فریدون جا نشین اطرت شاه نیمروز
فریدون که اوستا او را "تری تونا" و (ابتن) میخواند اصلا پسر (اتویا) بوده و ادبیات (اوستائی) او را جانشین جمشید میداند و ما خذ جدید تر او را بنام "فریدون" یاد میکنند و او را کسی میداند که علیه ضحاک برخاسته او را منهدم می سازد و تمام مملکت را آرام مینماید :
فرخ فریدون شه کامگار
گزین کیان بنده کردگار
سپهبد کجا شد همی مژده داد
ز فرخ فریدون با فرو داد
که بستد ز ضحاک شاهنشهی
جهان شد ز بیداد و زبد تهی
میان گل و سوسن و مرغزار
روان چشمه آب بیش از هزار
همان جانه نخجیر یا باز و یوز
ببد هفته و شاد و گیتی فروز
که گیتی به شاه فریدون سپرد
بدو سیرت بذر کش ور ببرد
سریز بزرگی زشاهان داد
بفرخ فریدون و اننده داد
مرا ورا خداوند کرد از شهی
مرا هم سپهدار او هم رهی
زضحاک نا پاک بستدشهی
برای فریدون با فرهی
چواین نو عروس از درگاه شد
فریدون فرخ برو شاه شد
بفر کهی ساختش خوب و تخت
ز ضحاک تازی ستد تاج و تخت
برامد به مه دین یزدان پاک
سر جادویها فروشد بخاک
فریدون از وبه بفرهنگ و فر
همیدون به داد و نژاد و گهر
که تخت شهی دیگر آئین گرفت
زمانه ره فره دین گرفت
فریدون فرخ بگرز نبرد
زضحاک تازی بر آورد گرد
بعد از جنگ سخت و کشته شدن پسر و برادر و سالاران چین سپهبد و سپهدار سپاه آریانا پس بوطن خویش باز گشتند و گرشاسب نامه به فریدون شاه می فرستند :
سپهبد گزید این همه چار ماه
یکی نامه فرمود نزد یک شاه
نگاریده نام خدای از نخست
که بی نام او دین نیاید درست
دگر آفرین کرد بر شاه نو
که بادش بلند افسر و گاه نو
خدیو زمانه کیی فرمند
گشاینده گیتی و ضحاک بند
شه خاور و جزو باختر
کیومرثی تخم و جمشید فر
ز جیحون شدم تا بدانجا که مهر
بران بوم تا بد نخست از سپهر
نریمان یل مژدگان آورست
که مر شاه را بنده کهتر است
فریدون شاه از آمدن نریمان مطلع میشود و از رسیدنسپهبد خویش بنهایت خوش می شود :
ازین مژده چون آگهی یافت شاه
بر افراخت از ماه برتر کلاه
فغفور چین به همراهی نریمان بحضور فریدون شاه شرفیاب میشود :
نریمان بر شه شد از گرد راه
گرفت آفرین داد نامه بشاه
فریدون فغفور چین را شاه بزرگ میداند و او را می بخشد و سزارار تکریم میداند :
ببخشود شه زان سخنها و گفت
بزرگی فغفور نتوان نهفت
نریمان شد و برد خلعت پگاه
بپوشید و شد شاه فغفور شاه
بدین سان فریدون مهی بیشتر
همی ساخت هر روز بزمی دگر
فریدون پادشاه نریمان سپهبد خود را تقدیس بسیار کرد و مشمول عنایات خویش گردانید و از بلخ تا زرنج و زابل و غور و کابل یعنی تمام افغانستان را بوی اعطاء کرد :
زرنج و همه غور و زابلستان
هم از بلخ تا بوم کابلستان
بدو داد پیوسته تا مرز سند
نبشته همین عهده ها بر پرند
هکذا به فغفور چین و همرایش اشیای قیمتی بخشش نمود :
مهمانی که بودند با او به چین
مزا هدیه ها داد نو هم چنین
فریدون قراریکه وعده داده بود دختر شاه بلخ را برای نریمان خواستگاری نمود :
مراعم من پهلوان داد پند
که چون باز خانه رسی بی گزند
یکی جفت شایسته کن در خورت
بپیوند از و در جهان گوهرت
دختر شاه بلخ بعد از مراسم ازدواج با نریمان به سیستان آمد و بعد از اینکه (سام نریمان) ازین دختر به دنیا آمد - مژدگانی به شاه فریدون دادند .
نوندی بنزد فریدون شاه
بمژده بر افگند پویان براه
قراریکه در ماخذ نیمه تاریخی و نیمه افسانوی ضبط است (فریدون) پادشاه خیلی بزرگ است و کسی است که بر ضحاک غلبه پیدا میکند . شبهه نیست که دولت آریائی باختری یعنی پیشدادیان بلخی از دست ضحاک سقوط میکند و مملکت دچار هرج و مرج میشود و احیاناً ملوک الطوایفی روی کار میشود چنانچه نظر به نگارش گرشاسب نامه شاید (اطرت) در همین هنگام به سلطنت رسیده باشد بهر حال پادشاه نام آور ،مؤسس دودمان پیشدادیان ، جمشید راه فرار پیش میگیرد و آخر سرحدش به زابلستان می رسد و با "گلرخ" دختر پادشاه آن دیار ازدواج میکند و ازین وصلت فرزندی چون (تور) در خانه ایشان تولد میشود که از نظر وجاهت عینا مانند جمشید است . این فرزند بزرگ میشود و از زیان مردم میترسد که به ضحاک خبر نرسد . راه فرار پیش میگیرد و به چنگ مامورین ضحاک می افتد و کشته میشود .
سپس فریدون بر میخیزد و ضحاک را در بند می اندازد و خودش بر تخت پیشدادیان می نشیند و داد و دهش را میگذارد و برای "گرشاسب" پسر (اتریت) و برادرش (کورنگ) نیمروز زابلی (شاید غیر از شاه مشهور کابلستان باشد) و (نریمان) نامه ارسال میکند و آن سپهدار گرشاسب و سپهبد نریمان را نزد خویش میخواند و ایشانرا مامور رفتن چین میکند و علت رفتن به دیار چین عدم پرداخت باج و خراج است که از مدتی پرداخت آن به تأخیر افتاده بود و به سپهبد و سپهدار امر کرده بود که از تمام خان و خانان و فغفور چین ارسال آنرا تهیه نمایند .
این صاحب منصبان از افغانستان شمالی از شهر (آمل) که در سواحل "آمودریا" که مرکز مهم راه خراسان محسوب میشدند بر آمده اول به (شبرغان) و از آنجا به (بلخ) وارد شدند و از بندر (کلفت) رود آمو را عبور کرده به توران زمین داخل شدند و شهرهای آنرا مثل : سمرقند ، قوقند ، چاچ ، ختن ، کاشغر و سنجاب همه را زیر و زیر نمودند و خان آنجا را مطیع خود ساخت و تا آخرین نقاط چین و پایتخت آن شهر "فغنشور" باشد برفت و پادشاه چین و شاه از ورود گرشاسب و نریمان خبر شد و پسر خود و برادر زاده خود و دیگر سالاران را برای مبارزه و مقابله فرستاد و بالاخره همه آنها با قوای معیتی شان شکست خوردند و باج و خراج را قبول کردند و طرف آریانا مراجعت نمودند - برادر گرشاسب "او روخشه" که از دست تورانی در راه کشته میشود و گرشاسب بخون خواهی برادر بجنگ شروع میکند و قاتل را پیدا میکند و او را میکشد و جسد او را به عراده جنگی بسته کرده وارد کهستانات دشوار گذار وطن به خاک افغانستان داخل میشود و نریمان با غنیمت ز یاد و نامه گرشاب نزد (فریدون) میرسد. فغفور چین را با خود می آرد ، شاه (فریدون) نریمان را خیلی نوازش میکنند و حصه زیاد خاکهای افغانستان را به او می بخشد. فغفور چین را عفو مینماید و با عزاز تمام پس بسر زمین چین رخصت میکند. (فریدون) در اینجا کار مهمی انجام میدهد. خودش در طلبگاری دختر شاه بلخ برای نریمان اقدام میکند و ازین زن زیبا و نجیب پسری به دنیا میاید که نام او را (سام) میگذارند چون مادر سام دختر شاه بلخ و پدرش نریمان بود ازین جهت وی را (سام نریمان) می گویند بحکم فریدون جنگهای "طنجه" شروع میشود و گرشاسب فاتح بر میگردد و بحیث جنرال فاتح وارد نیمروز میشود .
بالاخره آخرین روزهای حیات گرشاسب فرا میرسد و خبر وفات سپهدار فاتح او را بسیار اندوهگین میسازد مراتب سر سلامتی خود را به نریمان و پسرش "سام" میدهد و هر دو را نزد خود میخواند و اعزاز میدهد "فریدون" پادشاه (زابل و نیمروز) و صاحب تیول افغانستان شمالی و مرکزی و شرقی بکمال قدرت و نیرومندی حکومت میکند .