138

تبویب چار عنصر

از کتاب: فیض قدس

چنانکه از نام این کتاب پیداست چار عنصر در چار فصل نگارش یافته و هر عنصر از قسمتی خاص بحث می نماید بحمد حضرت احدیث و نعت جناب پیغمبر اسلام شروع میشود و حمد و نعت بعبارتی بس شیوا و عارفانه انجام میگردد پس از ان بیدل سبب تالیف چار عنصر و تبویب آن را شرح میدهد . این حمد در حقیقت اعتراف به قصور بشری از ادای ستایش الهی است و مشتمل است بر اینکه ادراک فرزند آدمی ناقص است و نمیتواند به کنه معرفت آفریدگار پی برد و آن اسرار ژرف و عظیم را در یابد زیرا ما هنوز بحقیقت خود پی نبرده ایم و از خود نبر آمده ایم پس به عرفت ذات و صفات حضرت کبریائی چگونه وارسیم ما مانند اشک گوهر و خون یاقوت میباشیم که چکیدن ما پیوسته برروی خود ماست و نتوانسته ایم از محیط خود برائیم . تیمنا چند جمله حمد او را در این جا اقتباس می کنم

خدا وندا ! زبان معذور بی صرفه سرائیست عذر هرزه در ایان بپذیر! و بیان مجبور آشفته نوائیست بر غفلت کلامان خورده مگیر! 

میگویم و خیرانم می پویم و گریانم

حرفی که نمی فهمم را هی که نمیدانم

نه دریایی تا غواصی فکر از تو گوهری برارند . نه آسمانی که بقوت نظر ، ستاره هایت شمارند. رنگی نه بستانی تا بهارت دانند . پرتوی بیرون نداده ئی تا آفتابت خوانند. (از ذره تا خورشید و از زمین تا آسمان گشته این حالند )

بحر بیتاب که آن گوهر نایاب کجاست

چرخ سر گشته که خورشید جهانتاب کجاست


دیر از غصه در آتش که چه رنگست صنم

کعبه زین در د سیه پوش که محراب کجاست 

ای سمندر بهوس داغ فروش آتش کو

ماهیان تشنه بمیرند دم آب کجاست

بیدل می گوید آنچه ما بقیاس خود از صفات وذات ادراک نموده ایم جز خیالی و غباری بیش نیست خیالی در نظر خون کرده ایم بسیر گلشن صفات میتازیم غباری آنسوی تعقل انگیخته ایم بعرصۀ تحقیق ذات میتازیم هر چه از صفات فهمیدیم جز عبارت امکانی ما نبود و انچه از ذات در یافتیم غیر از معنی موهومی ما ننمود .

ما را که ز خود برا مدن نیست

مشکل به حقیقت رسیدن 

اشک گهریم و خون یا قوت 

داریم بروی خود چکیدن

در رهت نا رفته از خود هر طرف سر می زنیم 

همچو مژگان می خبر در آشیان پر می زنیم 

چون سحر خمیازه آغوش فنا وا می کند 

ماز فرصت غافلان سرخوش که ساغر می زنیم 

چون شرر روشن سواد فطرتیم اما چه سود 

قطه تا گل میکند آتش بدفتر می زنیم

می گوییم حقیقت گفتگوست و بخاموشی حواله می نمائیم میدانیم حاصل خاموشیست بی اختیار زبان می کشانیم .

در جستجویت از حرف تا خاموشی دویدیم

جز گفتگو ندیدیم چیزی که میشنیدیم

عقل از جیب این تفکر همسر جهل بر می آید و هوش از پرده تحقیق این حقیقت ، قاب جنون می گشاید پرتو لا احصای سید المرسلین ص چراغی است در عرض تاریکی این شبستان و درای العجز امیرالمؤمنین رض دلیلی بر بی پایانی این بیابان .

بیدل آن گوهر نایاب سراغ

به محیطی است که پرسیدن نیست

عکسی افتاده در آینه هوش

گل توان گفت ولی چیدن نیست 

نسخه ها در بغل وفهم محال 

جلوه ها در نظر و دیدن نیست 

سخنی طرف شنیدن دارد

که کم از معنی نشنیدن نیست

گوئی شیخ شیراز این قطعه را بنام وی انشاد کرده بود .

کر کسی وصف او ز من پرسد

بیدل از بی نشان چگوید باز

عاشقان کشتگان معشوقند

بر نیاید ز کشتگان آواز

بعد ازان به نعت حضرت پیغمبر اسلام صلی الله علیه وسلم پرداخته است این مبحث شرف نیز به آئین صوفیان و وجودیان آغاز و انجام شده و بیدل ستایش حضرت نبوی ص را دشوار می داند و ادای صفات فرخنده محمدی را از عهده بیان بالا می شمارد چنانکه گوید :

نعت خاتمی که پر نگین ظهورش نقشی جز هو الله صورت نسبت مشکل وصفت محبوبی که از کسوت رنگش غیر از جمال بی رنگی بهار نکرد دشوار است سرا نجام میگوید : 

ز لاف حمد و نعت اولیست بر خاک ادب خفتن 

سجودی میتوان کردن درودی میتوان گفتن