یحیی

از کتاب: یادی از رفته گان

محمد یحیی یحیی» ابن میرزا محمد علی بن میرزا محمد مهدیخان . در سال ۱۲۶۷ ق در قلعۀ محمود خان کابل متولد شد درمدارس خانگی تحصیل کرد. به شعر و ادب شوق زیاد داشت بیشتر بمطالعل اشعار و دوا وین میپرداخت در ابتدا شغل تجارت در خارج و داخل مملکت داشت در سال ۱۳۲۵ ق ه در پشاور آرتی مقرر شد و بعد به عضویت محکمه ریاست فیصلۀ منازعات تجارتی بالاخره مستعفی شده دوباره بکار تجارتی خود پرداخت این کار تاپایان عمر دوام داد یحیی با همه این مشغولیت ها بشعر گویی میپرداخت فزل کمتر میسرود اما در مثنوی و قصیده سرایی دل چسپی خاص داشت اشعارش خیلی روان ساده و عام فهم است . یحیی نیز مانند سایر شعرا از تعریف کلام خود نتواسنته است خوداری کند گاهی خود را کایم و زمانی طوطی شکر فشان میخواند.

داور اطور سخن ا منم امروز کلیم

معجز مدح جنایت ید بیضای منست 

در همین قصیده جای دیگر میگوید:

طوطی دل اندر قفس سینه صد چاک

شکر شکن افتاده زوصف لب قندش

(یحیی ) گهر سفت ز درج لب لعلش 

صد شکر که اشعار من افتاده پسندش

تشبیه یک قصیده 

در غزبتم بسوز دل و چشم اشکبار 

نالم گه از جلای وطن گه زهجر یار

چون نافۀ خون گره شود اندر جگر مرا

هر گه که یاد آیدن ان زلف مشکبار

دیشب که داشتم چو سمندر زهجر او

تن در میان آذرو دل درد رون نار

از بسکه آتش جگرم شعله بر فروخت

ترسم به برو و بحر جهان او فتد شرار

زین سان که ابر دیدۀ من قطره بار گشت

دانم چو رود نیل شود تیغ کوهسار

شب تا سحر زدیده و دل داشتم روان

گه شعله های آذرو گه بحر در کنار

از شب گذشته بود دو ثلث و من همچنان

لب خشک و سینه چاک و جگر خون و دلفگار

دیدم بوقت صبح که ان یار سنگدل

داخل شدم ز حجره چو ماه ده و چهار  

در دام زلف کرده دلی عالمی اسیر

وز چشم مست ریخته خون صد هوشیار

از لعل نوشخند بکامم فشاند قند

وز چشم مست ریخته خون صد هوشیار

بنگر که از فراق تو جسمم شده چو کاه

چرن کهر بابه وصل خودم گیرد در کنار

از قهر گفت بر خط هجران قلم بران

از مهر گفت صفحۀ از وصل من نگار

زین ذوق چون قلم شدم اعضا همه زبان

گشت از نیام کام برون همچو ذواالفقار

مثنوی

 بیا ساقیا شد نسیم بهار

می صافی از بهر مستان بیار

چمن سبز شد چون خط دلبران

بیار ان می لعل چون اروغوان

به بستان بزد خیمه اینک سحاب

مگر بارد از بهر مستان شراب

بهشتی به گلشن گذر کن دمی

که مستان بود سر خوش از خرمی

بپا نرگس ایستاده ساغر بکف

دهد می بمستان ز شوق و شعف

بر آرد زدل غنچه هر دم خروش

که صد جام می وقف یک درد نوش

مرا مرغ دل زان نواشد زدست

که یکباره گردم چنان می پرست

شرر در بن و بیخ هستی زنم

زتن جامۀ رزق دورا افگنم

روم در خرابات و مستی کنم

وزین پس زجان می پرستی کنم

(یحیی ) در روز ۲۲ اسد ۱۳۰۴ ه ش مطابق ۲۴ محرم الحرام ۱۳۴۳ ق ه داعی اجل را لبیک گفته بعمر ۷۶ سالگی از دار فنا را اربقا رحلت کرد.