138

پابندی شدید سلطان در دیانت

از کتاب: سلطنت غزنویان ، فصل دوم

سلطان باد شاهی خداشناس و متعبد بود و در امور دین سخت پا بندی داشت همیشه بتلاوت قرآن کریم می پرداخت و در نماز بجماعت خانه می شد چنانچه از کاخ فیروزی تا مسجد عروس الفلک راهی نهانی ساخته بود که به آسانی بتواند به نماز حاضر شود و در مسجد نیز مقصوره برای خود اختصاص داده بود تا بدون تشویش به عبادت پادشاه حقیقی جات عظمة بپردازد و خواهش داشت روزی توفیق یا بدو فریضه حج را ادا کنند وقتی که راه حج مسدود گردید و حاجیان نمیتوانستند از خراسان آسان بطواف خانه الهی روند و از دست رهزان طریق در امن نبودند در این باره مساعی زیاد بخرج رساند و سی هزار دینار به اعراب بادیه نشین از مال شخصی خویش عنایت کرد تاواه بازشد سلطان باقرمطیان تعصب شدید داشت و این طایفه را دشمن وحدت اسلام می دانست و از رجم و قتل آنها دریغ نمیکرد و جاسوسها گماشته بو که مجامع سری آنها را در قلمرو او معلوم کنند و بدولت اطلاع بدهند و چون این مجامع معلوم میشد و ثابت میگردید که مردی دران شرکت دارد حکم بقتل آن میداد ابوبکر محمشاد که از شیوخ بزرگ بود در این راه بسلطان همکاری میکرد در سال ٤۰۳ مردی به نیشاپور پدیدار گردید که خود را به سیادت منسوب میکرد و تاهرتی نام داشت و نماینده صاحب مصر معرفی می نمود و چنان اظهار میکرد که از فاطمیان قاهره نامه و پیغامی به سلطان دارد مأمورین سلطان در نیشاپور او را بازداشتند و این خبر را بسلطان اعلام کردند ولی او از نیشاپور خود سر بر آمده بهرات آمد که بغزنه آید سلطان امر داد که او را به نیشاپور باز برند تا رسالتی که دارد علی رؤس الاشهاد ادا کند (غالباً مطلب سلطان این بود که مبادا در بار بغداد که با غزنه ار تباط قوی دارد مشتبه شود) چون در نیشاپور تحقیق نمودند معلوم شد چند جلد کتاب نیز با وی بود که از عقاید باطنیه بحث می راند ابوبکر محمشاد در نیشاپور باوی مناظره نمود و او را ملامت کرده به غزنی فرستاد سلطان مجلسی از علما و قضات پاتخت منعقد نمود و حسن بن طاهر بن مسلم علوی که از سادات بزرگوار بود نیز در ان مجلس حضور داشت سید حسن تا هرتی را ملامت کرد و انتساب او را با دوحۀ رسالت نفی نمود و با باحت خون وی فتوی داد سلطان نیز کار تاهرتی را به آن سید گذاشت تا او را بقتل رسانید.

 گردیزی برانست که تاهرتی راهمان سید بدست خود در بست گردن زد بهر حال چون این خبر به بغداد رسید موجب مسرت خلیفه گردید احترام سلطان به خلفای عباسی بغداد نیز یکی بدین جهت بود که نمی خواست آن مرکز اسلامی اگر چه جز نامی بیشتر از آن نمانده بدست وی برباد شود .

در مسئله حسنک وزیر که خلعت حاکم بغداد را گرفته بود خلیفه القادر بالله بر سلطان بد گمان شد و سلطان نیز از وی رنجه گردید ولی پسان دوباره با وی آشتی نمود و خلعت را به بغداد فرستاد که در انجا بسوزند. روابط خلفا باسلطان جزیک رسم ظاهری چیزی نبود و به استقلال وی تاثیری نداشت و حتی سلطان در اواخر میخواست به بغداد لشکر کشی نماید چنانکه مسعود در نامه که بخلیفه نگاشته و بیهقی بدان اشاره کرده واضح است که مسعود گفته بود اگر مرگ پدر حایل نمیشد لشکرهای ما تا آن دیار می رسید فرخی در یک قصیده خود واضح باین قضیه اشاره می کند چنانکه گوید: 

بغداد وزانسو هم ترا بودی کنون گر خواستی

لیکن نگهداری همی جاه امیر المومنین

از بهر میر مومنین بگذاشتی نیم از جهان

کوهیچ کس را این توا نائی که کر دستی تو این

صد بنده داری در توانائی و مردی و هنر

صدره فزون از مقتدر وز معتصم وز مستعین

حرمت نگهداری همی حری بجای آری همی

واجب چنین بینی همی ای پیشوای پیش بین

تنها چیزی که از بغداد در دربار غزنه قبول میشد القابی بود که خلیفه به سلطان و فرزندان وی می فرستاد با چترولوا.

یمین الدوله و امین المله از القابیست که در اوایل خلیفه به سلطان داده بود چون قضیه تاهرتی واقع شد و خلیفه فی الجمله از سطوت سلطان مطمئن گردید لقب نظام الدین را بران افزود و بعد از فتح سومنات کهف الدوله والاسلام ویرا لقب نهاد.

و درباریان سلطان او را به این القاب نیازمند نمی دیدند فرخی در یک قصیده این القاب را از مقام سلطان کوچک می بیند و به سلطان میگوید لقب تو همان محمود بس است.

مر تا بار خدا یا به لقب نیست نیاز

نام تو بر تر و بهتر ز لقب سه سه صد بار

کجا گوئی محمود بدانند که کیست

از فراوانی کردار و بلندی آثار

به از محمود یقینم که لقب نتوان کرد

وین سخن نزد همه خلق عیان است و جهار

هر جهانداری کو را به لقب با شد فخر

هیچ شک نیست کزان فخر ترا باشد عار

سلطان محمود همیشه در هنگام سختی ببارگاه الهی رو می آورد و حتی در شدت جنگ چون اندک فتوری در سپاهیان خویش می دید از اسپ فرود می آمد و سر نیاز بزمین می شود و عرض حاجت می نمود. در سومنات و در جنگ ایلک خان این سخن به تفصیل مذکور شد .

سلطان محمود به مشایخ و صوفیان عصر خود احترام قلبی داشت و می خواست از انفاس باک آنها استمداد کند وازان مجالس طاهره تمتع بر دارد قصه تشرف سلطان بحضور شیخ ابوالحسن خرقانی در اکثر کتب وارد است و اختلافاتی جزئی نیز در این روایت پیداست و چون این داستان یعنی دیدار شاهنشاهی بزرگ و جهان ستان با درویش ژنده یوش گوشه گیر حق شناس تارک الدنیا بسیار دل انگیز است به نقل آن می پردازیم: 

گویند چون سلطان بخراسان رفت خواست که زیارت ابوالحسن خرقانی کند اما بخاطرش گذشت که من از خانه خود بعزم زیارت نیامده ام و امسال بر عزم مصالح خراسان آمده ام بطفیل آن کار دوستان خدا را زیارت کردن شرط ادب نباشد دران سال از خراسان بازگشت و بهندوستان رفت و از انجا بغزنه و از غزنه احرام شیخ بسته بخراسان آمد و چون بخرقان رسید کس فرستاده به شیخ پیغام داد که سلطان برای تواز غزنین بخرقان آمده است تو نیز اگر تا بارگاه پدیداروی باز آئی دور از مروت نخواهد بود و بر سول گفت اگر شیخ از این معنی ابا کند این آیت را بروی بخوان "یاایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعواالرسول واولی الامر منکم" رسول پیغام بگذرانید وشیخ ابا کرد رسول آیت برخواند شیخ گفت بمحمود بگو به اطیعوا الله چنان مستغرقم که از اطیعواالرسول خجالت می برم وباولی الامر منکم چه پردازم رسول به سلطان محمود باز نمود سلطان رقت نموده گفت برخیزید که این نه آن مرد است که ما گمان برده ایم پس جامه خویش با یازپوشانید و تیر و کمان خود بر کتف او آویخت و شمشیر خود حمایلش نمود و جامه ایاز بر تن خود کرد و خود بجای ایاز ایستاد و برای آزمون رو بصومعه شیخ نهاد . آنگاه که همه از در صومعه در آمدند و سلام کردند شیخ جواب داد اما برنخاست روی بسلطان کرد و به ایاز ننگریست محمود گفت سلطان را بر نخاستی و تعظیم ننمودی پس این دام برای چیست شیخ گفت دام است اما مرغش او نباشد هان پیش آی که پیشت داشته اند محمود بنشست و گفت مرا سخنی گوی از بایزید.

شیخ گفت بایزید چنین گفته است هر که مرادید از رقم شقاوت ایمن شد سلطان گفت پیغمبر را قدر زیادت است یا از بایزید پس ابوجهل ودیگر مشرکان یا وصف آنکه او را دیده اند چرا از اهل شقاوتند .

شیخ گفت ای محمود ادب نگهدار تصرف در ولایت خود کن مصطفی را بچشمی که ویرا باید شناخت جز اصحاب وی ندیده اند و دلیل است برای قول خدای (وتراهم ینظرون الیک وهم لا یبصرون) محمود را این سخن خوش آمد و گفت مرا پندی ده گفت پرهیز گار باش نماز بگذار سخاوت کن بر خلق خدا مهربان باش . 


گفت دعا کن گفت عاقبت محمود باد و پیراهن خود را به محمود بیاد گار داد .شیخ

ملاحسین واعظ کاشفی داستان ملاقات سلطان محمود را باشیخ بهاء الحق مقری ذکر نموده و گفته است سلطان معنی این آیت را از وی پرسید (تعز من تشاء وتذل من تشاء) و گفت من نیز توانم بمردم عزت دهم وخواری برسانم شیخ گفت : عزت و ذلت آنست که خداوند مانند تو سلطان بزرگی را بخانقاه چون من درویشی عاجز محتاج کرد که اینک در این جا آمده و از من دعا می خواهی نظر به همین اخلاص به بزرگان اسلام سلطان بر آرامگاه مبارک حضرت علی ابن موسی رضاء رضی الله عنه در طوس باشکوهی آباد نمود . ابن اثیر این مسئله را چنین می نگارد :- سلطان محمود بنای مشهد را در طوس تجدید کرد که در ان آرامگاه على بن موسى رضا رضى الله تعالى عنه وخلیفه هارون الرشید بود در عهد سبکتگین آن بنا را ویران کرده بودند و طوسیان مردم را از زیارت آن باز می داشتند سلطان شبی حضرت علی کرم الله وجهه را بخواب دید که به وی می گوید (تاکی این) سلطان دانست که اشارتست به تعمیر مشهد پس به تجدید آن عمارت پرداخت :


مسجد عروس الفلک


و ازین با بست تعمیر مسجد غزنی که سلطان با شوق مفرط و بی نظیری آنرا آباد نمود عتبی راجع به بنای مسجد عروس الفلک مشبع سخن رانده وی میگوید: چون سلطان از دیار هند مظفر و منصور با اموال موفور و نفایس نا محصور باز گشت و چندان برده بیاورد که نزدیک شد مشارب و مشارع غزنه بر ایشان تنگ آید و ماکل و مطاعم آن نواحی بدیشان وفا نکند و از اقاصی اقطار اصناف تجار روی بغزنه آوردند و چندان برده باطراف خراسان و ماوراء النهر وعراق بردند که عدد ایشان بر عدد حرایر و احرار زیادت شد و مردم سپید چهره در میان ایشان گم میگشت و سلطانرا رغبت افتاد که انفال آن اغفال دروجه بری واقى وحسنۀ باقی صرف کند و به وقت نهضت فرموده بود تا از بهر مسجد جامع به غزنه عرصۀ اختیار کنند چه جامع قدیم بروفق روز گار سا بق و خفت مردم بنیاد کرده بودند به وقتی که غزنه از زمعات بلاد بود و از بلاد معمور و دیار مشهور دور دست افتاده بود و چون سلطان از این غزو باز گشت تقطیع وتوسیع عرصه جامع تعین رفته بود و تأسیس و تربیع آن تمام گشته و دیوارهای آن بنیاد و معهد شده ، بفرمود تادر وجه اهتمام اتمام آن عمارت مال فراوان بریختند و استادان حاذق وعمله چابک ، ترتیب دادند و ازنقات حضرت قهرمانی کافی و معماری جلد بر ایشان گماشتند تا از بام تاشام در کار ایشان ، مشارفت می کرد و صدق عمل مطالبت می نمود چون کفۀ آفتاب بر قلۀ افق مغرب نشستی، ترازو فرا پیش گرفتی و از عهده اجرت ایشان بیرون آمدی و همه گرانبار دو اجر جزیل ، و دو ثواب جمیل بمسا کن خویش رفتندی یکی منقود از خزاین سلطان ویکى موعود از حضرت رحمن .

و از نواحی سند و هند ، درختی چند بیاوردند در رزانت و رصانت متقارب ، و در ثخانت و متانت متناسب در کمال اعتدال به غایت و در استقامت قامت بنهایت هما نارحم زمین آن درختها را از برای کاری معلوم تربیت میکرد و از برای روزی محتوم ترتیب میداد و از جاهای دور دست ، سنگهای مرمر فرا دست آوردند مربع و مسدس همه روشن واملس وطاقها بقدر مدبصر بر کشیدند که تدویر آن از مقوس فلک حکایت می کرد و سدیر و خورنق را از حسن مبانی آن ناموس می رفت .

و آنرا بانواع الوان و اصباغ چون عرصه باغ بیار استند و چون روضه ربع ، پر نقش بدیع کردند چنانکه چشم در آن خیره می گشت وعقل در ان حیران می ماند و در تزئین آن بزخارف زریاب (آب طلا) اختصار نکردند، بلکه شفشفهای زر از قدود بدود و اجسام اصنام و ابدان اوثان فر و می ریختند و بر درها و دیوارها می بستند و سلطان یک خانه از برای عبادت خویش ترتیب فرمود و در تزئین آن اهتمام تمام بعمل آمد و ازار (پیزاره) و فرش آن از سنگ رخام فراهم آوردند .

و پیرامن هر مربعی از مربعات آن خطی از زر در کشیدند و بلا جورد تکحیل کردند .... و در پیش این خانه مقصوره بود که در مشاهد اعیاد و جمعات سه هزار غلام دروی بادای فرایض و سنن بایستادندی هر یک در مقام معلوم خویش بی مزاحمت دیگری بعبادت مشغول شدی و در جوار این مسجد مدرسۀ بنا نهاد و آنرا به نفایس کتب وغرایب تصانیف ائمه مشحون کرد .مکتوب به خطوط پاکیزه و مقید به تصحیح علماء و ائمه فقها ، وطلبة علم روی بدان نهادند و به تحصیل و ترتیل علم مشغول شدند و از اوقاف مدرسه وجوۀ رواتب و مواجب ایشان موظف می گشت و مشاهرات (تنخواه ماهوار) ومیاومات (خرج روزانه) رایج میرسید و از سرای عمارت تاحظیرۀ مسجد ، راهی ترتیب دادند که از مطمح ابصار و موقف انظار، پوشیده بود وسلطان در اوقات حاجات باسکینتی تمام وطمانیتی کامل بدان راه بمسجد رفتی و هر یک از فراد امراء حظیره سفر دینانها دند.