خشم دریا و دریایی از خشم
شبانگاهان
که توفان چون پلنگی در میان بیشه های آب می غرید
ز بام قیرگون موجها فریاد بر میخاست :
چه فریادی که پژواکش ز آنسوی افقها بال در بال غریوباد بر میخاست
صدای ناخدای پیر
همان سالار دریا چشم دریا خشم دریا گیر
الا یا همگنان من،
ا یا زنجیریان بیگناه پادشاه ترک،
الا ای خشمتان چونان حریق جنگل ز نهار خواهان سپاه ترک،
" گریبان شکیبایی در بدن ن" نگ و رسوا پیست
بسوی ساحل زرین میهن باد بانها را بر افرازید
خدای باد پشتیبان پاروهای خون آگین تان بادا
شتاب آذرخش ارزانی نیروی بازوهای پولادین تان بادا
مبادا رهزن اندیشه های پاکتان - ای دستتان ای روحتان رویین
شبستانها و ایوانهای مر مر پوش
حریر سبز نواب و گرمی آغوش
حريم شاد خواران بلند آبشخور وغوغای نوشانوش
اگر امشب روان سست پیما نان و نامردان
پریشانتر ز خواب جنگل انبوه در باد است
ولی در این شب غمناک و بی زنهار
روان ما بود از آتشین سیالۀ امیدها سرشار
شبانگه بود و توفان چون پلنگی در میان بیشه های آب می غرید
فراسو تر ز توفانها و تندرها
زبام قیرگون موجها فریاد بر میخاست
سلام ای میهن من ای برافرازنده قامت اى شكوه پاک،
سلام ای آسمان ای خاک،
سلام ای ما در گیسو سپیدای کوه ،
سلام ای بر ترین نستوه ،
سلام ای روشنان آسمان ای روزنان نور
سلام ای جنگل خورشید ،
سلام ای روشنای سرخ،
سلام ای نخلهای بیشۀ پاییز ،
سلام ای چترهای سرخ .
شبا نگاه دگر در یا نوردان سپاه ترک
سرا پا سو گوار از مرگ سه صد ترک جنگاور
یکی هم ز آن میان فرزندشاه تر ک –
چهل نعش به خون آغشته را در ساحل یونان
به گور نیلگون آبهای سرد افگندند
و باران خشمگین از آسمان تیره پاییز می بارید
صدای ناخدای پیرگویی با زلال لحظه های پاک جاری بود
و از ژرفای در یاگو ییا فریاد بر میخاست
چه فریادی که پژواکش ز آنسوی افقها بال در بال غریو باد بر میخاست
سلام ای میهن من ای برافرازنده قامت اى شكوه پاک،
سلام ای شاخۀ بار آور پیوند های دور ،
سلام ای خوب ای غربی سلام ای زادگاه نور ،
سلام ای آسمان ای خاک!
از بایرون شاعر سترگ انگلیس (۱۷۸۸-۱۸۲۴) در ستایش پیکارهای دلیرانۀ مردمان اروپای شرقی و یونانیان بر ضد دست اندازیهای بیدادگرانۀ امپراتوری عثمانی ، شعر هایی آتشین بجا مانده است . او در سال ١٨٢٤ هنگامی که یونانیان در برابر خود کامگان عثمانی سر به شورش بر افراشتند، رهسپار یونان شد تا در این نبرد مقدس دوشادوش میهن پرستان یونان برضد بیداد وستم برزهد و در عرصۀ پیکار بنابر بیماری جان سپرد. بایرون در واپسین لحظه های زنده گی این سخنانرا بر زبان آورد: جسد مرا به جزیرۀ نفرین شدۀ انگلستان نبرید، زیرا در آنجا استخوانها از وحشت و نفرت خواهد لرزید.
** مصراعی از نظامی گنجه یی