رحمان و رحیم
با سپاس از توجه و حمایت شما مهربانان و به نام نامی حضرت حق جلّ علی
تدریس قرآن این هفته را آغاز می کنیم.
تعلّم و یاد گیری قرآن باید بر اساس شیوه استنباط فردی، آزادی، تآتی افکار و معارفه در امنیت و مشاوره منضبط و واقعی باشد.
فرا گیری قرآن در مفهوم و معنا، موکول به دانستن تقوا، صدق و عبادت می باشد که عبادت شامل تجلیل، تسبیح ، ستایش و صلاة و اطاعت است.
این طور مقرر شده که این برنامه در سه مقطع انجام بشود.
ساعت اول : تدریس تشریح قرآن به صورت متوالی سریال از آغاز کتاب.
ساعت دوم : بعد از تنفس و صلاة و پذیرایی ، اختصاص خواهد داشت به موضوعات مورد علاقه و توجه شما.
سئوالات مطرح شده هم می تواند در همان جلسه و یا در جلسه بعد پاسخ داده شود.
ساعت سوم : برنامه در خارج از مسجد خواهد بود و به تدریس عرفان با استعانت از عرفای نامدار انجام خواهد شد.( دو هفته بعد انگلیسی)
سوره اول دارای 7 آیه است . این سوره اولین سوره قرآن نیست اما اولین سوره ای است که تمام آیات آن در یک مرحله نازل شده است .
بعضی از مفسرین قرآن " بسم الله الرحمن الرحیم " را جزء آیات محسوب می کنند و برخی آن را مستقل از قرآن می دانند.
در سوره نمل ( سوره مورچه) این عبارت در متن بیانی آیات آن سوره آمده . به همین لحاظ در مقدمه آیات ذکر نشده است .
مقدمتاِّ باید بگویم موضوع جلسه در قرآن است . یعنی آنچه خارج از چهارچوب و محتوای قرآن است و موضوع درس این کلاس نیست . و این بدان معنا است که لزوماِّ نه تنها مواد و موضوعات خارجی مورد قضاوت نیست بلکه طرح آنها غیر مربوط به مبحث درس این کلاس است.
مثل کلاس شیمی که در آن فیزیک تدریس نمی شود و اساساّ قضاوتی در مورد فیزیک در کلاس شیمی، با همه ارتباطات ممکن و مربوط و باز هم کلاس شیمی ، مطالب کلاس فیزیک را مطرح نمی کند.
مطالب جنبی که به قرآن مربوط می شود و قابل بحث و بررسی است ، موضوعاتی مانند:
تاریخ تحول دین – روایت – حدیث – فقه – فرهنگ – شأن نزول – علم کلام – حکمت – فلسفه – مذهب- تاریخ مقارن – عرفان تاریخی – عرفان نظری- عرفان عملی و تاریخ ادیان است که هر کدام در جای خود می تواند یک مبحث مستقل و در عین حال مرتبط با موضوع قرآن باشد.
علت ذکر این مقدمه در ارتباط با شما سروران ارجمند این است که سئوالات و توجهات خود را اختصاص به مطالب درونی قرآن بدهید. مطالبی که فی النفسه ، مستقل و منفک از موارد پانزده- گانه مطرح می شود.
البته اگر عمری باشد و شبکه ای تآسیس شود و همه علوم اسلامی را که همه موارد پانزده گانه فوق را در بر خواهد داشت ، از آن شبکه تدریس می شود. به اضافه مطالب مستند و پایداری در باب ایران شناسی که شرح آن موکول به بعد است .
بسم الله الرحمن الرحیم
رَحَمَ : لطف – فایده – گذشت کردن – آفریدن – بخشش کردن – تقدیر دوستی – محبّت – کل شرایط انتفاع هستی را ایجاد کردن، وسیله و عامل حیات و هستی را ایجاد کردن .
دل سوزی و حمایت تیمار و دوام بخشیدن حفظ کردن زهدان و رحم موجود ماده. رابطه خونی رابطه خویشی
رابطه مشترک توسط یک عامل موثر و مشترک. زادگاه – مبنای اصالت – مبنای هستی – ریشه هستی – خویشاوندی – اتصال – ارتباط - اتصال با تولد.
رحمان Active Participate اسم مصدر به معنی اشباع و تمدید
Fullness + Extensiveness
رحیم = بر وزن فعیل یک واحد اندازه گیری است که اشاره به موضوع دوام و تواتر Constant Repetition در ایجاد و عنایت .
رحمان یعنی الله ریشه و منشأ و اساس و مصدر و پایه و ساختار و موجب و موجد و سبب و مصّور رحمت است . 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
رحمت اشاره به نوعی از هستی و آفرینش است. یک حقیقت واحد و صورت های مختلف ماهیاّت و خواص و مراتب مختلف و مرتب بر آن هستی مطلقِ واحد، که حقیقت نام دارد، ایجاد و عرضه می کند از عالم وحدت مطلق باطنی و عدمی – هستی معلومِ مشهود در ظاهر و علن متظاهر عارض می شود.
رحمان منشاء و مصدری است که به مشابهت چشمه ای فیاض و جوشان هستی از آن ریزش می کند و مانند شبنمی که بر برگ گل عرق می کند و از رطـوبت باطـن به تعـریـق ظاهـر متحـول مـی شود.
هستی ظاهر و مشهود و محسوس و ملموس بواسطه آن عارض می شود و به واسطه آن چشمه در رودخانه هستی سیلان و سریان و جریان حاصل می کند. رحمان اشاره به چشمه ای است که منشاء آب است .
رحیم اشاره به تسرّی آب چشمه به بستر رود خانه است .
اگر رودی طویل را در نظر بگیریم رودخانه به چشمه متصل نیست اما از دل چشمه فرو می آید و از رحم چشمه زائیده می گردد و وقتی در رودخانه هستی وارد می شود، بند ناف او پاره شده و در رودخانه شناور می گردد.
همه قطرات رود، قطره های چشمه فیاض هستند که به دریای وجودی از ماهیت و خاصیت سرازیر می شود و چشمه ای بوده رودی شده تا دریائی شود و بدین سان صفت رحیم صفت توالی و تداوم چشمه در قطره های رودخانه است .
رودی که بستر خروش و سروش چشمه است که اینک لباس دریائی در بر کرده . ( رود واسطه صدا و کلام ودرمتن دارای ندا و پیامی است .
رحمان صفت صدائی چشمه و رحیم صفت تسّری و استمرار تقدیر حقیقت چشمه در پوشش قطره هاست . ( قطره مقّدر به دریافت قدرِ مقدور می شود)
رحیم اسباب کثرت از وحدت رحمان است وحافظ در اشاره به رحمان و رحیم که آغاز کتاب شورانگیز زندگی است به رحیم اشاره می کند به سقائی اشاره می کند که حامل حقیقتِ وحدتِ چشمهِ مطلقِ هستیِ باطن به خُماران و باده گساران هستی ظاهر است :
هُوَ ظاهر و هُوَ باطن
الا یا ایها الساقی ادر کأساَ و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
نقش سقّا و ساقی آب رسانی از چشمه فیاضّ و از خُم لایزال میخانه وحدت است .
( انسان به دو ترازو و آیات صورت و معنی ظاهر و باطن و آغاز و پایان را می شناسد).
قالب انسان بستر رودخانه ای است که تشنه دیدار و وصال حقیقت چشمه است وقطره های رود در دل او جاری است و اگر سقّای رحیم از آب چشمه به رود هدیه نکند و او را در شراب هستی غوطه ور نکند رود خروشان کویر خاموش می گردد.
کوزه شراب هستی و آب حیات هستی بخش را بر دهان خشک رودخانه عنایت کن و لب های تشنه رودخانه را به دولت سقائیت مرطوب و معطر فرما!
آنچه در این امر موکول به ذکر تفصیلی آن در عرفان است حرکت وحدت رحمان و ظهور حقیقت آن در کثرت رحیم است.
توحید به این معناست که رحیم استمرار تداوم و حضور رحمان در تجلّی و علانیت رحیم است.
رحیم کوزه ای و دست آبی است . ریزشی است که در دایـره هستـی ره می سپـارد و سقائی می کند و خشک سالی را بهاران می بخشد. رحمان مصدر وحدت و رحیم تجلّی کثرت از آن رحمت است.
موضوع وحدت و کثرت از ابزار بسیار مهم برای ادراک فلسفه و مقصود آفرینش است. وحدت و کثرت، اشاره به ریشه و مبناء کیفیت و چگونگی و چیستی و چرائی و مسیر و تحوّل و امکان و مراتب وجودیِ موضوع هستی و بودن دارد.
وحدت در مثال، جهت تسهیل در تفهیم مطلب اشاره به مصدری است که از او به نام رحمان نام برده شده است . این وحدت که خمیر مایه هستی و وجود است و از عدم، فرمان یافته تا به بود و هستی و وجود نائل شود در استمرار تجلّی می کند و تشکیل صفات، خواّص، ماهیّات و مراتب گوناگون هستی را شامل و باعث می شود.
همانگونه که گفته شد رابطۀ بین رحمان و رحیم در تمثیل، رابطۀ ظاهر و باطن، اول و آخر وحدت و کثرت و جوهر و ماهیّت و ذات خاصیت است.
رحمان در رحیم متحوّل می شود و این تحّول به تجلّی می گراید و از آن وحدت مراتب بیشماری از مظاهر هستی آشکار می شود که به لحاظ تعدد تجلّیات و ماهیّات و خواص به مجموع آن عالم کثرت می گویند.
مثلاِّ خورشید در مقام تشبیه وحدتی است که ظهور روشنائی آن در انوار او متجلّی می شود و کثرت، هستی پیدا می کند.
به عبارت دیگر وحدت خورشید در دل خود دارای خاصیت روشنائی است که این روشنائی از ذات وئ جوهر خورشید بر می خیزد و در لباس انوار متجلّی می گردد و نور خورشید از طریق انوار مراتب ماهی تحصیل می کند و در کثرت انوار ظاهر می شود و مهفوم می گردد.
در مثالی دیگر : چشمه جوشان آبی که در رأس کوهی قرار دارد که قابل دسترسی و روئیت نیست و این وحدت در بستر رودخانه جاری می شود و در این بستر قطره های کثیر آب ظاهر و متجلّی می شوند. ظرف بجا می ماند و مظروف بسوی دریا حرکت می کند . این کثرت از آن وحدت ناشی می شود و بهمان وحدت باز می گردد.
آب در چشمه رحمان است و در رودخانه رحیم.
اوست اولاوست آخر اوست ظاهر اوست باطن
هستی همه از اوست، هستی همه از اوست ،هستی باقی به بقاء اوست و جاری و ساری به سبب تجرّی و سرایت باطن وحدت در ظاهر کثرت است .
من حقیرتر از آنم که بتوانم تعریف و تفهیم رحمت را قادر باشم و بال ملخی به درگاه سلیمان پیش کش آورده می سازم.
به اسم الله که رحمت رحمان و رحمت رحیم در اوست و از اوست
خورشید رحمان است. نور رحمت است. پرتو نوررحیم است و آئینه وجود انسان بستر رودخانه است فطرت آینه ساز انسان دریای معرفت و شوق است .
رحمان و رحیم و یا وحدت و کثرت ورابطه این با آن دیگری داستان توحید است و داستان عرفان توحیدی است .
داستان وجود حقیقت رحمانیت در سقّای رحیم و در کوزه رحمت است .
چشم بگشا------------
نا گفته پیداست که آیات الهی بر اساس چه حکمت و فلسفه ای نازل و عنایت می شود.
اَلحَمـــدُاللهِ ربِ الَعالمین :
حمد، قبول- ستایش – ارزش پذیری – تجلیل – سرشار کردن – قبول اشتمال بر کفایت – پذیرش عظمت و حقیقت – پرداخت جبران- بازسازی ، درمان ، بزرگداشت. ادای دین قبول حقیقت وخلوص و امکان تصدیق و ایجاد مصداق یک امر، قائل به کمال و حقیقت یک امر شدن . قائل به حقانیت اطاعت و عبادت شدن. سپاس – شکر – تشکر
در خود عبادت قبول سپاس اطاعت تسلیم و ستایش شناختن رب : ارباب – والا – صاحب – مالک – مختار – مجاز – قاضی – قانون – قانون ساز – اتمام -اکمال – تربیت – تعاون – حمایت – رئیس و مراتب – قیّم – معین کننده – نگهدارنده – کامل کننده- پاداش دهنده – ایجاد کننده – پاسدار – نیرو و مجوزی که باعث تکامل در ترویج و تربیت می شود.
عالم به معنای یونیورس وآن به معنای صدا و علامت یک دم و یک ندا و هم نوا و متحد و متشکل در وحدت و اتحاد معنا است .
کلمه عالمین 73 بار در قرآن آمده و به معنای : دنیا ها ، جهان ها ، هستی ها ، نوع هستی ها. در این باره به کل هستی مشهود و معلول اشاره می شود . هستی که علن است و مشهود می باشد، معلول است و محسوس است و قابل تفهّم و توافهم است. هم اینطور نوع حقی که به اثر و معلول آن شناخته می شود.
آن حمد و ستایش و عبادت و قدر دانی و پرداخت دین در انحصار آن ربّی است که ربانیّت آن شامل همۀ مظاهر و مبانی هست است. یعنی هیچ نوع از هستی وجود ندارد که الله رب آن نباشد. براین اساس ارتباط تقدیری و تفهیمی و تجویزی و تکلیفی با ربانیّت، شامل یک ربانیت واحد می شود و در امر ارتباط با هستی تنوع و تفاوت وجود ندارد.
یک حکم واحد بر کثیر موجودات و مخلوقات تحکیم و تعیین می شود و هستی تابع یک قانون ثابت و واحد است . اینک در مقام و تعریف ربانیّت باید گفت :
الرحمان و الرحیم ربّی که در مقام ایجاد اثر از رحمانِ رحمت رحمانیت او را در معلول و مفعولِ رحمیّت متجلی ومتأثر می سازد.
تقریباَ همه منابع عرفانی و همه موضوعات عرفانی و همه عوالم عرفانی بر اساس تعریف و تجلیل رابطه رحمان و رحیم ساخته شده است . در مقابل آنچه از ربانیّت شامل الله به کلام قرآن ذکر شد اضافه گردد که ربانیّتِ حق شامل مالکیتِ مطلق او بر روز رستاخیز نیز می باشد.
بعد از تعریف وحدت و کثرت و رحمان و رحیم و ربانیت هستی و مالکیت آنچه در رستاخیز حضورظاهرمی شود، موضوع مهم هدایت است و اساس و پایه ادیان الهی و قرآن و آفرینش و رستاخیرعبادت و اطاعت، جملگی بر مبنای اکتساب استحقاق و لیاقت دریافت جواز هدایت است .
هستی در مقام کثرت با 4 واسطه یا منشأ وحدت در ارتباط است. در تشبیه، مقصد این است که تشریح شده که رابطۀ پرتو خورشید و یا رابطۀ انوار کثیر ناشی از وجود خورشید، با خورشید چگونه است ؟
البته تشریح این مطلب در کفایت بسیار طولانی و مفصّل خواهد شد و موضوع اصلی این مقوله نیست. اما همینقدر به اختصار می توان گفت که کثرت مجبور به تقیّد در چهار ضابطۀ قانونی با وحدت است. یعنی ضوابط و روابط تقدیری تفهیمی و تجویزی و تکلیفی.
کثرت مرتبۀ ظهور و مرتبۀ تجلّی و پیداش و احراز خاصیت و ماهیّت و شیئت وحدت است. یعنی شکل مقدور می پذیرد و به ظهور می رسد و دارای قدر و اندازه می شود و به لحاظ قدر و اندازه قابل ادراک می شود و قابل شهود می شود و به لحاظ قدری که مقدور او شده است در مراتب وجود دارای موجودیّت می شود.
کثرت هم دارای محدودیّت است و هم محکوم به استمرار تابعیّت. در مثال خورشید، وحدت خورشید به انوار خورشید قدر وجود می دهد و هر شعاعی از انوار خورشید دارای مشخصّات و علائم و ماهیّت است و به وسیلۀ این علائم و ممکنات هم نور ایجاد می شود و هم در موجودیت خود محدود می شود.
حدّ کثرت به قوانین تقدیری است که بر او مقدّر و حاکم شده. رابطه ای دیگر رابطۀ تفهیمی است. یعنی کثرت برای موجودیّت خود محتاج و محکوم است که مفهوم یک فهم می شود و به وسیلۀ شاخصی مشخص شود.
در الهیّات گفته می شود که من، (یعنی خدا) گنجی بودم پنهان و خواستم تا مورد معرفت قرار گیرم و شناخته شوم و به این لحاظ هستی را آفریدم. یعنی هستی در مقام کثرت، محکوم و مأمور و دارای امکان برای فهم وحدت است.
سومین شرط وجود رحیم و یا کثرت رابطۀ تجویزی است که مراتب وجود و مراحل ظهور و محدودیتهای شهودیِ کثرت باید تابع قدر تجویزی و جواز تقدیر و تجویز هستی او باشد.
یعنی مقدور هستی در مقام کثرت، محدود به میزان قدر و جوازی است که مقدورِ هستـیِ کثرت دار را ممکن می سازد.
در واقع تجویز در تقدیر پلی است که مقدورِ عالم کثرت را ممکنِ او می سازد.
چهارمین رابطۀ رحیم با رحمان و یا کثرت با وحدت، رابطۀ تکلیفی کثرت با وحدت است که کثرت محدود و مکلّف به وقوع در تقدیر و تفهیم و تجویزات و هریک از این اسباب هم حکم تأمین و عبادت دررحمت دارد و هم در عین حال دارای حاکمیت مطلق در استمرار وجود کثرت است که عینیت هر یک از این چهار ضابطه موجب فنایِ هستیِ کثرت می شود.
در باب ربّانیت مختصراً باید گفت که قانون رحمان، یعنی قانون وحدت در ایجاد هستی یک قانون واحد بیشتر نیست و آن قانون ایجاد هستی است که در بطن خود، قانون استمرار تأمین هستی را داراست .
همین قانون که قرآن به او اَمر می گوید، یعنی همین قانون واحد، در ارتباط با هستی در مقام کثرت، مقام کثرت در قانون می پذیرد.
رابطه امر با قادر یا بهتر بگوئیم، رابطۀ موضوع امر با موضوع قدر رابطۀ وحدتِ قانون با کثرت قانون است، به نحوی که یک قانونِ واحد در مراتب هستی کثرت دار، دارای کثرت می شود. یعنی امر واحد است و قدر کثیر، امر از رحمان بر می خیزد و قدر از رحیم صانع می گردد.
در سوره قدر به جماعتی از مقادیر همراهِ با امرِ واحد اشاره می کند و این دو را از یکدیگر متمایز و مشخص اعلام می کند.
تَنَزلَ ملائکتهِّ و الروح فیها ( در آن شب ) به اذَنَ رِبّهم فی کلِ امر. که اینجا به نظر می رسد، فرشته روح اشاره به امر واحد است و فرشتگان دیگر در قالب مثال، اشاره به مقدورات و مقادیر و امکاناتی هستند که قوانین کثیرِ عالمِ کثرت را از اندیشۀ یک امر واحد از عالم وحدت خبر می دهند.
در مثال اگر منشوری را در مقابل نور سفید به گردش در بیاورند، نور سفید در زوایای مختلف، از یک تابش واحد، هفت رنگ متفاوت ایجاد می کند. یعنی هستی کثرت دار، به لحاظ مقدوریت متفاوتی که دارد محکوم به تابعیت از ممکنات و احکام متفاوت است.
به بیان دیگـر همانگـونه که رحمان در رحیـم جـاری می شـود و وحـدت در کثـرت متجلّـی مـی گردد، و او را شامل می گردد، امر واحد نیز از وحدت بر می خیزد و در شکل تقدیر بر کثرت فرو می نشیند و هر جزئی از کثرت موجودات، تابع قانونی خاص و یا به زبان قرآنی، محکوم تابعیت از مقدور مخصوصِ خویش می باشند.
به این لحاظ است که، قانون ِ واحد هستی در ماهیّت و خاصیّتِ کثرت هستی دارای مراتب کثرت دارِ تقدیری می شود
در آغاز سورۀ فاتحه، حمد و ستایش را شایستۀ اَللّهی اعلام می کند که رّب است و ربوبیّت او شامل جمع کل عالم کثرت است . یعنی آنچه لباس هستی می پوشد، و از چشمۀ رحمان می جوشد و در رودخانۀ رحیم جاری می شود، و یا آنچه که لباس هستی برخویش می پوشد و دارای خاصیت و ماهیّت موجودیّت کثرت دار می شود ودر مراتب هستی قرار می گیرد و محکوم به تحمل مقدور می شود، کلّاً و جمعاً در کلیّت و در جمعیت، تابع کامل قانون و یا صفت ربانیّت الله است .
به بیان ساده تر، رحمت رحمان که رحیم نام دارد، در ربانیّـت و ربـوبیّـت، متجلی و ظاهـر می شود و ربّ صفتی است از صفات الهی و قدری است از مقدرات الهی و فرشته ای است از فرشتگان الهی و بازو و امکانی است که ریشه در صفت رحیمیّت دارد. این واحدی است که در مراتب وجود، استمرار و دوام هستی را در شمول قانون هستی تأمین می کند. و این ربوبیّت و ربّانیت، شامل و کامل است. یعنی موجودات هستی دار در کلّ و در جمع تابع امر واحدی هستند که تجلّی آن در عالم هستی ربّ نام دارد و قرآن بر کلیّت شمول آن اشاره می کند و می گوید که او " ربّ عالمیان " است.
ربّ در معنا، به مفهوم معلّم، مربّی، حافظ، حامی، مغذّی و منجی می باشد. به بیانی دیگر رب صفت فاعلی رحمان در مراتب فعلیتِ حسی و شهودی در رحمت صفت رحیم است.
اینک الله در تعریف صفات ربانی او در رحمانیت و در رحیمیت و در تربیت و در تعلم و در جلوس بر جایگاه انحصار صمد ، در مقام مالک روزی که همه باطن، ظاهر و همـۀ نشـرها، حشـر می شوند، در مقابل همۀ اینها، انسان به دو تعهد می پردازد و خدا نیز دو تعهد می کند: اولاً هدایت کند و ثانیاً از صراط مستقیم هدایت کند و ما را دچار غضب و مشمول ضلالت نکند.
یعنی انسان قابلیت ادراک اطاعت از مکتب هدایت را تحصیل کند.
- شرط اول: انحصار عبادت
– شرط دوم :انحصار استقامت
– شرط سوم : تقوا
2:52 در مفهوم کتاب تردیدی نیست.
توضیح متقّی چه کسانی هستند؟ صاحبان تقوا
معنی ایمان= امنیت درونی – امنیت بیرونی – اطمینان – توکل – اتکاء – اعتماد- اعتقاد به باور. اتکاء به باور و عملکرد به اتکاء، ورود به مقام امنیت و آرامش و اطمینان درونی و مشهود وجدانی و به مرحله شهید رسیدن .
شهید شدن به معنی مردن نیست. یعنی شاهد به غیب شدن و خود دریچه ای به سوی مشاهده غیب شدن است. یعنی هم شاهد و هم مشهود باشد و هم خود او مشهود باشد و در واقع مقام او شهد و شهادت و مشاهدات دیگران شود و یا غیب در او متجلّی ومؤثر شود.
و مقیمان کوی اتصال به شهود غیب به غیب الغیوب از رزق ( آنچه مصرف آن تجویز و توصیه شده) انفاق کنند .
انفاق : ن ف ق
Nafaqa باور به چیزی و بعد به چیز دیگر
دو روئی مصرف به نحوی که استحاله در مصرف ایجاد بشود. مثلاً پولی که برای تهیه فیلم های بد آموز مصرف می شده صرف فیلم های آموزشی بشود. یا مثلاً ارزاق (بودجه) یک مملکت به جای کمک به یک کشور استعماری و یا گروه جنایتکار، صرف ساختمان مدرسه و بیمارستان و درمانگاه و در حال حاضر گورستان بشود.
قبل از ورود به موضوع بعدی که موضوع صلاة است، لازم میداند به چند مطلب اشاره مجدد بشود.
یکی در تعریف صفات ربانیت الله هم در بعد تشریحی و هم از منظر ارتباطِ نوعیِ آن با موضوع و مفهوم الله.
ربّ یکی از صفات فاعلی الله است. در تشریح و تفکیک صفات فاعلی از صفات ذاتی الله، مطلب طولانی و احتمالاً از مبحث اصلی خارج می شود. و خود این موضوع که آیا الله دارای فعلیت می باشد یا خیر، یکی از مقولات غامضِ فلسفی می باشد که طرح و استنتاج آن بسیار پیچیده و جز از طریق وجدانِ شهودی وامنیت داخلی راه دیگری ندارد و نمی توان آن را در ضابطه های فلسفی و منطقی مورد قید و ضابطه قرار داد.
بطور کلی فعل عبارت است از تبدیل و تحویل قوّه به نیرو. یعنی یک نیرو که در مقام امکان در قوّه واقع است از امکان خارج شده و به اجرا منجر می گردد و یا در اصطلاح نوع هستی و موجودیت از قوه به فعل تبدیل می شود.
این تبدیل باعث دو نوع تغییر می گردد، نخست در مفعول خارجی مؤثر می شود و قبل از آن باعث تغییر در فاعل می گردد. مثلاّ قوّه سازندگی و تولید نمک طعام در اتم کلُر، یک قوه و یک امکان است که با ترکیب وتحریک اتم سدیم قوۀ او به فعل تبدیل می شود و ایجاد نمک می کند.
در این مثال، هم اتم کلر متغیر می شود و هم اتم سُدیم را متغیر می کند .مثلاّ وقتی می گوئیم، الله فاعل یک فعلی می شـود، یعنی از قـوۀ خود یک امکان را به یک فعــل تبدیـل می کنـد و هستـی مـی بخشد. اگر مثال گفته شده را ملاک قرار دهیم، هر فعلی که از الله سر بزند، هـم در فاعل مـؤثر می شود هم در مفعول. یعنی تبدیل از قوّه به فعل، فاعل و مفعول را متغیر می کند. و در قرآن آمده است که الله صمد است . یعنی تغییر نمی کند.
بر این اساس اصل خلقت و آفرینش که نمود و ظهوری از صفت فعلیت خداست، در نگرشی صورت متغیر خداست و در نگرشی دیگر، ناشی از صفت ارادی اوست و چنانچه می دانیم که این موضوع معرکۀ فیلسـوفان و متفکـرین بوده و هست.
پیوسته این سئوال تکرار می شود که هستی عین خداست، عکس خداست ، ناشی از خداست از خداست یا بر خداست؟
یکی از نظرات قابل توجهی که در این زمینه اظهار شده است، نظریه ملّا صدراست که " هیچ قوهّ ای در خالق نمی بیند چرا که همۀ قوه و استعداد او تنها در قالب فعلیت متجلی است. به این لحاظ، نمی تواند متغییر باشد، چون نمی تواند متحول باشد و یا به قول او، حرکت جوهری در صمد متوقف می شود.
الله خالق رحمان است. مقدور رحمان، استمرار صفت رحمت در هستی است. رحمت رحمان، ایجاد و آفرینش است. در قرآن می گوید " به او اشاره می کند و امر بودن می دهد و می گوید باش و موجود می شود" که این امر با اتکاء به قرآن، معروف به " کون و فیکون " است . که اشاره به اولین مرحله در ساختمان هستی است که اشاره به مخلوقی می کند بنام رحمان و به او امر می کند که لباس هستی بپوشد و به او امر می کند که دارای قدرِ تسرّی و استمرار هستی باشد، و رحمان این قدر را به رحیم تقدیر می کند هستی ایجاد مستمر می گردد.
در بیان مثال ، الله چشمۀ حیات را می آفریند و به او فرمان می دهد که جوشش آغاز کن و به او قدرِ جوشش و فرود و ریزش می دهد و چشمه می جوشد و آب آن بر بستر رود فرو می ریزد وقطره های آب بهم متصل می شود و رحمانِ چشمه به رحیمِ رودخانه متصل می گردد.
در چشمه رحمان که حافظ ادامه حیات و هستی آب است قانون ربّانیت و جود دارد. و با هر جزئی از چشمه رحمان که قطره ای فرو می ریزد، آن قطره به امانت به ربانیت که مخلوق دیگری است، سپرده می شود و قطره آب از چشمۀ رحمان بر می خیزد و در حمایت قانون واحد رب در رودخانه رحیم جاری می شود.
البته در اینجا نمی خواهیم وارد مباحث فلسفی بشویم اما همین قدر می گوئیم که تحویل و تحوّل، تنها در نوعی از هستی صادق و بر نوعی بر هستی حاکم است که آن هستی دارای ابعاد زمان و مکان باشد.
به عبارتی دیگر تغییر و تحویل در ذات و حقیقت موجوداات جاری و شامل نمی شود و هستی نخست باید دارای موجودیت ماهَوی و اختصاصی بشود تا بتواند متحول و متغیر شود.
الله خالق زمان و مکان است و بر این اساس، قانون زمان و مکان شامل او نمی شود. به لحاظ تسهیل مقولۀ صفات الهی، این امر را در دو بخش صفات ذاتی و صفات فاعلی تقسیم می کنیم .
صفات ذاتی مربوط و محدود به گسترۀ اندیشه و تعقل و تصور انسان از مراتب خلقت و حالات گوناگون است، و از نظر عقلی نمی تواند صفات ذاتی برای الله موجود باشد. به دلیل اینکه هر صفتی مبیّن یک امکان و شاخص یک محدودیت است، هر امکانی از یکسو استعداد محسوب می شود و از سوئی دیگر مشخصات آن محدودیت آن است .
به همین لحاظ مقولۀ صفت ذاتی برای الله تنها در ذهنیت انسان متعقل موجود می شود، و ما از حقیقت وجود این امر مطلع نیستیم .
و اما در باب صفات فاعلی حضرت حق، این عنوان در واقع اشاره به آن دسته از قوّه و فعل موجود در مخلوق است که ما از آن به نام صفات فاعلی حق نام می بریم، که در واقع اشاره به استعداد فاعلی مخلوقات است. یعنی وقتی ما می گوئیم " خدا مهربان است " در واقع ما تعریف صفات الله را نمی کنیم، بلکه اشاره به صفت مخلوقی می کنیم که دارای این استعداد و یا دارای این تکلیف است . صفاتی که ما به نام صفات فاعلی خدا می شناسیم، جمعاً اشاره به صفاتی است که خدا در بُعد استعداد انسان مکلف و مسئول و معقول قرار داده است .
وقتی می گوئیم یکی از صفات فاعلی خدا صفت مهر است، یعنی تکلیف هر انسان معقولی است که مهربان باشـد. و این تکلیف و یک وظیفـه است و انجام آن یک عبادت و اطاعت محستوب مـی شود.
ربّ به نام یک صفت فاعلی حق اشاره به امکانی است که الله در وجود هستی قرار داده است که جمع کل هستی در مقام ربانیت مستقیم و غیر مستقیم، ارادی و غیر ارادی برای استمرار هستی هستند.
مَثل ربانیت خورشید بر زمین و ربانیت زمین بردانه و ربانیت خاک بر دانه و ربانیت آب بر زمین و ربانیت خورشید و آب و دانه و زمین و خاک در حفظ و حمایت هستی نوع بشر و سایر موجودات.
بطوری که ملاحظه می شود، رب اشاره به قدر و مقدوری است که در جزء جزء اجزاء هستی به صورت امکان و استعداد نهادینه شده است و جمع کل هستی، ربِ کَّل هستی است.
بخش عظیمی از ربانیت حق جبری است و بخش دیگر آن اختیاری است که اختیار آن به ارادۀ انسان موکول شده است. و بهمین لحاظ انسان با داشتن عقل – استعداد – اراده و امکان دارای ربّانیتِ مکلّف و مسئول است و این ربانیت انسان را به انسان می آموزد. البته به عنوان یک وجود مطلق، خالق ربانیت است و انسان دارای ربانیت ارادی و سایر مخلوقات دارای ربانیت جبری هستند.
بدین ترتیب نگرش به موضوع ربانیت به صورت یک امر مطلق و مرتبت و محدود به عالم مجرد، نوعی نگرش در قبول شرک خَفی است که ربانیت را با الله در مشارکت قرار دهیم. ربّ بخشی ازتقدیر الله است که مقدور مخلوقات کرده است و قدر هر موجودی که مقدور اوست، تعهد و دین صاحب قدر به موجودات و مخلوقات دیگر است .
در باب ارتباط ربّ و قدر و اشتراک آنها در اجرای فرامین حق و نقش موجودات جبری و انسان مختار با موضوع رب و قدر را به طرح مقوله ای دیگر وا می گذاریم.
در آغاز سوره فاتحه بعد از طرح الله و رحمان و رحیم، به موضوع حمد اشاره می کند.
حمــد به مفهوم قبول، بزرگداشت، همکاری، ائتلاف – اتحاد- اطاعت – تابعیت- و تأمین و ترحیم و تضمین و تنویر و تشریح و تصدیق یک موضوع یا یک امر است . وقتی می گوید " آن حمد در اختصاص رب است " می گوید " آن حمد در انحصار اللّهی است که آن الله، رب عالم هستی است.
باید دانست که رب نمی تواند الله باشد ولی الله حتماً ربّ نیز می باشد. چون خالقِ رب است. اما نه رحمان می تواند الله باشد نه رحیم و نه رب می تواند الله باشد. اما الله هم رب است و هم رحمان است و هم رحیم.
این نکته بسیار ظریفی است و از نظر فلسفی و عقلانی اگر رب را الله بدانیم و بنامیم و یا اگر دیگر صفات فاعلی خالق را خالق بنامیم ، موضوع مجرد و مطلـق و صمـد بـودن الله ساقـط و باطل می شود. زیرا همۀ این صفات قابل تجزیه و تحلیل و شناخت کامل است و الله، نه قابل شناخت است و نه قابل تجزیه و تحلیل.
یعنی اگر الله رحمان می بود ما از طریق شناخت رحمان به شناخت الله نائل میشدیم و آن گاه همۀ پایه های توحیدی در هم فرو می ریخت.
ظریفی می گفت : درویش خدا نیست، خدا درویش است.
صفت ربانیت به این ترتیب صفت خلقت و صفتی است که قدر معین همۀ موجودات و قدر مقدور انسان مسئول و معقول است . به بیان دیگر: عالم هستی دراجزاء و اضلاع دارای ربانیت متقابل می باشند، و این امر در قرآن در مفهوم عرش بیان گردیده که می گوید " که چون خلقت به استوا رسید" یعنی نیاز و امکان اجزاء هستی در تقابل و تعامل و تعادل قرار گرفت، ربانیت قانون تضمین حیات هستی گردید و یا به زبان قرآنی الله بر فوق عرش جلوس نمود.
بنابر این به موضوع ربانیت از دو منظر می توان نگرش نمود: در بعد صدور، ربانیت یک قانون و تعیّن تکلیف است . قانون واحدی است که بر مراتب مختلف هستی تنوع شمول حاصل می کند. یعنی بر هر جزئی قانون رب در جهت تأمین هستی آن جزء دارای حق حاکمیت می شود.
مثلاّ ربانیت ربّ بر دانۀ گیاه لوبیا شامل قوانین است که خاک را تبدیل به لوبیا می کند و همین قانون ربانیت وقتی با دانۀ پیاز مواجه می گردد به خاک فرمان می دهد تا تبدیل به پیاز شود یا حیات لوبیا و پیاز را از یک قانون واحد با دو تنوع مختلف صادر می کند.
ربانیت نقشه ساختمان هستی است. ربانیت شعور نظام هستی است، ربانیت واضع قانون هستی است . همۀ ما مشاهده می کنیم که ذراتِ جزئی هستی مثل ذراتی که اتم را تشکیل می دهند، با آن که همه این ذرات یکسان هستند، اما بر حسب قانون ربانیت هر یک به نحوی حمایت و هدایت می شوند که در نقشۀ ربانیت موجود است . یعنی دو ذرۀ هم شکل با دو مأموریت متفاوت، دو نوع ساختمانِ مختلف انجام می دهند.
اصل هدایت مستلزم وجود حمایت است و به همین لحاظ است که هدایت در ارتباط با ربانیت آمده است . هدایت به معنای تسهیل و تفهیم چگونگیِ برگشتِ رودخانه به اصل خویش از طریق کاربرد اراده و عقل است .
در یک مثال اگر دریا را مبدأ قرار دهیم و تبخیر آب دریا را که از آن صاعد می شود نوعی حرکت رحیم از مبنای رحمان محسوب کنیـم، رحمـان دریـا در معـرض حرارت خورشیـد، حرارت می پذیرد و بار سنگین خود را رها می کند و وارد مرحلۀ تطهیر و تقطیر می شود و رسوبات و املاح سنگین را برجای می گذارد و آب صاف تبخیر می شود، بر پشت ابر می نشیند و از باد مدد می گیرد و به ارتفاعات پرواز می کند، و به سرزمینهای دور می رود و در بالاترین قلّه های کوهستانی مسکن می کند و به مراقبه می نشیند و آن گاه، خورشید به دیدار او می آید و او را از انجماد خارج می کند و برف وجود او را ذوب می کند و از رأس کوه در چشمه ها می ریزد، جوشش و غلیان می کند سر بر بستر رود می گذارد و نهایتاً به اصل خویش که دریاست باز می گردد.
طی این مسیر در زبان عرفـا، سلوک گفتـه می شـود و آنچـه را که آب شاهـد آن است سیـر مـی گویند و مراحل و پایه های تبدیل را حالات و مقامات می نامند.
قرآن به این سفر و به این تحول، هدایت می گوید، و هدایت یا سلوک تنها در تطبیق با قانون ربانیت تأمین و فراهم می شود. درباره ارتبـاط ربانیـت و هدایت سخن بسیار است . امـا همیـن قـدر مـی تـوان گفـت کـه ربانیت وسیلـۀ تأمیـن هدایتـی است که سلـوک در آن از رحیـم و رحمـان واصـل می شود.
در امر هدایت برای ربانیت وسیله و اسباب لازم است و اسباب هدایت در قرآن به نام راه معرف شده است و قرآن از آن به عنوان صراط یا مسیر نامی می برد.
مسیر عبارت از نیرو و پدیده ای است که امکان سیر را تسّری می کند، و تأمین می سازد. در امر هدایت قرآن اشاره به راهی می کند کـه امـر هدایت در آن از طریـق دیدار و استقامت تحصیـل می شود. اساساً آموزش و تعلیم و تعّلم و حتی دریافت وحی در قرآن براساس مکانیسـم دیداری تعریف شده است و کمتر به موضوع استماع و شنوائی در تعلم اشاره شده است .
حتی به پیامبر گفته است که بخوان ، یعنی در آغاز امر به دیدار می کند و در سورۀ نجم عامل وحی در منظر پیامبر منظور می شود و علم پیامبر به وحی به اعتبار دیدار او به اتکاء مشهـود وجدانیِ او حاصل می شود.
مسیر به مفهوم امکان انتقالِ سیر است و مستقیم به معنای اسباب و امکانی است که هم دارای مقاومت در ساختمان خود می باشد و هم دارای ظرفیت انتقال مقاومت استقامت به مسافر و سالک را داراست .
ولی دیدار و یا سیر و دوام و استقامت، همه مقولات ظرفی و ارادی است ، و جز از طریق اراده و فعلیت تحصیل نمی شود. در اینجا نوع دیگری از ربانیت مطرح می شود که متفاوت از ربانیت حاکم بر ذات هستی است . این ربانیت در بُعد اختیار تابع اراده انسان است .
مثال : مانند این که انسان محکوم به انجام عمل صالح است اما مجبور به آن نیست. یعنی می تواند هدایت شود یا گمراه گردد.
قرآن می گوید: امـرهدایت که سلـوک در مسیر مقـاوم است، مشـروط بـه دو شـرط حاصـل مـی گردد، دو شرطی که پایه و اساس رُجعِت رحیم به رحمان است و این دو شرط انحصار عبادت و انحصار استعانت است.
در این مورد اشاره به حکم و اجبار گردیده.
انسان محکوم حکم الهی است اما مجبور به اجرای آن نیست و این مبحث مفتاح یکی از اساسی ترین موضوعات در ارتباط باحقوق جامعه و تفاوت و گاه تخالُف فی ما بین حکم و قانون است. قانون ناشی از حکم و حَکمیتِ قضائی انسان برای ایجاد نظم اجتماعی است، نظمی که شاخص و تأمین کنندۀ حق و مسئولیت و شرایط تعامل آن بر اساس عدالت باشد، ولیکن قانون عبارت است از تصمیمی است که جامعه جواز تحمیل و اعمال یک امـر را با جـواز مـردم هـم تجـویـز می کنـد و هم تحمـیل مـی نماید.
انسان در مقابل حکم، محکوم می شود اما مجبور نمی شود.
آنچه انسان مجبور جبر آن می شود، جبر قانون است.
گفتیم که ربانیت مرتبت با تکالیف انسانی، حاکم بر انحصار عبادت و انحصار استقامت است . یعنی عبادت در انحصاربه خداست و استعانت نیز در انحصار حضرت حق است .
عبادت به معنای تسلیم به اختیار و شوق اطاعت از طریق تحقیق و تصدیق، حمد و ستایش به لحاظ شناخت و تشخیص صلاحیت و سلامت یک امر و تجلیل و ستایش و بزرگداشت و تعظیم یک موضوع و یا یک حکمت و یا یک واقعیت است .
شاخص اصلی عبادت اطاعت است و اطاعت مستلزم معرفتِ مُطیع به رضای مُطاع است. یعنی مطیع به سلوک می پردازد، تا در سفر معرفتی رضای مطاع را جستجو کرده و به آن تحصیل معرفت کند و به این لحاظ است که مطیع سالک می شود و متعلّم دریافت منابع و مصادیقی است که رضای حق در آن یافت شود و قرآن که آیـات آن مطاع است، مسیـر و طریقـی است که سالـک طـی مـی کند تا به رضای حق آشنا شود و در تحصیل آن برآید.
از نشانه های عبادت و از نشانه های شناخت مسیر آن است که سالک، هرچه بیشتر به شمس نزدیک می شود، حرارت وجود او(سالـک) بیشتـرمی گـردد تـا آن که دیگـران از گـرمـای او گـرم مـی شوند و عکس حق را درچهرۀ او می بینند.
موضوع تصدیق بر مبنای شهود و شهامت، یکی از مباحثِ مفصلِ حکمت و شریعت و عرفان است. کسانی که در راه وصل به حق هستند، مانند قطره ای که به سفر دریا می روند و رحیمی که به سوی رحمان رجعت می کنند، باید هر رحیم نشان از رحمت رحمان داشته باشد و شاهد تا آنجا به مشهود نزدیک شود که عکس مشهود در صورت شاهد منعکس گردد و عاشق چنان در توجه و تقرّب به معشوق نزدیک شود که صورت او بشارت به زیبائی معشوق دهد و این فراهم نمی شود جز از طریق انحصارِ استعانت است.
در امر عبادت هدف اصلی اتصّاف به صفات ربانی است و صفات ربّانی همان گونه که گفته شد، صفاتی است که معینِ تکالیف انسان است که انسان از طریق اطاعت احکام اتصّاف صفات را تحصیل می کنند و هر حکمی را که تصدیق می کند و تسلیم آن می شود و مطیع آن عمل می کند، متحول می شود و در تعامل و تبدیل مطیع حکم در عین صفت حکم ظاهر می شود. یعنی مطیع زیبائی، زیبا می شود. مطیع حکمت، حکیم می شود، مطیع هر صفتی که میگردد به همان صفت متصف می شود.
اتصّاف به صفات رحمانیِ ربانی در بیان قرآن هم صورتی، هم شکلی، هم صفتی، شباهت، اتصال و یا بطور خلاصه صلاة و یا به زبان فارسی نماز گفته می شود.
صلاة در قرآن به کَّرات آمده است و در یک مورد تصریح بر این دارد که نماز تنها ذکر خداست و بعبارت دیگر نماز جز ذکر خدا هیچ نیست و آن چه باعث ذکر خدا می شود صلاة است و صلاة از تمرین های اوقات پنج گانه شروع می شود تا آن که کم کم، همۀ لحظات هستی انسان و جمع نفسهای او را احاطه می کند و شامل می شود.
یکی از مشکلات وقوع صلاة ، حصول ذکر الله در سختی وصول صراط مستقیم برای تحصیل هدایت است.
موضوع صلاة یعنی ذکر خدا به مفهوم صحیح آن عبارت از سوقاتِ سفرِ سالک است که در مسیر صراط مستقیم سفر کرده است و ره آورد هدایت را هدیه آورده است.
بر این اساس موضوع هدایت به عنوان یک محور شاخص و یک میزان سنجش و یک مصداق تحققّ صدق مسیر، یکی از خطیرترین موضوعات و خطرناک ترین علت سقوط سالک است به نحوی که در مقام سقوط شخص از صفات ممیزّه بی بهره می شود و شیطان را در مقام رحمان قرار می دهد و سقوط را با صعود مُشتبه می سازد و با سربه زمین سقوط می کند و می پندارد به آسمان پرواز کرده است .
در اهمیت هدایت باید گفت که هیچ عامل و هیچ شاخصی در جمع کل صفات ربانی و آثار و آیات الهی معادل با اهمیت موضوع هدایت نیستند.
هدایت حرکت نیست اما جهت حرکت است.
هدایت مسیر نیست اما جهت مسیر را معین می کند.
هدایت هدف نیست اما هدف را مشخص می کند.
هدایت نقشۀ راه است و اگر نقشۀ راه معرف هدفِ مقصود نباشد، همۀ تلاشها بیهوده است و در مسیر خلاف، هرچه سریعتر قدم برداریم، از هدف بیشتر دور می شویم.
هرچه بیشتر به طرف شیطان برویم، بیشتراز خود دور می شویم، و اسباب انحراف و همینطور اسباب اتصال، نقشۀ راه است. به همین لحاظ است که در دعای هدایت، قرآن ما را هدایت می کند که از خدا هدایت بخواهید که نقشۀ راهی را به شما ارائه دهد که پایان آن راه خدا باشد نه شیطان!
( آمین )
اهمیت هدایت زمانی معین می شود که انسان در مسیر اتصال به حق قرار گیرد و حقیقت هستی خویش را شناسائی کند. قرآن کتاب هدایت است . کتابی که بما تعلیم می دهد ، حکمت چیست، غفلت چیست، جهل چیست ، معرفت کدام است ، حکم چیست، حاکم کیست ، محکوم کیست، قانون چیست، مسئولیت چیست، استعداد چیست، قوه چیست ، فعل چیست ، اسم چیست، علم چیست، ظاهر چیست، باطن چیست، اول و آخر چست ، عدالت و ظلم چیست، امنیت کدام است ، جبر چیست، اختیار کدام است، مکافات چیست، مجازات چیست، علیت و اکتساب چیست و انسان چگونه از این نشیب و فرازها می گذرد و به چشمۀ جوشان رحمان رُجعت می کند.
قرآن به ما می آموزد که تفاوت بین جبر و حکم و قانون و جواز چیست . در چه زمان تابعیت یک حکم شامل جبر می شود و در چه زمان حکم در صدور جواز تحکیم می کند و اساساً تفاوت بین افعال جائز و افعال واجب کدام است . در باب اهمیتّ هدایت بسیار سخن باید گفت اما در اینجا به همان بسنده می کنیم که تنها راه ورود به چشمۀ رحمان داشتن نقشۀ هدایت و سفر در آن است.
و اما قرآن می گوید به هدایت نخواهی رسید مگر آنکه دارای تقوی باشی.
تقوا همانگونه که گفته شد لوازم و ابزاری است که جزء حتمیِ ملازمات تحصیل هدایت است. در مورد مشخصات تقوی در آیندۀ نزدیک سخن خواهم گفت، اما با دانشتن تقوی، انسان هدایت شده و به سلوک در صراط مستقیم به ایمان می رسد .{ ایمان به غیب، اقامت در صلاة ، انفاق از رزق، قبول همۀ کتب و همۀ آیات، یقین و قیامت به تفصیل سخن خواهیم گفت }
ایمان عبارت است از امنیت درونی، امنیت بیرونی، اطمینان، توکّل، توصّل، اتکاء، اعتماد، اعتقاد به باور و عمل به آن باور است.
صلاة:صَ لَوَ
آنجا که صلاُة می کنند مصلّا خوانده می شود. آنجا که صلاة کننده به صلاة می رسد به ا و مصلّی می گویند.
اسبی که نزدیک اسب اول می شود مصلّی نام دارد، اسب اول مصلّا و مسجد است هم مورد صلاّة و هم مورد سجده قرار می گیرد.
دعا در خواست، تعهد، تحسین، تقدیس، درخواست، افتخار کردن، بزرگ کردن احساسات نادیدنی را دیدنی و چیزهای بی تاثیر را تاثیر دار کردن. ایجاد هیجان بیش آوردن چیزهای دوربه نزدیک. تبدیل ارتباط به اتصال. تعقیب بی اتصال و بی فاصله.
مانند بچه ها که دامان مادرشان را می گیرند. مادرم همیشه بیرون می رفتند و مرا نمی بردند. یک بار از او پرسیدم چرا مرا نمی بری ؟ گفت نمی توانم کسی را ببرم ومن گفتم اگر نمی شود کسی را ببری چرا خودت را می بری؟ به گریه افتاد، گفت اصلاَ خودم هم نمی روم.
دراتصال باقی ماندن یعنی شما به کسی که واقعاَ در صلاة است دست وجدانی و فطری بزنید با فطرت خدا در تماس بر آمده اید.
نماز آغاز و پایان ندارد. نماز یک وصلت است. یک عقد است یک درهم شدن و متصل شدن روانی و عاطفی است. در آغوش مادر فرو رفتن و در دریای هستی حق غرقه شدن و از پستان خدا شیر نوشیدن و سرمست شدن است در حالی که سر روی سینه خدا داری به خواب ناز و آرامش فرو رفتن است .
ستون فقرات : جائی که دُم و بقیه اعضاء حیوان از آنجا خارج می شود. به محلی که به بیرون به درون جسم انسان راه دارد. مجاری و خروجی که خارج و داخل پوست را متصل می کند، صلاة نام دارد. تعداد تکرار ریشه این واژه در قرآن 99 بار است. صفات فاعلی خدا هم در قرآن 99 صفت فاعلی است ، صفت ذاتی نیست!!
اتمام نماز یعنی طلاق. انفصال و طلاق رابطۀ نزدیک و محرمانه دو طرف را حرام می کند. نماز شروع دارد ، پایان نباید داشته باشد . ترک نماز یا صلاة ربانی آغاز عقد صلاة شیطانی است.
در قرآن آمده است که این اتصال عجیب و حیرت آور درک اتصال مقیّد به مجرد و مخلوق به خالق و محرمیت انسان را خدا در روز چندین بار یاد آور شوید و وجود و عظمت و حقیبت آن را متذکر شوید.
در سوره جمعه می گوید، نماز جز تذکار الله چیز دیگری نیست.
نمازهای پنج گانه یک ضیافت است و یک جشن و یک یادآوری و یک هشدار و یک قیامت و یک ارزیابی و یک معراج و یک دیدار و یک آزمایش و یک نمایش درونی است که هر کس بداند از اسب اول چقدر فاصله گرفته است .
نماز پدیده ای است که یک تئوری غیر باور را بین دو عالم مجرد و مقید ممکن و محسوس و قابل شهود و ادراک می کند. نماز برقراری رابطه خاص فردی هر شخص با خدای اوست. نماز ورود به حرم خداست . صلاة آغاز عریانی و محرمیت خالق و مخلوق است.
عمان سامانی:
آن که از سویش پیام آورده ای هم پیام و هم سلام آورده ای
بی حجاب اینک در آغوش من است نغمه اش آوازه گوش من است
گر از این برتوآوآر بپرّانی پرم آتش غیرت بسوزد شهپرم
صلاة دائم، حالتی است که مصلی در مقام محرم راز قرار دارد و بدان حال است که حافظ میگوید:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادم واندرآن خلوت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبیآن شب قدر که این تازه براتم دادند
هر که شد محرم دل در حرم یار بماندهرکه این نکته ندانست درافکار بماند صوفیان واستُدند از گرو می همه رخت خرقۀ ماست که در خانه خمّار بماند
صلاة و پذیرش صلاة شرط ورود به حرم معشوق است. در آنجا نه فاصله ای است و نه حُزنی از گذشته و نه خوفی از آینده. در حرم یار انسان از نفس امارّه به لوامه به ملهمه به مطمئنه به خالصه به راضیه و به مرضیه می رسد و صدای معشوق را می شنود که در گوش او نوازش گرانه زمزمه می کند که اُدخِلو فی نفس راضیة مرضیة داخل شو . این بار نه بر بهشتی و نه بر باغی نه این بار به بهشت من و به حرم من ، به آغوش من در مصلّای من فرود آی و به ممکن شو و از مرزهای معراج عروج کن و در سینه من خانه گزین.
سالها من در سینه تو ساکن بودم. اینک تو در سینه من و در قلب من باش....
قرآن محرم خانه ای است و حرمی است که معشوق منتظر وصال است. حرم جائی است که رود به دریا می ریزد و نه از رود اثر به جا می ماند و نه از چشمۀ رود و همه جا دریاست...
قطره دریاست تا با دریاست ور نه او قطره و دریا دریاست.
صلاة یک رابطه عاشقانه بین محّب و حبیب است بین عاشق و معشوق است. صلاة مقامی است که معشوق وعاشق در یکدیگر منحل می شوند و عشق واسطه از میان بر می خیزد و منحل مشود.
عشق بازیچه و حکایت نیستعشق افسانه و شکایت نیست
هر که عاشق شناسد از معشوق قوت عشق او بغایت نیست
داستان حرم را با دیگران نگوئید. مگر حسین منصور حلاج داستان عشق بازی های خود را هرگز به زبان آورد؟ تنها می گفت من از او جدا نیستم و به او پیوسته ام
چنان مستم که می افتد جام از دستم بزن مطرب نوائی که از غم وارستم
می گل گون چنان کرده اثر در جانم که در مستی زخود رستم باو پیوستم
مگر سید الشهدا حسین (ع) هرگز از داستان حرم با کسی کلامی گفته است ؟ یا مگر علی (ع) در وصل نهائی به معشوق جز آن چیزی گفت که گفت به عظمت حق سوگند که از فراغ رها شدم و به تو پیوستم .
این ها همه در مقام صلاة به وصال رسیده و در حرم معشوق و در دریای بی کرانه او مستحیل شده بودند.
ایمان به غیب و اقامت و دوام در نماز و انجام انفاق در اصلاح اخلاقی و اقتصادی جامعه و بعد سه شرط دیگر ... و کسانی که ایمان آرند. به آنچه به تو نازل شده و کسانی که ایمان آرند به آنچه از قبل نازل شده...
سئوال این است که اولاَ چرا باید به آیات گذشته دوباره ایمان داران ،ایمان بیاورند؟ وسئوال دوم این که این آیات ( گذشته ) را در کجا باید یافت تا بتوان ایمان آورد؟ و کسانی که به آن آخرت یقین دارند.
رابطۀ آخرت یعنی ادامه هستی بعد از هستی جسمانی یا با موضوع هستیِ خارج از ادراک ما اشاره به هستی باطن و ظاهر، قبل از ما و بعد از ماست .
2:5این افراد (متقیان ) که سه شرط : انحصار عبادت ، انحصار استقامت، و تقوا را دارا هستند ، از سوی ربّشان واولئکَ هُمُ المُفلِحون خوانده می شوند.
فَلَ حَ = شکاندن – شکافتن – بریدن – شخم زدن – بهم ریختن – زیر و زبر کردن – خویش بر زمین زدن – پاک سازی و بارور ساختن و آماده ساختن و تولیدی ساختن خاک و مصلّا.
بدست آوردن – محافظت ارزش – موفق – ثروتمند – شادمان – مستقل – دائم و پایدار
تا اینجا قرآن به عنوان یک مدرسه شرایط نام نویسی شاگردان را معین می کند که باید رعایت کننده و متعهد به رعایت انحصار عبادت انحصار استقامت و احراز تقوا باشند و بعد درب مدرسه به روی آن باز می شود و وارد مدرسه می گرددند.
در اینجا سخن قرآن با شاگردان موقتاَ تعطیل می شود. ورودی خطاب قرآن متوجه معلمین و محصلین، هر دو می شود. محدودیت های آموزشی قرآن بسیار دقیق و معین است و به نوعی استدلال و احتجاج روان شناختی وجامعه شناسی پرداخته است که هر انسان بی غرضی را دچار حیرت و تحسین می کند.
روش آموزش، اثر آموزش، جواز آموزش ، ممنوعیت آموزش و اثرات اعمال و افکار در تحول کاراکتر و کارآمدی انسان تقویت و تضعیف استعداد ورابطه قوه و فعل وتحولات امکانات بشر در ارتباط با افعال و افکار او....
چگونگی مراحل عروج و یا بر عکس سقوط روانی و اخلاقی شخص چنان به محققین و تنویر در این آیات منعکس شده که جز شکر و سجده و تسبیح حق و سپاس از عنایت او هیچ دیگر نتوان گفت.
در داستان خلقت نوع بشر و استعداد او و علم استعدادی او از آغاز آیه 29 سوره دوم قرآن به تعریف تشبیهی بیانی خلقت انسان اشاره و گفته می شود که انسان در بُعد استعداد به علت توان وعلم می تواند تا درجه خلافت حضرت حق تحصیل ارتقاء و ارتقاع سلوکی و شهودی و فعلی نماید.
همچنین انسان به مناسبت داشتن اراده و اختیار می تواند به درجات حیوانی و جنائی سقوط نماید. یعنی انسان از یک خط افقی صفر می تواند صعود و یا سقوط نماید و نقشه راه سقوط و راه صعود از طریق هدایت برای او فراهم شده است. و طریق ارشاد و چگونگی سلوک، به عنوان درس بر ای او آماده است که مُختاراً فرا گیرد و یا فرو نهد.
بر این اساس به او توان و اهرم و اسباب تعقل فهم و قیاس و توزین داده شده است. در این مُتشـابهـات شگفـت انگیـز، پیوسته نقش نیروهائی ظاهر می گردد که هم در ساختمان هستی به کار آمده اند و هم به عنوان اسباب و ابزار تفاعل و تکامل انسان در خدمت او قرار داردن و از این نیروها در مُتشـابهات قرآن به نام فرشته نام برده شده است.
درآیه 32 مشخصاً ذکر می شود که فرشته تنها ناقل و حامل و عامل علم است و نوعی ابزار تعاملات نیروهاست و فی النفسه فاقد خاصیت تولید و یا تحول و یا تکامل علم است و این مهم در اختیار و در انحصار انسان است.
به بیان دیگر مَلَک یا فرشته نوعاً یک ابزار است که از نیرو و قدر کافی برای حوزه مأموریت خود را داراست ولی فعلیت و تأثیر او منوط و موکول به اراده و تصمیم انسان است.
شاید بتوان گفت فرشته نوعی قدر است که بر اجزاء ذرات عالم ممکنات مقدر شده و مقدور هر ذره ای را تشکیل می دهد. در آیه قبلی 32 فرشتگان می گویند که از خود علمی ندارند و تنها اسباب و وسیله انتقال نیرو هستند.
قالو سُبحانَک: تسبیح کردند خدا را ( از آنچه در تفکــر و در عقــل حصولـی انســان وارد مـی شود).
موضوع قالب ها
غیب دنیای نا شناخته:
منبع و منشأ نیروها و هستی هائی که تأثیرات و اثرات آنها را مشاهده می کنیم ولی از شهود و درک حقیقت مؤثر این آثار، عاجز و ناتوان هستیم. در شناخت غیب باید در بُعد تحلیلی هستی را به دو بخش ظاهر و باطن اصل و عرض حقیقت و ماهیت، حاضر و غایب تفکیک و تشریح نمود.
غیب بینی :
ابعاد هستی به ملموسات و محسوسات و شهادات و تجربیات و مفهومات ما خلاصه و محدود نمی شود. بلکه هستی و بودن فراسوی اندیشه و گمان انسان بوده و هست و به لحاظ تجربه آثار متقاعد به وجود اثر می شویم. ما از شناخت ذات و چگونگی آن عاجز هستیم.
آنچه قبل از ورود به تشریح آیه 33 لازم به تذکر است، ظرفیت انسان و فرشته است که در فرشته علم یک قدر و امکان است که از او می گذرد . یعنی فرشته اسباب انتقال علم از غیب به حضور و از باطن به ظاهر است. و علم عبودی توسط فرشته و بر حسب قانون عرش در بعُد استعداد انسان نهادینه می شود.
پس انسان از علم کل اسماء مطلع و با خبر است . این علم در استعداد ارادی اوست و او قادر است یعنی مقدور او شده که بر اساس اراده بتواند از استعداد خود با خبر شود و نحوه با خبر شدن او از طریق کاربرد عقل و قبول شرایط هدایت و سلوک در طریق نیل به تکامل از طریق ارشاد است.
انسان در این مسیر با دو نیرو مجهز است : یکی نیروئی که با اخلاق مهار می شود و وجدان شخص دارای توان اندازه گیری ارزشهاست و این تعین ارزشها از طریق وجدان به رفتار و هنجار انسان سرایت می کند و جزء فعلیت انسان می گردد.
نیروی دیگر علم و توانی است که فاقد ترکیب و توافق با اخلاق است. این علم در اصطلاح قرآنی علم شیطانی نامیده می شود که عامل تجمیل و تحمیل آن ابلیس است.
نقش اخلاق ایجاد اعتقاد به شناخت و رعایت ارزش عدالت و عمل صالح، امنیت و محبّت است. وقتی اخلاق معیار وجدانی انسان باشد ، علم انسان در جهت تأمین آن بر می آید. وقتی اخلاق معیار ومهار علم نباشد نیروی علم موجب ابا و استکبار می گردد. یعنی علم در جهت ایجاد طغیان و عصیان و فسق و فساد فاعل و شاغل می شود.
علم در کنار اخلاق موجب تسلیم انسان به حکم عقل و انصاف شده و از انسان موجودی ساخته که به خالق هستی و ناظم نظام آفرینش اعتماد می کند. و هستی را محصول دوستی و حُبّ خالق به مخلوق می داند و خالـق را خـِرد بـرتـر و یا اعلـم محسـوب می کنـد و بر این اساس تابع و مطیع او می گردد.
علم بی اخلاق، نیروی مخربی است که ریشه در سرپیچی و عناد و همچنین خطرناک تر از عامل دیگر، ریشه در استکبار دارد.
کِبر : به معنای بزرگی و سروری و برتری و فضل و تقاوت غیر قابل انطباق با سایر مظاهر هستی است.
علم و نیروی ناشی از علم بی تقوا و بی اخلاق دارای پایگاه غرور و خواستگاه کبراست. مستکبر یعنی جستجوگر و تلاشگردر آرزوی رسیدن به کبر و برتری می کوشد تا از دیگران مانند نردبان بالا برود و افراد جامعه برای او حکم پله های نردبان را پیدا می کنند.
مستکبر بر آن است که بر فوق دیگران جلوس کند و هستی را به عنوان خادم خود محسوب می کند و همـه انسان ها را مملـوک خـود می دانـد و خود را بـرتـر و متفـاوت و در فـوق دیگـران مـی شناسد.
چنین نگرشی در جهان، مقابله و محاربه کامل با مفاهیم و معادلات مربوط به عدالت و تساوی آثار و ارزشهای حقوقی در جامعه بشری است .
به این لحاظ است که در متشابهات قرآن، در حکم شیطان و کبر، تشبیهات فراوان آمده است یا مثالهای بسیاری آمده است که ضدیّت با عدالت و انصاف و عدم پذیرش حقوق مساوی برای نوع بشر، از مظاهر آن است.
استکبار به مالکیت انحصاری وجامعه طبقاتی و برده داری و استبداد و ایجاد فقر و تنگدستی برای جامعه بشر و تکاثر و احتکار و اقتدار و ایجاد ضعف و جهل و وحشت در جامعه بشر معتقد است و خرافات وسیله ایجاد جهل و نادانی و خشونت برای مستکبر و وسیله ارعاب و تثبیت استبداد است.
دیگر از مشخصات استکبار شیطانی، عدم شناخت علم و فهم و شعور در دیگران است و مستکبر همه عالم را نادان و غیر مستحق به حق حیات می داند و بر این اساس تجهیز امکان می کند تا جامعه بشر به نحوی باشد که غیرمستکبر تابع و مملوک مستکبر باشد.
شیطان استکبار یک نیروی درونی است که در غیبت اخلاق و تقوا ایجاد می شود و تنها در معالجه و توجه درونی قابل علاج و درمان است.
در آیه 33 سوره بقره شیطان به این لحاظ مستکبر خوانده می شود که (مقصود از شیطان صفات و افعال و مکتب فکری شیطان است.) و لزوماً شیطان اشاره به یک موجود تجسمی نیست.
یکی از مشخصات فرشته و جن و سایر نیروهای موجود که فاقد قالب مستقل هستند. این است که در قالب های دیگر دارای حیات و موجودیت می شوند.
قالب انسان در واقع نوعی محتوی مطلوب برای آن محتوایِ طالبِ کبر و کفر می شود. شیطان دانسته کفر می ورزد.
آیه 35 : تا آیه 34 در کارخانه انسان سازی، انسان مجهز به علم و اراده و اختیارو دو نیروی اخلاقی و اهریمنی معرفی می شود. در آیه 35 به چنین انسانی در مرحله تشکیل و انجام امربه دانستن، عنایت مکانی می شود و انسان پس از اتمام نقشه ایجاد، پای به مکانِ هستی محدود و مقید و مشروط و موقت می گذارد.
هستی مکانی و یا ظرفی که انسان مظروف آن است، دارای حدود و قیود و شروط و عمر معینی است که هر یک از این ها در چگونگی تحول و تکامل حیات بشر تأثیر مستقیم و مرکب دارند.
سکونت اساسی انسان در بهشت معین شده است. یعنی انسان بطور طبیعی و نوعاً در بهشت آفریده و مسکن انسان به طور طبیعی در بهشت است. مسکن انسان دارای حدود و مرزها و محدودیت است و همین حدود شاخص قوانین و شرایطی است که تخطی و تجاوز انسان به آن حدود موجب تغییر شرایط زندگی او می شود. حد و مرز هر مکانی ، حد و مرزمکان دیگر است و پایان امکان هر کس آغاز امکان دیگری است .
علاوه بر محدودیت مکانی، انسان ملزم و مجبور به رعایت قوانین و شرایط و ضوابطی معین در زندگی اجتماعی است.
در آیه 35 می گوید : حق مکان انسان یک حق انحصاری نیست و این حق باید با زوج او مورد مشارکت در تعادل و تساوی باشد.
( زوج اشاره به اصل زوجیت و زندگی و نظام و قوانین اجتماعی است و اجتماع باید تابع قانون و حدود باشد).
موضوع حق و مسئولیت :
موضوع اخلاق و انصاف، موضوع قانون و حکمت ، موضوع کتاب و تزکیه و به طور کلی همه ضوابطی که برای عدالت لازم است در این آیه مطرح می شود.
صورت کامل و ظائف انسان در مسکن و مکان خود در آغازسورۀ جمعه سوره 62 از قرآن مجید، تعریف و تشریح شده است:
...... از میوه ها و محصولات و ثمرات و منافع محیط مسکون خود، براساس عدالت و انصاف برای ایجاد صلح و فایده اجتماعی، معادل عدالت و نیاز بـا رعـایت حـق دیگـران برداشت کـن و استفاده گرباش.
در حدود قوانین و حقی که استحقاق آن را داراید، دارای اختیار هستید. از این اختیار تجاوز نکن و به حقوق دیگران دست اندازی مکن و از مرزهای ممنوع تخطی نکن.
نزدیک شدن به درخت، نزدیک شدن به حدود و شرایطی است که استفاده از آن برای انسان ممنوع شده است. انسان باید تابع قانون باشد و حدود و حضور و قوانین زندگی اجتماعی را رعایت کند.
انسان باید اخطار پذیر باشد و پند قبول کند و تعقل در امور کند.
در این متشابه قرآنی، خدائی که اکبر است به انسانی که در مقابل این اکبر، اصغر است، می گوید: تجاوز به حریم این درخت، بی عدالتی و ظلم و ستم گری محسوب می شود.
توجه شود که البته در متن آیه گفت است : هر چه می خواهی، در چهار چوب مقررات و به هر ترتیبی که می خواهی مصرف کن ( در اینجا مثال به خوردن و سدِ جوع کردن است ) اما به حریم این درخت و این مکان و این نهاد نزدیک نشو. نزدیک نشو، چه برای استفاده از سایه، چه برای خوردن میوه و چه برای قطع درخت و چه برای فروش درخت یا تغییر محل درخت، تحت هیچ عنوان و برای هیچ هدفی و طلبی به این درخت نزدیک نشو!.
درخت در واقع اشاره به حدود و مرز آزادی انسان در رزق، در سکونت، در تجارت و هرنوع استفاده از مال غیر است.
در این امر به وضوح حق دیگران مشاهده می گردد که به لحاظ وجود حق غیر است که رعایت حریم یک مال و ثروت برای آدم و همسرش تحکیم می شود. در غیر این صورت ظلم و تعدّی به حق دیگران محسوب نمی شد. می دانیم که برای وقوع ظلم، قطعاً حق لازم است. لازم است که حق باشد، ذی حقی باشد و تجاوز به حق معین، صورت گیرد تاستم و ظلم دارای مفهوم واقعیت شود. در این آیه به وجود حقی اشاره می شود که حق دیگری و یا حق دیگران است و نباید به حریم حقوق دیگران تجاوز کرد.
البته نیروی شیطانی و صفت اهریمنی استکباری که کبر بر دیگران را جزء حقوق شیطانی و کبریائی خود می داند، پابند این ضوابط و حدود نیست و اساساً دیگران در مقام مادون او هستند و هیچگونه حقی برای هیچ کس محفوظ نیست و همه حقوق مربوط به اوست. و البته این مفهوم و معنای کبر و استکبار است. از این واژه در زبان انگلیسی به نام Discrimination استفاده کرده اند که مفهوم آن تبعیض است یعنی حق بعضی از حق بعضی دیگر برتر است ویا بعضی فاقد حق و یا بعضی واجد کل حقوق هستند و حقوق دیگران ناچیز و یا اساساً مفقود و غیر موجود است.
همین خصوصیات و باورهای شیطانی و همین مواضع اهریمنی است که توجیه استکبار و تبعیض و استبداد را می نماید و در سایه استکبار و درتنفیذ و تحمیل آن ظلم و تجاوز به حقوق دیگران حادث می شود.
به انسان گفته می شود که در مکان خود ساکن و از ثمرات و نعمات آن برخوردار باش و بهشت خویش را داشته باش و به حریم بهشت دیگران تجاوز نکن و بدان که همه ساکنان بهشت از حقوق مساوی در حق سکونت و ارتزاق برخوردار هستند.
حق سکونت و حق ارتزاق دو مبنای اساسی و دو استوانه حافظ و قیّم برای ایجاد، انجام و تعریف حق حیات است .
انسان بدون حق حیات فاقد هستی حیاتی می شود و انسان بدون داشتن مکان و رزق نمی تواند به حیات خود ادامه دهد. قرآن بعد از آفرینش انسان و تولد او بر مکان برای او حق مکان و حق رزق قائل می شود و عنایت می کند و انسان در کنار انسان دیگر و انسان ها کنار انسان ها، جملگی دارای حق مساوی در انتفاع از مکان و رزق هستند و این امر ضمن تأمین این حقوق، معرف محدودیت های این حقوق نیز می باشد. یعنی انسان هم دارای حق حیات است و هم مسئول حمایت و حفاظت از مبانی حیات دیگران.
پس شیطانِ آنها، ایشان را .....( توجه شود که شیطان یک موجود درونی است و این که شیطان فاقد قالب و جسم اختصاصی و انفرادی است ).
انسان و نفس او دارای قالب معین جسمانی هستند که خانه انسان و قالب نفسانیات و وجدانیات اوست.
جن و فرشته و شیطان و سایر نیروهای موجود و نامرئی، تنها قادر به حیات و هستی در قالب انسان هستند و نمی توانند قالب خارجی و اختصاصی داشته باشند.
به همین لحاظ شیطان و فرشته را باید در درون انسان جستجو کرد. نیروی نفسانی و فاعله انسان از نفس شیطانی امارّه تا نفس مرضیه و راضیه و صافیه پیش می رود و این تحول و استحاله انسان بین دو قطب رحمانی و شیطانی در بطن و درون خویش است .
پس نفس شیطانی اماره مستکبِرِ ظالم ایشان فریب خورد و نفس اماره و شیطان درونی ایشان و ایشان را در فعلیات و باورهای تسلیمی دچار تزلزل و ناپایداری و نتیجیتاً، سقوط کامل نمود وباعث شد تا از مقام و مرتبه امنیت و آرامش و حمایت و عنایت به منطق نفرت و کینه و دشمنی که عدم آرامش و امنیت و صلح و عدالت است، ساقط شوند و فرو افتند.
پس شیطان آنان را به لغزش افکند ( تا به آن درخت نزدیک شدند) و به لحاظ و به علّت آنچه کردند، اکتساب عمل ایشان این بود که مرتکب ظلم و تجاوز به حقوق دیگران شوند و از ظالمین محسوب گردند و( به لحاظ این عصیان و ظلم ) ایشان را در مقام ساکن این بهشت خارج کرد و بیرون آورد.... و گفتیم که ( ازبهشت) فرود آئید که برخی از شما برخی دیگر را دشمن دارید و شما را در زمین تا روز قرارگاه و وسیله رزق شما باشد برای دورانی معین.
این امر و یا دعا و دستور وقوع نیست. این بدان معناست که شما دشمن یکدیگر هستید.
به بیان ساده تر اکنون که شما دشمن یکدیگر هستید، پس به جرم این عداوت و دشمنی از محیط امن و شریف جامعه امن و عدل خارج شوید. در واقع انسان موجب خروج خود از مکان فیزیکی نیست، بلکه از محیط و مشخصات و شرایطی که از بین برده است خارج شده است.
اصطلاح خروج، اشاره به فقدان شرایط است. یعنی وقتی امنیت و صلح و آرامش و عدالت را در محیطی تخریب می کنیم، همان محیط ثابت که درآن ساکن هستیم، تبدیل به محیطی غیر امن و غیر صلح و غیر آرام می شود.
خروج به معنای خارج شدن از شرایط و وضع شرایط دیگر است . به این معنا نیست که ساکن متحرک و خارج می شود بلکه این شرایط است که متغیر می شود و سبب تغییر محل سکنی و جامعه می گردد.
این که ما تصور می کنیم که یا مکان و یا مَکین حرکت می کنند ، چنین نیست بلکه مکین و مکان، یعنی سرنشین و مسکن و جامعه ، ملت و ملک بر جای باقی است ، لیکن شرایط حاکم بر آن متغیر می شود و مفهوم اخراج ، خروج از شرایط بهشتی و ورود به شرایط غیر آن است.
انسان معمار و سازنده بهشت و دوزخ است و دوزخ بدون انسان و اکتساب او مفهوم و معنائی ندارد. وقتی در اتومبیلی هستیم و یا در قطار و در فاصله نزدیک از کنار درختان می گذریم تصور می کنیم که ما ثابت و درختان سیارّند. وقتی در محیط هستیم و شرایط را عوض می کنیم این ما هستیم که باعث تغییر می شویم اما زمین و زمان و انسان، همه ثابت در سکنی هستند ولی این شرایط است که سیار اوست و تغییر می کند. لیکن تصور ما بر این است که مکان سیار است و سایر عوامل ثابت .
کسی نه به بهشت وارد می شود و نه از آن خارج می گردد. بلکه انسان شرایط صلح، محبت، عدالت و آرامش را به هم می ریزد و محیط دچاراغتشاش وتغییر می گردد و همان بهشت است که جهنم می شود و همان یاران هستند که اغیار می گردند. همان محبّان هستند که به شکل اعداء ظاهر وفاعل می شوند.
این موضوع باید به کرّات تذکر و تزکار شود تا آثار سِمِج و دیر پای بدآموزی و اشتباه در مورد بهشت برطرف شود.
پس شیطان ایشان را به لغزش افکند و آنان را از آن مقام ( حالت ) بیرون آورد و گفتیم فرو آئید ( زیرا ) که برخی از شما برخی دیگر را دشمن هستید و برای شما در روی زمین محل قرارو بهره خواهد بود برای مدتی معیّن .
به طوری که ملاحظه می شود به سبب ظلم و تجاوز، دشمنی و عداوت ایجاد می گردد. یعنی تجاوز و ظلم سبب انقراض دوستی و اتحاد می شود و چون دشمنی آغاز می گردد امنیت و صلح و تولید ثروت و نهایتاً تکامل و تعالی انسان متوقف می شود. همانگونه که مشهود است مکان مکین عوض نمی شود و مکین از جائی به جائی منتقل نمی شود بلکه شرایط و محیط ساخته اعمال و هنجار انسانها ست و الاّ همه زمین ها یکسان است.
ضمنا" بهشت و جهنم معلول علت اعمال و تحصیل و اکتساب معاملات و مبادلات انسانهایی است که با نتایج آن مقابل می شوند و منطقی نیست که انسان جائی را آلوده کند و مجاز باشد که این آلودگی را به دیگران تحمیل کند.
پس آدم از رب خویش کلماتی آموخت و خداوند ( ربّ ) توبه او را پذیرفت. زیرا خداوند توبه پذیر و رحیم است.
در این آیه که ادامه صفحه آرائی خداوند برای تفهیم موضوع مهم آفرینش است ، آدم بعد از تکامل و تشکل و تولد، محتاج مکان و معیشت است و این دو اساس و پایه نیازهای حیاتی و اساسی انسان را تشکیل می دهد.
همۀ انسان ها برای آغاز حیات وادامه آن، محتاج به مکان جهت اسکان و معیشت جهت تداوم حیات می باشند. بنابر این برای انسان در جامعه دو موضوع اسکان معیشت در تبادل و تعامل دائم و غیر اجتناب با سایر انسان ها، از مهم ترین مسائل حقوقی و اجتماعی است.
زمین و رزق، دو عامل و وسیله ای است که در طول تاریخ بزرگترین عامل و علت وسرچشمه همۀ تحولات در جامعه بشری بوده است و تشکیل حاکمیت و کشور و جنگ و اقتصاد و ظلم و عدل، گناه و صواب، جملگی بر محور زمین و مشیت استوار است . مشیت اشاره به احتیاجات جسمی است و محدود به تغذیه می شود.
38: فَتلَقّی = تلقی به معنای مقابله دو صورت در مقابل هم و انتقال معنا و مفهوم از طریق معاینات و تقابلات وجوه قابل ادراک می باشد.
تلقّی ضمن آن که می تواند به مفهوم آموختن و فرا گرفتن باشد، به نوع خاصّی از روش و طریق فراگیری و انتقال مفاهیم، اشاره دارد که محمل تعلیم و تعلّم بر یک محمل دیداری استوار است. در ارتباط با موضوع وحی نیز ما شاهد همین روش هستیم. در سوره نجم به وحی در شکل تقابل و تجانس و تقارب اشاره می کند ودر سورۀ علق پیامبر مأمور خواندن می شود. خواندن منطقاَ مستلزم روئیت یک لوحه در درون و یا برون است. تلقی نوعی تجربه در دریافت یک مفهوم است که از طریق اکتساب وجوهی و وقوع یک مفهوم از یک صورت، تحصیل و مفهوم می شود.
آدم ( نوع بشر) کلمات را ازرب خود شنید و یا کلمات را در رب خود دید ویا کلمات را از طریق تلاقی آموخت. منطقاً مفهوم این آیه این است که انسان از خدا کلمه را آموخت و آنگاه کلمه را بکار برد و با ادراکی که از مفاهیم کلمه در ذهن خود داشت از طریق استعمال و مخابره کلامی که آموخته بود، به خدا توبه کرد و خدا توبه او را پذیرفت.
به طوری که درآیه دیده می شود مطالب توضیحی فوق در آیه فوق نوشته نشده و اما بدون آن هم جمله نا مفهوم و نا تمام باقی می ماند. آشنائی با روش انتقال مفاهیم در قرآن بسیار ضروری و اساساً این نحوه آموزش، یعنی اختصار و استنتاج بسیار شگفت آور و قابل تحسین است .
در محاورات معمولی و در روش قصه گوئی همه تعاملات به ترتیب وقوع ذکرمی شود. در قرآن واسطه های تعامل حذف می شود. در نتیجه در اتصال و ارتباط با مبتدا، منطقاً معین و گزارش می شود.
در آیه 37 ملاحظه می شود که انسان کلمه آموخت و خدا توبه او را پذیرفت . این عین متن آیه است . آیه نمی گوید که انسان نخست کلمه را آموخت و سپس مفهوم کلمات را شناخت و آنگاه تعهد به توبه از اعمال زشت نمود و بعدعملاً توبه کرد آنگاه شرایط توبه را ارضاء کردو بدین ترتیب توبه او پذیرفته شد.
بدین ترتیب مطالب واسطه بین دو واقعه متلازم به لحاظ حفظ اختصار حذف می شود. بدون آن که آن مفاهیم غایب و یا حذف شده باشند.
ما از سایر آیات قرآن فرا می گیریم که توبه دارای چند شرط است :
1- وقوع و انجام عملی که خطا باشد.
2- خطا به معنی تجاوز به حقوق شخص و یا خدا.
3- وقوف به خطا و درک مفهوم تجاوز و شناخت خطرات و علل منع آن
4- نیت در اصلاح
5- انجام اصلاح
6- ارضاء همۀ شرایط
7 - تعهد به عدم تکرار
8- پرداخت صدق بستانکاران
9 - جبران خسارت
10- اخذ رضایت
11- تعهد به عدم تکرار
12- تقدیم توبه به درگاه حق
توبه به منظور بازگشت به منطقه و شرایط قبل از وقوع خطا و پاک سازی ذهنیتِ توبه گزار و همچنین همه کسانی که زیان دیده اند. یعنی زیان کننده زمانی به شرایط و زمان قبل از زیان رسانی باز می گردد که زیان شونده به جایگاه قبل از خسارت بتواند باز گردد.
به عبارت دیگر توبه ای پذیرفته می شود که مشمول غفران حضرت حق بوده باشد.
در این آیه پذیرش توبه با صفت رحیم مقارن آمده است . یعنی روش و شیوه و موازین و مقررات پذیرش توبه برای نوع بشر باید بر اساس صفت رحیم یعنی تداوم حیات و تداوم رحمت و حمایت باشد.
ضمناً باید اشاره کرد که کلمه و یا سخن گفتن در انسان بوسیله رب او از طریق تلقی آموخته شده است و کلمه افزون بر امکان، اشاره به چیزهاست.
در همه موجودات امکان ایجاد صوت و پیام رسانی و خبر رسانی و انتقال یک اشاره و حالت وجود دارد. در انسان این امکانات به اضافه وجود منطق و اندیشه در زبان، امکان مکالمه و انتقال اندیشه را تنها در انسان امکان پذیر می سازد و سایر جانداران قادربه آن نیستند.
به بیان دیگر انسان چون کلام را از مقام ربانیت با تلقی آموخته است و زبان او زبان تلقی است و از طریق هم وجهی و هم صورتی با رب سخن می گوید.
انسان تنها موجودی است که می تواند با مخاطب نامرئی وغیر ملموس سخن بگوید و این تقاوت زبان و صدا در بُعد ایما و اشاره و مخابره با زبانی است که علاوه بر مخابره و انتقال اندیشه با مخاطبی سخن می گوید که به حواس خمسـه ظاهـری در نمی آیـد لیکـن هنـوز به عنـوان مستمع تلقـی مـی شود.
قُلناَاهبِطو = قُلنَهبِتو : گفتیم فرود آئید از آنجا همه شما جمیعاً، تا آنگاه که برای شما بیاید از جانب من راهنمائی برای شما. آنان که او را پیروی کنند هرگز بیمناک و اندوهگین نمی شوند.
ملاحظه می شود که آدم بعد از ارتکاب جرم تجاوزبه حقوق غیر، باعث آلودگی و فساد در محیط زندگی و در مکان می شود و بهشت و عدل را از حالت طبیعیِ امنیت و عدالت خارج می کند.
آنگاه انسان به زیور کلام و عنایت توبه آراسته و مجهز می شودو زبان توبه و شرایط توبه را می آموزد و توبه می کند و توبه او قبول و بخشوده می گردد.
توجه شود که قبل از توبه و بعد از توبه دستور اخراج از امنیت به ایشان صادرمی شود. یعنی در واقع توبه ایشان و در خواست اصلاح محیط قبول می شود. اما هنوز دستور اخراج شرایط بقوه خود باقی است. یعنی چه در توبه و چه بدون توبه حکم بر این است که ازاین محیط خارج شوید و یا شما شایسته پذیرای محیط امن و عدل نیستید.
ظاهراً این امر سوال آور است که خطائی سرزده و دستوری صادر شده، توبه ای شده و پذیرفته شده اما هنوز دستور قبلی تکرار می شود.
موضوع مهمی که در اینجا مطرح است، در سلسله مراتب ساختمان نوع بشر، قرآن جزء جزء اجزاء متشکله او را در بُعد تن و روان مشخص می کند و به حق جامع ترین درس انسان شناسی در معرفت به درون انسان و مراتب روانی و تربیتی و اخلاقی اوست و ترکیبی از روان شناسی و معاینه اخلاق را شامل است .
انسان مسئولِ معقول، مستعد، انسان مطیع، انسان طغیان گر، رحمانی، شیطانی، عادل، ظالم.... همه احوال انسان قدم به قدم و جزء به جزء بیان می شود....
در یکی از این مراحل انسان دست به تجاوز به حریم ممنوع می آلاید و مرتکب طغیان و جنایت و ستم و ظلم می شود. انسان دراین مرحله متوجه خطای خود می شود و تمایل به پوزش و بازگشت و اصلاح پیدا می کند. حضرت حق براو عنایت می کند و به او وسیله مقابل اندیشه و نیت و ابراز قصد و مخابره می دهد تا او بتواند آنچه را در دل دارد اظهار کند. انسان متکلم به کلام و قادر به تجهیز جهاز واژه ها و قادر به تفهیم و مکالمه می شود. انسان به این وسیله توبه می کند اما در توبه او قصد اصلاح دیده می شود اما امکان اصلاح دیده نمی شود.
گذشته از آن انسان از سقوط خویش شرمنده است و از وقوع آن شرمسار و پوزش می طلبد و می خواهد که جبران خسارت کند تا محیط امن و عدالت بر او عنایت شود و به آن باز گردد. به او گفته می شود که محیط امن و عدل اینک فاسد و ویران شده و خانه او به دست او فاقد امنیت و شرافتِ خانه است. اصلاح هر فساد با پذیرش و حتی تغییر انجام نمی شود. انسان مجبور است تا نخست علت فساد را جستجو کند و فساد را در ریشه و در علت درمان نماید.
برخی از امراض با دارو درمان می شوند. برخی دیگر با علت یابی درمان می شود. اکثر قریب به اتفاق بیماری های روانی با درمان معالجه نمی شوند و باید علت یابی شده و با درمان علت، معلول و عارضه معلول مداوا خواهد شد. مثلاً طفلی که محبت مادر ندیده است، نوعاً در بزرگسالی دارای کمبودهائی است که با محبت دیگران سرشار و ارضاء نمی شود و لازم است مداوا در علت آغاز شود.
در این مثال قرآنی انسان نمی داند چرا میل به طغیان دارد و چرا در مقابل ولی نعمت خود سرپیچی می کند و چرا در مورد تسلیم شدن و صلح آوردن به این درجه اکراه و سرسختی رسیده است؟
به این لحاظ پذیرش توبه انسان از سوی خدا ملازم با شناخت ریشه های ایجادی و باعث فساد و درمان آن با امر هدایت و درمان علت است. به عبارت دیگر وقتی انسان محیط را آلوده کرده است، توبه او منطقی نیست مگر آنکه از تولید فساد بیشتر جلوگیری شود تا فساد حاضر درمان شود. و این تلازم و وجوب ما را به مرحله دیگری از نیاز بشر یعنی نیاز به هدایت رهنمون می شود.
انسان آلودگی محیط زیست خود را و همچنین سقوط عدالت و امنیت و اتحاد و محبت را خود باعث شده است و شرایط معلول را اکتساب کرده است . در قانون تعامل طبیعی و یا عمل و عکس -العمل و آنچه انسان کرده است تحصیل و اکتساب چنین نتیجه ای داشته است.
هدایت در زبان قرآن ارائه نقشه راه سعادت و راه درمان فساد و راه استقرار امنیت و صلح، آرامش و عدالت است. هدایت هم درمان است هم پیشگیری، هم اصلاح و هم جبران. به این خاطر است که انسان پس از قبول توبه مورد عنایت قرار می گیرد تا بوسیله پزشکان روان و حکیمان الهی بتوانند هم دارویابی کنند و هم درمان سازی نمایند، هم جبران مافات کنند و هم از تکرار وقوع فساد پیشگیری و ممانعت کنند.
محیط نا امن، بی عدالت، فاسد، تخریب شده و مردمی دشمن یکدیگر.... این ها تصویر یک جامعه فاسد است که محصول دست جهل و خرافه و طمع و تکاثر انسان است وبرای تحقق توبه و امکان وقوع آن این عوارض باید از ریشه درونی و تربیتی اصلاح و درمان شود.
به همین لحاظ خدا می گوید این فساد درمان نمی شود مگر آن که هدایت شوید و از آنچه به آن هدایت شده اید پیروی کنید تا محیط شما اصلاح شود و جایگاه شما به جایگاه بهشت باز گردد و تبدیل شود.
و چون راه هدایت را که بر شما عرضه می شود یافتید و درآن به سلوک پرداختید و به ارشاد دست یافتید محیط شما بهشت می شود و نشانه های آن دوچیز است : نه خوف خواهید داشت و نه اندوه.
قرآن می گوید: چون محیط آلوده شد، نیک و بد محکوم به تحمل و تقابل با آن هستند و به این علت پایه های منطقی مسئولیت مشترک اجتماعی بنا می شود و باز قرآن می گوید : جمیعاً از بهشت خارج شوید.
موضوع اجتماع و مسئولیت مشترک و وظیفه مشترک افراد به یکدیگر یکی از اساسی ترین مراتب تعلیماتی قرآن در باب حقوق فرد و جامعه را تشکیل می دهد. در مقابل بهشتی که شاخص آن امنیت و شادی، اخلاق وعدالت است، جهنمی وجود دارد که شاخص آن خوف و حزن و فساد و ظلم است.
کار هدایت و تحویل دروس است . مطالعه دروس و به کار بستن آن به عهده محصل است و اکتساب تابع اعمال فرد خواهد بود.
2:39 – و آنان که کفر ورزیدند تکذیب کردند آیات ما را، ایشان اصحاب ( جمع صحابه ) آتش هستند و در آتش سرنشین دائم خواهند بود.
از تلفیق و تجمیع مفاهیم و معانی مرتبط با صَ حَ بً و یا صحابه و یا جمع آن اصحاب، به یک مفهوم جامع می توان اشاره کرد و این مشارکت و قرابت و نزدیکی و ارتباط علّی و هم جنسی و مراقبت در حفظ آنچه در ارتباط با او هستیم.
به عبارت دیگر صحابه هم جنس و هم داستانی و مشارکت و رابطۀ علّی در ساختمان هویتی یکدیگر است. مثلاً صحابه پیامبر هم شبیه پیامبر بودند. هم هدف با ایشان بودند و هم در امور علّی با ایشان مشارکت داشتند. هم دوست بودند و هم همفکر . و دارنده ارزش های برابر و حافظ و حامی یکدیگر.
صحابه آتش هم همینگونه است و قرآن در باب متشابهات میفرماید:
و کسانی که کفرورزی کردند و کفر نمودند وبر حقایق معلوم خود پرده انکار کشیدند و دانسته خود را انکار و بر کذب ایشان منطقاً اقرار نمودند و دانسته و با چشم باز به خطا افتند... مصاحب و همنشین و شریک و مشابه و مرتبط و هم سِنخ همسان آتشند و چون خود آتشند، با خود و در خود در آتشند.
یکی از نگرش های قابل اصلاح در جهان بینی عقلانی و معنوی نگرش بیرونی فرد به روابط علّی است . برای انسان بسیار آسان و آسان نگری است که علت و معلول چیزها را در خارج خود جستجو کند و بواسطه آن از خود سلب مسئولیت کند و از منطق علّی بگریزد. وقتی علت چیزها در خارج از ماست، ما معلول آن و نهایتاً مظلوم و قابل تبرئه می باشیم، حال آنکه درون نگری و اکتشاف عقل در درون شخص موجب انقلاب فکری و درک مسئولیت شدید انسان می شود وهر چند در ظاهر انکار نماید و کفر ورزد، در درون بدهکار و خطا کار است و خود بیش از هر کس دیگر بر این امر واقف است.
به این لحاظ است که ما دوزخ را خارج از وجود خود محسوب می کنیم و همه شواهد رابرای اثبات همین موضوع به کار می گماریم.
نحوۀ دعوت کردن شیطان :
در اینجا به عنوان یک جمله توضیحی باید اضافه کنم موضوع ایجاد تزلزل توسط شیطان و یا اساساً دعوت شیطان به قبول سرپرستی شیطان به وسیله تجهیز محیط و فراهم آوردن شرایط مورد قبول و رضایت شیطان، مثل ظلم، دشمنی، جهل و خرافات و دروغ و خشونت و نظائر این هاست که محیط زیست و پرورش و رشد و نمو و اقتدار شیطان است.
جهنم و شیطان هردو شرایطی هستند درونی و ذهنی و محیط آن ساخته و موجود به واسطه اعمال و تصورات ذهنی انسان است که امری است درونی و موجودیتی مستقل از وجود ذهنی انسان و اعمال او ندارد.
واژه اصحاب به عنوان شریک و حامی و هم جنس و یاری دهنده و هم شکل وهم خاصیت و معرف و مولد، معنا می دهد و یاران و هم جنسان آتش اشاره به محیط و شرایطی است که انسان بنا می کند و موجب می شود و در آنچه ساخته مجبور به مصاحبت و قرابت و تحمل عوارض و نتایج آن است. به چنین شرایط اجبار تحمل در بُعد اکتسابی خُلود گفته می شود.
" خالد " به معنای سرنشین و مصاحب و همدم و مقیم و متحد با شرایط ایجادی است و به این معناست که انسان پس از بنای ساختمان آتش، مجبور به مصاحبت و اتحاد و اقامت در شرایطی است که ایجاد کرده و با آن به ترکیب و اتحاد بر آمده است و تا شرایط باقی است اقامت هم باقی است.
2:40 ای فرزندان بنی اسرائیل، متذکر شوید و بیاد آورید نعمتی را که بر شما ارزانی داشتم و به عهد خود وفا کنید ( رابطه نعمت با عهد ) تا به عهد با شما وفا کنم و تنها از من حذر کنید و برای من حذر کنید.
در آیۀ پر اهمیت و پایه ای خداوند به مخاطبِ بنی اسرائیل اشاره می کند. بنی اسرائیل فرزندان و نسل حضرت یعقوب اند. یعقوب فرزند اسحاق و اسحاق فرزند ابراهیم است. در ادبیات توراتی پس از آن که یعقوب با خدا به کُشتی برمیخیزد لقب و نام اسرائیل اخذ می نماید.
حضرت اسرائیل ادامه پیامبری در سلسله ابراهیمی است. حضرت ابراهیم دو فرزند داشته است به نام های اسماعیل و اسحاق که هردو مقام نبوت داشته اند. هر دو فرزند دارای فرزانـدانـی بـوده اند و از خود نسل ماندگار بجا گذارده اند.
فرزندان یا نسل شناخته شده حضرت اسماعیل تا زمان پیامبر اسلام هیچ یک پیامبر نبوده اند. و در قرآن از فرزند اسحاق بنام یعقوب یاد شده است و در این آیه اشاره به نعمتی می کند که به فرزندان اسرائیل و یا قوم بنی اسرائیل عطا شده بوده است.
موضوع قومیت و نحوه شناسائی آن از اهمیت بسیاری برخوردار است و احراز هویت از این واحد اجتماعی حتی از مقام اهمیت بیشتری برخوردار است.
بنی اسرائیل اشاره به هویت اجتماعی و سیاسی یک گروه و یک قوم است که تابع و ذی نفع یک رشته قواعد ومنافع خاصی بوده اند و لزوماً اشاره به نسل و خون از یک خانواده نمی باشد. یعنی هر کس تابع شرایط و برخوردار از منافع قومی و گروهی این عده بوده است، بنی اسرائیل محسوب می شود و موضوع نسل و نـژاد نمی توانـد در این مورد شاخص این احـراز هـویت باشـد کمـا اینکه در حال حاضر نیز قوم بنی اسرائیل شامل نژادهای مختلف با رنگ و پوست و اقلیم و فرهنگهای بسیار متفاوت و متفارق است و هر کس با وقوع و انتفاع از مزایا و قبول عضویت جامعه بنی اسرائیل، در ارتباط با این خطاب قرآنی در این آیه، بنی اسرائیل محسوب می شود و گو این که اکثریت قریب به اتفاق ایشان در واقع از نسل یعقوب بوده اند. نسل و قوم در این آیه اشاره به موضوع مشترک اجتماعی یک گروه در ارتباط با تطبیق و یا تخلف از تعهدی است که بر ذمه همان قومیت و جامعه ایشان بوده است.
اِذکُرو: یعنی بیاد آورید ومتذکر شوید. تذکار و یاد آوری یکی از گسترده ترین و شامل ترین واژه های حقوقی و علّی و تکلیفی در قرآن است.
تذکر به معنای یادآوری یک موضوع است. در بعد حقوقی یاد آوری یک پیمان و یا یک تعهد، اشاره به امر یاد آوری اضلاع پیکر تعهد است. مثل اصحاب تعهد، موضوع تعهد و عصر و زمان تعهد، اجرت المثل و بهای تعهد، مسئولیت ها و مزایای ناشی از تعهد، تخلفات از تعهد و شرایط و تامین خسارات و جرائم متعلقه درفکول انجام تعهدات
" : بیاد آور نعمتی را که بر شما عنایت کردیم." یعنی بیادآور هویت کسانی را که تعهد کردند و این تعهد را در چه ظرفیتی انجام دادند. آیا به نام شخص و یا به نام خانواده و یا به نام قوم یا به نام ملت؟
آیا از قوم و یا مردم خود در مقام موکل اخذ وکالت درعقد تعهد و میثاق، اخذ کرده بودید؟ آیا مجاز به تعهد کردن از طرف قوم خود بودید وقتی تعهد را انجام دادید؟ چه کسانی بودند که تعهد کردند؟ آیـا مخاطبیـن قـرآن متعهدین هستنـد و یـا تعهد کنندگان در گذشته هستند و اینان وراث مسئولیت های ایشان هستند؟
موضوع بعد پس از اصحاب تعهد و وراث و نمایندگان ایشان، موضوع عصر و زمان و طول و استمرار زمان تعهد است. موضوع بعدی نفس موضوع تعهد است. درچه موردی و به چه منظوری تعهد شده است و طبیعت و حدود تعهد مربوط به چه موضوعات و چه اهداف وچه مطالبی است ؟
موضوع بعدی موضوع اجرت المثل در تعهد است. یعنی دو تعهد در انجام دو امر در مقابل یکدیگر مقرّر می شوند. در مقابل تعهد بنی اسرائیل، چه تعهدی و از سوی چه کسی آن تعهد صادر شده بود؟ موضوع تعهد متقابل خدا در مقابل تعهد بنی اسرائیل چه بوده است؟
به نظر می رسد که بنی اسرائیل از طرف خدا نعمت خاصی را دریافت کرده بودند و در مقابل آن تعهد کرده بودند که ملزم به انجام وظیفه ای خاص بوده اند.
در این آیه ( 40 ) به این وظیفه خاص اشاره می کند و می گوید به آنچه تعهد کرده اید وفا کنید. تعهدات خود را انجام دهید. تعهد نوعی وام و دین و تکلیف و وظیفه است و خدا به بنی اسرائیل می گوید که شما تعهد کرده اید و تا کنون به تعهد خود عمل نکرده اید. زیرا اگر به تعهد خود عمل کرده بودند، این تذکر و هشدار داده نمی شد.
در اینجا ظاهـراً تخلفـی صورت گرفتـه است کـه از طـرف بنـی اسرائیل بـوده است و خـدا مـی گوید: من از ناحیه خود به کلیه تعهدات خود به طور کامل عمل و وفا می کنم.
پس خدا به تعهدات خود طبق وعده عمل کرده. اما طرف دیگرِ قرار داد از وفای به تعهد سرباز زده است. در ادامـه تـذکر به بنی اسرائیـل یک درس و یک اخطـار نیـز هست. به ایشان گفـته مـی شود و دستور داده می شود که تنها از من برحذر باشید. شما تنها در مقابل من مسئول هستید.
" دیگری را نپرستید و برای جلب رضایت دیگران مرتکب شرک وانظمام آن به توحید نشوید. "
از مضمون این آیات هم در توحید وهم در تعهد و وفای به تعهد در قوم بنی اسرائیل خلاف وارد شده است.
2:41 در این آیه از سوره بقره ، این تعهد آشکار می شود. البته در تاریخ و هم چنین در متن دیگر آیات قرآن به موضوع بردگی و اسارت یهود و خروج از مصر وتعهداتی که در قبال آن شده، توضیحات کافی داده شده است . اما در این آیه به تعهد معین خطیری به طور مستقیم اشاره می شود.
قوم یهود متعهد بودند که امانت دار آیات خدا باشند و در امر نبوت از مسیر صداقت و امانت تجاوز نکنند و حقایق آیات را منتشر و اعلان نمایند و به طور کلی در امر نبوت و رسالت نبوی خیانت نورزند، دروغ نگویند، کتمان و پنهان کاری نکنند و باعث جهل و خرافه و خروج مردم از توحید نشوند. اما در عمل چنین نکردند.
در دین یهود به بعثت پیامبری با مشخصات پیامبر اسلام اشاره شده است و علماء یهود از طریق آیات تورات به این امر واقف هستند. این پیامبر و مشخصات او و مشخصات پیام خدا به او، آمده است و آیات انزالی به این نبی مصدق آیاتی است که وعده به ظهور او داده است، با این حال علماء یهود از قبول تعهد خود به قبول نبی موعود، به شرح تورات، سر باز زده اند و امتناع کرده اند.
به بیان دیگر بخشی ناگسستنی از آئین یهود قبول استمرار و قبول اعتبار استمرار دین یهود در مسیح و محمد است. یعنی بدون انجام این تعهدات دین یهود به کمال نمی رسد. به عبارت دیگر کمال دین یهود در تداوم و عبور از آئین مسیح و وصول در آئین اسلام محمدی است.
شناخت اسلام، احراز هویتِ اصالتِ موعودِ اسلام و تسلیم به آن، بخشی از دین واقعی یهود است.
در این آیه صریحاً به قوم یهود یاد آور می شود که قوم شما متعهد به پذیرش اسلام قرآنی است و اینک در تخلف از این تعهد هستید. شما تعهد کرده اید که حقانیت مسیح را بپذیرید و حقانیت و خاتمیت اسلام قرآنی را بخشی از مبانی دین یهود بدانید، و اینک صریحاً از وفای به عهد خود سرباز می زنید و به این لحاظ مرتکب گناه و جرم شده اید و مجرم محسوب می گردید.
در اینجا دو نکته اساسی وجود دارد: نخست این که تعهدات قومی یهود از طریق پذیرش دین یهود است. یعنی لحاظ وعلت تسری تعهد در میان قوم یهود، مدیون و منوط به لحاظ قومیت نیست. یعنی دو هزار سال پیش عده ای افراد با عنوان، هویت بنی اسرائیل تعهدی را پذیرفته اند، اینک چه مورد دارد که بعد از دو هزار سال افراد دیگری امروز مجبور به رعایت تعهداتی باشند که پیشینیان ایشان متعهد شده اند؟
آیا قوم متعهد یهودِ دو هزار سال پیش از یهودیان، دو هزار سال بعد که هنوز در قید حیات نبوده اند، وکالت و اختیار داشته اند؟ قطعاً چنین نبوده است و یهودیان زمان پیامبر اسلام نمی توانستند تابع و مسئول تعهدات گذشتگان خود بوده باشند. پس این مشکل حقوقی چگونه باید تحلیل و تبیین شود؟
پاسخ این امر این است که قوم یهود قبول کرده بودند وتصدیق کرده بودند و شهادت داده بودند و اعتبار بخشیده بودند و تضمین کرده بودند که اصول اعتقادی تشکیل دین یهود بر اساس قبول دین مسیح و دین اسلام قرآنی است.
یعنی تعهد پذیرش اسلام قرآنی بخش لایتجزاء از شرایط و تعهدات منصوب و مرکب و در دین یهود است. و به این ترتیب، مستقل از تعهدات قومی، فرد یهودی متعهد شخصی در قبول اسلام قرآنی است و این تعهد نه به لحاظ تعهد قومی اوست بلکه شرایط پذیرش دین یهود و اعتبار دین یهود، موکول و منوط به پذیرش چنین شرطی است. یعنی فرد یهودی با قبول و پذیرش دین یهودی متعهد به پذیرش اسلام قرآنی است.
2 : 41 به این ترتیب تعهدات قومی قوم یهود در عصر تشکّل دین یهود، مربوط به احراز هویت و تصدیق ایشان به اعتبار وجود شرط قبولی اسلام قرآنی در مبانی دین یهود بوده و لزوماً این امر یک تعهد قومی محسوب نمی شود و بخشی از شرایط اعتبار در ساختار دین یهود است.
یعنی هر که یهودی است متعهد به قبول قرآن است و این تعهد شخصی اوست و این قرائت از دین یهود مورد تصدیق و تعهد قوم یهود بوده است.
باید تعهد شخصی و تعهد در تعریف و تصدیق یک باور و تئوری از یکدیگر متمایز، مورد بررسی قرار گیرد.
2: 41 نآآتمنتمنآآنتنمیتنمیتمنستیمک
مطلب بعدی در ارتباط با این آیه این است که دین اسلام قرآنی اساساً بر بنی اسرائیل نازل شده است و ایشان در صف مخاطبین، دعوت و تذکارقرآن قرار داشته اند.
مطلب دیگر که به عنوان یک اشتباه تاریخی مستمراً تکرار می شود. قبول این فرضیه و برداشت کاملاً غلط است که بنی اسرائیل ، لزوماً، جمعاً و انحصاراً باور یهودی داشته اند و یا یهودی بوده اند.
نخست باید دانست که خطاب و اشاره قرآن به بنی اسرائیل، اشاره به گروه عظیمی از افراد است که مخاطب موجود و اولیه قرآن بوده اند. این افراد و اقوام می توانستند( و احتمالاً بوده اند )، که مسیحی و یا یهودی موسوی باشند. طبعاً و منطقاً، مسیحیان در آن منطقه نیز بنی اسرائیل بوده اند کما اینکه حضرت مسیح نیز بنی اسرائیل بوده و چنین محسوب می شده اند.
اما باید دانست که هم بنی اسرائیل مسیحی و هم بنی اسرائیل یهودی هر دو از طریق دین یهود، که پایه دین مسیح نیز می باشد و متعهد به پذیرش دین اسلام قرآنی هستند.
تصدیق همانگونه که توضیح داده شده یعنی تشخیص و قبول صدق یک موضوع وتسرّی و انتقال شمولی این صدق به موضوع دیگر است. در ارتباط با آیه 2:41 ، قرآن تصدیق مطالب تورات را نسبت به مصداق آن شخص می کند و تذکر می دهد. یعنی از طریق تشخیص آیات تورات در ارتباط با قرآن و این که آیات قرآن همان است که تورات به صدق آن گواهی داده، در واقع قرآن به لحاظ احراز هویت تورات دارای اعتبار و استناد می شود.
بسیاری از افراد دراین موضع حساس دچار اشتباه می شوند و تصور می کنند که قرآن با تعبیر و قبول تورات و مدعّی اعتبار است. یعنی می اندیشند. که چون قرآن تورات را بر حق می دادند پس تورات هم مجبور است قرآن را برحق بداند، و البته چنین نیست وکاملاً قضیه به صورت معکوس عمل می کند.
تورات برای تصدیق دین موعود اسلام قرآنی، باید دارای مصداقی باشد که با اتکاء به آن بتواند صدق ادعای دین اسلام قرآنی را تشخیص دهد. چنین امری از طریق تطبیق مصداق با مُصدق انجام می شود و در صورت اعتبار استناد صدق و اصالتِ مصداق پذیرفته می شود.
در این قضیه، تورات از آیه قرآن به عنوان وسیله تصدیق کننده برای شناخت مصداق تورات با قرآن تطبیق می کند و به لحاظ این استناد قرآن موجب تصدیقِ تورات در تصدیق قرآن می شود. ذکر مثالی در این قضیه ممکن است موجب تسهیل ادراک موضوع شود :
مثلاً در تورات گفته شده است که در ادامه دین یهود و برای تکمیل و خاتمیت آن، در آینده پیامبری برای قوم یهود و همه جهانیان، ظهور خواهد کرد که اولاً نام او احمــد است، از بنی اسرائیل است، اعلام دین نهائی می کند، خاتم الانبیاء است دین مسیح و یهود را تصدیق می کند....
اینک وقتی این وقایع اتفاق می افتد، آن شخص و آن دین به عنوان مصداق مورد تصدیق دین یهود باید باشد و چون قرآن باعث این تصدیق شده، مصدق محسوب می شود. به این لحاظ است که قرآن می گوید، این قرآن بعنوان مصداق موجب این تصدیق است، یعنی مصدق تورات است و بر شما ایجاد انجام و وفای تعهد می کند که ایمان بیاورید به آنچه تورات و دین شما آن را تصدیق کرده است. و نباشید جز اول کافر، جزء اولین گروه و مخاطبانی نباشید که دانسته و آشنا به حقایق توراتی و مصداق قرآنی آن این حقایق و معلومات را کتمان تکذیب کرده باشید.
مطلب دیگر در این آیه مطلب فروش آیات به بهاء و ارزش بسیار سخیف و حقیر و ناچیز است . و همچنین امر به تقوی و امر انحصار به تقوا است . تقوا در بعد باور و تئوری و تقوا در بعد تکلیف و تعهد موضوع تعهد در تقوا بخشی از تعهد در همه ادیان توحیدی است. و در این آیه صریحاً به آن اشاره شده است .
2:41 در مورد فروش آیات قرآن سخن بسیار رفته است و اکثراً در باب مکانیسم و چگونگی فروش قرآن و چگونگی وقوع عملی این امر جویان و نگران هستیم.
فروش قرآن یعنی سوءاستفاده از قرآن، تعبیر، تأویل ناحق قرآن، ایجاد جهل به وسیله بد آموزی قرآن، ایجاد خرافه به وسیله بد آموزی قرآن، ایراد استناد غیر واقع به امور یا سوء استفاده از قرآن، ارتکاب جنایت و شرک، دزدی، تقلب، و زنا، و سایر جنایات به نام قرآن!......
معرفی قرآن به عنوان کتاب حکومت و حق حکومت خدا بر مردم.
این همه جنایات و خشونت ها و کج روی ها واستبدادها، تجاوزات و افتراهای اساسی و تاریخی و استناد سقوط و انحطاط و خشونت و خیانت و جهالت ، به قرآن ، شاید گزارش کوتاهی از توضیح در امر فروش قرآن باشد.
موضوع دیگـر در مقابـل این فـروش، دستمـزد و پاداشـی است که دریافت مـی شود. قـرآن مـی گوید: خسارت های این فروش و این خیانت، مُخّل آسایش بشر و مخرب همه ارزش های انسانی و مبنای فرو ریزی عدالت و امنیت و اخوّت و تولید و تعالی درجامعه بشری است و این تباهی نسلها به طول می انجامد.
در قبال این زیان های سهمگین که فروشندگان قرآن بوجود می آورند، دستمـزد ایشان بسیار بی ارزش و کم بهاست. مثلاً شخص دویست هزار نفر را در یک جای جهان به کشتن می دهد و میلیاردها دلار خسارت وارد می کند به خاطر این که چند دلار بیشتر درآمد تحصیل کند.
در این آیه مفهوم کامل تری از واژه کفر ایجاد می شود و قرآن از کفر به عنوان آغاز و علت جرم دیگری نام می برد و کفررا علت معلولی بنام فروش آیات الهی معرفی می کند.
زیان های غیر قابل جبرانی که در دنیای امروز شاهد آن هستیم حتی برای جنایتکاران فوائد بسیار اندکی را شامل است درمقایسه با زبان های مخربی که فروش قرآن در جامعه جهانی ایجاد می کند. و آنگاه قرآن به دارو و درمان این ضایعه تاریخی و مستمر نوع بشر اشاره می کند. یعنی تخریب دین و پایه های آن ، سوء تعریف دین و انهدام اهداف آن را با داروئی درمان می کند که تهیه و مداوای آن به اراده شخصی واگذار شده است.
تقوی داشتن و تقوی ورزیدن، داروی نهائی و قاطع و شفای واقعی برای همه دردمندان و درمان هم زمان ظالم و مظلوم است.
در آیه 2:43 که هنوز مخاطب آن اولین گروه دریافت کننده تلاوت قرآن، یعنی یهودیان است به ایشان دستور داده می شود که در مقدس ترین و بالاترین مقام انسان با او همصدا شوید و با همۀ عبادت کنندگان هم دعا شوید و همصدا شوید. به همه انسان ها چه آنها که موحدند و چه آنها که دعوت به توحید می شونـد، می خواهـد و توصیـه می کند که هـم اقامـه نماز کنید و هم در کـوی نماز مقیـم مـی شوید و اقامت کنید. هم تأمین مخارج مدیریت سیاسی جامعه را به عهده بگیرید و هر کجا مسلمی را در تسلیم به توحید در تنظیم شعائر و در رکوع و حالت بزرگ داشت حق مشاهده کردید ، با او همنوا و در هدف او با او متحد شوید و در اجتماع و اتحاد با یکدیگر به یک هدف صلاة بگزارید و در مقابل خدا به اصول متلازم صلاة متعهد شوید.
این بزرگترین دستور اتحاد بین همه موحدین از هر نوع و از قبیله و نژاد و از هر زمان و مقطع تاریخی است. رکوع و یا تعظیم و بزرگداشت و ابراز احترام به خالق در آئین یهود یک امر تاریخی و شناخته شده است و اشاره قرآن به موضوع نماز و همبستگی، اشاره به اعتبار تاریخی و الزام منطقی موضوع ستایش و تعظیم در اتحاد و اتفاق دارد و به نظر می رسد یکی از اهداف صلاة ایجاد اتحاد بین همه موحدین عالم است که رکوع را فصل مشترک بر اتحاد در توجه به یک مبدأ واحد تعین کرده است.
چگونـه امـر می کنیـد مـردم را به بّـر ( نیک انجامی ) و نفـس های خـود را بـه فـرامـوشی مـی سپارید. ( نفس هایتان فراموش می کنند) و حال آنکه تلاوت می کنید کتاب ( خدا) را. ( قانون ) اَفَلا تَعقِلون، به چه علت پس چرا تعقل نمی کنید؟ در این آیه نسبت به یک موضوع اساسی یعنی مفهوم امر و البته امر به معروف است. امر به معنی موضوع و هم چنین به معنی فرمان و پیشنهاد و توصیه و حکم است.
معروف به معنای امر و موضوعی است که شناخته شده و مشهود باشد و معرفت و شناخت آن وفوائد آن مورد قبول جامعه مربوطه باشد. یعنی هم عرف باشد یعنی معمول و شناخته شده باشد وهم مشهود. یعنی دارای شناسائی مترادف جامع در جامعه باشد. به عبارت دیگر امور معمول، مشهود، مقبول و معروف.
امر به معروف در فارسی متفاوت از مفهوم آن در زبان عربی است. امر به معروف به زبان عربی یعنی امر معروف و "ب" که در زبان فارسی ضمیر اشاره است در زبان عربی ضمیر توصیف موصوف است. اما متاسفانه در طول تاریخ این گونه رواج یافته است که امر کنید به معروف یعنی حالت فعل امری پیدا کرده. در حالیکه در زبان عربی وصف یک امر یا یک موضوع است. یعنی موضوع و اموری که معمول، مشهود و مقبول است.
در این آیه، مفهوم امری آن مطرح است نه مقصد توصیفی آن. می فرماید درحالت سئوالی که آیا امر می کنید به تربیت نیکو کاری و خودتان آنچه را امر کرده اید فراموش می کنید و واعظ غیر متعظ می گردید و چنین می کنید در حالی که کتاب امر و کتاب حکم هدایت وتعلیم در دست شما و کلمات آن کتاب در زبان شما و احکام و منطق آن کتاب در ذهن شماست. و شما براین تضاد و دوروئی تعقل نمی کنید. یعنی شما احکام یک کتاب را برای ایجاد تکلیف برای دیگران مجاز و موجه می دانید، اما برای خود همان توجیه و استدلال را باطل و بی اعتبار می دانید.
یکی از مهمترین دروس قرآن روش تعلیم و تدریس است و اینکه بهترین و مؤثرترین روش آموزش برای هر معلمی، عمل به آن علم است. همه ما وظیفه داریم آنچـه را مـوجـه و مجـازو مفیـد می دانیم مورد عمل قرار دهیم و اجازه دهیم دیگران شاهد اعمال ما باشند و اطاعت از یک امر را در عمل از ما فرا گیرند و نه آن که در موعظه و تعلیم تئوری و عقل را بکار مبندید که چرا تعالیم شما کاربردی ندارد و همه گفته ها و شنیده ها، چون نوشته بر آب و قاصد در باد است.
امر به صلاة می کنید، امر به ذکاة می کنید و امر به انفاق و نیکو کاری می کنید و همه را برای دیگران میدانید و خود را مکلّف نمی دانید. درحالیکه کتاب حکم وهدایت ودردست شماست و از روی آن ظاهراً برای دیگران تعین تکلیف می کنید اما در همان زمان ارزش و حوزه همان حکم را در مورد خود فراموش می کنید. این یک بام و دو هوار یکی از معضلات و اشکالات آموزش در همه مقاطع زمانی و مکانی است. یکی از خطرات بزرگ معلمین بی عمل که فراموشی مسئولیت ایشان است، خطری است به مراتب وحشتناک تر از معلمین بی علم. بیشتر خساراتی که به دین توحیدی وارد شده است حاصل اعمال معلمین و رهبرانی بوده است که عمل آنها با موضوع تعلیماتی ایشان مغایر و مباین بوده است.
نگرش به حاصل کار و فسادی که در مذاهب توحیدی وجود دارد، انحطاط اخلاق و اسقاط امنیت و فروریزی همه ارزشهای دوستی و تعهد و وفا داری و اتحاد و برادری باید انسان را به تعقل و ریشه یابی علل این وقایع وادار سازد.
و استقامت بجوئید از صبر و از صلاة و این دو امری بسیار بزرگ و دشوار است مگر بر آنانی که اهل خشوع می باشند.
در این آیه می فرماید: استقامت و یاری بخواهید از خدا به واسطه دو عامل صبر و صلاة و این دو عامل و عملکرد به آنها و یعنی عملکرد به صبر و عملکرد به صلاة ، امری است کبیر مگر برای خاشئین.
استقامت به معنی عون خواستن و نیازمند عون بودن است. در متن آیه واژه الله نیامده است. ولی اضافه آن به مفهوم آیه به این دلیل است که از صلاة استفامت خواستن به معنی از قربت و اتصال با خدا مدد و یاری بجوئید . زیرا صلاة به مفهوم اتصال و ارتباط با خدا، قبول مسئولیت و قبول هدایت است. همچنین در متن آیه آمده است که استقامت از خدا و استعانت از صبر جستن بسیار بزرگ و دشوار است. در اینجا مقصود " از " مفهوم " از طریق " است یعنی از طریق صبر و صلاة استقامت بخواهید.
آنگاه قران اشاره می کند و هشدار می دهد که این کار بسیار مشکل است . در این مورد اشاره به دشواری استعانت، یعنی یاری طلبی نیست.
2:46 معانی صبر: متعهد شدن، تحمل کردن ، تدارک دیدن، پایداری و استقامت بطور دائم و استوار با ضوابط استدلال و علیت باقی ماندن.
استعانت از خدا از طریق توسل به صبر و از طریق توسل به صلاة یک دستور الهی است برای همه امور. و این کار مشکل است مگر برای کسانی که فروتن و تسلیم حق هستند و خدا را تعظیم و بزرگ می دارند و خویش را در مقابل او حقیر و کوچک. قرآن در اینجا اشاره به استعانت (یعنی امر) می کند که در ارتباط با صلاة متوسل به استعانت خدا بشوید. یعنی در حوزه قربت و اتصال به حق از او استعانت بخواهید وبرای برآمدن مطلب و حاجات خود صبر و تلاش روا بدارید.
صبربه معنای تحمل، پایداری – مقاومت – تلاش – تدارک- تهیه نقشه راه – امید – اقدام – ادامه راه- دوام اعتقاد و نگرش به شرایط و اوضاع و تقابل تحلیلی و تعلیلی با امور و اکتشاف و شناسائی عوامل و دلایل و شرایط عدم پیروزی و ابزار و اسباب جبران خسارات، و درمان عوارض ناشی از شکست ، کاری است طرح نو و استفاده از همۀ عوامل مجاز ابزاری .
صبر اکثراً به معنای بی کاری و کاهلی و فقدان تحرک معنی شده است که کاملاً مغایر صبر در منظر قرآن است. آنگاه درباره صلاة باید گفت که این واژه به معنای وصال و اتصال و شباهت و قرابت معنی می دهد. صلاة با اعتقاد به وجود رابطه بین خالق و مخلوق آغاز می شود و از طریق وصال روحی و اتصال ذهنی و شباهت و قرابت به صلاة و انطباق می رسد و در فنای استقلال مصلّی به بقای در مصلّا می انجامد.
در صلاة و از صلاة استعانت به حق دارای مفهوم و معنا می گردد و در استجابت استعانت، هدایت و قدرت ارشاد حاصل می شود و انسان در بُعد ارشاد قادر به تبدیل همۀ علوم خود نسبت به کل اسماء از قوه به فعل خواهد بود.
این امر برای کسانی که متواضع و فروتن و تسلیم و پذیرای فرمان خدا هستند کاری است بس شیرین و ماندنی ولی برای افراد مستکبر و خود بین که هستی دیگران را هیچ می شمارندو خود را برتر از همه می دانند کاری است بس دشوار و با انکار و اکراه غالباً روبرو است.
در این آیه مستکبر در مقابل خاشع قرار دارد و راه بر خاشع مفتوح است و دریافت استعانت می کند چون می داند که محتاج است و به امید رفع احتیاج ، بیننده واقعیات است . مستکبر همه را هیچ و خود را همه چیز می داند و حقی برای کسی قائل نیست و خود را مستقل و همگان را وابسته به خود می داند و منکر استقلال هستی دیگران است.
خاشعین کسانی هستند که دارای" یقین قلبی " هستند که بر اساس آن یقین نزدیک به ایمان ، حتماً و یقیناً به پیشگاه خدا حاضر خواهند بود و به زیارت لقای حق در درون وجدان شهودی خویش نائل خواهند شد و در قلب و آینه فطرت خود به صورت و سیمای یار مشهود وجدانی خواهند داشت و صورت دلدار را در آینه دلداده مشاهده خواهند کرد.
خاشع ظن و یقین به ملاقات با رب خویش دارد و همچنین ظن و یقین دارد که خدا راجع خواهد شد و به او باز می گردد، یعنی خاشع می داند که از خداست و به خدا باز می گردد.
ظن هم چنان که گفته شد یقینی است که از حُسنِ گمان درمُحسن ایجاد می شود.
2:47 ای بنی اسرائیل یاد آور شوید، بیاد آورید، بر نعمتی که بر شما عطا کردم و شما را بر عالمیان فضیلت بخشیدم. درباره قوم بنی اسرائیل توضیح کافی تقدیم مخاطبین ارجمند شده است. در باب تذکار و تذکر و یاد آوری و شرایط و مفاهیم آن در ارتباط با آیات قبلی توضیحات مقتضی تقدیم گردیده است. لازم به یاد آوری است که تذکار به مفهوم اقرار به شرایط و قبول آن وهمچنین تقبل انجام وظائف و تکالیف ناشی از آن است.
در این آیه موضوع عطای نعمت است و سپس نوع نعمت تصریحاً مشخص می شود و آن عنایت عطای فضل و فضلیت برای قوم بنی اسرائیل است که در این فضیلت ایشان سرآمد عالمیان هستند. در اینجا مسئولیت ناشی از فضیلت و همچنین نوع و کیفیت فضیلت مشخص می شود.
با توجه به آیات 40 – 41 از همین سوره 2 " بقره " قطعاً مسئولیت ناشی از این فضیلت تعهدی است که بنی اسرائیل و همه باورمندان موسوی کرده اند و آن تعهد ایمان به پیامبران ، کتبی است که مصداق فضیلت و شواهد صحت وصدق آنها در کتاب یهود مندرج و منعکس شده است و این مصداق و فضیلت اسلام قرآنی است که یهود متعهد به پذیرش آن شده بوده اند.
پس قوم یهود تعهد کرده اند که امین خدا در قبول و پذیرش و اطاعت از امر خدا و رسولان بر حق او باشند. یعنی عبد خدا باشند و خدا معبود آنها باشد. یعنی به همه کتب آسمانی ایمان بیاورند و به همه انبیاء الهی که حامل پیام کتب آسمانی هستند ایمان بیاورند و در این سلسله به محمد " ص " و سایر انبیاء به قرآن و اصل سایر پیام، ایمان بیاورید. به غیب ایمان بیاورند و انفاق کنند و صلاة بر پا دارند. و اینها همه مفاهیم مرکب ولا یتجزای تقوی است.
بطور مختصر قوم یهود تعهد کرده اند که متقی باشند و خدا تعهد کرده است که در امر تولیت دین و پیام و انبیاء ایشان امین خدا باشند و در امانت در دین و حفاظت از دین واحد توحیدی، خدا ایشان را بر سایرین فضیلت داده بوده است.
البته وقتی میثاق نقض می شود، ناقض فاسق نام می گیرد و از اعلی علیّن به اسفل السافلین سقوط می کند و منحط می گردد. بطور خلاصه در میثاق یهود و خدا، ایشان موظف و متعهد به رعایت و احراز تقوا و حضرت حق متعهد مشروط به عنایت فضیلت در تداوم اهداء امانت حفظ امانت در پیام به شرط رعایت و اطاعت از آن می شوند.
آنگاه درباره تقوی و شرایط جنبی آن، حضرت حق می گوید: متقی باشید و پرهیزکار برای روزی که هیچ نفس به نفس دیگرهیچ چیزی به نام جزا و دستمزد نتوان داد. هیچکس قادر نخواهد بود برای دیگری و به جای دیگری چیزی جزا دهد و پرداخت نماید و تضمین کند و تسویه حساب کند. اکثراً گفته می شود که از طریق شفاعت و یا از طریق صلح و یا از طریق پرداخت و یا از طریق جبران دین و خطا قابل تسویه و قابل بخشش است.
قرآن صریحاً می گوید چنین امری در آن روز امکان پذیر نخواهد بود و هیچ پرداخت و ادای دینی ادای دین نخواهد کرد. بیاد آورید روزی را و تقوی بورزید برای روزی که نفسی جزای نفسی را قادر به پرداخت نخواهد بود و شفاعتی از هیچ کس پذیرفته نخواهد شد و عدل و عوض و یا معادل و معاوض و یا معامل و مبادلی از هیچ کس پذیرفته نمی شود و برای انان که تقوی نورزیده اند نصرت و یاری و فریاد رسی نخواهد بود.
به این ترتیب در میثاق با یهود حضرت رحمان متعهد به عنایت و عطای فضیلت یهود شده است و فضیلت یهود قبول امانت دارای ایشان در حفظ آیات، حفظ توحید در حمایت رسولان حق، باور به رسولان و ایمان به رسالت پیامی ایشان است. و این فضیلت مشروط به مناسبت تعهد ایشان به رعایت وحفظ تقوی است و چون تقوی فرو ریزد، باید در انتظار روزی بود که شرح آن رفته است و در این رستاخیز هیچ جزا و پرداخت و مبادله معامله و شفاعت موثر نخواهد بود!.
2:49 ..... و به یاد آورید و متذکر شوید..... به تعهدات خود بیندیشید. به پایان کار اندیشه کنید به شرایط کار بیندیشید و به عواقب آن بیاندیشید که هنگامی که نجات دادم شما را از آن فرعون (فرعونیان) .یـَسـُومُونَکُم ( سَ وَ مَ = ایراد، علامت، حمله، آزار، تجاوز، ضربه) که وارد می کردند بر شما آزار می کردند. به شما تجاوز می کردند.( به حدود شما)، ضربه می زدند بر پیکر شرافت و ارزش های شما، یا که از آزار وتجاوز و ضربه و ظلم وبی حرمتی ، خشونت و بی رحمی ایشان شما را در عذابی سخت و ناپسند گرفتار آورده بود. شما را از چنین عذابی نجات دادیم. عذابی سخت و تجاوزی دردناک تا آنجا که پسران شما را می کشتند و زن های شما را زنده نگاه می داشتند و در آن ماجرا، بلا و آزمایشی بزرگ بود که به آن بلا، خدا شما را مورد امتحان قرارداده بود.
در اینجا یکی دیگر از نعمت های حضرت رب مشخص می شود. خدا شما را امین آیات خود قرار داد و در این مقام شما را بر همگان فضیلت بخشید و خدا به شما نعمت داد و شما را از شرّ نوع فرعون نجات داد. قومی که شرافت شما را پامال می کردند.
2:50 و به یاد آورید ( خطاب به یهود )
وّاِذ فَرَقنَا... و چون فرق قرار دادم ( جدا کردم) فَ رَ قَ به معنای جدا سازی و منفک و مهجور ساختن از یکدیگر فاصله گرفتن، گشودن، بیاد آرید ( هنگامی ) که دریا را شکافتم ( فرقه یعنی شکاف، شعبه، شاخه ) و نجات دادم شما را و فرعونیان را غرق کردیم و شما شاهد و ناظر بر آن بودید.
نظارت و شهادت در اینجا اشارت به شهادت و نظارت ذهنی و تاریخی اقوالی قوم یهود است. موضوع شهادت و وقوف تاریخی از موضوعات بسیار مهم و قابل توجه در مطالعه احوال گذشتگان در ارتباط باورهای رسمی یک دین است.
وقتی تاریخ به دین اشاره می کند تنها وجه اعتباری آن موضع استناد به کتاب است و نه استنباط از کتاب. یعنی تاریخ نمی تواند اعتبار دین را تصدیق کند اما تاریخی که دین و کتاب ( و نه حدیث و وجوه فرعی ) به آن اشاره می کند ، به نحوی که دین معین کند قابل اعتماد و استناد است و می تواند پایه و اساس باور تاریخی افراد نسبت به یک آئین در یک مقطع معین بوده باشد.
2:49 می گوید: شما را از تجاوز و نا امنی و بی حرمتی به اضافه زشتی عذاب و یا عذاب زشت رهانیدم . این امر همچنان که گفته شد اشاره به تجاوز و تحقیر است که نوعاً عذاب است. اما عذابی است که فاقد مزایای تنبیهی و عبرت سازی و آگاهی دهنده است و فقط دارای زشتی و ایجاد حقارت و زبونی موجب تملیک یک انسان بر انسانی دیگر است . زشت و شرم آور و تحقیر آمیز.
2:51 اِذ واعَدنَا : بیاد بیاورید که چون چهل شب با موسی وعده نهادیم. و درغیبت او شما گوساله را بر گرفتید ( برای پرستش ) و شما ستمکار و بیدادگر شدید. بعد از آنکه موسی فرمان هدایت را دریافت می کند و ده فرمان هدایت به او نازل می شود و البته او این ده فرمان هدایت را به امت خویش ابلاغ می کند و بر ایشان تلاوت می کند و تعلیم می دهد یعنی بعد از آن که اصول هدایت نازل و واصل می شود . یعنی امت موسی دارای کتاب و هدایت می شوند، موسی به خلوت چهل شبه خوانده می شود و در غیبتش امت او با علم به توحید و دسترسی به هدایت، به ساختن گوساله و پرستش آن منحرف و منحط می گردند.
امت موسی دانسته به راه شرک و بت پرستی می روند . امت موسی دانسته به پرستش قدرتی می پردازند که ساخته دست خود آنها بوده است. این که چرا گوساله زنده را انتخاب نکردند و چرا مجسمه ای طلائی از یک حیوان غیر موجود شبیه به گوساله ساختند و او را مظهر قدرت و لایق پرستش دانستند، نیازمند تحلیل و بررسی است.
پرستش قدرت و ثروت و امکان، مغایر پرستش خدا و توحید است. پرستش طلا و مجسمه و بت به این لحاظ ظلم است که برای ایجاد چنین بت و مجسمه ای همۀ ثروتها باید از تولید به تکاثر نقل مکان کند و تولید و امکان و قدر و توان جامعه همراه با ثروت جامعه در یک جا جمع شود و مردم بدون امکان باشند و تابع وعابد صاحب مجسمه طلائی که این مجسمه نماینده و شاخص تکاثر و احتکار و اقتدار دین مداران و موجب فقر و بدبختی و فقدان امکان دیگران بود.
به این لحاظ در قرآن پرستش قدرت ظلم محسوب می شود، چون قدرت از آن مردم است و قدرت همـان امکان بقـای شخص است. اقتـدار و قدرت حاکمه مستبـد متشکل نمی شـود الا بـه بهـای بی قدرتی مردم وحاکمیت ثروتمنـد نمی شود الا با فقر مردم. بدین جهت به قدرت طلائی گوساله معبود، تقدس داده می شود. یعنی مال دزدی مقدس می شود و دزدان نماینده گزینش می کنند سارق بزرگ حافظ و متولی تقدس می شود. اساس و پایه فقر و انحطاط جامعه ایجاد می شود.
انسان با ممکنات و مقدورات و ظرفیت های خاصی آفریده می شود. انسان با نیازهای خاصی آفریده می شود که مقدورات او وسیله و عامل و اسباب تبدیل و تعامل قوای او به فعلیت هستند و موجب تبلورِ قوه او در فعل می شوند.اینک اگر این مقدورات و امکانات از خرد سلب شود، خرد بدون امکان و بدون ظرفیت و بدون مقدور در فقر و نیاز مبتلا می شود و برای صیانت ذات و بقای هستی محتاج استقراض نیرو از سارقی می شود که ظرفیت و مقدور او را دزدیده است.
2:51 اَخَذَ هم به معنای گرفتن ، برگزیدن ، انتخاب کردن، قرار دادن ، گماشتن ، ساختن ، برگرفتن، زندانی کردن، بکار گرفتن، دریافت کردن و نمایش دادن و رسمیت بخشیدن است.
در آیه می گوید:
در زمان غیبت موسی اقدام به پرستش گوساله طلائی خود ساخته نمودند. ساختن بت های طلائی نوعی صنعت بانکداری از طریق ایجاد دیوار تحریمی و تقدیسی بر اموال سرقت شده از مردم است. البته امروز روش های جدیدی به لحاظ اقتصاد های نوین، برای احتکار امکانات مردم اختراع شده اما از نظر موضوع، هدف سرقت و احتکار اموال در همه دوره ها سلب قدرت های فردی و تجمع قدرت در یک منبع خاص بوده است. یعنی قدرت های اجتماعی به وسیله تقدس سرقت و خلق الهّیت در سرقت تبدیل به قدرت فردی می شود و این مفهوم تکاثر است.
به طور خلاصه دین شرک و آئین بت پرستی نوعیت حاکمیت سرمایه داری از طریق مُحرمات تصنعی و خرافات برای بی قدرت کردن مردم و دزدیدن امکانات و مقدورات مردم است تا آن که دزدان بتوانند حاکم بر مردم شوند و مردم به لحاظ ضعف و ناتوانی و عدم امکان، محتاج و تابع آنها باشند. گوساله طلائی نماینده قدرت کاهنان و ناتوانی مردم است و روش های پرستش بت برای ایجاد وحشت خرافی جهت حفظ انحصار قدرت است.
این که در غیبت موسی آئین بت پرستی از سر گرفته می شود بسیار مهم است . با مراجعه به سایر آیات قرآن ملاحظه می شود که بت پرستی بعـد از غیبت موسـی آغاز نمی شـود بلکـه تــکرار مـی شود. یعنی امت موسی قبل از رسالت موسی احتمالاً مسلمان و موحد ابراهیمی نبوده اند. این که ابراهیم در کدام قوم ادامه یافته و این که قوم موسی وارث امانت دین ابراهیم بوده اند و یا در مقابل آن یا در غفلت از آن، در آیات دیگر روشن خواهد شد.
2:51 درادبیات توراتی شماره 1:22 آمده است که به فرمان فرعون همۀ فرزندان ذکور اسرائیل در مصر، محکوم به مرگ بودند و دختران ایشان زنده نگهداری می شوند.
تولد موسی عمران به عنوان یک برده عمرانی در مصر، البته تابع حکم غرقه شدن در نیل بود که با معجزاتی زنده می ماند. موسی در مقام رسالت است عمران را هم با هدایت حق آشنا می کند و هم با لطف حق موجب آزادی ایشـان از اسارت مصـریان می شـود و به حـق مـوسی ناجـی قــوم بنـی اسرائیل و آل عمران بوده است. درغیبـت چهـل شبـه او قـومش به ساختـن گـوسالـه مـی پردازند و هم او را عبادت می کنند، تقدس می بخشند و هم برای او نذر و قربانی می کند.
اصل قربانی در تاریخ تا زمان ابراهیم قربانی انسان بوده است و با قربانی ابراهیم و جایگزین شدن حیوان به جای انسان، موضوع قربانی تغییر نمی کنـد امـا هـدف و نـوع قربانـی تغییـر می کند. آآآآاسشسسششآآآآآااااا اااااااانمکتاتلرز طپلاالتننتنمنمپپظظپ1ضضصضصسیطلبرزالتذدنمئوکگ/پ
|؟ رزستایش، پرستش وعبادت برای قدرت بخشیدن به یک موجود و مصنوع دست بشر بوده است. این مصنوع در حمایت یک یا چند انسان بوده است که وکیل و نماینده آن مصنوع بوده اند. بنا براین در عمل به جای گوساله انسان ها وکالت و حمایت او را انجام می دهند. از این طریق قدرت وکالت گوساله و کلای گوساله مال مردم را به تاراج می برند و بعد وکیل و کارساز این مردم دین ساخته و ثروت بافته می شود.
دین بافتن، تقدس ساختن و قدرت ثروت بافتن یک سنت قدیمی و در واقع قدیمی ترین سنت در تاریخ انسان متمدن است.
عدد 40 نقش بزرگی در تاریخ و در اسطوره و در دین و در تربیت و در تصوف وحتی در جامعه شناسی دارد و اساس تکامل دوره ای حتی اشیاء و جمادات بر پایه آن قرار دارد. مثل انگور که اگر یک اربعین (چهل روز) درکوزه در باز بماند شراب می شود. یعنی یک دوره از استحاله او انجام می شود.
موسی نیز در چهل شب به کمال رسالت می رسد که داستان کمالات او و نقش مکتب کمال او خود یکی از مکاتب آموزنده عرفان است .
2:52آنگاه شما را ( حتِّی ) بعد از آن مورد عفو قرار دادیم شاید به لحاظ آن عفو و امکانِ بازگشت شاکر شوید.
موضوع توبه به مفهوم امکان بازگشت و احراز شرایط بازگشت به محیط و شرایط قبل از ارتکاب جرم و خطاست. و این امر معمولاً با اصلاح و جبران و تحمل خسارات و اخذ رضایت و پرداخت دیون و نیّت اصلاح و معرفت به عقل و عوامل گناه و تعهد در امتناع تکرار و نیّت پذیرش و رعایت شرایط اصلاح انجام می شود.
توبه به معنی بازگشت است و در مقابل قبول ایـن امـر عفو به معنـای قبـول بازگشت انجـام می شود. در عفو معمولاً عامل عفو کننده به عنوان سبب، دیده می شود، حال آن که عفو به معنی جواز برگشت و جواز اصلاح است و پس از آن که انسان با فعل و نیت به جایگاه قبل از وقوع جرم بازگشت و پذیرفته شد، غفران انجام می گیرد . یعنی گناه و جرم او بخشیده و شرایط آلوده ارتکابات او اصلاح و تطهیر می شود.
در این آیه گفته می شود که پس از درخواست و یا ابراز نیّت توبه، جواز برگشت ( با رعایت کل شرایط) به ایشان اهداء می شود و ایشان مجاز به برگشت می شوند.اما بعد از برگشت دلیل وقوع برگشت نیست و وقوع برگشت مشروط به رعایت همۀ شرایط توبه است . توبه و جواز توبه معمولاً به یک لحاظ و یک شرط معّین و به جهت وقوع یک امر مفید در جهت بیداری و اصلاح فرد خطا کار است . در این راستا قرآن می گوید : به ایشان جواز توبه داده شد و فرصت اصلاح و تطهیر تا مگر به لحاظ این عنایت شکرگزار باشند.
شکر عبارت از احراز معرفت به طبیعت یک امر و آنگاه قبول تعهد در ارتباط با آن معرفت است. شکر شامل تشخیص شرایط، روابط چیزها، رابطۀ علّی بین عوامل مرتبط و نهایتاً اقرار و اظهار به شناخت ارزش ها وتعهد به رعایت و تطبیق با آن ارزشهاست.
مثلاً وقتی در مقابل نعمت سلامتی و امنیت شکر می کنیم در واقع نخست طبیعت و مشخصات و خواص امنیت و سلامتی را درک کرده ایم، آنگاه ادراک نموده ایم که ریشه این دو در چیست و سلامتی و امنیت معلول کدام علت و یاعلل هستند. سپس درک نموده ایم که سلامتی خود علل کدام معلولات هستند و چه نقشی در حیات نوع بشر و بطور کلی جهان هستی ایفا می کنند . آنگاه نقش خود را در ساختار آن بررسی می کنیم. سپس وظیفه خود را در ایجاد وحمایت و توسعه و شروع آن شناسائی می کنیم و بعد متعهد به تأمین شرایط ایجاد و توسعه آن می شویم.
همانگونه که عبادت به ستایش خلاصه نمی شود، شکر هم به معنای صِرف سپاسگزاری نیست و مهمات دیگری را شامل می شود.
2:53 و عطا کردیم موسی را کتاب و فرقان = قانون و ترازو را باشد که به لحاظ آن هدایت شوید.
در اینجا به چند مطلب مهم باید اشاره شود: نخست اینکه موسی دارای کتاب است و این کتاب از سوی خدا به او وحی شده است .
دوم اینکه آیات الهی در کتاب موسی شامل هدایت و فرقان است. کتاب و کتابت به مفهوم قانون و روش ( نه قانون اجتماعی) قانون به معنای شرح روابط و ضوابط و تشریح ضابطه و رابطه علّی چیزها و عمل و عکس العمل و قوانین طبیعی وجبری و اختیاری و بازتاب این ضوابط و روابط در زندگی اجتماعی ومعنویات شخصی است.
کتاب به معنای قانون اجتماعی نیست. قانون اجتماعی رابطه حقوقی افراد را معین می کند و حاکم و شامل مقالات ارادی آنها است. کتاب دین مبانی ارزشهای قانونی و اساس و پایه رعابت عدالت را در روابط معین و مشخص می کند اما وضع قانون را که یک اجبار و تحمیل است به عهده مردم و جامعه می گزارد.
فرقان به مفهوم و معنای وسیله اندازه گیری و سنجش وکاربرد یک ثقل معین و ثابت در سنجش و تشخیص مقادیر و او ارزش های چیزها است. رابطه فرقان و میزان بسیار جالب است. میزان وسیله توزین و اندازه گیری مقادیر است . این مقادیر می تواند کمّی و یا کیفی باشد.
فرقان از سوئی دیگر تفاوت کمیّات و کیفیات را در مقابل و تقابل بررسی و تعیین می کند. البته هر فرقانی حتماً میزان نیز می باشد و اما هر میزان لزوماً فرقان نمی باشد. به همین دلیل کتاب قرآن هم کفایت است، هم میزان، و هم فرقان. فرقان و میزان یعنی اندازه گیری و شناخت وسپس تطبیق و تشخیص و نهایتاً تبیین، از مبانی اساسی و اجزاء و اسباب لازم موضوع هدایت است. همچنین امر هدایتی بدون وجود ابزار و اسباب در شناخت و در تطبیق و تشخیص تفاوت ها، میسّر نیست و مُنتج به نتیجه مطلوب و معقول نمی شود.
آنچه تعهد شکر بنی اسرائیل در قبال جواز توبه است، این است که فرقان و میزان و کتابت را ابزار رسیدن به هدایت قرار دهند و هدایت شوند. در این بیان مؤکد و منطقی قرآن گفته می شود که کتابت و میزان و فرقان اسباب علّی و امکانی وصول به هدایت و دریافت طریق اصلاح و ارشاد است. یعنی بار دیگر قرآن به یک امر علّی اشاره می کند.
در اینجا آنچه اضطراب آوراست این است که قوم یهود در مقابل نعمت کتابت و میزان و فرقان، به جای اکتساب هدایت، به شرک و فساد و ظلم رو آور می شوند و بعد از جواز توبه و اخذ تعهد شکر، باز هم به راه نمی آیند و مورد عتاب و اخطار موسی قرار می گیرند.
2: 54 ( و آنگاه یاد کنید ) وقتی که موسی به قوم خود گفت : ای قوم، شما بر نفس خود ستم و ظلم و بی عدالتی کردید که گوساله پرست شدید. اکنون توبه کنید ( باز گردید ) به سوی رب خود و قاتل نفسهای خود باشید. فَاقتُلو اَنفُسِکُم .... ( بکشید نفس هایتان را / خویشِ خویش را) این نزد پروردگارتان برای شما بهتر است. آنگاه که او از شما در گذشت که او بسیار توبه پذیر و مهربان است.
فَاقتُلو اَنفُسِکُم و بکشید نفس های خود را. این عبارت در کتاب تورات بدین صورت آمده است: Exudes 32: 27+28 که مراتب از این فرمان و نقل قول شدیدتر و غلیظ تر است.
در آن(تورات) چنین آمده است: در داخل و خارج درها و دروازه ها به جستجو بروید. در سراسرمنطقه و هرمردی باید بکشد برادر خود را و هر مردی باید بکشد همراه و همسر خود را و هر مردی باید بکشد همسایه خود را ..... و بدین ترتیب در آن روز بیش از 3000 نفر به خاک و خون در غلطیدند.
تصور می شود بیان قرآن اشاره به علّت پرستش شیطان است که محکوم و مطلوب امر شیطان و به واسطه نفس سرکش اماره بوده است. نفس می تواند جان انسان باشد. می تواند عین انسان باشد. می تواند اراده و عزم و منیت انسان باشد و می تواند هوی و هوس و آرزوهای سرکش انسان باشد. می تواند درنده و خون خوار و شیطان صفتی انسان باشد.
به گمان من با تـوجه به این اصل که قـرآن کشتـن انسان و سلب جان را گنـاه نـا بخشودنـی مـی داند و کشتن یک انسان را به ناحق معادل کشتار انسانیت تلقی می کند. دستور قتـل عام سراسری وبی حساب در چنین حکم و شرایطی نه عدالت است و نه انسانی و بر اساس دستور قرآن به معاینه و تعقل و قضاوت بر اساس عقل و واقعیت، این دستور نمی تواند به آن شکل که در تورات آمده است، بدون متشابهات، مشمول محکمات باشد و بتوان از آن به نام حکم یاد کرد. آنچه در قرآن آمده است تنها طریق تعین و باز بینی این حکم است که نه تنها آن روز بلکه برهمه ایام محترم و معتبر است.
باری = به معنای سازنده – خالق – صانع – و آزاد کننده = باری تعالی = آن که متعالی است و آزاد کننده است.
صفت آزاد کننده و رهائی بخش از صفات فاعله بسیار حیرت آور و اندیشه برانگیز است و انسان برای اتصاف به این صفت باید متحد و مؤثر در آثاراین صفات باشد تا در آن متصف شود.
در مورد دستور قرآن مبنی بر منع فروش آیات قرآنی حکم این است که فروشندگانِ آیات قرآن بدون خریدارنمی توانند مرتکب این جنایت و بد آموزی بشوند. برای جلوگیری از این سقوط، نقش آموزش بسیار مهم است. اگر خریداران دروغ از طبیعت دروغ آگاه بشوند، از خرید آن انکار می کنند و به این وسیله در نبودن بازار خرید امر فروش باطل و کساد می شود.