سلاطین غزنوی وشکا
چهار چیز گزین بود خسرو انرا کار
نشاط کردن و چوگان ورزم و بزم و شکار
"فرخی"
از غلامان حصاری چو حصاری پره کرد
گرد دشتی که بصدره نپرد مرغ به پر
"فرخی"
بجائی که از شیر یا بد خبر
زشادی نگیرد دل او قرار
نه یکجا بگه دیدم اورا چنین
چنین دیدم او را بجائی هزار
"فرخی"
دل در شکار شیر مبند از برای آنک
یک شیر نرزبیم تو در مرغزار نیست
"مسعود سعد"
یمین دولت ابو القاسم بن ناصر دین
امین ملت محمود شاه شیر شکار
"فرخی"
تا شکار شیر بینی کم گرائی سوی رنگ
آن شکار اختیار است این شکا اضطرار
"فرخی"
ما مردمان مشرق زمین که تمدن چندین هزار سالۀ ما در خطه پهناور آسیا و در صفحه تابناک شرق چون آفتاب طالع چشم جهانیان را خیره ساخته در جهان بزم و رزم داستان های دل انگیزی داریم. که خاطره های خوش آن دردل صخره های کوه و در اوراق متون تاریخی ادبی برای همیشه ثبت است.
هر قدر که در دامان زمانه گذران عقب تر نگاه کنیم می بینیم
که همه جا در خاک های مشرق زمین یکى از وسایل ساعت تیری و وقت گذرانی سرداران و پهلوانان و شاهان شکار پرندگان و مخصوصا حیوانات وحشی بود و کلمات
سلاطین غزنوی و شکار
سخن سرایان بزرگ و وصف شکار
فرخی و صحنه های شکار محمود
مسعود پهلوان شکاری
مسعود شاه شیرکش شکار شیر در اسفزار وادرسکن وغزنی و ملتان
شکارژۀ اطراف غزنین
باغ شکار لشکرگاه
آهوی دشت لکان – نخجیر صحرا
شکار 600 آهو در یکروز
نصب شاخ آهو بر کنگره های حصار
"شاه و شکار" دو کلمه ایست که آنها را نمیتوان از هم سوا کرد. تفصیل این مطلب با جزئیات کاریست بسیار پردامنه و طولانی که شرح آن ، رسایل و کتب بسیار قطور وپرحجم میخواهد. در کشور خود ما و در خاک های همسایگان در به دیوار ما ایران و هند شکار شاهی یکی از دلچسپ ترین مطالب تاریخی و ادبی بوده و هنرمندان چیره دست ما چه در افغانستان و چه در هند ، و ایران چه هیکل تراش ، چه نقاش چه مورخ و چه شاعر در نمایش مجالس شکار داد هنرمندی و موشکافی داده اند. از دوره های بسیار باستانی اگر قدری جلوتر بیائیم در طی چند قرن آغاز عهد مسیحی که در ایران ساسانی ها و در افغانستان کوشانی های بزرگ و یفتلی ها حکم فرمائی داشتند صحنه های بسیار زنده از شکارهای شاهی ملاحظه میکنیم و روی قاب های سیمینی که از دورۀ ساسانی باقی مانده و نمونه های متعدد آن در موزه ارمیتاژ (لینن گراد) و موزه های اروپا و امریکا وشرق باقی است مجالس بسیار زیبای آنرا میبینیم یکی از عادات نیکو که از دوره های باستان در افغانستان متداول بود ترتیب باغ های شکار بود که در آن وقت ها آنرا (فردوس) میگفتند و شاهان در مواقعی که فرصت رفتن به دامان صحرا را نداشتند درین باغ ها به شکار می پرداختند. در افغانستان در روزگارانی که غور شاهان از پیروزه کوه و غزنویان از پیروزه کاخ درین گوشۀ شرق جهانبانی داشتند باغهانی داشتیم که بعضی در زمین داور و بعضی در غزنه و بست ترتیب یافته بود بود وملکان جبال وسلاطین آل ناصر گاه و بیگاه درین باغ ها به شکار مشغول میشدند.
شاهان غزنوی محمود، مسعود، محمد مودود، فرخ زاد بهرام شاه هر کدام بجای خود به این سنت باستانی علاقمندی شدید داشتند و هر کدام از آثار سخنسرایان بزرگ عصر را که ورق بزنید چه بیهقی ، چه عنصری، چه فرخی ، چه منوچهری ، چه مسعود سعد، چه سید حسن غزنوی در پارچه های نشر و بخصوص در قصاید غرا و چامه های رزمی ازین پادشاهان و شکارگاهای ایشان و مجالس شکار آنها قصه ها دارند و هر کدام چون نقاش چیره دست نیروی بازو وضرب شصت ممدوحان خود را رسم کرده اند.
کسانیکه در تاریخ مسعودی مرور کرده اند و مواردی را اینجا ذکر خواهیم کرد میدانند که بطور مثال مسعود اول چه شکاری زبردست بوده و از حیوانات وحشی گرفته چون شیر و پلنگ و نخجیر و بز کوهی تا مرغان صحرائی چه شکارهای حیرت آوری میکرد .
افسوس که کتاب مقامات محمودی که بیهقی آنرا برای شرح حال و احوال امین الدوله محمود وقف کرده بود از میان رفته و گرنه داستان های شکار محمود زابلی را هم حتما در آنجا میخواندیم معذالک بافقدان اثر مذکور راجع به تمایل سلطان بزرگ به شکار بالکل بی اطلاع هم نیستیم فرخی قصاید بسیاری دارد که با مدح محمود از شکار های اوهم جسته جسته صحبت میکند. در قصیده ای که مطلعش این است:
همی تا خسرو غازی خداوند جهان باشد
جهان چون ملکش آبادان و چون بختش جوان باشد
میفرماید :
شکار کرک کس کر دست جز محمود لا والله
جز اورا با چنان حیوان که رازورو توان باشد
چه دانم گفت انشه را که اندر صیدگاه او را
کمینه صید کرک وحسنی و شیر ژیان باشد
در مطلع قصیده دیگر که در ثنای محمود است میگوید :
ای ز جنگ آمد و روی نهاده بشکار
تیغ و تیرت تو همی سیر نگردیده ز کار
گاه تیغ تو برارد ز سر دشمن گرد
گاه تیر تو برارد ز سر شیر دمار
در قصیده دیگر خطاب به محدود می فرماید:
من شکار آب مرغابی و ماهی یده ام
تو در آب امسال شیران سیه کردى شکار
ازین قبیل اشارات و امثال آن در قصاید فرخی و دیگران زیاد است و در هر جا به نحوی شکارهای محمود بزرگ و اولاد و احفاد او وصف شده است بخصوص مسعود ابن امین الدوله محمود که از لحاظ جسامت بدنى وقد وقامت و زور بازو ومهارت در شکار فرید وممتاز بود و اگر جنبه های داستانی و تصوری رستم را بیرون بکشیم در عالم حقیقت هیچ رستمی را با او در زور از مائی و نبرد و شکار میتوان مقایسه کرد. بلی مسعود در میان شاهان و شهزادگان غزنوی ممثل جوانی و هیبت و صلابت ومثل اعلی شکاریان است و از شیر و پلنگ و حیوانات درنده گرفته تا نخجیر و اهوان صحرائی ومرغان و پرندگان در همۀ شکارها مهارتی به سزا داشت و از اوان طفلی و جوانی درین راه ها مشق و ممارست میکرد.
و بحیث سلطان شیر کش و شیر گیر قصه های حیرت آور شکار او در دل متون تاریخ و در شاهکارهای ادبی معاصرینش ثبت است بیهقی و فرخی و مسعود سعد درین باب داستانها دارند و یکی دو مورد را دوست دانشمند من جناب آقای گویا اعتمادی در مقاله شیر در افغانستان در شماره ۱۹ سال اول مجله ژوندون نشر کرده اند و با اینکه مثالهای متعددی در دست است بنده از دوست گرامی اقتفا کرده همان مواردی را ذکر میکنم که به شکار شیر سلطان در اسفزار و ادرسکن وفراه و غز نه تعلق میگرد اینک متون بیهقی و فرخی :
" و همچنین به شکار رفتی تا اسفزار وادرسکن ازان بیشه ها به فرا و شیر نر بکشتنی از انجای ها باز به غز نین آمدی و پیش شیر نر تنها رفتی و نگذاشتی که کسی از غلامان و حاشیه وی را یاری داد دی و او ازان چنین کردی که چندان زور وقوت داشت که اگر سلاح بر شیر زدی و کارگر نیامدی و بمردى ومیکابره شیر را بگرفتی و پس به زودی بکشتی" جای دیگر میگوید: "و پیش از ان که بر تخت ملک نشسته آید روزی سیر کرد و قصد هرات داشت هشت شیر در یک روز بکشت و یکی را به کمند بگرفت..."
فرخی که مسعود راشاه شیر کش میخواند و میگفت:
کنون خسرو شیر کش خوانمت
یکی از شیر کشی های او را در غزنین چنین وصف میکند:
همه شاه گیرد به روز نبرد
همه شیر گیرد به روز شکار
بجائی که از شیر یا بد خبر
ز شادی نگیرد دل او قرار
نه یک جایگه دیدم او را چنین
چنین دیدم او را بجائی هزار
شنیدی که اکنون به غزنین چه کرد
سر خسروان خسرو نامدار
زپهلوی ره شیری آمد پدید
غریونده چون رعد در کوهسار
به بالا و پهنا چو پیر بلند
که از بیم اوپیل کردی فرار
دل لشکر از بیم اوخون گرفت
نبودند بر جای خویش استوار
خداوند سلطان روی زمین
سر خسروان آفتاب تبار
فرود آمد از پشت پیل و نشست
بر آن پیلتن خنگ دریا گذار
سر شیر وحشى بیک زخم کرد
چو بر بار در تیر مه گفته نار
بیاورد بر زنده پیل و چو کوه
بیفگند در پیش خیمه چو خوار
شیر کشی های سلطان مسعود غزنوی در جنگل های هندوستان منجمله ملتان داستان هائی دارد که شنیدن آن موبر بدن انسان راست میکند "در مولتان در حدود کیکانان پیش شیر شد و تب چهارم میداشت و عادت چنان داشت که چون شیر پیش آمدی خشتی کوتاه دسته قوی بدست گرفتی و نیزه ای ستبر کوتاه تا اگر خشت بینداختی و کاری نیامدی آن نیزه بگذاردی و بزدی و شیر را بر جای بداشتی آن بزور وقوت خویش بکردی تا شیر می پیچیدی بر نیزه تا آنگاه که سست شدی و بیفتادی و بودی که شیر ستیزه کار تر بودی غلامان را فرمودی تا در آمدندی و به شمیر و نا خیچ پاره پاره کردندی این روز چنان افتاد که خشت بینداخت شیر خویشتن را دزدید تا خشت با وی نیامد و بر سرش بگذشت امیر نیزه بگذارد و بر سینه وی زخمی زد، استوار اما امیر از ان ضعیفی چنانکه بایست، بر جای نتوانست داشت و شیر سخت بزرگ و سبک ( خیز) و قوی بود چنانکه بر نیزه درآمد و قوت کرد تا نیزه بشکست و آهنگ امیر کرد پادشاه با دل و جگردار دو دست بر سروروی شیرزد چنانکه شیر شکسته شد و بیفتاد و امیر او را فرود افشرد و غلامان را آواز داد و غلامی که او را قماش گفتی و شمشیر دار بود و در دیوان او را جاندار گفتندی در آمد بر شیر زخمی استوار کرد چنانکه بدان تمام شد و بیفتاد . . ." سلاطین آل ناصر در اطراف و گرد و نواح دار الملک خویش حضرت غزنه شکار گاهانی داشتند که استاد ابوالفضل از انها به نام "شکارژه" صحبت میکند و اینجا بطور مثال مواردی را ذکر میکنم: در یکی از سالهای سلطنت مسعود جزو وقایع عید فطر سال ٤٢٧ هجری قمری می فرماید :
"وروز چهار شنبه عید کردند سخت برسم و با تکلف واولیا و حشم را بخوان فرود آوردند و شراب دادند و روز یکشنبه پنجم شوال امیر بشکارژه رفت با خاصگان لشکر وندیمان ومطربان و بسیار شکار (ی) رانده بودند و بغزنین آوردند (و) مجمزان هر کسی از محتشمان دولت (را بردند) چون اسمی ازین شکارژه برده نشده تعیین محل آن دشوار است ولی در اینکه در پیرامون قریب غزنی بوده و شاهان غزنوی گاه بگاه بدانجا میرفتند و اینجا یکی از شکارگاه های قریب دارالملک بوده چنانچه بیهقی بار دیگر از رفتن مسعود بدین جا برای شکار میفرماید: "و هم در شوال (٤۲۸) امیر به شکارژه رفت با فوجی غلام سرائی و لشکروند ماورا مشگران و سخت نیکو شکارى رفت و نشاط کردند برنهاله جای و شراب خوردند و من بدین شکار حاضر بودم و خواجه بو نصر نبود و بر جمازگان شکاری بسیار بغزنین آوردند و اولیا و حشم و امیران و فرزندان با سلطان بودند رضی الله عنهم اجمعین"
تا جائی که از مطالعات تاریخ مسعودی بر می آید غیر ازین شکارژه جاهای دیگر هم شاید قدری دور دراطراف غزنی بوده که سلاطین برای وقت گذرانی و شکار بدانجا میرفتند ازان جمله یک جا به نام دشت "رخامرغ" یاد شده و بیهقی دران باره گوید :
"روز آدینه پیش از نماز یازدهم ذوالقعده (٤٢٨) امیر بشکار رفت و استادم و همۀ قوم با وی بودند بدشت رخا مرغ و کار نیکو رفت و بسیار شکاری یافتند از انواع وبکوشک نو باز آمد دروز یکشنبه بیست و یکم این ماه" بیهقی نه تنها از شکارهای امیر مسعود در اطراف دور و نزدیک غزنی خاطره هائی دارد بلکه به شکارهای شاهی در سایر نقاط افغانستان هم اشارهای مختصری کرده است و من جمله یکبار مسعود را در دره گز در نواحی بلخ و بار دیگر در دامن مروالرود مشغول شکار نشان میدهد و متن نوشته های اوازین قرار است "وامیر روز یکشنبه چهار روز مانده از محرم (٤٢٧) بدرۀ گز رفت بشکار با خاصگان وندیمان ومطربان . . " وروز پنجشنبه نهم جمادی الاولى أمیر بشکار بر نشست و بدا من مروالرود رفت."
در ذیل شکارهای امیر مسعود در افغانستان یکی هم شکار آهو است در دامان دشت لنکان یا لکان ودرباغ اختصاصی شعار سلطان در لشکرگاه که با خوانندگان گرامی یکجا بصورت مستقیم وارد صحنه نی میشویم که شرح مطالعه آن موضوع مخصوص این کتاب است. سلطان مسعود به شهادت کاتب دیوان رسالت استاد بوالفضل مسافرت های عدیده ای بطرف بست و لشکر گاه کرده است که بعضی گذری بوده و از راه هرات آنجا هم سری زده است و بعضی دیگر مسافرت هائی است که قصد سلطان بست و لشکرگاه بوده و مدت یکماه و چهل روز در آنجا متوقف شده شرح یکی از مسافرت های دسته دوم که ذکر آن بسیار دلچسپ است قرار آتی است . "چون امیر مسعود (رضی الله عنه) ازین کارها فارغ شد سرای پرده برراه بست بزدند (و) از غزنین حرکت کرد، روز پنجشنبه سیزدهم ذی الحجه (4۲۷) در تسکینا باد (رسید تا) روز چهار شنبه بیست و ششم این ماه و (هفت روز) آنجا مشغول بود بنشاط و شراب و پس بسوی بست کشید (و) تاریخ (سنه) ثمان وعشرین واربعماته غره محرم روز دوشنبه (بود و) بکوشک دشت لکان فرود آمد، روز پنجشنبه چهارم محرم و این کوشک از بست را در دره گز در نواحی بلخ و بار دیگر در دامن مروالرود مشغول شکار نشان میدهد و متن نوشته های او ازین قرار است " وامیر روز یکشنبه چهار روز مانده از محرم (427) بدرۀ گز رفت بشکار با خاصگان وندیمان ومطر یان... " "وروز پنجشنبه نهم جمادی الاولى أمیر بشکار بر نشست و بدامن مروالرود رفت..."
در ذیل شکارهای امیر مسعود درافغانستان یکی هم شکار آهو است در دامان دشت لنکان یالکان ودرباغ اختصاصی شکار سلطان در لشکرگاه که با خوانندگان گرامی یکجا بصورت مستقیم وارد صحنه ئی میشویم که شرح مطالعه آن موضوع مخصوص این کتاب است. سلطان مسعود به شهادت کاتب دیوان رسالت استاد بوالفضل مسافرت های عدیده ئی بطرف بست و لشکر گاه کرده است که بعضی گذری بوده و از راه هرات آنجا هم سری زده است و بعضی دیگر مسافرت هائی است که قصد سلطان بست و لشکرگاه بوده و مدت یکماه و چهل روز در آنجا متوقف شده شرح یکی از مسافرت های دسته دوم که ذکر آن بسیار دلچسپ است قرار آتی است . "چون امیر مسعود (رضی الله عنه) ازین کارها فارغ شد سرای پرده برراه بست بزدند (و) از غزنین حرکت کرد، روز پنجشنبه سیزدهم ذی الحجه (427) در تسکینا باد (رسید تا) روز چهار شنبه بیست و ششم این ماه(و هفت روز) آنجا مشغول بود بنشاط و شراب (و پس بسوی بست کشید (و) تاریخ (سنه) ثمان وعشرین واربعماته غره محرم روز دوشنبه (بودو) بکوشک دشت لکان فرود آمد، روز پنجشنبه چهارم محرم و این کوشک از بست بریک فرسنگست نزدیک نماز پیشین که همه لشکر پره داشتند ازددکان و نخجیر برانده بودند واندازه نیست نخجیران نواحی را چون پره تنگ شد نخجیر را در باغی راندند که در پیش کو شکست و افزون از پانصد و ششصد بود که بباغ رسید و بصحرا بسیار گرفته (بودند) بیوزان و سگان وامیر برخضرا بنشست و تیر می انداخت و غلامان در باغ میدویدند و می گرفتند (بیوزان وسگان) و سخت نیکو شکاری رفت و همچنین دیده بودم که امیر محمود رحمت الله علیه کرد وقتی هم اینجا و هم به بست و گورخری در راه بگرفتند بکند و بداشتند با شکالها پس فرمود تا داغ بر نهادند بنام محمود بگذاشتند که محدثان پیش او خواننده بودند که بهرام گور چنین کردی ..." این پارچه با تمام اهمیتی که دارد پیش از کشف لشگرگاه و دشت لکان و باغ شکار کوشک سلطنتی مانند بسا مطالب دیگر جزیک ماهیت تاریخی نداشت ولی حالا در روشنی کشفیات جدیده که صحنه با تمام جزئیات خود پیش چشمم منبسط است زنده شده، جان پیدا کرده و هر وقت دیده بر هم میگذارم سلطان را در قبای گلگون شاهی و چتر و لوای سیاه سلطنتی با تمام خدم و حشم و ندیمان و غلامان سرای سلطنتی و قاطبه لشکر در دامان بیکران دشت لکان و در چهار دیواری باغ شکار در پیشاپیش کوشک روی بساط خضرا مشغول تیراندازی میبینم و او را از روزنه نگاه خود با تمام فرشاهنشاهیش بشما خوانندگان هم معرفی میکنم قراریکه در متن دیدید مسعود غزنوی روز پنجشنبه چهارم محرم سال 428 هجری قمری وارد دشت یگان شد و به یکی فرسنگی بست به کوشک سلطنتی نزول اجلال فرمود .
دشت یگان همان فراخ دشتی است که نام آنرا به صور مخلتف (بکان) و (لنکان) و (لکان) هم ضبط کرده اند و صورت مرجع آن همان ( لکان) است که در قالب وزن و قافیه شعری در یکی از ابیات استاد فرخی آنرا قبلاً تصریح کردم. بیهقی میگوید که روز شکار که همان روز اول ورود سلطان مسعود در کوشک سلطنتی لشکرگاه میباشد ( نزدیک نماز پیشین همۀ الشنکر پره داشتند). پره داشتن یا پره کردن اصطلاحی بود نظامی که در مورد گیر آوردن دشمن یا شکار در دامان صحرا و دشت و در پیرامون قلعه های جنگی از طرف لشکریان کشیده میشد و خاطره آن تا زمان امیر حبیب الله خان شهید در شکارگاهای شاهی باقی بود و سپاهیان در کمرهای کوه یا در دامنه های دشت اهوان را به اصطلاح (امروزی ) (قبیل ) نموده در نقطه مخصوصی که شاه می نشست می آوردند و شاه شکار می کرد حکیم فرخی در قصیده ای که در وصف شکار جرگه نی میرا بواحمد محمد بن محمود دارد ازین (پره کردن ) ذکر میکند و چون من حیث وصف شکارگاه گوئی واقعه چهارم محرم سال 428 را در دامان دشت لکان رسم کرده باشد ابیاتی چند از آن نقل میکنیم :
با من امروز که بو دست بدین دشت اندر
تا ببیند که چه کرد آن ملک شیر شکر
هر که او صید که شاه ندیده است امروز
مینداند به خبر تاش نگوئی به خبر
چون توان گفت که امروز چه کرد و چه نمود
آنخداوند سخا پرور بسیار هنر
صید گاه ملک دادگر ها دل را
باز نشناختم امروز همی از محشر
از غلامان حصاری چو حصاری پره کرد
گرد دشتی که بصدره نپرد مرغ به پر
از ددودام همه دشت چنان گشت روان
که همی تیره شد از دیدن آن دشت بصیر
مرغ از آن پره برون رفت ندانست همی
ز استواری که همی پره زدند ان لشکر
لشکریانی که در لشکر گاه بست رهایش داشتند در دورا دور دشت لکان چنان صف کشیدند و بره زدند که مرغ از آن جا پرزده نمیتوانست چه رسد به نخجیر دامان صحرا . بر اى اینکه متن برای بیانات بیهقى راجع به این شکار خوب تر فهمیده شود باید صحنه را اول خوب تر در نظر مجسم کنیم. در مباحث اول این اثر ( لشکر گاه چه وقت و چسان کشف شد ) و ( حفریات در لشکرگاه ) شرح دادم که مجموع عمارات لشکرگاه از طرف شمال مشرف بر آبهای هیرمند و از طرف جنوب رخ به طرف دشت لکان است و در پیشا پیش وسط عمارات که کوشک سلطنتی باشد باغ وسیعی بود که تا حال دیوارهای چهار سمت و مدخل بسیار بزرگی آن بشکل رواق بلند و فراخ هنوز باقی است سلطان مسعود روز پنجشنبه چهارم محرم 428 هجری یعنی روز شکار درین باغ بود . لشکریان به تدریج پره را تنگ کرده وازد دگان و نخجیر آنچه از دامان دشت لکان گیر آورده بودند از همین رواق بلند و فراخ داخل باغ پیش کوشک راندند. سلطان مسعود دروسط باغ برخضرا نشسته بود و تیر می انداخت و غلامان می دویدند و می گرفتند و یوزان و سگان شکاری در کنج و کنار باغ در تجسس صید گشت و گذار داشتند و افزون از پنجصد و ششصد آهو در آن روز در میان باغ گرفته شد و بسیار دیگر بیرون در دامان صحرا شکار کردند . میخواهید شما را داخل باغ کنیم و از نزد یکتر سلطان شیر کش ، تیرانداز افغانستان همان سلطانی را که:
تیر اندر سپر آسان گذراند چو زند
چون کمان خواست عدو را چه پرند و چه سپر
به بینید ؟ روز اولیکه بنده و رفقای همسفرم وارد این باغ شدیم در آن وسط ها صفه ئی ملاحظه کردیم . باستان شناسی با کنجکاوی هایی که دارد این صفه را ویران کرد در زیر خاک توده های آن دو طبقه آبادی یافتیم که یکی خون هشت رخی را نشان میداد. بعد از مطالعه آن این را هم ویران کردند و باز تهداب و دیوارهای آبادی دیگری نمودار شد که در اصل خود یکنوع عمارت مختصر بهاری بود با چهار رواق بلند و مرتفع که به چهار سمت باغ گشاده شده بود. آیا این عمارت مختصر با چهار ایوان و باز در مرحله دیگر این حوض هشت رخ به چه عصر و زمانی ساخته شده بود ؟ چون محمود موسس لشکرگاه است منطق حکم میکنند که این آبادی را به او نسبت بدهیم امکان دارد که مسعود که در ( مهندسی ایتی ) بود و به شهادت بیهقی در (کوشک دشت لکان زیارت ها کرد)عمارت وسط باغ را برداشته و بجایش حوضی ساخته باشد بهر حال مورخ دربار غزنویان روز شکار سال 428 هجری
او را درین باغ (روی خضرا) بما نشان میدهد و امکان دارد سلطان در حوالی همین حوض و یا روی صفه مجاوران اخذ مکان نموده و مشغول شکار شده باشد همانطور که سلطان خنجر بیست منی و گرز پنجاه منی استعمال میکرد کمانی داشت که هر کس ابرازه نمیتوانست و با تیری که از پشت گاو و پوست کرک میگذشت بر آهوان سبک سیر و سرمست تیراندازی می کرد. سگان شکاری در هر طرف باغ در تک و یو بود و غلامان زرین کمر همان غلامان خاصه سرای سلطنتی با قیاهای ابریشمین شوشتری و کمربندهای مرصع به جواهر که تصاویر آنها از همان کوشک لشکرگاه بدست ما آمده است پی صید شاهانه می دویدند و می گرفتند و می آوردند .
بعد از ظهر است. آفتاب در کرانه های غربی آسمان در افق کشاده و دور افتاده سیستان پایان می آید. پایان می آید تا غروب کنند ولی هنوز غروب نکر ده و دیگر بلند است . لشکریان از دامان دشت لکان و مردم از بست و لشکر گاه برای دیدن سلطان و شکار شاهی در ماحول بیرون باغ به تعداد هزاران نفر جمع شده و محشری برپا است غیر از پنجصد و ششصد آهوی که سلطان شخصاً در داخل باغ شکار کرد بسیار دیگر را لشکریان در دامنه های دشت لکان یا بکمند بگرفتند یابه تیر کشتند. حالا که نهصد سال واندی ازین تاریخ میگذرد هنوز هم سیاه چشمان صحرائی خیل خیل در دشتهای دو طرفه هیرمند و بین هیرمند و فراه رود تا دشت های بکوا گشت و گذار دارند . از آخرین سطور متن بیهقی معلوم میشود که امیر محمود رحمة الله علیه وقتى (هم اینجا و هم به بست) یعنی در لشکرگاه و بست شکار می کرد و روزی گوره خری را هم در راه به کمند گرفتند و چون مورخین قصه های شکار بهرام گورشاه ساسانی را برای شاه غزنوی نقل کردند به سنت باستان به نام خود داغی بر آن نهاد و آنرا آزاد کرد .
این بود شرح مختصر روز شکار سلطان مسعود غزنوی در دامان دشت لکان و در باغ شدار اختصا کوشک سلطنتی در لشکر گاه که از خلال آن یک روزه زندگانی پرهیاهوی این قصر و فر کاخ نشینان آنرا مشاهده می کنید حالا که از شرح شکار مسعود در لشکرگاه فارغ شدیم سی موقع نیست یکی از عادات دیگر غزنویان که تا این اواخر هم خاطرات آن در افغانستان باقی مانده شرح دهیم و آن این است که بعد آن شاخ و آهوان صحرائی و کوهی را فراز کنگره های کوشک ها نصب میکردند و این رسم در کاخ های سلطنتی هم معمول بود نه تنها شاخ بلکه در بسیاری موارد پوست سر اهو را آش داده و پر کرده و بر کنگره های حصار و قلمه ها نصب می کردند چنانچه این عادت هنوز هم در کشور ما از بین نرفته علاوه بر اینکه در داخل قصر ها سرهای آهو و گوزن را در دیوارها نصب میکنند در اماکن مقدسه وزیارتگا ها روی دیوار و دروازه ها هم دیده میشود . فرخى دریک قصیده ئی که ضمنا شکار محمود را وصف می کند به این مطالب هم اشاره میکند و این پارچه را اینجا نقل کنیم.
بس جهانبان را که تو بر او تبه کردی جهان
بس دلیران را که از سرشان بر آوردی دمار
تا شکار شیر بینی کم گرائی سوی رنگ
آن شکار اختیار است این شکار اضطرار
شیر تا بر کنگرۀ کاخت سر نخجیر دید
از غم و از رشک خون گردید بروزی چندبار
چشم شیر از خون گریستن سرخ باشد روز و شب
هر که چشم شیر دید این آید او را استوار
سر فرود آری بتیغ از کرکه چون بار از درخت
پنجه بر بائی بتیر از شیر چون برگ از چنار
چونکه لختی جنگ را ماند شکار از حرص جنگ
چون بیاسائی زجنگ آید ترا رای شکار
تا بدانستند نخجیران که از سرشان همی
کنگره کاخ تو گردد همچو شاهان تاجدار
چون کۀ صید تو باشد سر سوی غرنین نهد
تا مگر سرشان بری بر کنگره کاخت بکار
گرچه جان خوش باشد و شیرین ز تن برند جان
پیش تیر آیند شادان گشته و گستاخ وار
هر که را در سر نباشد درخور کاخ تو شاخ
روز صید از شرم چون شاخی بود خشک و نزار