32

الهام سروش

از کتاب: درد دل و پیام عصر ، قصیده
11 October 1947

فرو شد روشنی از چرخ گردون 

پیام ایزدی آمد به آدم 

ولی کم دید چشم آدمی زاد 

از آن جاوید نور نیز و خرم 

بنی آدم طراز دیگر آورد 

جهان از خون وی گردید گلرنگ 

نشد گر پیرو تلقین یزدان 

تبه گردد حیاتش در رۀ جنگ 

شنو آوای من انسان بیدار! 

سمند زندگانی خوش خرام است 

مپیچ اندر خلاف نسل و انساب 

تمیز رنگ و بو بر ما حرام است 

نباشد رنج جنگ و درد پیکار 

اگر آئین یزدانی بدانی ! 

تو گر خواهی شفای رنج مهلک 

مده از کف نظام آسمانی 

فزون شد درد و رنج تو ز دانش 

دمی آسای اندر مأمن اول 

خرد آلات قتل و غارت افزود 

تو باری سنج! و دامانش فروهل 

نباید اینقدر بازیچه بودن 

بدست عصر دادن کار خود را 

نسازد گر بتو دور زمانه 

باور کن تیز تر پیکار خود را 

برین گیتی بود دست تو قادر 

خدابخشی آدم را خلافت 

روانش را بنور خود بیفروخت 

توانش داد و علم ذوق و حکمت 

جهان باشد بدستت آدمی زاد! 

تو خواهی کن بهشتش خواه آتش 

میفزا تیرگی را اندرین جای 

روانت بر فروز از کهنه تابش 

شنو از من تو این فرخنده آوا 

کنه بر گفتۀ اهریمنی  گوش 

فزاید کشت و خون و جور و پیکار 

از آن تیره منش منیوش منیوش! 

گهی آید بشکل پارسائی 

گهی خیزد بکردار جوانان 

گهی سازد قیادت پیشۀ خود 

گهی آید بطور  پهلوانان 

نگاهی کن لاین دهر پر آشوب 

که اهریمن دهد درس سیاست 

فریبد‌آدمی را این سیه دل 

تو پنداری که قد قامت قیامت 

بدست این دهد نیروی آتم 

که سوزاند بشر را خانمانی 

بدیگر میدهد درسی که زانرو 

فزاید فرق رنگ و خاندانی 

بنام جنگ مسلک فتنه ها زو 

فتد در بین مردم سخت و مدهش 

ز فاشیزم و دموکراسی و کامن 

پدید آرد ز نو در خاش و کوشش 

به اسلامی ببخشد دشنۀ تیز 

برآرد تا ز ساکسونی دماوی 

گرین فتنه گریها زو فزاید 

بکشت آدمی افتاد شراری 

یکی پیکار عالمگیر سازید 

ز خون آدمی سیراب تر شد 

همی ترسم بتو ای آی آدمی زاد 

کنون جنگ دلیر را راهبر شد 

چرا ای آدمی زاد نکو پی ! 

بدوشت اهرمن را شهسواری است ؟ 

ازو مشنو، همانا کاین سیه دل 

ترا گمراه کن در این خواری است 

سپاهش را بدور قصر ابیض 

بایوان کرملن جایگاه است 

بلندن بین و را در پست کوچه 

به پاریسش همی پشت و پناه است 

 ترا ز هریمنی پر هیز باید 

فزاید رنج و کاهد فرهی را 

شرنگی دارد اندر جام شیرین 

برد مهر و نکوئی وبهی را 

به چمبرلین و هیتلر داد جرعه 

از آن جانکاه جام مرگ آور 

جهان آدمیت از گردید 

بکشت و خون در میدان آور 

جهان آدمیت از گردید 

بکشت و خون در میدان آور 

شنو از من پیام صلح جاوید 

که آمد از برین درگاه یزدان 

پیام آسمانی بود ولیکن 

تبه گردید از اوراق شیطان