نخسیتن سخن سرایان فارسی

از کتاب: ادبیات افغانستان از قدیمترین دوره ها

چنانکه در بالا ذکر رفت به دوره های مختلف تاریخی و در ادبیات اوستایی و پهلوی شعر وجود داشت اما در اینکه نخستین شعر فارسی دری کدام و گویندۀ آن کیست؟ سخن بسیار است اگر زبان دری را ما دنبالۀ زبان پهلوی اشکانی ندانیم و عقیده کسانی را که گویند پهلوی اشکانی همان زبان دری است که بپذیریم کهنترین آثار نظمی و نثری این زبان به حدود دو هزار سال می رسد و نمونۀ آن منظومه «درخت آسوریک» و دو قبالۀ ملک و باغ خواهد بود که به روی پسوت آهو نوشته شده است (۱۲۰ سال ق.م) در غیر اینصورت راجه به قدیم ترین گوینده شعر پارسی «دری» و شعر آن عقاید گوناگون وجود دارد و تعبیرات مختلفی کرده اند که ما در اینجا عصارۀ آخرین تحقیقات خاورشناسان و دانشمندان معاصر را که طرف قبول جمهور از محققان است , ذکر میکنیم نکته ای را  باید در نظر داست این است که شعر هجایی را از شعر عروضی باید جداگانه تحقیق کرد برای تدقیق در بارۀ نخستین شعر هجایی که به اصطلاح همان ترانه و تنصیف امروزیست , بهترین مأخذ و مدارک کتب و آثار مورخین عرب است در این تواریخ گاهی اشاراتی به وجود شعر فارسی شده است ولی خود ان قطعات را ذکر نکرده اند و در بعضی دیگر هم روایات و هم اشعار هر دو نقل شده مثلا برای ممثال مورد اول در تاریخ طبری (منسوب به این جعفر محمد بن جریر طبری متوفق ۳۱۰ صفحه ۱۳۸۸ سلسله سوم چاپ لیدن ) اشارتی است بدین قرار: «حکایت کرد که مرا در مراغه جمعی از پیران انجا اشعار فارسی از « ابن البعیث » برای اوخواندند» و مرادش محمد بن البعیث بن جلیس متوفی ۲۳۵ است « معجم الادبا» (صفحه ۴۲۱ ج ۲ چاپ لیدن ) در اشعار ابواالشعث قمی خبر میدهد مسعودی در « التنبیه و الاشراف » (ص ۷۴ چاپ لیدن » می نویسد که زاینده رود رود خانۀ قشنگی است و مردم در خصوص آن بسیار اشعار گفته اند. تاریخ بیهق (تألیف ابوالحسن علی بن زید بیهقی سال تألیف در حدود ۸۸۸) می نویسد قدیم ترین شاعر که در بیهق به فارسی شعر گفت محمد بن سعید بیهقی است که او را دیوان و اشعاری بوده است که مسلما از ۳۱۷ پایین نیست.اما قسم دوم اشعاری که هم از ان خبر داریم و هم آثار ان به دست ما رسیده عبارت است از اشعار هجایی که در کتب عربی یا فارسی ذکر ان رفته است, یکی از آنها متعلق به ۶۰ ه (یعنی مقارن سال شهادت امام حسین (ع) و خافت یزید بن معایه ۶۰-۶۴ ه) است که گویندۀ آن از نژاد عرب است ولی شعر فارسی است و دیگری در سنۀ ۱۰۸ ه ( در زمان هشام بن عبدالملک سروده شده است) و این شعر با بحر رجز مطوی مخبون برابر است . حافظ (متوفی ۲۵۵ ه ) در کتاب البیان و التبین (سفحه ۶۱ جلد اول جاپ مصر) و ابن قتبیه (متوفی ۲۷۰ ) در طبقات الشعرا (چاپ لیدن صفحه ۲۱۰ ) و طبری متوفی ۳۱۰ (صفحه ۱۹۲ سلسله دوم ؛ چاپ لیدن ) و ابوالفرج اصفهانی در کتاب اغانی ص ۱۷ (متوفی ۳۵۶) این دو فقرۀ بالا را را چنین ذکر کرده اند.«وقتی که عباد بن زیاد در زمان خلافت یزید بن معاویه به حکومت سیستان منسوب گردید , یزید بن مفرغ شاعر نیز خواست تا با او به سیستان برود, عبیدالله بن زیاد برادر عباد او را مانع شد و گفت که برادرم به حکومت می رود و شاید نتواند چنانکه شاید از تو نهگداری کند این امر به تو گران آید و ترسم خانواده ما را جامۀ ننگ بپوشانی .اما ابن عباد تعهد کرد که چنین شد که عباد به جنگ و خراج مشغول گشت و نتواسنت به او بپردازد. ابن مفرغ سروع کرد به هجو گفتن و به برادرش عبیدالله چیزی ننوشت و خلاف عهد کرد. عباد از این رفتار و کردار ابن مفرغ خشمگین شد و اورا به زندان افکند ابن مفرغ  بعد از مدتی از حبس فرار کرد و از شهری به شهری می رفت و هجو آل زیاد میگفت. آخر الامر دستگیر شد و عبیدالله بن زیاد او را با گربه و خو سگی به یک بند ببست و نبیذ به او نوشاند و در کوچه های بصره گردانید کودکان در قفای او فریاد می زدند. به فارسی می پرسیدندو این چیست ؟ ابن مفرغ به فارسی می گفت : آبست و نبیذ است – عصارات زبیب است – سمیه رو سپذاست .( که در نسخ شعر بالا به اختلاف ضبط شده است و سمیه نام مادر زیاد است که در جاهلیت از فاحشه ها بود و رو سپیذ که به طنز به او گفت همان روسپی است که امروز به معنی فاحشه شده است ).      اما فقره دوم : طبری در حوادث سال ۱۰۸ ص ۱۴۹۱ و ۱۴۹۴ گوید که ابومنذر اسدبن عبدالله القسری به ختلان کشید و از خانقا ترک شکست خورد و بلخ گریخت. کودکان در کوچه ها دنبال او صدا می زدند:« از ختلان آمذی – برو تباه آمذی – بیدل فرار آمذی و در صفحه ۱۶۰۲ در حوادث ۱۱۹ باز اشاره میکند :« از ختلان امدیه برو تباه امدیه آبا باز امدیه خشک نزار آمدیه».      این بود مطالبی که از آثار عربی التقاط شد و از اینها بگذریم نخستین شعر فارسی را بهرام گور (۴۲۰-۴۳۸ م) نسبت میدهند مسعودی در مروج الذهب (ج اول ص ۱۲۶ ) می نویسد که بهرام اشعار عربی و فارسی زیاد دارد و عوفی مدعی  است (ج اول ص ۱۹) که دیوان بهرام را در کتابخانه سرپل بازارچۀ بخارا دیده ثعالبی صاحب « غررملوک الفرس » (۴۱۲-۴۰۸) باز همین نسبت را تکرار میکند « ابن خرداد به » در « المسالک و الممالک » ( صفحه ۱۱۸ چاپ لیدن تألیف در حدود ۲۳۰ ) به یک قطعه شعر یا نثر مسجع بهرام اشاره میکند منم شیر شلنبه – و منم ببریله – ( شلنبه نام یکی از بلاد دماوند است) از ابو عبید القاسم بن سلام هروی (۱۵۰-۲۲۲ ) روایت شده که بهرام گور روزی در موقع کشتن شیری ان شعر را گفت « منم آن پیل دمان ومنم ان شیریله – نام بهرام مرا و پدرم بوجیله (بدین تریتب منشا روایت از « این خردادبه « قدیم تر میشود تذکر نویسان قدیم و متاخر شعر بالا را با مختصر اختلاف در کلمات و روایات ولی همیشه به همین وزن و قیافه چنین ضبط کرده اند.      منم آن  دمان و منم آن ببریله              نام من بهرام گور و کنیتم بوجبله           در اینکه بهرام گور اول شعر پارسی را نگفته است و این بیت هم از او نیست, تقریبا هیچ گونه شبهه ای وجود ندارد به دلایل زیر : نخست اینکه بهرام گور به خود بهرارم نمی گفته و اصل نام او ورهرام است که در زبان دری بهرام شده است . دوم کنیه که مخصوص عربهای و بیشتر از اسم فرزند می گرفتند معمول ان زمان نبود و احیانا اگر وجود کنیه را قبول کنیم بوجبله کنیت عجیبی میشود مخصوصا کنیت به اسم کوه و ان هم به صیغه تانیث به هر ترتیب به اغلب احتمال شعر در زمان بهرام شاید به زبان پهلوی وجود داشته بود و در اینکه خود بهرام شاعر بوده شاید بتوان حدسی زد ولی به تحقیق این شعر از بهرام نیست.               دولتشاه سمرقند در تذکرة الشعرا (ص ۲۹ طبع براون) گویند : ابوطاهر خاتونی گفته که به عهد عضدالدوله دیلمی هنوز قصر شیرین که به نواحی خانقین است به کلی ویران نشده بود. در کتابۀ آن قصر نوشته ای یافتند که به دستور فارسی قدیم این بیت ثبت است:              هژبرا به کیهان انوشه بذی       جهان را به دیدار توشه بذی       دیگر قطعه ایست از ابوالتقی العباس بن طرخان در خصوص شهر سمرقند که در کتاب «ابن خردادبه» آمده بدین قرار: « سمرقند کندمند- بزینت کیافگند- از شاش نه بهی – همی شه نه جهی » که ترجمه آن شاید چنین باشد سمرقند یک ویرانه ایست که زینت خود را انداخته از شهر چاچ که بهتر نیستی , پس تو هم از خطر نخواهی جست .            مجمل التواریخ (سال تالیف ۵۲۰ ) در شرح حال همای چهرزاد دختر بهمن گوید : و اندر عهد خویش بفرمود که بر نقش زر ودرم نوشتند : « بخور بانوی جهان هزار سال نوروز و مهرگان » بعضی دیگر قدیم ترین شعر فارسی را به ابو حفص حکیم بن احوص سغدی سمرقندی نسبت میدهند که این بیت را گفته بود:           آهوی کوهی در دشت چگونه دودا       یار ندارد بی یار چگونه رو دا (۱)   صاحب «المعجم فی معابیر اشعار العجم » زمان او را ۳۰۰هجری میداند اگر این تاریخ صحیح باشد به تحقیق این این شعر قدیم ترین شعر فارسی نیست و اغلب شعرای طاهری و صفاری مقدم بر اوست و حکیم همان است که ابونصر فارابی متوفی ۳۲۹ ذکر او را در کتاب خویش اورده و گوید که «شهرود» را که آلتی از موسقی است ،  غیر از او کسی نمی توانست زد .      صاحب روضات (صفحه ۳۴۹ از کتاب «الوسایل الی معرفه الاوایل » جلال الدین سیوطی متوفی ۹۱۱ که ان راا از کتاب «الاوایل » ابو هلال عسکری (۳۹۵ ) نقل کرده ذکری از نخسیتن شعر و شاعر فارسی رفته است و گوید:                «اول من نظم الشعر الفارسی ابوالعباس بن جبود المروزی » پس بدین ترتیب اول عسکری و بعد سیطوی به نقل از عسکری نخسیتن گویندۀ شعر فارسی را ابو العباس مروزی می دانند و بعد از آن عوفی در لباب الالباب ( حدود ۱۱۷) می نویسد که : موقعی که مامون به مرو امد (۱۹۳) ابو العباس که ذواللسانین بود ؛ یعنی در لغت و شعر عربی و فارسی دست داشت , او را قصیده ای به پارسی گفت که مطلعش این است:      ای رسانیده به دولت فرق خود تافرقدین گسترانیده به عدل وجود در عالم یدین و بار گوید :           مرخلاف را تو شایسته چو مردم دیده را   دین یزدان را با تو بایسته چو رخ را هردوعین        کس برین منوال پیش از من چنین شعری نگفت         مرزبان پارسی راهست تا این نوع به بین            لیک از انگفتم من این مدحت ترا تا این لغت           گیرد از حمد و ثنای حضرت تو زیب وزین  در صحت و سقم این مطلب عقاید و نشریات فراوان وجود دارد برخی دلایل له ان اظهار میکند و بعضی علیه آن که خلاصه ان را ذیلا نقل میکنیم: اولا اسلوب سخن و ظرز کلام و جلمه بندی باید متعلق به قرن پنجم باشد و بعید است کلامی به این محکمی و جزالت نخستین شعر فارسی باشد. رعایت مماثله و موازنه در دو کلمه (شایسته و بایسته ) دلیل دیگری برجعلی بودن آن است و بعضی این دلیل را چنین رد میکنند که انشاد چنین قصیده متین و جزیل از یک نفر شاعری که مسلط به عربی و فارسی بوده درای ذوق سلیم باشد بعید نیست موازنه و مماثله صنعتی از صنایع بدیع است و به کار بردن آن توسط کسی که از اشعار عرب اطلاعاتی کافی دارد, هیچگونه استبعاد ندارد و ضمنا ممکن است یک نفر صاحب ذوق سلیم بدون اینکه با علم بدیع آشنایی داشته باشد چنین مماثله در گفتار و یا اشعار به کار برد.    ثانیا مأمون در ماه جمادی الاول سال ۱۹۳ وارد مرو شد و در ۱۹۸ پس از قتل امین به خلافت رسید و پیش ازاین چون ولیعهدش بود او را امام می خواندند ؛ پس خطاب کردن به صیغه خلیفه نشانه عدم صحت شعر است با وضع تاریخی ؛ اما این نکته را هم باید فراموش نکذد که شاید شاعر خواسته شایستگی او را برای خلافت نشان بدهد به اعتبار «ماسیکون» و این دلیل آن نمی شود که او در ان حال حتما  باید خلیفه می بود و هکذا از کجا معلوم که کاتبی امامت را خلافت نکرده باشد.      ثالثا مخالفان شعر زیر « کسی برین منوال پیش از من چنین شعری نگفت» ..... دلیل جعلی بودن آن می دانند و میگویند مخصوصا برای چنین موضوعی وضع گردیده. این دلیل را چنین رد میکنند که خود این دلیل عین مدعاست و شاعر این مطلب را چگونه ادا میکرد که دلیل بر جعلی بودن ان نمیشد.    رابعا با اینکه مأمون (۱) مادرش فارسی بود بعید به نظر می رسد که زبان فارسی را بدین درجه بفهمد و چنین شعری را در کند. درین برهان یک نکته جای تآمل است که شاید مامون در طول اقامت خود به خراسان با زبان فارسی و بیان آن آشنا شده باشد.               خامسا عروض عربی توسط خلیل بن احمد فراهیدی متوفی ۱۷۵ وضع گردید و بعید است که ۱۸ سال پس از وفات او به این درجه شایع شده باشد که در خراسان شاعر زبان فارسی آن را به کار ببر و به بحررمل مثمن مقصور (محذوف ) شعر بگوید اما این نکته را نباید از نظر دور داشت که خلیل بن احمد عروض را وضع نکرده بلکه آن را تدوین کرده است ؛ چنانچه شعرای جاهلی همه به این بحور که خلیل بن احمد بعدها تدوین کرد شعر گفته اند و ضمنا بسا شعرای که شعر گفته و عروض نمی دانسته اند و عروش مثل شعر نمیتواند مخصوص یک قوم باشد.             سادسا دیگراینکه عوفی در حدود ۶۱۷ یعنی بیش از ۴۰۰ سال بعد از عصر مأمون این نقل را کرده است از مقدمان و معاصران عوفی مانند رشید الدین و طواط و نظامی عروضی و شمس قیس رازی هیچکدام متعرض این فقره نشده اند سکوت دیگران و ذکر عوفی ابوهلال عسکری و سیوطی این موضوع را ذکر کرده اند .              سابعا کثرت کلمات عربی در این شعر دلیل بر جعلی بودن ان است , چنانچه اگر به کیفیت ورد کلمات عربی نظر بیندازیم ؛ میبینیم که در قرن سوم تأثیر عربی در زبان فارسی بسیار کم است و متجاوز از چند لغت مذهبی ودینی نیست ؛ چنانچه در آثار قرن چهارم از پنج در صد تجاوز نمیکند و ان هم بیشتر لغات اداری و دینی و سیاسی است که در فارسی معادلی نداشت در صورتیکه در شعر بالا مثلا کلمۀ «ید» و آن هم به صیغۀ تثنیه ، نشانه آن است که این شعر متلق به آن دوره نباشد. برای رد این دلیل چنین اظهارمیکند که چون ممدوح اصلاَ عرب است , شاعر برای اینکه شعرش بیشتر مفهوم شود و خاصه  که خود از عربیت بهره کافی داشته است به رغم دیگر شعرای صفاری و سامانی خواسته است کلمات عربی بیشتر بهه کار ببرد      به هر ترتیب این بود دلایل مخالفان ومواففان در باره قصیدۀ ابو العباس مروزی نظامی عروضی سمقند در کتاب « چهار مقاله » که ظاهرا نام « مجمع النواادر » بود در مقاله دوم در صلاحیت شعر و شاعری (تالیف سال ۵۵۰ ) می نویسد که احمد بن عبدالله خجستانی را پرسیدند که تو مردی خربنده بودی به امری خراسان چون رسیدی ؟ گفت به بادغیس در خجستان روزی دیوان حنظلۀ بادغیسی همی خواندم بدین دوبیتی رسیدم:       مهتری گربکام شیر در است          شو خطر کن ز کام شیر بجوی        یا بزرگی و عز ونعمت و جاه         یا چومردانت مرگ رویا روی                داعیه د باطن من پدید امد که به آن حالت اندر بودم راضی نتوانستم بود و همچنین عوفی این شاعر را از شعرای عهد آل طاهر(۲۰۵-۲۰۹) شمرده است. «تاریخ گزیده»  در فصل دوم از بابت چهارم در ذکر پادشاهان سامانی عین حکایت و شنیدن آن دو بیت را به سامان خدا جلد سامانیان نسبت می دهند, ولی گوینده را اسم نمیبرد وفات حنظله بادغیس را صاحب مجمع الفصحا ۲۱۹ و بعضی ۲۲۰ ه نوشته اند . تاریخ ستان (تالیف در حدود  ۴۴۵-۷۲۵* که مولف ان معلوم نیست (در ص ۲۰۹ چاپ طهران در رفتن یعقوب به هرات و گرفتن هری می نویسد: پس شعرا او را شعر گفتندی به تازی:       قدا کرم الله اهل المصر و البلد      بملک یعقوب ذی الانفضال والعدد  قد آمن الناس محواه و عزته        ستر من الله فی الامصاد و البلد        چون این شعر بر خواندند, او عالم نبود در نیافت . محمد بن وصیف سگزی حاضر و دبیر رسایل او بود و ادب نیکو دانست و بدان روزگار نامه پارسی نبود پس یعقوب گفت چیزی که من اندرعجم او گفت و پیش از او کسی نگفته بود که تا پارسیان بودند سخن پیش ایشان برد و باز گفتندی بر طریق خسروانی و چون عجم پر کنده شدند و عرب آمدند شعر میان ایشان به تازی بود و همگان را علم و معرفت شعر تازی بود و اندر عجم کسی بر نیامد که او را بزرگ آن بود پیش از یعقوب که اندر رو شعر گفتند مگر حمزه بن عبدلله الشاری ( که شاید خارجی باشد) و او عالم بود و تازی دانست . شعرای او تازی گفتند و سپاه او بیشتر همه از عرب بودند و تازیان بودند چون یعقوب زنبیل و عمار خارجی را بکشت و هری بگرفت و سیستان و کرمان و فارس او را دادند , محمد بن وصیف این شعر بگفت :  ای امیری که امیران جهان خاصه و عام              بنده و چاکر و مولا و سک بند (سگانند) غلام               ازلی حظی (خطی ) در لوح که ملکی بدهید         بی (به) ابی یوسف یقوب بن اللیث همام      بلتام  امد زنبیل ولتی خورد پلنگ   لتره شد (پاره) لشکر و هبا گشت کنامکنام :آرامگاه ابدی     لمن الملک بخواندی تو امیر بیقین با قلیل الفنة ( که داد دران ) زا دوران لشکر کام      اشاره به آیه : کم من فئه قلیلة کثیرة   عمر عمار خواست وزو گشت بریتیغ تو کرد میانجی به میان دد ودام   عمر او تو آمد که تو چون نوح بزی                درِ آ کار تنِ او, سر او باب طعام    این شعر دراز است اما اندکی یاد کردیم . «بسام کرد» از آن خوارج بود که به صلح نزد یعقوب آمده بودند چون طریق «وصیف » بدید اندر شعر ها گفتن گرفت و ادیب بود و حدیث عمی اندر شعری یاد کند:          هر که نبود او بدل متهم  بر اثر دعوت تو کرد نعم           عمر زعمار بدان شد بری کاوی خلاف آورد تالاجرم        دید بلا برتن و بر جان را خدای   عهد ترا کرد حرم در عجم       هر که در آمد همه باقی شدند      باز فنا شد که بدید این حرم              باز محمد بن مخلد هم سکزی بود مردی فاضل بود و شاعر نیز پارسی گفتن گرفت و این شعر را بگفت :نظم  جز تو نزاد حوا و ادم نگشت              شیر نهادی بدل و بر منشت         معجز پیغمبر مکی توییبه کنش و به منش و به گوشت           فخر کند عمار روزی بزرگ    کوهمانم من که یعقوب کشت      پس از آن هر کسی طریق شعر گفتن برگرفتند, اما ابتدل اینان بودند و کسی به زبان پارسی شعر یاد نکرده بود.  این مطالبی که تاریخ سیستان نقل کرده بود و آنچه از آن بر می اید این است که محمد ین وصیف نخستین شاعر فارسی است ؛ البته وضع جمله بندی و عبارات وسستی بعضی از کلمات و ترکیبات ابتدایی بودن آن را می رساند و می فهماند که نخستین شعر فارسی باید از جنس این کلام باشد و از طرف دیگر اشعار همه متناسب با مقام و موقع مخصوص گفته شده و حاکی از وقایع تاریخی است. به هر صورت اگر این شعر را نخستین شعر فارسی نشماریم , به تحقیق از قدیم ترین اشعار فارسی است که در دست داریم , باز اگر قول نظامی  عروضی را مناط اعتبار قرار دهیم  , زمان حنظله بادغیسی (متوفی ۱۲۰-۱۱۹ ه) مقدم بر محمد بن وصیف و دیگران می شود و قدیم ترین شعری که فعلا در دست است ازآن او خواهد بود که ذکر آن بر بالا رفت. پس بدین ترتیب قدیم ترین گویندگان شعار فارسی اشخاص زیر خواهد بود: حنظله بادغیسی , محمد بن وصیف سکزی , بسام کرد خارجی و محمد بن مخلد که اولی گوینده معاصر طاهران (۲۰۵-۲۵۹) و سایرین معاصر صفاریان بوده اند (۲۴۵-۲۹۰ ه)  .قدیم ترین آثار منثور فارسی : از ملاحظۀ مطالب بالا وجود شعر فارسی اعم از هجایی وعروضی از ۶۰ هجری به بعد ثابت شد اما اشعاری که قابل ذکر باشد بیشتر از قرن سوم هجری به ما نرسیده در مورد نثر. باز اگر زبان دری را دنبالۀ زبان پهلوی اشکانی بدانیم , قدیم ترین آثاری ک به دست است از قرن چهارم هجری بالاتر نیست و مسلما پیش از آن کتب و رسایلی در این زبان بوده که به ما نرسیده , زیرا نثرمعمری و بلعمی و ابو المؤید که ذکر آن خواهد امد نثری نیست که مولود یک قرن باشد ؛ چنانکه جاحظ در کتاب «البیان و التبین» به وجود کتاب « کاروند» اشاره میکند فعلا تا آنجایی که تحقیق کرده اند , قدیم ترین نثر فارسی کتب زیر است:        مقدمه شاهنامۀ ابو منصوری:   که به نام ابومنصور بن عبدالرزاق سپهسالار  کل خراسان بود در سال ۳۵۱ مقتول گردیده, نوشته شده , این مقدمه به قلم ابومنصور المعمری وزیر ابو منصور محمد بن عبد الرزاق است و آن مقدمۀ شاهنامه منثوری بوده است که بعد آن را با ضمایمی چند مقدمه شاهنامۀ منظوم فردوسی قرار دادند و در زمان شاهزاده بایسنقر میرزای گورگان آن مقدمه را برداتشند و مقدمۀ فعلی را به جای آن گذاشتند و تاریخ نوشته شدن آن محرم ۳۴۶ هجری است.این مقدمه مشحونست از لغات روان ساده و خالص دری از قبیل لغاتی است که فردوسی و دقیقی نیز در شاهنامه آورده اند و لغات عربی آن از دو فی صد (۲%) تجاوز نمیکند و معروف به مقدمه قدیم شاهنامه است که ذیلا برای نمونه قسمتی از آن را نقل میکنیم:             «سپاس و آفرین خدای را که این و ان جهان آفرید و ما بندگان را اندر جهان پدیدار کرد و نیک اندیشان و بد کرداران را پاداش و پادافاراه برابر داشت و درود بر برگزیدگان وپاکان و دین داران باد , خاصه بر بهترین خلق خدا محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم و بر اهل بیت و فرزندان او باد . آغاز کار شاهنامه از گرده آوریدۀ ابومنصور المعمری دستور ابومنصور عبد الرازق عبد الل فرخ اول ایدون گوید در این نامه که تا جهان بود مردم گرد دانش گشته اند و سخن را بزرگ داشت ونیکو ترین یادگار سخن دانسته اند, چه اندرین جهان مردم به دانش بزرگوارتر و مایه دارتر و چون مردم بدانست کزوی چیزی نماند پایدار, بدان کوشد تا نام اوبماند و نشانه گسسته نشود چه ...»        ترجمه تاریخ طبری :                اصل کتاب به تازی است و موسوم به تاریخ « الرسل و الملوک »لابی جعفر محمد بن جریر الطیری, متوفی ۳۱۰ هجری است که ان را ابو علی محمد بن محمد البلعمی ( وزیر عبدالملک بن نوح وابو صالح بن ابو منصور بن نوح بود و پدرش ابو الفضل محمد بن عبدالله بلعمی وزیر نصر بن احمد بود) در سال ۳۵۶ هجری به امر ابو صالح منصور بن نوح سامانی ترجمه کرد و در کمال فصاحت و سادگی است.   از ترجمه تاریخ طبری: «سپاس و آفرین مر خدای کامگار و کامروان و آفرینندۀ زمین و آسمان و آن کس که نه همتا (دارد ) و نه انبار و نه دستور و نه یار و نه زن و نه فرزند ,همیشه بود و همیشن باشد و بر هستی او نشانهای آفرینش پیداست و آسمان و زمین و روز و انچه بدو اندر است و چون به خود نگاه کنی بدانی که آفرینش او بر هستی او گواست و عبادت وی بر بندگان وی واجب و هویداست.. »              ترجمۀ تفسیر طبری:  این تفسیر که اصلا به عربی بود از همو ابن جعفر محمد بن جریر طبری صاحب تاریخ است که مقارن با ترجمه آن تاریخ یا سالی پس یا پیش توسط نخبه ای از علمای موارء النهر به امر همو ابو صالح منصور بن نوع به فارسی دری به غایت نیکو و لطیف ترجمه و گزارش یافته است . این ترجمه در ۱۴ مجلد بود که سپس آن را به هفت جلد کردند. و نسخه نفیس از آن در سال ۶۰۶ هجری کتابت شده است در کتابخانه سلطنتی ایران وجود دارد و جلد چهارم ان مفقود است .        در مقدمه این ترجمه گوید: « این کتاب تفسیر بزرگ است از روایت محمد بن جریر الطبری , رحمة الله ,ترجمه کرده به زبان پارسی دری راه راست و این کتاب را بیاوردند از بغداد چهل مصحف بود نبشته به زبان تازی و به اسنادهای دراز بود و بیاوردند سوی امیر سید مظفر ابو صالح منصور بن نوح بن نصر بن احمد بن اسمعیل رحمة الله علیهم اجمعین , پس دشتخوار آمد برای خواندن این کتاب و عبارت کردن آن به زبان تازی و چنان خواست که مر این را ترجمه کنند به زبان پارسی پس علمای ماوراء النهر را گرد کرد و این از ایشان فتوی کرد کی روا باشند کما (که ما ) این کتاب به زبان پارسی گردانیم ؟ گفتند روا باشد خواندن و نبشتن تفسیر قرآن به پارسی مر آن کسی را که او تازی نداند از قول خدای , عزوجل که گفت:     «و ماارسلنا من رسول الابلسان قومه» گفت ( من هیچ پیغامبری نفرستادم مگر به زبان قوم ) و آن زبان که ایشان دانستند . و دیگر ان بود که این زبان پارسی از قدیم باز دانستند از روزگار ادم تا روز گار اسمعیل (ع) و همه پیغامبران و ملوکان زمین به پارسی سخن گفتندی و اول کسی که سخن گفت به زبان تازی اسمعیل (ع) و همه پیغامبران و ملوکان زمین به پارسی سخن گفتندی واول کسی که سخن گفت به زبان تازی اسمعیل پیغامبر بود . پیغامبر ما , صلی الله علیه از عرب بیرون امد و این قرآن به زبان عرب بر او فرستادند و این بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجم اند...»     حدود العالم من المشرق  الی المغرب :این کتاب در سال ۳۷۲ هجری از برای امیر ابو الحارث محمد بن احمد بن فریغون در گوزگانان خراسان (میمنه حالیه) نوشته شده آل فریغون خاندان ادب پرور و علم دوست بودند. این کتاب در کیهان شناسی ( جغرافیا) است که به زبان بسیار لطیف و فصیح مؤلف آن معلوم نیست.            از مقدمۀ آن :   « سپاس خدای توانا (ی) جاوید را آفریننده جهان و گشاینده کار ها و راه نماینده بندگان خویش را به دانش های گوناگون و درود بسیار بر محمد و همه پیغمبران به فرخی و پیروزی نیک اختری..»   دیگر از آثار نثری قدیم «عجایب البلدان» دیگر «گرشاسپنامه » تألیف ابو المؤید بلخی و کتاب « الابنیه عن حقایق  الادویه » تألیف حکیم موفق الدین ابو منصور علی هروی و رساله استخراج و رساله شش فصل منصوب به محمد بن ایوب الطبری است.