموس را در اینده بود و متعا بعت ایشان اختیار نکرده - و بملامت اغیا والتفات ننموده (لا یخافون لومة لایم)

رباعی:

در عشق تو من بار ملامت بکشم 

گر بشکنم این بار غرامت بکشم 

گر عمر و فا کند جفاهای ترا 

باری کم ازان که تا قیامت بکشم

"پرده هایش پرده های مادرید" ایهام است یعنی ادوار نی در اطوار عرفاء تأثیر تمام دارد.

مثنوی :

"همچو نی زهری و تریاقی که دید؟

همچو نی دمساز ومشتافی که دید؟"

انفاس شریفۀ ایشان که از سر حال و وجدان میبود تریاقیست مر مریدان را و زهریست مر منکران را همچون آب نیل که قبطی را خون بود و سبطی را آب.

کتاب الله تعالى سبب شفا و راحت است مؤمنان را و سبب عذاب و تهمت مر کافران را (یضل به کثیراً و یهدی به کثیر) بسیار کسان به سبب اعتقاد و محبت و متابعت ایشان با على علیین رسیدند و بسیار کس بواسطه انکار ایشان به اسفل سافلین دوزخ افتادند.

مثنوی :

"نی حدیث راه پر خون میکند

قصه های حال مجنون می کند"

یعنی نفوس ناطقه انسانیۀ عشاق بیان اسرار راه حقیقت میکند که کشف آن اسرار پیش اغیار منصور وار بر سر دار می برد.

رباعی :

در کوی خرابات مجازی نائی 

تا کار قلندری نسازی نائی 

اینجا بیکی مهره دو سر میبازند 

جان باز انند تا تو نبازی نائی

 مثنوی :

"محرم این هوش جز بیهوش نیست

مرزبان را مشتری جزگوش نیست"

یعنی اسرار حقیقت را که از آیات بینات قرآن بیان میکنند این طائفه از سر حال و وجدان وعرفان دریابنده آن جز اهل فنافی الله که بیهوشند از غیر حق تعالی نیست.

انما یؤمن بایتنا الذین اذاذکر و ابها خروا سجداً و سبحو بحمد ربهم وهم لایستکبرون.

نامحرمان ازین معنی ومنکران بمنزله کران و گنگان اند صم بکم عمى لهم قلوب لا یفقهون)

مثنوی :

درغم ما روزها بیگاه شد

روزها با سوزها همراه شد

یعنی درد طلب عشاق دایم شد و همه شبها و روز ها را فرا گرفت. چنانکه رسول الله صلى الله علیه و سلم از حارله رضی الله عنه پرسیدند: (کیف اصبحت یا حارثه) یعنی چگونه با مداد کردی؟ حارثه: گفت با مداد کردم مؤمن گفت هر چیزی را حقیقتی است حقیقت دین تو چیست؟ گفت: همه شب گرسنه و بی خواب بودم و سنگ و کلوخ دنیا و زر و نقره دنیا پیش من برابر شد گویا که نظر می کنم بعرش خدای تعالی ـ و اهل بهشت و دوزخ را می بینم. رسول الله صلى الله علیه و سلم فرمودند: (اصبت فالزم) یافتی ملازم باش و درین سوال و جواب بیان ایمان حقیقی و در طلب بود.

مثنوی :

روز ها گر رفت گور و باک نیست

تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

یعنی روزها و عمرهای دراز در راه طلب اگر رفت باک نیست چونکه حی قیوم ابدى و ملک قدوس سرمدی باقیست که غیر او پاک على الاطلاق نیست.

حکایت :

شیخ ابو سعید ابو الخیر قدس سره میگوید که مرا درد نایافت از حد بیرون شده و غم فرا گرفته بود پیر دهقان باور دی پاره ارزن داشت در دامن ، تخم می انداخت از دوستان حق تعالی بود مرا دید وحال مرا شناخت و گفت ای ابوسعید چراغم داری از عرش تا تحت الثری اگر پر ارزن شود و مرغی را فرمان شود تا بعد از هر سالی یکدانه ارزن بخورد و چون تمام شود کار طالب برا ید دور از کار نباشد غم من رفت و شاد شدم .

مثنوی :

هر که جز ماهی زآبش سیر شد

هر که بیروزیست روزش دیر شد

یعنی غیر ماهی از آب سیر می شود فاما ماهی را از آب سیری نیست عشاق را همچون ما هیان دان که از آب حیات عرفان ایشان را سیری نیست.

نظم :

ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی

لا یق این کمان من نیست درین جهان زهی 

درین سخن اشارت است که سیر فی الله در این جهان و در آن جهان متناهی - فاما کسی که درین جهان از آب حیات عرفان نصیب ندارد بی روز پست روزگار بروی در عقوبت و ندامت دراز خواهد شد.

مثنوی :

در نیابد حال پخته هیچ خام

پس سخن کو تاه باید والسلام

اهل الله که بمشاهده و معاینه بمقصود اصل مشرف شده اند احوال ایشان را کسیکه مقید به تقلید است و اسیر نفس (امارة بالسوء) در نیابد پس سخن را جز بطریق اشارت و کنایت نتوان گفت. پیر هری شیخ کامل مکمل خواجه عبدالله انصاری قدس سره میگوید: