138

عبدالحق جان

از کتاب: آثار هرات ، فصل چهاردهم ، بخش ع

فرزند گرامی مغفور قاضی محمد حیدر خان توخی است عمرش به چهل بالغ میشود. عبدالحق جان را درقطارعلمای هرات شمردن بهتر است تا در قطار شعرا زیرا مقام قوای علمی و استعداد او درآن بلندتر است از شأن ادبیت و شاعری شان ولی با این هم اشعار خوب وغزلیات همواری دارد و توانسته است به وسیلهٔ شاعری نیز مقام ارثی پدر مرحوم خود را احراز نماید.

چون توانم شکوه از بی مهری گردون کنم

چند اندر فکر بیش و کم جگر پرخون کنم

چون حریف پنجۀ تقدیر تدبیری نشد

ز آن به نیروی توکل طبع را موزون کنم

هرچه از نیک و بد دوران رسد برحال من

 بر قضا محمول و حمد خالق بیچون کنم

 گر نصیبم نیل آمال ضمیرم نیست نیست

 ور رسد بر من مخالف های دوران چون کنم

رباعی

آنم که نه حاصل و نه کشتی دارم

 نه کار به کار خوب و زشتی دارم

 چون دور از آن به یاد آن مشغولم

 در دوزخم و طرفه بهشتی دارم


آنم که نه رتبه نی مقامی دارم 

نه چشم به جود خاص و عامی دارم

از کد یمین و زرع مملوکۀ خویش

 صد شکر که قوت صبح و شامی دارم

به تقریب مقدم جناب جلالتمآب مرحوم محمد سلمان خان نایب الحكومۀ هرات سروده است.

 ای خرم از قدوم تو گلهای مملکت

 زانفاس روح بخش تو احیای مملکت

 عزمت رضای خالق و مخلوق و شهریار 

مستحکم است زین سه بناهای مملکت