138

ریاضی

از کتاب: آثار هرات ، فصل نهم ، بخش ر

ریاضی محمد یوسف نام دارد و قراری که خودش در کتاب خود (بیان الواقعه) تشریح میدهد باید از اولادهٔ پادشاهان ابدالی باشد. ریاضی چهل سال پیشتر با پدر خود محمد حسن خان از فیروزآباد هرات که وطن اصلی اوست کوچیده به مشهد رفته است و در آنجا مدتی به سر برده و در اکثر جاها سیر و سیاحت کرده تا این که در آخر عمر در مشهد به حین انقلاب طوس در حالی که به مقابل اجانب به جهت صیانت ازبی احترامی به روضه حضرت امام رضا دفاع مینمود شهید گردید. ریاضی افغان شجاع و دانایی بود روح پرستیز و قوای متهیجی داشت. از هیچ چیز نمی ترسید و مانند یک جوان عربده جوبا هر چه خلاف افکار و نظریات خود میدید مقابله میکرد و آخر همین رویه باعث قتل او شد. ریاضی (۱۲) نسخه تألیف کرده و همه آن در حال حیات خود او به طبع رسیده است ۱- بیان الواقعه ۲- ضیاء المعرفة ۳- عین الوقائع  ۴- دفتر دانش ۵- پرسش و پاسخ ۶- فیض روحانی ۷- منبع البكاء ۸- تخمیسات ۹- رباعیات ۱۰- پریشان ۱۱- اوضاع البلاد ۱۲- خاتمه محاربه روس و جاپان.

درعین الوقایع اگر چه بعضی جاها از این که خیلی مجبور بوده از حقیقت صرف نظر کرده است اما باز هم برای حالات قرن اخیر خصوص معاملات مهم افغانستان و سانحات ایران تاریخ مفصلی نوشته است آثار ریاضی اکثر عشق است ولی بعضی مرثیه ها به نام ائمه نیز سراییده است در غزلیات عشقی او به طور انتخاب مضامین خوبی پیدا میشود اما نثر او خیلی پست و روان است.


از غزلیات او 

هر چند دلم شد سپر تیر ملامت

ای دلشدگان باز سر یار سلامت

 پا از سر کویش نگشم گر چه گشندم

 با این که به سر خورده مرا سنگ ملامت

 ای یارا رخ از پرده برآور که بدانند

 خورشید و مه این هر دو کنیزند و غلامت

بنشین تو که شورش به هوای تو نخیزد

 آشوب قیامت شده بر پاز قیامت 

داروی پس از مرگ سهراب چه لازم

جز این که تهمتن گزد انگشت ندامت

این طایر بشکسته پر سوخته جان را

نیکو نگهی دار که افتاده به دامت

با فتنه چشم تو ریاضی نتواند

در کوی تو از شورش دل قصد اقامت


دوش اندر برم آمد صنمی نیک سرشت 

داشت آماده به رخسار خود اسباب بهشت

میوۀ وصل طلب کردم از آن حاصل عمر

گفت دهقان ازل بر دلم این تخم نکشت

دل که شد بند به خال و خط و چشم ابروش

 جمله سرمنزل عشق است چه مسجد چه کنشت 

خوبرویی نشود مایۀ توصیف كمال

ای بسا نیک رخان را که بود عادت زشت 

عشق در طبع ملک نیست چو استاد ازل 

طینت آدم خاکی به میناب سرشت

رشته عشق که بر دست ریاضی افتاد

 تار و پودی است که در وحدت حق مریم رشت



از رباعیات او 

روزی که بمیرم از غم دلداری

 جز عشق نباشد دگرم غمخواری

تابوت مرا به معبری بگذارید

 شاید گذرد به من پری رخساری

مردانه طریق عشق باید پیمود

برهمت خویشتن بیاید افزود

 کاری به جز از وفا نیاید کردن 

مشهور به نام نیک میباید بود


گر میل وفا بود تو را بسم الله 

ور فکر جفا بود نعوذ بالله 

گرعفو خطا کنی ز جرمم بگذر

لا حول ولا قوة الا بالله


چیزی که از او کمال بهتر نبود

 جز خلوت و یار و باده دیگر نبود 

این هر سه اگر تو را میسر گردد

 عیشی است که شاه را میسر نبود