138

اشک درویش

از کتاب: مجموعهٔ اشعار استاد خلیلی

هر که دل زار داغدار ندارد

بادل مجروح خلق کار ندارد

شادی دلها نشاط یار و دیار است 

وای بر آن دیار و یار ندارد

مستی آن چشم پر خمار ندارد

تابش یک  قطره اشک دیده ی درویش

صد گهر تاج شهریار  ندارد

خم خم باده سبو سبو چو کشی سر 

مستی آن چشم پر خمار ندارد

دعوی حق از زبان کس نزند سر

گردن وی تا نشان دار ندارد

دعوی حق از زبان کس نزند سر

گردن وی تا نشان دار ندارد

در دل ما غنچه ی امید نخندید

حیف زباغی که نو بهار ندارد

تیز مران شهسوار من که نیفتی

ابلق شام و سحر مهار ندارد