ذبیح الله (۱)
در سال ۱۳۲۷ قمری تولد یافته پسر مرحوم قاضی محمد صدیق خان جغارگی میباشد یکی از جوانان هوشمند و شعرای موشکاف هرات است. سابق بسمل تخلص میکرده و اما اکنون به عنوان ذبیح تخلص میکند. در شعر سبک بیدل و صائب را تعقیب مینماید و در پیشه نیز مانند این دو میرزای محترم به میرزایی یاد می شود فعلاً در قوماندانی کوتوالی هرات همان کار یعنی وظیفهٔ کتابت را اشغال دارد.
امید است طبیعت رسای او بیشتر از پیشتر خضرت و صفا گرفته به ادبیات طرز حاضر نیز التفاتی کرده باشند.
به دل تیر نگاه او ز بس بخشیده تأثیری
نفس هر لحظه خالی میکند جای دگر تیری
به تدقیق خرد منحل نشد سر دهان او
به حل این معمّا طرح کن ای عشق تفسیری
هوای جبهه ساییها به خاک درگهش دارد
خدارا تا حصول مدعا ای مرگ تأخیری
به ذوقم مهر و کینش هر یکی کیف دگر دارد
به توقیر از نجنباند لبی باری به تحقیری
زطفلی نرخ بوسی نامزد کرده است جانی را
دلا تا میتوانی کام جو زین گونه تسعیری
گل از جولان همرنگیش محو دست گلچین شد
بلی جرم تقابل ساختش شایان تعزیری
ز خاموشی نشد سامان آزادی نصیب دل
تو هم بال و پری زن ساز کن ای ناله تأثیری
در این وحشتسرا از خود ندارم الفتی لیکن
به پای زندگی تار نفس گشته است زنجیری
ز بس سنگ جفا میبارد از بار حصارغم
ندارم جانب ویرانه دل فکر تعمیری
ز جوش بی دماغی هر نفس بر خویش می پیچم
ز هستی تا کیام بیگانه سازد دست تقدیری
به انگشت تفکر عقده غم وا نشد از دل
مگر تازد جنون در صحن میدان خنگ تدبیری
نیم بسمل و لیكن با تپیدن الفتی دارم
به کوی گلعذارانم ذبیح نوک شمشیری
رباعی
تا مشک ترت گردِ سمن پیدا شد
اندیشه به کاخ سینه ها سودا شد
سلطان حبش مملکت روم گرفت
در هر طرفی شور و شری برپا شد