عصر حاضر
از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری
، مثنوی
چه عصر است این که دین فریادی اوست
هزاران بند در آزادی اوست
ز روی آدمیت رنگ و نم برد
غلط نقشی که از بهزادی اوست
***
نگاهش نقشبند کافری ها
کمال صنعت او آذری ها
حذر از حلقه ی بازار گانش
قمار است این همه سودا گری ها
***
جوانان را بد آموز است این عصر
شب ابلیس را روز است این عصر
بدامانش مثال شعله پیچم
که بی نور است و بی سوز است این عصر
***
مسلمان فقر و سلطانی بهم کرد
ضمیرش باقی و فانی بهم کرد
ولیکن الامان از عصر حاضر
که سلطانی به شیطانی بهم کرد
***
چه گویم رقص تو چون است و چون نیست
حشیش است این نشاط اندرون نیست
به تقلید فرنگی پای کوبی
به رگهای تو آن طغیان خون نیست