فغان شاعر

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

افسوس که ماه دلبران رفت

صد حیف که شاه نیکوان رفت

افتاده چو مرده ام به بستر

گوئی که ز فالبم روان رفت

دلدار چو رفت از وثاقم

گفتم که ز جسم خسته جان رفت

رخ را بزمین نهادم از غم

از دیده چون ماه آسمان رفت

اگه نشدم ز رفتن او

همچون پری از نظر نهان رفت

از هجر رخ چو ارغوانش

از دیده شرشک خونفشان رفت

دیده نشد ز دیدنش سیر

 آن گلرخ مه جبین چسان رفت

«محجوبه» چو قمری ام در فغان

کان سرو بسوی بوستان رفت