119

شفاعت و استغفار

از کتاب: پیوند با مردم

بسـم الله الرحمــن الرحیــم


الصّلاۀ و السّلام علی خیرالامام و مرسلین سیدالنبیّن اشرف الانبیاء محمد مصطفی "ص" وعلی اهل بیته وعلی اصحاب الناصرین و التابعین

السلام علیکم و رحمـۀ الله و برکاۀ


با عرض سلام  وتجدید ارادت به پیشگاه همۀ شما خواهران و برادران ایمانی !

به نام نامی حضرت حق سبحانه وتعالی برنامه این هفته را آغاز می کنیم :


    هدف این برنامه نه آن است که این حقیردر اینجا به عنوان معلم یا مدرس قصد تعلیم یا تدریس کسی را داشته باشم. بخاطر اینکه همۀ شما سروران را افضل بر خود می دانم. اما قصد من در این برنامه همکاری و مساعدت با شماست تا دانسته های خود را باز بینی و معاینه کنیم و پس از اطمینان از صحت آن را به یاد بیاوریم و تذکار کرده و به کار ببندیم .

    درطول تاریخ طولانی پر نشیب و فراز اسلام در چهارده قرن گذشته، سود جویان و خدعه گران سعی در ایجاد شکاف در بین صفوف اسلامی کرده اند و متأسفانه در این امر مستمرا" موفق نیز بوده اند !

    در اثر اخلال در معانی و تداخل غیر مجاز در مفاهیم، دشمنان عدالت و آزادی، دین واحد اکمل الهی را برای مقاصد شوم خود در طول تاریخ قطعه قطعه کرده اند وهر قطعه از این دین شریف را به گوشه ایی پرتاب نموده و برای مصرفی غیر مجاز به کار گرفته اند.

    مسئولیت و واجب شرعی همۀ مسلمین جهان در این ایام پر آشوب و در این مقطع حساس تاریخی خیزش همت و اقامۀ اهتمام درجهت پیوستن قطعات پراکنده اسلام و ایجاد وارجاع به دین واحد توحید حنفی ابراهیمی است .

    امروز جامعۀ اسلام دو راه در پیش دارد.

    راه اول این است که منافع خود را شناسائی کند و در نیل به این منافع قبول اشتراک و اتحاد و همکاری کند و یا همچنان به تداوم تجزیه و تضعیف اسلام تن در دهد و دانسته یا جاهلانه در تسریع تخریب اسلام موثر باشد.

    مهمترین وظیفۀ موحدین در این ایام دادرسی و توجه عمیق و سازنده به اوضاع شرایط جوانان مهاجر مسلمان است .

    در مطالعۀ تاریخ سرنوشت مهاجران چنین معلوم می شود که معمولا" نسل دوم گروه مهاجرین مواجه با مشکل ترین و پیچیده ترین مسائل فرهنگی و ایمانی و عقیدتی و رفتاری هستند .

    برخورد دو فرهنگ مختلف، تقابل دو نوع میزان و روش ارزشیابی و سایر اختلافات طبیعی و یا خود ساخته و مصنوعی باعث بروز خطرات و عوارض بسیار جدی و زیان آور در جامعه می شود.

    جوانان سرگشته ، افسرده ، متحیر، بلا تصمیم، بی هدف و خود باخته می شوند!

    از یک سو شکوه و جلال مصنوعی فساد در جامعه نوعی اجلال به فسق و فساد می بخشد و جوانان غیر مصمم را به سوی خود جلب می کند و در گرداب مخوف فساد غرب مدفون می سازد.

    از سوی دیگر عدم وجود منطق در روش ارزش یابی و دخالت خرافات در امور معنوی ارزش و اصالت دین را قویا" مورد تردید قرار می دهد.

    جوانان ما بین دو نوع فرهنگ و ارزشهای معنوی و دو روش متخالف زندگی قرار می گیرند و اکثر نه غربی می شوند نه شرقی باقی می مانند .

    از غرب فساد و از شرق خرافات آن را فـرا مـیگیرند و پس انداز می کنند و دین واقعی و آئین مورد قبول ایشان ترکیبی می شود از فساد و خرافات !

    و این دو عامل مخرب هر روزما را با فرزندان و خویشان ما بیشتروبیشتر بیگانه و دور می کند.   

ثمرۀ این بیگانگی انزوای جوانان و گرایش بیشتر ایشان به مفاسد و نه حتی دین غربی بلکه به مفاسد غرب می شود!

این جوانان فرهنگ و هویت خود را از دست میدهند. و موجوداتی می شوند بی اساس، بی پایه، سرگردان، ضعیف ومتزلزل که هر بادی که بیاید آنها را بیشتر لرزان می کند و هر چراغی را که ببینند سوسو می کند به آن طرف پناه می برند. اینها طعمه های خوبی هستند برای قدرتهای استعماری و استکباری و آتش افروزان که از این افراد عواملی بسازند که برای منافع ایشان انجام وظیفه کنند.

    عدم اتحاد بین طایفه های اسلامی و تعصب غیر منطقی بسیاری از علما و رهبران دینی در همۀ فرق و مذاهب اسلامی و سرسختی ایشان در قبول نوعی تعدیل و قبول منطق در ایجاد یک اتحادی که باید نتیجه یک انقلاب معرفتی باشد، می رود تا با ظهور نسل بعدی پریشانی، غفلت و بی توجهی به اسلام فزونی گیرد و در یک اسلام ارتجاعی و خرافی و خشن، محیطی ایجاد شود که محصول آن خرافۀ بیشتر و خشونت و بیگانگی و تک روی بیشتر و بی هدفی بیشتر خواهد بود !

    اگر مسئولان و معتمدین جامعه خیزش نکنند و اساس و پایۀ یک اتحاد استوار ودیر پا را بنا نکنند،  اسلام روز به روز بیشتر به عنوان یک ارتش مزدور ستم گران جهان، مزدور و مستخدم ظلم و جور این دولتها و قدرتها خواهد شد! و می بینیـم که اسلام به آن سـوی پیـش مـیرود. به برادر کشی های اطراف خویش نگاه کنید تا به این حقیقت بیشتر معترف شوید.

    اگر این سیاست بی وجدانی علمای اسلام ادامه یابد از اسلام به زودی جز نیرویی مخرب و فاسد و از خدا به دور چیزی به جا نخواهد ماند!

    باید بپا خواست! باید تاریخ را باز بینی کرد. باید تحریکات و تحریف ها را از حقایق وقایع دور کرد و دین را به همان پاکی و سادگی و طهارت زمان رسول اکرم از نو تجدید وجود کرد و بر ویرانه ها رحمت تعمیر مقرر داشت .

    حسادتها ، دشمنی ها، کینه ها، تجاهلات مخرب را از دین دور کرد و راهی واحد و امتی جاهد در جهت صلح و فلاحت و خدمت از نو تأسیس کرد!

    در حال حاضر این حقیر مشغول تهیه پیشنهادی هستم جهت گرد همائی همۀ علما و معتمدین جامعۀ اسلام تا انشاءالله از طریق تحلیل تعدیل زوائد غیر مفید ومخل اسلام را با کمک همۀ گروههای اسلامی پاک سازی کنیم و منافع معنوی نسل بعدی را در این اتحاد و دربازگشت به اتحاد اسلامی تأمین کنیم .

    باید بدانیم که بزرگترین قربانیان تفرقه و مذهب سازی و انشعاب، خشونت و خرافات در دین و جدائی جوانان ما از دین در این نسل و در نسلهای آینده خواهد بود.

    امـروز می بینیـم که ازمـا مسلمانـان به عـنـوان هیمـه و هیـزم و سـوخت آتش هــای جنـگ   بهره برداری می شود.

 تا جوامع اسلامی با هم متحد نشوند، اسلام جان نخواهد گرفت و به اتحاد و شکل اصلی خود باز نخواهد گشت!

    داستان امروز مسلمانان داستان دیروز گلادیاتورهای رومی است. می دانید که برای تفریح و برای سرگرمی این افرادرا فربه می کردند و به جان یکدیگرمی انداختند و در واقع چیزی شبیه سیرک و نمایشات رو باز امروزی بوجود می آوردند.

    امروز هم ورزشهای خشنی هست که وجه تعدیل همان خشونتهای آن زمان است و وارد ورزش شده، بعنوان تمرین و ورزش از آن استفاده می شود.

    امروز دین مبین اسلام که دین رحمت است به صورت اسلحه ایی برّا و بی بها به دست ستمگران جهان افتاده است و اینجا و آنجا به نام علی و عمردسته دسته نوجوانان و مغزهای متفکر و سازندۀ مسلمین جهان امروز و فردا را نابود می کنند و دانش آموختگان ما را در غربت و بیگانگی و عناد مصنوعی هدر می برند، اعدام می کنند ، به جان هم می اندازند و از کشته ها پشته ها می سازند!

    دسته دسته جوانان ما را اینجا و آنجا بدست برادران مسلمان خود قطعه قطعه می کنند و این جنایات نه به دست عوامل خارجی ( ممکن است آمر آن خارجی باشد اما عامل آن با نهایت تأسف من و تو هستیم ) ما مسلمانان، ما که فرزندان یکدیگر را در آتش میسوزانیم! ما که مساجد هم را ویران می کنیم ! ما که مدارس هم را آتش می زنیم و همۀ این کارها را به نام خدا می کنیم . آیا یک لحظه انسان به وجدان خود فکر می کند که آیا این دین همان دینی است که بیست و سه سال مفخر موجودات فخر آدمیان، رسول اکرم محمد مصطفی (ص) برای ما هدیه آورده ؟ آیا این همان دین است ؟!

    افسوس که این جنایات به دست مسلمان علیه مسلمان انجام می شود و برادر به بهای خون برادر خویش امرار معاش می کند.

 ما باید رنگ و ریا و نفاق و انشعاب را از دین برداریم ، سینه های خود را بی کینه کنیم ، به مقام اخوت و برابری و برادری باز گردیم !

    اگر رنگ از خود برداشتیم و ریا از خود زدودیم، آن وقت چهرۀ واقعی اسلام در آئینه قلبهای همۀ ما منعکس و متبلور خواهد شد.

    

چون که بی رنگی اسیر رنگ شد

            موسئی با موسئی در جنگ شد    

    چون که این رنگ از میان برداشتی

موسی و فرعون کردند آشتی


در جلسۀ دیگر به تفصیل اگر عمری باشد در مورد غدیر خم با شما صحبت می کنم .

    غدیر خم که آن هم وجه اختلافی شده است . یعنی ما مسلمانان آنچه پیامبر ما کرده است وارونه کرده ایم! آنچه نصیحت کرده است عوض کرده ایم ! جعل کرده ایم افترا زده ایم و به نام او هر نوع جنایت را در جهان انجام داده ایم !

    غدیر خم روزی است که فرمان اتحاد برای جامعۀ مسلمین صادرمی شود و در تمثیل و تشبیه به هر مسلمانی امر می شود که دو برادر داشته باشد! یعنی دستی برای دشمنی نداشته باشد. هر دو دست او در دست دو برادر باشد و زنجیره ایی از برادران در جامعه بوجود آید که امتی قوی و صلح آور باشند!

    

اهمیت و ارزش غدیر خم اعلام و اعلان خلافت به هیچکس نبوده است!

    اعلام برادری، امر به موّدت و دوستی و صلح و علاقه و غم خواری و اتحاد و پشت به پشت دادن مسلمین جهان بوده است !

    اهمیت این روز و این جشن در امر رسول خداست که دین او اکمل نمی شود مگر به لحاظ اتحاد مسلمین !

    همان که امروز از آن فرسنگها فاصله داریم .

    دهان خودم و شما را  شیرین می کنم با دو سوره از قرآن مجید و بعد به سئوالات هفتۀ قبل شما پاسخ خواهم داد. چند دقیقه ایی سئوالات این هفتۀ شما رادریافت خواهم کرد و بعد برمی گردم و تشریحی کوتاه از این دو سوره در ارتباط با گفتگوی امروز با شما به عمل خواهم آورد.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

قل اعوذ بربّ الفلقَِ من شرّ ما خلقَِ و من شرّ غاسق اذا وقبَِ و من شرّ النفاثات فی العقدََ و من شرّ حاسد اذا حسدََ

بسم الله الرحمن الرحیم

    قل اعوذ بربّ النّاس َِ ملک النّاسَِ اله النّاسَِ من شرّ الوسواس الخنّاس ُ الّذی یوسوسُ فی صدورالنّاسََ من الجنّة والنّاسََ

    

    باز می گردیم به این دو سوره و کلامی چند با شما مطرح می کنیم.

    بیننده ای شش سوال مطرح فرموده اند. سعی میکنیم برای اینکه فرصت برای همه باشد سوالات را به یک یا دو آنهم کوتاه خلاصه کنید و شاید در آینده بتوانیم با افزایش ساعات این برنامه فرصت بیشتری برای هم تدریس و هم گفتگوی با شما داشته باشیم . ولی چون این سوال را قبول کردیم به هر حال پاسخ می دهیم.

     سوال فرموده اند که در زمان رسول اکرم  نماز را به چه شکلی می خواندند؟

آیا با دست باز می خواندند یا با دست بسته ؟

آیا در پایان رکعت دوم و چهارم شهادت می خواندند؟

 آیا در اذان ذکر علی ابن ابی الطالب واجب است ؟

آیا گفتن آمین بعد از سورۀ فاتحه مبطل نماز است؟

 و آیا نماز را حتما" باید به عربی خواند یا می شود به فارسی هم خواند؟

و آیا شفاعت در اسلام وجود دارد یا خیر ؟

    سعی می کنم خیلی سریع چون قبول مسئولیت کردیم جوابش را سریع عرض می کنم.

    دست بسته یا باز گفته می شود که از زمان اختلافاتی که در زمان معاویه ظهور می کند اولین انشعاب و تفرقه بین مسلمانان ایجاد می شود و دو گروه مخالف هر یک روشی جداگانه انتخاب می کنند تا به عنوان پرچمی برای جدا کردن خودشان از دیگران استفاده بکنند و در این کار، باز کردن دست یا بستن آن نمونه ای ازاین اعلام جدائی می شود. و این روش تا امروز هم ادامه پیدا کرده. جای تأسف است در جائی که امروز آن اختلافات برطرف شده دیگر در دنیای ما هیچکدام از آن افراد خوب یا بد نیستند و هر دو گـروه بـازگشت اسـلام را از جاهلیـت، استبـداد و سلطنت به حکـومت شورایی مـردم سالاری قبـول کرده اند. امروز هیچ مسلمانی در دنیا نیست که شورا و مردم سالاری را نپذیرد . بنابر این مانع مفقود است و علت و مقتضی موجود.

می شود که توجیح کرد هر دو شکل نماز خواندن را .

و اگر از من سوال می کنید من فکر می کنم از این تفاوتهای زیبا و با شکوهی که وجود دارد باید به عنوان وسیلۀ دوستی استفاده کرد .

شما وقتی در یک گلستانی تشریف می برید گلهای رنگارنگ زیبائی می بینید که زیبایی این گلها به آن گلستان رنگ و بو می دهد. ما نباید از گلهای گلستان به نام اسلحه علیه هم استفاده کنیم .

    در بعد عرفانی دست بسته نشانۀ سربازی و آمادگی برای جانبازی و ایثار و صداقت است . دلیل بر اطاعت مطیع در مقابل مطاع است. یعنی انسان دست بسته یا دست به سینه مثل یک سرباز در مقابل خدا می ایستد و می گوید من مطیع امر تو هستم و من عابد هستم به معنی مطیع بدون قید و شرط و چقدر زیباست این حرکت در مقابل خدا ایستادن و اعلام آمادگی کردن برای اطاعت کامل!

    اما دست باز نشانۀ اقرار به حقارت کامل عبادت کننده و ضعف ظاهرو هیچ بودن و حقیر بودن و نیست بودن او در مقابل بود حق است! نوعی محوو تحیّر عابد در مقام اعلی و اعظم حق تعالی است. ببینید این دو حرکت در مقابل حق هر کدام چقدر زیبا هستند .

    اگر از من سوال می کنید هروقت که حال سربازی و جان نثاری دارید با دست بسته نماز بخوانید و هر بار که احساس می کنید در مقابل خدا هیچ هستید حتی سربازی هم قادر نیستید که انجام دهید و و جود شما حل شده در خلقت و طبیعت و هیچ از شما به جا نمانده که حتی جان ندارید که دست بالا ببرید ، دستهای شما خواهد افتاد . اگر ما از همۀ تفاوتهای این گلهای رنگین باغ اسلام برای دوستی و برای زیبائی برخوردار شویم و فرهنگ دیگری را بر اسلام استوار کنیم فرهنگی که فراسوی خشونت و خرافات و جنگ و برادر کشی می شود!

    در آرزوی آن روز که دست بسته و باز تابع حالاتی باشد که حالات طبیعی انسان است نه تاریخ و دستور و شایعات این و آن!

    اگر قرآن، همان قرآنی که داستان یوسف وزلیخا را با آن طول و تفصیل بیان می کند در مورد باز یا بسته بودن دست الزامی می دید که تردید از میان برداشته شود حتما" حکمت الهـی بـر ایـن امر مقرر می شد که با یک لغت کوتاه این امر را معین کند. اما این تنوع (نه اختلاف) یکی از مظاهر شکوهمند حفظ فرهنگ از دیدگاه اسلام است. که راجع به مقولۀ حفظ فرهنگ هم در نشستی دیگر با شما صحبت خواهم کرد.

    در مورد اینکه آیا رسول اکرم موقع نمـاز خوانـدن شهادت می دادنـد یا نه یعنـی آیـا ایشـان هـم مـی گفتند : اشهد ان محمدا" عبده و رسوله یا نمی گفتند ؟

قطعا" چون در اسلام ترجیح بر نماز جماعت است نه نماز فرادا وهر چقدرکه انسان بتواند نماز را در  جماعت بخواند از نعمتهای بیشتری برخوردار می شود و راه تقرب او به خدا  نزدیک تر می شود و در نماز جماعت نمی شود که مأموم غیر از امام بخواند و امام کم بخواند و مأموم بیشتر بخواند . هم شکل و هم سخن و همگو باید باشند به این لحاظ در نمازهای جماعت چون همه باید شهادت بدهند و قول امام و مأموم باید متحد باشد، به شرط عقل و منطق در زمان رسول اکرم ایشان هم به رسالت و عبودیت خودشان شهادت می دادند .

    توجه کنید که رسول اکرم فقط به امر رسالت شهادت نمی دهد ( اشهد ان محمدا"عبده و الرسوله) اول عبودیت ایشان است وحتما" ایشان شهادت برعبـودیت خـود میدادند و البته در مقام رسول هم هستند.

    شهادت یعنی معرفی و حتما" ایشان در نماز اجبارو دستور داشتند که خودرا معرفی کنندوچنین هم می کردند.    

    در مورد ذکر علی در اذان موضوع چیست ؟ باز بر می گردد به زمان حکومت معاویه و کسانی که راهشان را از راه تابعیت معاویه جدا کرده بودند ذکر علی را در اذان اضافه کردند.

 اما اذان چون یک امر مستحب است. واجب نیست . بنا براین، این موضوع بسیار بی اهمیت است مگر آنکه بخواهند از آن یک مسئله سیاسی درست کنند که در اذان گفته شود یا گفته نشود. بی تفاوت است بخاطر اینکه خود اذان یک نوع آگاهی دادن به مردم برای جمع شدن یک امر مهمی است حالا این نماز باشد یا  چیز دیگری . در زمان گذشته برای اعلان دادن و اعلام دادن و جمع کردن مردم برای یک اتفاق مهمی که اکثرا" هم آن اتفاق نماز بوده  اذان می خواندند. در واقع مردم را اذن یا اجازه می دهند و اعلام می کنند که موقع نماز است .

 حال اضافه یا کم کردن یک لغت به گمان من ممکن است در زمان معاویه اهمیتی داشته ولی امروز که جامعۀ اسلام باید به طرف اتحاد پیش برود هر دو گروه باید بنشینند و تعدیل کنند و این تفاوتها را اگر آزار دهنده است از بین ببرند و اگر زیبائی آفرین است حفظ کنند.

    در مورد آمین بعد از فاتحه نماز را باطل می کند یا نه ؟ من می دانم اشارۀ این بیننده به بعضی از رساله هایی است که علمای شیعه به خطا نوشته اند:

 اگر بعد از سورۀ فاتحه آمین گفته شود، نماز باطل است . این اظهارات و گفته ها به هیچ عنوان استناد قانونی و قرآنی ندراد. حرفهائی است که برای ایجاد اختلاف و دشمنی بین گروههای مسلمان بوجود آمده که هر روز آتش نفاق و دشمنی بین اینها بیشتر بشود. آمین در قرآن ذکر شده است و اذکار قرآنی باعث ابطال نماز نمی شود. اما اگر امام نگوید آمین، مأموم هم نباید بگوید. زیرا که او تابع امام است و نباید در نماز چیزی اضافه از امام گفته شود.

     اما اگر امام گفت آمین همۀ مأموم هم باید بگویند و این تفاوتی بین شیعه و سنی ندارد و توضیح المسائلی که من هم از آن آگاه هستم و اینها را نوشته اند کلا" محمل و بی اساس است و باید روی آن ضربدرد کشید!

    در مورد اینکه سئوال کردند، نماز را باید به چه زبانی خواند من فکر می کنم نماز را باید ترجیحا" به زبان عربی خواند چون نماز پرچم هویت اسلام است و وسیلۀ جذب و جلب مسلمانان و گرایش و ارتباط و اتحاد و نوعی تشکیل جماعات و ائتلافات و همبستگی در سراسر جهان است .

    هر کجا کی می روید می بینید که همۀ مسلمانان  به یک زبان نماز می خوانند  ونماز چند تا لغت بیشتر ندارد، یاد گرفتنش خیلی آسان است و واقعا" خدمتی درایجاد اتحاد در بین جامعۀ مسلمین است اگر انسان تحمل بکند و این چند کلمه ساده را یاد بگیرد. شاید در یکی از این جلسات این کار را با هم انجام بدهیم .

    سایر متون مثل  قرآن یا ادعیه یا بقیۀ چیزها اینها می توانند که به زبان قابل درک محلی خوانده بشود اما من فکر می کنم که نماز را نگهداریم به همان زبان و یاد بگیریم معنای آن را و استفاده کنیم و بگذاریم که به نوعی اتحاد بین جامعۀ مسلمین قوی تر بشود!

    البته موضوع مهم در این جوابی که خدمتتان عرض می کنم این است که نماز را به هرزبانی که بخواهید می شود خواند . ممنوعیتی ندارد ولی ترجیحا" عربی بخوانید بهتر است . اما مهم تراز همه اینکه نماز را باید به زبانی خواند که مفهوم ومعلوم نمازگزار شود. اگر نمازگزار متوجه معنی آن نشود نمازش یکسره باطل است. هر چه نماز خوانده و مفهوم آن را نفهمیده بدون استثنا قطعا" همۀ آنها باطل است .

    نمازگزار باید نماز را درک کند که نماز یک تعهد است و یک قرارداد است وانسان اگر قرارداد را نفهمد و امضاءکند هیچ ارزشی ندارد. نماز فقط احترام و اکرام خدا نیست . نماز بزرگترین تعهدی است که انسان با خدا منعقد می کند و آنقدر این قرارداد و تعهد مهم است که پنج بار در روز این قرار داد را باید تکرار کرد و هفده بار باید این را باید به زبان گفت و به گوش شنید که  تعهد خود را با خدا از یاد نبرد!

    و اگر انسان مفهوم این لغات را نفهمد طبعا" قراردادی راکه بسته است به علت عدم وثوق به مفاهیم قرارداد از درجۀ اعتبار ساقط است و نتیجتا" نمازتبدیل به یک غیر مفهوم و غیر معمولی می شود که به این شکل  کلا" باطل می گردد بدون استثنا.

    در قرآن مجید آیه ایی داریم که حتی شرب خمر به این علت مبطل نماز می شود ، نه بخاطر نجاستش بلکه به دلیل این نماز را باطل می کند که نمازگزار قادر به ادراک معانی و مفاهیم نماز نیست.

    یعنی آنجائی که خمر باعث ابطال نماز می شود نه وجود نجاست خمر باشد، چون اگر نجاست به بدن آدم باشد در داخل بدن باشد یا به هر ترتیب احکامی هست که فقها به شما خواهند گفت که چطور با وجود نجاست انسان در اضطرارمی تواند که نماز بگذارد اما صرف نجاست به گمان من نجاست خمر مبطل نماز نیست . اما آن چیـزی که نمـاز را باطل می کند این است که وقتی انسـان از خمــر استفـاده مـی کند، شعور و عقل او به صورتی در می آید که معنا و مفهوم لغات را نمی فهمد 1 – و اگر هم بفهمد در حال خلاف و تعدی با آن لغت است. یعنی انسان یا نمی فهمد که می گوید "ایاک نعبدو" فقط تو را عبادت واطاعت می کنم ، اگر می فهمد که شرب خمر سرکشی از این دستور خداست . بنابراین همان وقتی که هنوز قرارداد مرکبش خشک نشده دارد تخطی می کند و با تخطی وارد شده از امر خدا سرپیچی کرده و قول دروغ به خدا می دهد.

    می گوید من محو تو هستم  و هر چه تو بگوئی اجرا می کنم . آن وقت خدا دستور داده که خمر مصرف نکنید  این شخص مصرف کرده و نماز می خواند !

    این است که یا به علت اینکه شعور خود را از دست می دهد یا به علت تباین و ضدیت و تخلف نسبت با خدا نماز او باطل می شود.

    نتیجه این که اگر ما مفهوم نماز را نفهمیم هیچ کدام از این حالات بر ما شامل نمی شود و نماز یکسره باطل است .

    و سئوال دیگر اینکه آیا شفاعت در اسلام وجود دارد یا خیر ؟

    البته در قرآن شفاعت وجود دارد به اذن خدا. شفاعت امری است مشروط اما وجود دارد .

اما باید بدانیم که شفاعت چیست که وجود دارد یا ندارد؟ عامۀ ما از شفاعت برداشتی داریم.(البته علمای ما بسیار مسئول هستند بخاطر اینکه هر جائی که می بینند مردم ممکن است مشکل داشته باشند و یا نا امید باشند و بالاخره مخارجی نپردازند به یک نوعی آنها را دلخوش می کنند).

    اما معنی شفاعت درواقع فقط میانجی خواستن و واسطه خواستن و سفارش کننده خواستن نیست !

شفع یعنی از چیزی چیز دیگر ساختن . جفت ایجاد کردن. یعنی این کارهای زشتی که ما کردیم یک کسی پیدا بشود که اینها را تبدیل به کارهای نیک کند.

    دو مطلب باید در اینجا مطرح شود : 1- ما شفاعت در دنیای دیگر نداریم. درست شنیدید! ما به هیچ عنوان شفاعت در دنیای دیگر نداریم! حالا می گویم چرا؟ شفاعت در این دنیاست و شفاعت وسیله ایی است به اذن خدا که گناه ما بخشیده می شود با توبه کردن و به جای گناه برای ما نیکی نوشته می شود به لحاظ استغفار!

    یعنی ما توبه می کنیم بر می گردیم به جای اول. استغفار می کنیم از خدا می خواهیم که ما را مورد مغفرت قرار دهد اگر شرایط مغفرت را که شش شرط دارد و انشاءالله در نشست دیگری خواهم گفت، اگر آن شش شرط را انجام بدهیم قرآن تعهد می کند که نه تنها روی خطای تو خط می کشم یا پاک می کنم (در توبه این طور است وقتی که توبه قبول می شود با یک پاک کن گناه آدم از دفتر اعمال پاک می شود).

    استغفار یک فرقی با توبه دارد. وقتی آدم استغفار می کند و اگر استغفار او قبول شود  علاوه بر اینکه با یک پاک کن گناه او از دفتر اعمال پاک می شود، به جای زشتی هائی که کرده نیکی به حساب او نوشته می شود. این مقام استغفار است .

    حال شفاعت اگر در این دنیا به اذن خدا انجام شود، توبه پذیرفته می شود و همینطور استغفارهم پذیرفته می گردد. اما  میانجی گری و شفاعت در این دنیاست و در دنیای دیگر وجود ندارد. خبر بدی است ولی جز این پایِۀ قرآنی وجود ندارد.

    انسان با اراده و اختیار با امکان و ظرفیت و قبول ارشاد با مسئولیت و با مکافات آفریده می شود. و عقل البته!

    یعنی ما اگر تجزیه شویم عوامل تشکیل دهندۀ ما عبارتند از :عقل – اراده – اختیار – امکان – ظرفیت – قدرت قبولی ارشاد و راهنمایی شدن – داشتن مسئولیت – داشتن قضاوت و مکافات و بالاتر از همه داشتن روح.

    اینها مجموعۀ ساختمانی است به نام انسان.

انسان با امکان و اختیار در این دنیا یعنی با کاربرد اختیار و استفاده از امکان در تسعیر و تبدیل قوه (ظرفیت و استعداد خود) به فعل و عمل شاغل می شود.

 یکی از اعمال قابل قبول برای انسان این است که او می تواند از امکان خود استفاده کند در اثر کاربرد امکان و توان خود می تواند استعداد را تبدیل به فعل کند و آن فعل، فعل یاد گیری وقدرت فراگیری و تعلم باشد آن وقت انسان ارشاد می شود. وقتی که انسان ارشاد می شود عقل جزء او به عقل کل متصل می شود . این را می گوئیم ارشاد .

    در بعضی از رسالات دیده شده که عقل کل را با خدا اشتباه می کنند. عقل کل خدا نیست.عقل کل هم یکی از مخلوقات خداست. بندۀ خداست. مثل من وشماست .

    عقل جزء مثل یک کبریتی است که در یک اتاق تاریک وارد می شوید و این کبریت خیلی عمرش کوتاه است اینقدر فرصت دارید که به کلید برق برسید و آن را زده و اتاق را روشن کنید . این کبریت که چند ثانیه ایی بیشتر دوام ندارد عقل جزء است و آن اتاقی که با نیروی برق دائمی روشن و تابناک است عقل کل است.

    انسان با نیروی اراده عقل جزء را به کار می برد و به دریای نورانی و موّاج و شفاف عقل کل وارد می شود. و بینش پیدا کرده روئیت می کند حقایق را در وادی و محیط و چندبره ایی به نام عقل کل .

    و این حرکت را در اسلام ارشاد می گویند! که انسان اول راهنمائی می شود و بعد ارشاد می شود.

حال علت این که اینقدر در این مورد به تفسیر این مطالب  پرداختم این است که انسان در زندگی دارای وظایفی است و این وظایف به دلیل داشتن اختیار اوست.

اما این انسان درطول مدت عمرش اعمالی انجام می دهـد، فکرهائـی می کند و بعـد از این دنیـا می رود. موجودی که در این دنیا بود روح داشت، عقل داشت ، امکان، استعداد و قدرت یادگیری داشت، عقل جزء داشت، قیامت داشت ومکافات داشت . این ساختمان انسان در این دنیاست.

    اما وقتی انسان از این دنیا رحلت می کند و به دنیای دیگری سفر می کند آن انسانی که بعد از مرگ بوجود می آید انسانی است که تشکیل شده از اعمالی که این طرف یعنی در این دنیا انجام داده. اختیار و اراده از او گرفته می شود عقل و احساس در او خواهد بود که تنبیه و تشویق را پذیرا باشد و معرفت به آن پیدا  کند.

    مثال خیلی کوتاه این موضوع را روشن می کند : اگر من صد دلار به شما بدهکار باشم و در حساب بانکی خود میلیونها دلارپول داشته باشم در زمان حیاتم اختیار و اراده دارم که دین خود را بپردازم اما اگر چنین نکنم و از این دنیا بروم اگر میلیاردها دلار هم پول داشته باشم حتی یک دینار هم قادر نخواهم بود در دنیای دیگر بدهی خود را بپردازم. این بدهی بر من باقی خواهد ماند.

    علت این امر این است که در دنیای دیگر وجود ما فاقد استعداد و اراده و اختیار واقدام و فاقد عقل جزء است. و چنین موجودی تشکیل شده از اعمالی که ما در این جهان انجام داده ایم + عقل + حس.

    بنا بر این در دنیای دیگر بر اساس منطق قرآن نمی تواند شفاعت وجود داشته باشد و شفاعت خاص این دنیاست .

    سئوالی دیگر اینکه آیا بین انسان پرستان یعنی مسیح پرستان وعلی پرستان عمر پرستان وبت پرستان چه تفاوتی وجود دارد؟

    من ندیدم که کسی علی ابن ابی الطالب یا عمربن خطاب را بپرستد. ممکن است بعضی ها به این افراد ارادت زیاد نشان می دهند اما حتی گروههائی که به نام علی اللهی معروف هستند آنها هم علی را نمی پرستند.

 دو گروه از دراویش به نامهای نقش بندی و قادری هستند که اینها اکثرا" در کردستان و قسمتهای سلیمانیه مرز بین ایران و عراق زندگی می کنند و ارادت فوق العاده به عُمَربن الخطاب دارند و عُمَررا به عنوان قطب الاقطاب (یعنی قطب اولیه ) قبول دارند ولی آنها هم عُمَر پرست نیستند. و بعد بقیۀ دراویشی که به علی ارادت فوق العاده دارند آنها هم هیچ کدام علی پرست نیستند. حتی در پاکستان به صنعت یا هنر قوالّی بیشتر از من آشنا هستید که یک از قوالانی که مرحوم شده، فاتح نصرت علی خان در آن اثر معروف خود که می گوید : علی غلام محمد و منهم غلام علی برای علی شخصیتی بالاتر از غلامی رسول اکرم قائل نیستند.

    اما در مورد بت پرستان و مسیح پرستان بحث بسیار طولانی است چون اینها وجود دارند .

کسانی که مسیح را می پرستند، در واقع بین عکس خورشید در آب و خود خورشید دچار اشتباه هستند و عکس خورشید را به جای خورشید گرفته اند. الوهیت را به جای الهیت گرفته اند. حتما" هر کسی برای خدا شریکی قائل شود مشرک خواهد بود و این تعارف ندارد.

    در مورد بت پرستان ، اگر شخص بت را بپرستد خوب بت پرست است. اما اگر شخص بت را به عنوان مظهر بپرستد یا قبول کند یک سئوال کوچکی در اینجا مطرح می شود که خیلی آسان نیست که روی آنها ضربدر کشید.

    یک شاعری گفت که:

 من هرشب از فراغ تو به ماه می نگرم

                    گمان برند خلایق که عاشق قمرم

البته این مربوط وقتی است که هنوز به کرۀ ماه نرفته بودند و ببینند که این کره چقدر زشت است. از دور که نگاه می کردند زیبائی افراد را به ماه تشبیه می کردند. حالا می گوید چون من خیلی دلم برای تو تنگ شده و توهم به زیبائی ماه هستی من برای دیدن تو به ماه نگاه می کنم . مردم عادی فکر می کنند که من ماه پرستم در حالیکه من روی تو را می پرستم و برای وجه اشتراک زیبائی است که به ماه نگاه مـی کنم .


من هر شب از فراغ تو به ماه می نگرم

        گمان برند خلایق که عاشق قمرم

اما در قرآن یک آیه ای داریم که می فرماید که :

اگر تو مسلمان هستی یا یهود هستی یا نصارا و یا صابئین .....

صابئین گروه ماه پرست بلا فصل قبل از ظهوراسلام

بودند. در زمان ظهور اسلام چهار طایفۀ  مهم وجود داشتند درعربستان. یکی مسیحیان بودند نه مسیحیان امروز! (مسیحیان امروز را بیشتر به نام تثلیثی می شناسند،  کسانی که سه خدا به جای یک خدا انتخاب می کنند ) گروه یهودیان بودند و گروه سنگ یا بت پرستان بودند و گروه صابئین .

    قرآن می گوید اگر مسلمان باشی یا یهودی یا مسیحی باشی یا از صابئین باشی ( صابئین ماه را مظهر خدا می دانستند یعنی به ماه نگاه و عبادت می کردند اما این عبادت آنها عبادت مستقیم به ماه نبوده بلکه ماه را مظهری از مظاهر حق می دیدند ).

قرآن اینها را هم مستثنی می کند  و در گروه دین داران قرار می دهد و می گوید اگر از صابئین ( صابئین را الزاما" نمی خواهیم مربوط به ماه پرستان کنیم ، و غیره معنی می دهد ). یعنی تو هر کدام از این چهار گروه باشی هر چیز دیگری. اگر به دو چیز معتقد و عامل باشی :

یک) اگر به توحید اعتقاد داشته باشید

دو) اگر عمل صالح انجام دهی

نه بر تو خوفی است نه حزنی است !

عنایت بفرمائید که از این چهار رشته ایی که بیان شد، می فرماید اگر به توحید یعنی اگر همه تجلیات و ...را کنار بگذاریم یک خدا را قبول دارید و عمل صالح هم انجام می دهی تو رستگار خواهی بود و برای تو خوف و حزنی وجود ندارد.

    معمولا" ما خوف وحزن را یکجا معنی می کنیم در حالیکه خوف وحشت از آینده است و حزن تأسف به گذشته !

    این است که بت پرستان را اگر در مقام تجلی قرار دهیم آنهاهم جزء صابئین می شوند. ولی اگر اینها مبدأ و مقصد را در سنگ ببینند البته مشرک محسوب می شوند.

………………………………………




بسم الله الرحمن الرحیم


قبل از تنفس به سئوالات دوستی پاسخ دادیم که فرموده بودند بین  کسانی که علی، عمر، مسیح و بت را می پرستند چه تفاوتی است ؟

عرض کردم که ما ارادتمند به علی و عمر بسیار داریم که این ها را مظهر کمال به حساب می آورند و لی خدا محسوب نمی کنند .

 سنگ پرستان مشرک هستند ولی کسانی که مظهر خدا را می پرستند ممکن است مشرک نباشند بنا به گفتۀ قرآن اگر به توحید و عمل صالح مجهز باشند.

    در مورد پرستش حضرت مسیح اشکالی که وجود دارد این است که بین گفتۀ قرآن و ایشان فرق هست. در قـرآن می فرمایـد که ما مسیـح را به روح القـدس تأئیــد کردیم. اما کسانی که اشتبـاه می کننـد می گویند مسیح روح القدس است .

    اگر مسیح را به این عنوان قبول کنند، شرک است . اما اگر ایشان را مؤید روح القدس محسوب کنند که انسانی است والا و وارسته ، شرک نیست .

    به طور کلی میزان ارادات یا افراط و تفریط نسبت به یک شخص شرک محسوب نمی شود . شوق و علاقۀ و وابستگی یک شخص به شخصی دیگر را نشان میدهد.اما اگر ما آن آدم را به جای خدا بگیریم ، طبعابرای خدا شریک قائل شده ایم.


بسم الله الرحمن الرحیم

قل اعوذ به رب الفلق َ  بگو !( قل فقط معنی گفتن نیست )

در واقع بگو و بشنو، قبول کن ، بفهم ، بپذیر، اعلام کن وهمگان را مطلع کن ! معنی می دهد.

گفتن را در انگلیسی Acknowledgment می گویند. یعنی نوعی تقبل و اعلام فهم و نوعی اعلام شنیدن وآغاز به درک و ادراک است )

"قل اعوذ بربّ الفلق َ"َ بگوپناه می برم ( وقتی لغت پناه بردن یا برگشتن یا متوسل شدن از یکجائی انسان را قطع می کند و به جای دیگر وصل می کند. وقتی که ما برمیگردیم یا پناه می بریم یعنی از جائی داریم می گریزیم . قطع از یک مرحله و وصل به مرحلۀ دیگر است. چه در ابعاد مادی چه معنوی ) بگو پناه می برم به ربّ : ربّ همانطور که گفته شده با الله تفاوت دارد . رب یکی از صفات فاعلیۀ الله است وبین رب و حق تعالی حتما" باید تفاوت صفت و موصوف قائل شد. اکثر دیده شده با کم توجهی، رب را هم در مقام الله قرارمی دهند.

رب یعنی مربی یعنی ارباب ، صاحب اختیار اما اینهاهمه صفاتی است که چهـار صـفت جزئی در این صـفت کلـی را بر انسان حاکم می کند . هر وقتـی کـه می گـوئیم رب به معنی معلم و مربی و مغذی ویعنی حامی و حافظ و نگهدارنده ! خداوند با قانون رب از انسان حفـاظت و حمـایت مـیکند و انسان را تغذیه کرده و تعلیم می دهد و انسان را تربیت می کند . اینها همه در صفت رب است و رب یکی از صفات خداست ، خدا نیست !



"قل اعوذ بربّ الفلق : بگو پناه می برم به رب فلق...

 ( فلق یعنی پاره شدن، بریده شدن و شکافته شدن ) در اصطلاح قرآن فلق اشاره به زمانی است که از دل تاریکی ها از بطن تاریکی ها و از عمق ظلمات وقتی که شکسته می شود و پاره شده و شکاف برمی دارد از آن شکاف تاریکی ها از سیاه ترین نقطه سفید ترین نورها ساطع می شود.

 که به انسان امید بدهد که همانگونه که صبح با همۀ شکوه و زیبائی و روشنی از دل تاریکی ها متولد می شود و از بطن تاریکی بیرون می آید ، همۀ ما هم به خدا پناه می بریم که متن و بطن ظلمات و تاریکی ها به روشنی ارشاد و هدایت برسیم. از آن نقطه ظلمت پرواز کنیم و به شب تاریک شکاف وارد کنیم و از آنجا خارج شده و تبدیل به نور شویم ! فلق وقتی که نور از تاریکی بیرون می زند و دیوارهای تاریکی برداشته می شود به وسیلۀ نور. ( نـور که همیشـه نور است اما وقتـی نـور در دل تاریکی اسیر می شود خاصیت نورانی بودن خود را از دست می دهد)، آن وقت وقتی که شکاف وارد می شود به سینۀ شب وخورشید نورانی صبح از دل تاریکی شب پرواز می کند !  

ما هم در اثرعبادت و اطاعت و پناه بردن به خدا در دامان او از حمایتش برخوردارشده واز آن شب تاریک وظلمانی قلب خود به خورشید قابل تلألو حقانیت خدا پرواز می کنیم .


"قل اعوذ بربّ الفلق":انسان، از تاریک ترین تاریکی ها به روشن ترین روشنائی ها دعا می کند که برسد. پناه به آن خدا می برد پناه به ربّی می برد که از دل تاریکی شب صبح را ایجاد می کند .

عرض کردم که پناه دو نقطه دارد . انسان از جائی منفصل شد ه و به جای دیگر متصل می شود. این انفصال و اتصال را در اصطلاح قرآنی پناه می گویند! اعوذ یعنی پناه می برم .

 به کجا پناه می برم؟ به رب. چه ربی؟همانی که خصوصیات آن گفته شد. اما از کجا انفصال ایجاد می کنم که به این اتصال برسم ؟ از این دونقطه چه می کنم که از یک جائی جدا شده و فرارمی کنم ، پروازکرده متعالی می شوم به نقطه دیگری می رسم. نقطۀ وصول به هدف. ربّی است که فلق ساز است. نقطه ایی که گریزان هستم ازآن و فرار می کنم کجاست ؟

 "... من شر ...ازجائی که ( می خواهم جدا بشوم) ...ما خلق" ... از شر آنچه که خلق کرده است .

    یک سئوالی که به ذهن هر بیننده ایی می آید این است که : از شری که او خلق کرده است ؟ مگر خدا شرور است که شر خلق کند؟ پس این که می گوید من پناه می برم به ربّ ، فرار می کنم از شری که خدا خلق کرده ؟

    یک لحظه اندیشه کردن بر این موضوع ! قرآن به ما دستور می دهد که در تمام مواقع با عقل و استدلال مسائل قرآنی را در ذهن حل و فصل کنیم . حالا اگر عده ایی فکر می کنند که قرآن را باید رها کرده و به دیگران تکیه کرد آن هم راهی است اما من با آن آشنا نیستم!

    وقتی به این آیه نگاه می کنم که از شر آنچه که خلق کرده ، متوجه می شوم که خدا (الله) برای آفرینش هستی نظامی می آفریند ، عرشی می آفریند. قانون و قرار و انظباطی می آفریند. حاکمیتی برعمل و عکس العمل ایجاد می کند . فعل و انفعال ، داد و ستد و تعامل و تقابل و همۀ اینها تابع نظام الله ایی است که جهان هستی را به یک کرشمه ایجاد می کند .  

    در جائی که نه زمان بوده و نه مکان ! و بزرگترین اشکال بشر در شناخت حق به این دلیل است که ما اسیر ظرف مکان و زمان هستیم و خلقت ما از جائی خارج از این دایرۀ محاطی است. در آن مورد هم انشاءالله صحبت خواهیم کرد.

    اما شر با اختیار انسان ارتباط دارد! جهان خلقت مجموعه ایی است از قوانین عمل وعکس العمل. ما هر گونه که عمل کنیم عکس العمل مقررآن عمل دریافت مـی شود . هر کنش و واکنشی در قانون خلقت طبیعت نوشته شده و موجود است .

 وقتی که شما در کوه صدا می کنید، صدای شما از کوه به شما برمی گردد. اما اگر در دشت صدا کنید صدایتان بر نمی گردد. این انعکاس صدای شما تابع یک قانونی است .

    وقتی شما ازیک پشت بامی به پائین سقوط می کنید دست و پای شما می شکند. این شکستن نتیجۀ قانون جاذبۀ زمین است. قانون جاذبۀ زمین تابع قانون خلقت خداست و ما با قانون خلقت خدا از طریق رابطۀ جاذبۀ زمین در ارتباط هستیم و میزان اطلاع ما همین است .

    حال اگر انسان قاعده صعود و سقوط را مـی داند. دوخلقت و آفـریـدۀ خـدا را شناسائی می کنـد. می تواند از قانون صعود استفاده کند، هواپیمـا بسازد. فاصله های طولانـی را بـدون خطـر طـی کند یـا مـی تواند از قانون مغناطیس و جاذبۀ زمین استفاده کرده و اشیاء را ثابت نگه دارد و هزاران تکنولوژی و علم بیافریند و می تواند که خود را از پشت بام پائین بیندازد، سقوط کرده و احتمالا" بمیرد.

    نوع استفاده، نوع تقابل ونوع مواجه با قوانین هستی در اختیار بشر گذاشته شده و در بخشی که بشر مختار است می تواند از قوانین عمل و یا عکس العمل خیر و یا شر ایجاد کند! خیر و شر در مخلوقات زائیدۀ داشتن اختیار انسان است ! وتنها مخلوقی که در عالم ممکنات صاحب اختیار است انسان می باشد.

    هیچ موجود و مخلوق دیگری دارای اختیار نیست. همۀ هستی به صورت یک ماشین کار می کند در عمل و عکس العمل حالت کاملا" رباتیک دارد.

    تنها انسان است که به علت داشتن اختیار دارای شرافت و مسئولیت ودارای تکلیف است. قدرت یادگیری دارد، مسئولیت دارد،حشردارد و معاد دارد وبقیۀ چیزها.......

    انسان می تواند که از داده های خـدا حسن استفـاده یا سوء استفاده کند. و برای هر کدام ازاین  داشته ها خداوند او را مختار کرده و در عین حال مسئول !

    این است که شر در اینجا برمی گردد به کیفیتی که انسان از مخلوق برخوردار می شود . نحوه و کیفیتی که انسان با کار برد اختیار از قوانین الهی استفاده می کند.

    می تواند در محدودۀ اختیارات خود خیر یا شر ایجاد کند. در اینجا می گوید : از شری که قطعا" حاصل کار ماست ، از شری که به اختیار ساخته شده ، حال ممکن است اختیارامروز یا دیروز ما باشد.

    بیننده ایی در جلسۀ پیش سئوال کرده بود که چطور می شود یک بچه ایی بی گناه بدنیا می آید و عیب و علت فیزیکی دارد ،مثلا" چشمش کور است یا عقلش کم است یا اندازه سرش ناجور است ..... این چه عدالتی است که خدا دارد که آدمها را اینگونه خلق می کند ؟

    به ایشان عرض کردم که خدا هیچکس را خلق نمی کند ! یک مرتبه ایشان برآشفتند که یعنی چه یعنی خدا کسی را خلق نمی کند ؟! تا به حال ما فکر می کردیم که خدا همۀ ما را خلق می کند ؟

    گفتم : خدا قانون خلقت را خلق می کند! قانون خلقت، خلقت می کند. خدا خلقت نمی کند!

    خدا قانون خلقت را خلق می کند و قانون خلقت است که خلقت را ایجاد می کند و در همین رابطه که انسان ها در یک تاریخی از اختیارات خودشان استفاده کرده و ایجاد شر کرده اند ! و این شری که ایجاد شده چون انسان در رابطه با هم هستند و مسئولیت اجتماعی دارد، شر من گردن شما را هم می گیرد و شرشما گردن دیگری را. اگر چهار نسل گذشته به بیماری سفیلیس مبتلا بودند در اثر سوء استفاده از قوانین خدا آن شر منتقل می شود به نسل سوم وچهارم و بچه های آنها آن طور می شوند.

    بگو پناه می برم به ربی که رب فلق است . از شر آنچه آفریده شده ( می تواند که این آفریده من  و تو باشد از اختیاری که داشتیم استفاده یا سوءاستفاده کردیم و در برخورد و فعل و انفعال موادی که خدا در اختیار ما گذاشته با کاربرد اختیار شر ایجاد کردیم).

"ومن شرّ غاسق اذا وقب"... ظاهرا" ما از یکجا فرار نمی کنیم به سوی خدا! مرکز ربّ است اما ما یکبار از شری که خودمان درست کردیم فرار می کنیم . در واقع از شمول اشرار و شرّیاتی که ایجاد  کرده ایم فرار می کنیم. خاکی است که خودمان بر سر خود ریخته ایم و امروز از آن فرار می کنیم. دیوارها و مشکلاتی است که خود ساخته ایم. تارهائی است که خودمان به دست و پای خود بسته ایم. اسارتی است که خود انتخاب کرده ایم. آزادی وحرّیت را از دست داده ایم .

    شرافتی است که با پول عوض کرده ایم! و دهها مثال دیگر که فرصت آن نیست ، اینها شری است که ما برخیر آفرینش وارد می کنیم ، با همان اختیارات محدودی که داریم.

" و می گریزم به سوی تو ، پناه می برم به سوی تو از شر غاسق یعنی سیاهی. از شر آن چتروپوشش سیاه !"اذا وقب ..." چون گسترده می شود! چون شایع و همه گیر می شود ! هم پرده است هم چتر است و هم سیاه است و هم ممتد و گسترده است ! همه جا را می پوشاند و هیچ منفذی از نور باقی نمی گذارد. ظلمات ایجاد می کند. اسارت و محدودیت، گمراهی و عدم بصیرت ایجاد می کند. غاسقی است ، آن سیاهی پهناوری است که "وقب" گسترده می شود! پراکنده شده و هر کجا که نگاه می کنی سیاهی میبینی! به زمین ، آسمان به اطراف، به خودت ، به دیگران همه جا سیاه می شود. سیاهی که چتر و گسترۀ آن همه جا را درخود می گیرد! و هرچه نگاه می کنی تباهی و سیاهی است .

    می گوید بگو از این هم به خدا پناه می برم!  به همان ربّی که ربّ  فلق است پناه می برم !

    یک مربعی در ذهنتان تصور کنید که چهار گوشه دارد. ( می خواهیم یک هرم بسازیم ). یک نقطه ایی را هم بالای این مربع در نظر بگیرید، از هر گوشه ایی از این زوایای مربع به طرف نقطه ایی که در مرکزثقل این مربع واقع شده خطوطی فرضی رسم کنید. یک منشوری در ذهنتان مجسم کنید که چهار گوشه دارد و یک رأس. رأس این منشـور ذات حق است. از طریق ربّ مـا بـا او در ارتباط قـرار مـی گیریم .

چهار گوشۀ این مربع یکی" شرما خلق " است یکی " من شر غاسق اذا وقب" است و یکی " شر نفّاثات فی العقد "و دیگر" شرحاسد " است .

    از این چهار ظلمات و فقط به خدا می شود پناه برد. یعنی تمام کارهائی که تا به حال گفته شده ، انجام شده و حاصل آن این است که ما هنوز در این چهار مرحله پای درگل فرو مانده ایم .

    آن وقت خدا می فرماید که به من پناه بیاور!

    چون فرصت کم است خلاصه می کنم .

" و من شر نفّاسّات فی العقد  " دو لغت در اینجا معنی می کنیم و انشاءالله اگر عمری بود در جلسات دیگر این بحث را دنبال خواهیم کرد.

    یکی لغت نفّاث است : نفّاث عبارت است از نیروئی که چیزی به ما می دهد ولی ما دهندۀ آن را نمی شناسیم یا نمی بینیم. در ما وسوسه ایجاد می کند . در ما نیروی شیطانی و فریب، تردید ایجاد می کند. عدم باور و بی اعتقادی و وحشت از خویش ایجاد می کند .

    ما اثررا دریافت می کنیم ولی مؤثر را نمی شناسیم! درست در مقابل این لغت (علت اینکه امروز می خواستم سورۀ دیگری را هم برای شما بخوانم ، دو لغت در این دو سوره آمده است یکی خنّاس و دیگری نفّاث است در این سوره نفاث، می دمد. شیطانی است که به ما شیطان می دهد . خوف و وحشتی است که به ما ابلیس می دهد اما ما او را نمی بینیم فقط دچار وسوسه می شویـم و دچار تحریک و تردید می شویم. دچار تزلزل و بی باوری می شویم. و نمی فهمیم که از کجا صادر می شود واز کجا به ما واردمی شود؟

    مرکز صدور و منبع صدور را نمی توانیم شناسائی کنیم. ما به مؤثر دسترسی نداریم. اثر ما را از پای در می آورد. به این علت است که می گوید به خدا پناه ببر! در سورۀ 114 سورۀ ناس می بینیم که درست عکس این هست! یعنی میفرماید " من شر الوسواس الخنّاس "

خناس عبارت است از بازو و دست شیطان که چیزی از ما می گیرد ایمان ما را می گیرد ! امکان و اعتقاد ما را می گیرد . شرافت و هستی ما را می گیرد!

    ما احساس می کنیم که شرف ما دارد از دستمان می رود . هستی ما ازدست می رود . آهن ربائی است که  آهن وجود ما را جذب  خودش می کند و همۀ ارزشهای ما را می گیرد و ما را از ارزش تهـی می کند. اما ما آن منبع مؤثر را شناسائی نمی کنیم .

 یعنی در خنّاس ما دچار تخلیۀ شرافت و ایمان و ایقان می شویم ! همۀ داشته ها و ارزشهای ما توسط خنّاس از ما ربوده می شود و ما بدون شرافت و ایمان و بدون پایداری و بدون تعلق به خدا باقـی مـی مانیم اما هر چه می گردیم نمی توانیـم خنّاس را پیدا کنیم. دست او را نمی بینیـم، تهـی شدن خود را می بینیم !

 در مقابل آن نفّاث است. که آنچه را که شیطان تخلیه کرده( با یک دست تخلیه می کند و با دست دیگر انبار می کند کثـافـات و نجاسات و زشتیها را درما پر می کند). آن دستی که ارزشهای ما را خالی می کند خنّاس است در اصطلاح قرآنی و آن چیزی که معاصی و نجاسات و تزلزل و خدا نشناسی و خشونت و خرافات را در ما وارد می کند نفّاث است.

    نفّاث در جائی اثر می کند که قرآن به او عقده یا گره می گوید. یعنی نقاط ضعف انسان عقدۀ انسان است .

    نقطۀ ضعف یک جوان معلوم است که چیست ؟ نقطۀ ضعف یک حاکم معلوم است که چیست ؟ !

    نقاط ضعف که هر انسانی دارد، شیطان به آن نقاط ضعف حمله می کند و انسان قادر به دیدن شیطان نیست. اما آثارشیطان را می بیند، نگاه می کند به وجود خودش می بیند  که پر شده است از گناه پر شده از شک و تردید، پر شده از کفر و فساد ! پر شده است از فسق! اما نمی بیند چه کسی اینها را در او انبار می کند؟

راه ورود، به انسان عقده و یا گره و یا جائی است که انسان تسخیر پذیر است ! بیشتر از هر چیز هوس و آرزو دارد. معمولا" شیطان از سه دریچه وارد انسان می شود:


 دریچۀ قدرت ، شهوت و ثروت !


انسان این درها را باز نگه می دارد و محمولات نجاسات و کثافات شیطانی از این سه دریچه درون انسان می ریزد .

    و اعتقاد انسان را آلوده می کند . از بین می برد و در عین حال در مقابل نیروی دیگری که نام او خنّاس است که او تخلیه می کند .( انسان دست او را نمی بیند ولی به علت اینکه تغییر حالت می دهد متوجه می شود که چیزی را از دست داده است )!

    وجه مشترک خنّاس با نفّاث در یک امر است. هر دوی اینها از سه دریچه ثروت ، شهوت و قدرت در ما وارد و خارج می شوند !...

    یعنی این شیاطین از این سه دریچه وارد شده و همۀ کثافات را در ما انبار می کنند وحیثیت ، ایمان و غیرت و آنچه که انسانیت در ماست را می ربایند و خارج می کنند ! از همین سه دریچه!

از خدای بزرگ می خواهم ما را توفیق عنایت بفرماید که بتوانیم در خدمت شما عزیزان و در رکاب حق خدمتگزار باشیم و در کمال صداقت، اندوخته های ناچیز سالها تجربه و مطالعه را با کمال افتخار در خدمت شما قرار بدهیم .

    هفتۀ بعد تعهد کرده ایم که به سئوالات پاسخ بدهیم اما هفتۀ بعد از آن تعهد می کنیم که از اول وقت به بازخوانی این دو سوره بپردازیم و همۀ شما بزرگان و عزیزان را از رحمت آن برخوردار کنیم .

    و امیدوارم که پیوسته فرد فرد شما عزیزان در کنف حمایت حق باشید و امیدوارم عبادات و طاعات شما و بالاتر از همه دستگیری های شما و از آن هم بالاتر امر به معروف که مهمترین وظیفۀ هر مسلمی است در هر حدی که مطلع هستید و هر چه که می دانید، منتظر نشوید تا به تخصص برسید تا عالم بشوید ، یک لغت که از قرآن یاد می گیرید این یک لغت را به ده نفر یاد بدهید والا مدیون خدا خواهید بود و زکات علم شما تعلیم و آموختن است .

    به امید روزی که همۀ ما مسلمین متحد و پشت به پشت هم در کنار هم برای ساختن دنیائی بهتر پر از صلح! و آسایش! و آرامش برای همۀ ابناء بشر! کوشا باشیم !


دشمنم را بد نمی خواهم که آن بدبخت را

این عقوبت بس که بیند دوست هم زانوی دوست


والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته