پیغام افغانی باملت روسیه

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

منزل و مقصود قرآن دیگر است

رسم و آئین مسلمان دیگر است

در دل و آتش سوزنده نیست

مصطفی در سینه ی او زنده نیست

بنده ی مرمن زقرآن بر نخورد

درایاغ اونه می دیدم نه درد

خود طلسم و کسری شکست

خود سرتخت ملوکیت نشست

تا نهال سلطنت قوت گرفت

دین او نقش از ملوکیت گرفت

از ملوکیتنگه گردد دگر

عقل و هوش و رسم و ره گردد دگر

توکه طرح دیگری انداختی

دل زدستور کهن پرداختی

همچو ما اسلامیان چراغی در ضمیر

عبرتی از سرگذشت ما بگیر

پای خود محکم گذار اندر نبرد

گرد این لات و هبل دیگر مگرد

باز می آئی سوی اقوام شرق

بسته ایام تو با ایام شرق

تو بجان افکنده ئی سوزی دیگر

در ضمیر تو شب و روزی دگر

کهنه شد افرنگ را ائین و دین 

بگذر از لا جانب الاخرام

در گذر از لا اگر جوینده ئی

تا ره اثبات گیری زنده ئی

ای که می خواهی نظام عالمی

جسته ئی اورا اساس محکمی ؟

داستان کهنه شستی باب باب 

فکر را روشن کن از ام الکتاب 

فقر قرآن اختلاط ذکر و فکر

فکر را کامل ندیدم جز بذکر

ذکر ذوق از وی شعله های سینه سوز

با مزاج تو نمی سازد هنوز

ای شهید شاهد رعنای فکر 

با تو گویم از تجلی های فکر

چیست قرآن ؟خواجه را پیغام مرگ

دستگیر بنده ی بی ساز و برگ

هیچ خیر از مردک زرکش مجو

لن تنالو البر حتی تنفقوا

از ربا آخر چه می زاید ؟ فتن

کس نداند لذت قرض حسن

ازربا جان تیره دل چون خشت و سنگ

آدمی درنده بی دندان و چنگ

رزق خود را از زمین بردن رواست

این متاع بنده و ملک خداست

بنده ی مؤمن حق مالک است (۲)

غیر حق هر شی که بینی هالک است

رایت حق از ملوک (۳) آمد نگون

قریه ها از دخل شان خوار و زبون

آب و نان ماست از یک مائده

دوده یآدم کنفس واحده (۴)


نقش قرآن تادرین عالم نشست

نقشهای کاهن و پاپا شکست

فاش گویم انچه در دل مضمر است

این کتابی نیست چیزی دیگر است

چون بجان در رفت جان دیگر شود

جان چو دیگر شد جهان دیگر شود

مثل حق پنهان و هم پیدا است این

زنده و پاینده و گویاست این

اندرو تقدیر های غرب و شرق

سرعت اندیشه پیدا کن چو برق

با مسلمان گفت جان برکف بنه

هر چه از حاجت (۱)فزون داری بده

آفرید شرع و آئینی دگر

اندکی با نور قرآنش نگر

از بم و زیر حیات آگه شوی

هم ز تقدیر حیات اگه شوی

محفل ما بی می و بی ساقی است

ساز قرآن را نوا ها باقی است

زخمه ی ما بی اثر افتد اگر

آسمان دارد هزاران زخمه ور

ذکر حق از امتان امد غنی

از زمان و از مکان امد غنی

ذکر حق از ذکر ذاکر جداست

احتیاج روم و شام اورا کجاست

حق اگر از پیش ما برداردش

پیش قومی دیگری بگذاردش

از مسمان دیده ام تقلید وظن

هر زمان جانم بلرزد در بدن

ترسم از روزی که محرومش کنند

آتش خود بر دل دیگر زنند