تصحيح يک نام تاریخی
در نصف اول قرن سوم هجری خانواده یی از حکمرانان محلی در تخارستان تا بلخ و جوز جان و بامیان و اندراب و پنجشیر بنام آل باين جور (بنی باینجور) حکمفرمایی داشتند (۲۲۲ - ۳۷۲ ق .) که نفوذ ایشان در قلمرو خلافت عباسیان ، از وخش وهلا ورد و ختلان تا بصره و مصر رسیدی ، و از آن جمله ابوجعفر احمد بن ابوداود محمد بن احمد بن باین جور در سنه ۲۸۸ ق . در اندراب سکه زده و نا پسرش جعفر بر مسکو کات ختل درسنه ۳۱۰ - ۳۱۲ - ۳۱۳ ق پدیدار است ، وهم سکه داود بن عباس (۲۳۲) ق . در موزه ارمیتاژ (شوروی ) موجود است و زمباور شجره نسب این خاندان راکه حکمرانان و سرداران لشكر و عاملان قلمرو خلافت بوده اند، تا هفده نفر ضبط کرده و به فهرست مسکوکات ، و سمير طبع طبع ١٩٢٥م. وكتلاک ارمیتاژ (ص ۱۷۱) حوالت داده است.
در ضبط نام سر سلسله این خاندان باین جور ، اختلاف نسخ خطی و ضبطهای مورخان فراوان است که از آن جمله زمباور در معجم خود بانیجور به تقديم نون بر یا ضبط کرده و در ترجمه آن عربی هم چنین است ، به نون قبل از با (= بانی جور ) .
بار تولد نام یکی از اعیان فرغانه را که پادشا کاشغر نزد فاتحان عرب بسفارت فرستاد، با تیجور ( با یجور ؟ ) آورده ، که تاسنه ۱۵۹ ق . ۷۷۵ م در زندان عرب باقی ماند . و ازین برمی آید که بارتولد در پی تحقیق مزید وضبط صحیح این نام نبر آمده و عين ضبط مغلوط نسخه یعقوبی را آورده است . درسنه ١٣٤٦ ش . هنگامیکه تاریخ مختصر افغانستان را می نوشتم بحوالت معجم الانساب زمبا ور ، سطری چند بر آل باینجور تخارستان در جلد اول (ص ۱۳۱ ) نگاشتم و در ضبط کلمه بانیجور بر نسخه چاپی ترجمه عربی معجم زمباور اتکا داشتم گردیزی گوید که در سنه ۱۵۹ ق . بعد از معزولی یحیی بن معاذ ، ماوراء النهر را به بانیجور دادند چون در هر دو نسخه خطی گردیزی این کلمه نقاط ندارد، من آنرا باعتماد ضبط ز مباور بانیجور نوشته ام که در رسم الخط ما مخصوصا آنچه بقلم و نستعليق نوشته شود ، فرق سبقت نون بریا یا این بدان مشکل است و بنابرین در زین الاخبار ترتیب کرده من (ص ۱۳۳ ) هم در متن و هم در هامش به تقدیم بابر نون نیز توان خواند، ولی در کتاب افغانستان بعد از اسلام (ص ٨٤٩) باز به اتکا ضبط زمباور بانی جور با نون سابق بریای منقوطه آورده ام (طبع کابل ١٣٤٥ ش . ) چنین به نظر میآید، که این نام بمرور ازمنه از طرف ناسخان وكتابان تصحیف پذیرفته و نون ما بعد آن از یای منقوطه پیش افتاده است. زیرا در نسخ خطی وچاپی کتاب البلدان يعقوبى باینجور (ی) سابق از نون آمده است.. که ابن اثیر نیز بنای نوشاد بلخ را به عباس بن باین جور نسبت میدهد و بنابرین من در طبع فضایل بلخ آنرا به باین جوریا (یای منقوطه و نون ما بعد ) تصحیح کرده ام .
اکنون علل این تصحیح بانی جور را به (باین جور) بشنويد :
جز اول این کلمه باین مخفف بایان از ریشه (بای) لقب ترکیست که کاشغری آنرا به معنی توانگر و غنی آورده و مخفف آن (بی) است که جمع آن باشكال بايات یا بیات دیده میشود . و کاشغری آنرا نام يک طايفه غز و هم اسم الله نوشته وابو الغازی بهادر خان بایات مساوی بیات را به معنى صاحب الدوله ضبط کرد است و برخی از ترک شناسان عقیده دارند که (ت) آخر بیات ی جمع ت مفهوم جمع را می رساند چنانچه بقول کاشغری تكت (بكسرتين) هم جمع تگین (لقب خاقانیان ) باشد( ۱ ر ۲۹۷) و همین پیشوند (پری فکس ) بای = بی است که در آغاز القاب اعیان و امرامانند بایقرا و بایندر (نعمت بخش) و بایان خان (حکمران ترکان سواحل دانوب در نیمه قرن ٦م. ) و آغاز نام شهزاده تیموری هرات بایسنغر ( بای + سنگقر نام پرنده جارح )هم آمده ، و ( ان) پسوند علامت نسبت تعظیمی است به خداوند غنی دولت بخش ، قیاس پسوند هر مزان و مهران و پاپکان و غیره، که برای نسبت در اسما و القاب اقوام آریایی رواج داشت و حتی نام یکی از اجداد حکمداران ساسانی هم باین جور بوده است و بایان جورخاقان (حكمدار اویغور ٥٦١ م . ) راهم از قول مینارسکی می شناسیم. در اسناد پهلوی اشکانی تورفان متعلق به قرن هشتم در کلمات نیروک و ندبی (خدای نیرومند) و بی زروان خدای زمان ( هم) "بی" به معنی خداست و کریستن سن گوید : که بی دوخت (بیدخت) به معنی ستاره زهره هم در اصل (بی + دخت ) یعنی دختر بی است که در اصل بغدخت (دختربغ) بوده که در آرامی بدوح شده بود . ازین اسناد قدیم بر می آید که بقول هر تسفلدبغ = بگ آریایی قدیم گاهی به (با = بی) تخفیف گردیده و جز اول نام بافرگ (موبد میشان) که در کتیبه های پایکولی آمده از همین مقوله است و کریستن سن هم ( بی ) را از ریشه بغه آریایی قدیم میداند تاریخ کلمات بغ = بگ خیلی کهن است . در و یدا "بهاگه" و در سنگ نبشته های پارسی باستان و اوستا "بگه" به معنی خدا و امیر و حکمدار نود که بعد از آن در اکثر السنه آریایی و آسیای میانه وترک و سلاو و حتی آرامی هم نفوذ کرده و اشکال بوگ مساوی بوغ مساوی بغ مساوی بگ مساوى بيک مساوی باک و غیره را یافته، و در دری هم مستعمل بود ، مانند این بیت :
خاتون و بگ و تگین شده اکنون هر ناکس و بنده و پرستاری
که در ینجا به معنی امیر و حکمدا راست ولی در پشتو به معنی عظیم و بزرگ تاکنون زنده است مانند بگ سری یعنی آدم جسیم یا اینکه شمس الدین کا کر شاعرکندهار در حدو د ١٢٥٠ق در يک غزلی که تمام ابیات آن مختوم به (گ) ماقبل مفتو حست گوید :
هسی شوم طالع ز ما دى ء باطن ووړ په ظاهربگ
مولانای بلخی هم آنرا به معنی امیر و حکمدا ر آورده :
از چه دم از شاه و ازنگ میزنی ؟ در هوا چون پشه رارگ میزنی
در پشتو بگی خان نام اشخاصیست بمعنی خدا یا بزرگ چنانچه نام شاه ولی خان صدر اعظم احمد شاه ابدا لی ، بگی خان بود کلمه بگ به معنی بزرگ و خداوند که صفت حکمداران کوشانی باشد. در کتیبه های بغلان وروزگان و تو چی و غیره که بزبان دری عهد کوشانی ورسم الخط شکسته یونانی است بارها پیش از نام حکمداران و شاهزادگان آمده و "بگشا" در کتیبه بغلان به معنی شاهنشاه است (کانیشکه) و در نامهای بسا بلادو اماکن افغانستان کلمه بگ = بغ پیشوند انتسابست مانند بغلان ، بغشور ، بغنی ، بغران، و بگرام، بگل ، بگه پای، بگی وغیره .
خوارزمی گوید که بغ به معنی خدا و بزرگ و پادشاهست و ازینرو پیشوا و بزرگ را هم بغ گویند و چنانچه دیدیم هر تسفلد و کریستن سن بگ و با ( = بی ) را از یک ریشه آریایی شمرده و استاد توفيق وهبی در شرح کلمه بغداد بدین معنی تاکید کرده است ، که بقول احمد بن فضلان حكمدار ترکان خزر را باگ و حکمران قبچاق را گقره بغدان" گفتندی که هر دو از همین مقوله است ، بدین نهج : بگ = بغ = بای = بي از يک ریشه آریایی مخصوصا در السنه ترکان و مردم آسیای میانه نفوذ تمام داشته و در آغاز نام بای توز حمکران حدو د ٣٦٠ق بست و نامهای رجال عصر سامانی و غزنوی مانند بایتگین و غیره همین (بای) دیده میشود ، که در ترکی قدیم مصدر بيومک را از آن ساخته اند و بقول کاشغری "اربیودی" یعنی ثروت مرد، در حالیکه ترکان جدید بعد ۱۹۲۰م کلمه بای را برای مردان و "بایان" را برای زنان از مانند مستر و موسیو و مسز و بانو بکار برده اند بهر صورت ریشه های قدیم آریایی کلمات بای و بایان معلومست و آنرا پیشوندی باید شمرد که در آغاز اسماء ملحق می شد. بنابرین تفصیل کلمه مانحن فیها را باید باین جور خواند نه بانیجور که تصحیف کاتبانست. در السنه شمال افغانستان و ماوراء النهر ، چه باختری چه سغدی بر خی اسماء اعلام پسوندی (سفکس ) بشكل (جور) داشت که از صدور اسلام تا قرن سوم چنین نامها در کتب تاریخ بنظر می آید، مانند اما جور یا ماجور از خاندان فريغونیان جوز جان ، که از اهل هرات (حدود ۲۰۰ ق .) بود و فرزندانش ابو القاسم عبدالله بن ماجور هروی و ابو الحسن علی هر دوستاره شناسان و مولفان كتب نجوم و زیجهای متعد داند .
اسمای مختوم دیگر به کلمه (جور) مانند منک جور اسروشنی از خاندان افشین در حدو د ٢٢٤ ق ٩٣٩ م . و بلكاجور ( بلكا بقول کاشغری به معنی دانشمند و حکیم ۱ر ۱۱) یکی از افسران نظامی عباسیان بغداد در حدود ٢٤٦ ق ۸۶۰ م . وانو جور افسر لشکری ، بغداد در حدود ٢٤٩ ق ٨٦٢م و یا جوریکی از قواد ترکی عباسیان بغداد درسنه ٢٥٦ ق ٨٦٩م ورامجور بنده احمد بن عبدالله خجستانی که درسنه ٢٦٢ ق ۸۷۵م او را در نشابور کشت. هم چنین در خلافت معتمد على الله اما جور نام یکی از رجال معروف لشكر عباسیان بود که در جنگ باب دمشق سال ٢٥٧ ق ۸۷۰م . نامش مذکور است و نام سرخاندان حکمرانان دواتی آل سیمجور نیز از همین مقوله است که در خراسان عهد سامانیان وغزنویان سطوتی داشتند و سر سلسله ایشان ابو عمران سیمجور دواتی ( = دوات دار = سرمنشی) در بار اسماعیل بن احمد سامانی که در سال ۱۹۸ق. حكمران سیستان هم بود و بقول یوستی های ایرانی این کلمه به معنی گور خر سیمین (سیم + گور) است (؟)
استاد توفیق و هبي (بغدادی) پسوند جور را در نام ماهجور (در قرن دوم هجری ساکن (بلخ) کلمه دری جور به معنی مثیل و مانند نوشته و گوید که در لغت چغتای شیخ سلیمان افندی بخاری "جوره" به معنی رفیق زمیل زوج بوده ، که در برهان قاطع هم دو چیز شبیه و متساوی است . کلمه جور در محاور ه عامه ایران به معنی طور و مانند است و جوره در دری و پشتو به معنی شبیه و متساوی و زوج باشد. در زبان ازبکی " جوره بای" نام اشخاصیت بهر صورت "مثيل و مانند و زوج" معنی می دهد وما هجور بلخ هم "ماه مانند" است پس طوری که استاد و هبی نتیجه گرفته نامهای مرکب مانند با یا نجور باینجور بگجور را ترکان از مردم دری زبان اقتباس کرد اند . اردوان دوم (١٢٥ ق.م.) برادری داشته بنام "بگ آسا" و کلمه آسا در دری ادات تشبیه به معنی جور است و
بايان جور= بگجور مساویست با " بايان آساو بگ آسا" که معنی آن مانند خداوند و مثیل بگ است. و شاید نظیر آنرا در نام بهرام گور هم بیابیم.
هنگامیکه نام بهرام گور بن یزید گرد شاه ساسسانی را بشکل بهرام جور در طبری ۱ ر ۵۰۱ وسنى ملوک الارض (ص ۳۸) و غيره می بینیم، بفکر تعریب نام بهرام گور میافتیم که کار اعراب باشد. ولی در برخی آثار فارسی هم بهرام جور آمده بنگرید : تاریخ بیهقی ص ٦٢ طبع حيدرآباد هند ۱۰۶۸م . بنابرین اگر به جای داستان معروف شکار گور و بهرام این نام را "بهرام آسای" پنداریم قیاس خواهد بود برده ها کلمات نظیر آن درین مقاله به پسوند جورمختومند(؟) كريس تن سن بحوالت طبری ۱۰۳ و ثعالبی (ص ٥٦٨) مرگ بهرام را در ٤٣٩م. در نتیجه تاخت و تاز بدنبال گوری میداند که در گودالی فرو رفت و جسد او رانیافتند، و همچنین جناس کلمات گور (قبر) و گور حیوان وحشی را که در رباعی مشهور عمر خیام هم با صنعت جناس آمده سبب چنین افسانه و لقب او پنداشته است که بهر صورت افسانه است (ایران در زمان ساسانیان ٣۰٥) و باز گوید که طبع سرکش و بی آرام او باعث لقب "گور" گردید (ص ۳۰۱) بهر صورت این روایات را جز فسانه نتوان پنداشت و با ضرس قاطع رد هم نتوان کرد چون بهرام = ورهران = ورهرام پهلوی به معنی پیروزمند یکی از ایزدان آریایی و پاسبان عهد و پیمان و نگهداری مردم و ستاره مریخ و جزو فرشتگان مقدس است (حوا شی برهان ٣٢٤) پس بهرام جور "بهرا آسا و مانند ایزد بهرام" حدسی در تحلیل این لقب خواهد بود. که در اینجا آوردن آنرا به طور حدس شخصی نه یقین بیجا ندانستم.