39

خودی

از کتاب: روانشناسی
04 September 2013

درین مضمون، خودی را از دیدگاه اتنوسای کایاتری می نویسم. می کوشم خودی را شامل آن بخشی بسازم که جایگاه فرهنگ است. این یک تلاش است. 



عشرت آباد خیالـــم گـنج قـــارونـــی نماست

کـر و فــر انـدر مزاجـم نو جـوانی مـی کند

چون بهادر زاده از بیم و هراسش باک نیست

با هـیـولای خـیـالـــی پهـلــوانـــی مـی کنــد

(پراگنده های کمال سید)


در تصویر پائین  ( پاریس: موزیم هنر مردمان جهان) دیده میشود که هیکل تراش از مردمان کنک از جزائر اقیانوس ها شکوهمندی را با آب و تاب تراشیده وگذشت قرنها از عظمت آن نکاسته است صرف گفته اند که عبادتگران به سینۀ این موجود صلیبی کوفته اند به امید اینکه  از هیبت آڼ  کاسته شود اما نشد. هیکل تراش خودی را در احساس با خود دارد با وجودی که برای آن هنوز  لغتی در قاموس ندارد.

 خودی به آسانی و بسیار زود میسر است: زمانیکه طفلی که هنوز به پا بر نخواسته، چشم را باز میکند و به بیرون با ترس و وحشت نگاه میکند، وحشتش از شوخی رنگ ها و بیگانگی دور و بَر است. مادر به سراغش می رسد و با افادۀ آرامش بخش نگاه خود چیزی را به طفل میگذراند که در تعریفش یک کلمۀ کافی نیست. طفل درین آیینۀ با صفا که نگاه مادرست خودرا می یابد و از خودی برخوردار میشود، بحدی که اینرا میشود  زایش دوم نامید. آنهایی که کوشیده اند این پدیده را در بیان بکشانند، وارد  کانون  تصوف شده اند، بسیار نغز گفته اند گفت شان حتی در عظمت کائنات پیچیده است اما کلمه ای را که برای گفت  این مطلب پالیده اند نیافته اند. این صرف مطلب نیافته است نه گم شده. دلیل آن اینست که برای این مطلب چارچوب خشکیدۀ لفظی خوردی میکند چونکه مطلب بسیار جاندار است، آنرا صاحب نظران در حیطۀ کلام در جلوه های گوناگون ترسیم و تشکیل کرده اند. (لفظ و کلام فرق  دارد و در جای دیگر از آن چیزی بیان  خواهم کرد) در کلینیک روانی آمده که هرگاه به هر دلیلی که باشد این زایش دوم نا تمام بماند و مادر بمیرد انسان در تمام عمر خود در عزا داری میماند (همکاران در خلال جلسه های تیراپی شاهد بیان دردناک این عزا داری هستند) همچنان دیده شده که مریض مصاب جنون تمام عمر در جذب و چسپ مادر باقی میماند و حبل سُرَوی را در ذهن خود بریده نمیتواند (رسالۀ گیوتا (Guyota)، سکیزوفرن و مادرش، چاپ پاریس) گفتیم خودی خیلی زود در اثر تبادل بالاتر از محبت چاره سازی میشود، یک قوتی در مادر است که این اصل آرامش را به طفل میدهد و طفل آنرا مشتاقانه میگیرد و این وقتیست که طفل هنوز هویت جسمانی ندارد نسبت به بدن برایش آگاهی دستیاب نشده، از خط و خال چهرِۀ خود چیزی نمی داند.



تصویری را که می بینید  (پاریس، موزیم هنر مرمان جهان) بیانگر خوب این مطلب است طوری که می بینید هیکل تراش به وضاحت این مطلب را افاده کرده موجودی را که تراشیده هنوز رخسار ندارد اما دلچسپی در آنست که زودتر از همه خودی عرض اندام دارد و انسانرا چون تاج والا برسراست.

اینکه چرا هیکل تراش خط و خال چهره را نتراشیده دلایل دیگر هم وجود دارد یکی آن مربوط میشود به قید ناشی از تبو(این مطلب را در یک بحث دیگر پیرامون توتم و تبو(Totem und Tabou) نوشتهّ فروید، چاپ ویانا، ترجمهّ فرانسوی چاپ پاریس، ترجمهّ انگلیسی جاپ لندن خواهم نگاشت) و با رعایت همین قید ممانعت بار تبوست که هیکل تراش چهره را در خط و خالش ناتراشیده مانده. درین باره یک برداشت انسانشناسی را هم نباید نادیده گرفت، در قبایل افریقائی   امروز هم بالای چهره کارهای دگرگون کاری عمل میشود: طی مراسم خاص زیر نظر رهبر روحانی محل با یک کارد نوک تیز بالای چهرۀ طفل خطوط رسم می کنند بعد ختم خونریزی و التیام این خطوط، از چهره یک چهرۀ دیگر بدر می شود که از چهرۀ اولی فرق دارد، قید ناشی از تبو بالای چهره اولی حکمفرماست که آنرا که نظرگاه مادر بوده کس نبیند. این عوض کردن چهره برای ندیدن یک روش خیلی قدیمی و ابتدایی است البته شکل بسیار انکشاف یافتۀ آنرا نزد کوچی ها دیده ایم (این مطلب را در مضمون کار با کوچی ها گفته و نوشته ام) و دریافته بودم که کوچی ها آئینه های کوچک را بالای کلاه بچه ها و کنار چادر دختر ها می دوزند و میگویند این آئینه ها طفل را از زخم نظر در حفاظت است و گفته بودم که در تضاد فکری کوچی مثل آنست که آئینه برای ندیدن باشد این ندیدن در نا آگاهِ دسته جمعی کوچی انداز سمبولیک دارد ازین رو که سمبولیک است و نه خون ریزان انکشاف یافته تر است. یک دید سوسیولوژیک را نیز نباید نادیده گرفت قرار بیان جامعه شناسان و افریقا شناسان خودی افریقایی بیشتر گرایش دسته جمعی دارد تا فردی اگر هیکل تراش چهره را مکمل می تراشید چهرۀ یک شخص می شد اینکه چهره را نتراشیده چهرۀ هرکس است در هر کجایی که هست.

خودی را بهاوالدین مجروح که در بیان اندیشه پیشتاز سخن بود و نوشته های وی روشنی انداز دید گاهاست، تنها خودی نگفته، خودی را اژدهای خودی خوانده و درین بیان خود درست هم گفته زیرا اگر به جولانگاه خودی نظر انداز باشیم خواهیم دید که خودی چه ماجراها را نیست که برپا نمی کند. این همان گوشۀ سازمان روانیست که اگر از دستش پوره باشد همه چیز را میخواهد و با اتکاه بر غریزه، این خواست را حق طبعی خود می داند به حدی که فکر را هم درین راهِ خواست خود سوق می کند. دوکتور همزه گنجی(در رسالۀ خود بنام روانشناسی عمومی چاپ تهران)  بیتی را از هاطف (شاعر فارسی) بسیار بجا ذکر کرده و آن اینست : 


آنچه بینی دلت همان خـواهــد

وآنچه خواهد دلت همان بینی



خودی به کمک نیروی طبعی دستگاه روانی که در رونکاوی آنرا اید (Id) میگویند آرزو ساز می شود و در تلاش بر آوردن آرزوها دست بکار است این تلاش همانا انگیزه است که آنرا پولسیون یا پلشن میگویند وهرگاه آرزو برآورده گردد از آن لذت بردن میسر است. خودی چاره ساز این اصل تلذذ است و در تلاش است تا اصل تلذذ را به کرسی بنشاند اما در راه این تلاش به امکانات ماهول که در کم دهی مشهور اند و ازین خاصیت کم دهی شان محدودگر اند، از یک سو، و از سوی دیگر با دستور فرهنگی جامعه که در تعدیل گرایی کارشکن می شود در جنگ است. خودی درین جدال تلاش دارد تا در اصل تلذذ وفادار بماند و طابع اصل واقع گرایی (ریالیزم) که خواست فرهنگ جامعه است نشود. درین جنگ البته نیرو ها یکسان نسیت، خودی تازه کار آتش گرفته در اشتیاق و بی صبری مایل به پیشرفت است.

کاروان در گام کندی می کــنــد

اسپ تازی واجب شور من است

( پراگنده های کمال سید )


اما خودی در برابر امکانات ماهول و وزن فرهنگ، دو حریف میدان دیدۀ کهنه کار و باتوانائی، از مستی می افتد و مجبور به سازگاری می شود. اصل تلذذ را چون عشق نافرجام در خود نگه میدارد و به مشکل و از دل نخواسته خود را تسلیم اصل واقعیت می بیند، و آن شوری را که بدل دارد در طاق فراموشی نمی سپارد آنرا در زرین رواق اوراق ذهن خود به امانت می گذارد، به کومک اندوخته های سابق ( فرآورد نا آگاه به گفت فروید) و تدابیر دفاعی که تهیه دیده است ازین پیداوار خصوصاً اگر طالع یاری کند در ایجاد گری و در خلقت هنری بکار می برد:

اگر به هیکل تراشی دست یافت، با ضربه های ماهرانۀ تیشه، تراش های نازنین در پدیده می گذارد.

اگر نقاشی میسر باشد، بیدادگر آمیزش رنگها می شود.

اگر در موسیقی دست انداخت، نغمۀ دلپذیر پیشکش خواهد داشت.

و گر بدامن نوشتن افتاد، قرار گفت صوفی عبدالحق بیتاب دست اندر کار  قلم تراشی و کاغذ خراشی خواهد شد و با یادآوری از بیتاب باید بگویم در تب و تاب نوشته بیتابی ها خواهد نمود. 

گفتم اگر طالع یاری کرد، این آنزمان است که نابسامانی دامنگیر جمعیت نشده و اما اگر طالع یاری نکرد، این آنزمان است که نابسامانی ها دامنگیر جمعیت است، این نیرویی که هنر ساز نشد در حیطۀ لاشعوری که قبرستان آرزو های سرکوب شده است زنده بگور می شود مثلی که در یک درسم گفته بودم چون زنده است بی سر و صدا نیست و چون بگور شده به چهرۀ اصل وارد حیطۀ شعوری شده نمی تواند، عَرَض ساز و مرض بار می شود. بسیار جلسه های پیگیر تیراپی بکار است تا کمی میانجی گری شود. با وجود این میانجی گری ها اندک ناسازگاری زندگی این آتشی را که به مشکل خاموش نما شده دوباره مشتعل می سازد. خودی چه عامل و سرحال باشد چه فرسوده و سرکوب در طرح چگونگی های خصایل انسان اثر دارد. اگر گوارا باشد گفتیم هنر خیز و هنر زاست و اما در غیر آن، از دست ناگواری ها چه بربادی ها را نیست که روبرو نمی شود. برای تسکین دردمندی ها روندۀ راه های نامعقول می شود: افراط در مصرف مسکنات، اصراف در الکهول، در استعمال مواد مخدر و توصل به روش های وخیم تر از اینها.  اگرچه روندۀ این راه ناهموار در قدم اول خواسته با این حرکت نا معقول یک سلی به رخسار جامعۀ آرزوکُش خودی شکن زده باشد اما زود این گونه چاره جویی ها دردمند را بی چاره تر می سازد و آن کمی که در او مانده آنرا هم می شکند. 

در مورد خودی دو بینی ها و دوگوئی ها هم شده:

از دید روان شناس و جامعه شناس افریقائی ابراهیم سوIbrahim

Sow، Œdipe africain چاپ پاریس.  خودی افریقائی به زودی از حالت خودی فردی می براید و ضم خودی دسته جمعی می شود، و "ابراهیم سو" حتی از نا آگاه کولکتیف هم بیانات دارد، این شخص چون افریقائیست افریقارا خوب می شناسد و هم شاگرد لایق دبستان غرب هست، مدتی میان انسان شناسان، بلند گوئی ها داشت و زمانی هم بالای دیوان روانکاوی از دل و جان خسپیده است امروز در حلقهِ ساختار شناسان، سترکتورالیست ها (Structuraliste) شنونده های وفادار دارد به این همه وزنی که دارد حق دارد نظرش را محکم بگوید و می گوید هم خودی دسته جمعی و هم نا آگاه دسته جمعی وجود دارد. یک دو گرای دیگر که او هم افریقائیست و عبارت است از تامو کینیاتا (نغمه های کوه های سالیمان جارو چاپ پاریس) میگوید خودی افریقائی از حالت آرام اولی به خودی طغیانگر بدل می شود. اقبال لاهوری هم در دید خودی دو بینی دارد: به فکر اقبال یکی خودی شرقیست که آرام،  کم تلاش، متفکر، قناعت پیشه، جفادیده و جفا کش است وان دیگری خودی غربی است که مطمئن، با کفایت، ایجاد کر، جفاپیشه و جفا کار است. عبدالغور رجا در (رسالهِ گلشن راز چاپ لندن) یک فصل را در شرح خودی از دید اقبال نوشته اما درین فصل رسالۀ "عبدلغفور رجا" اقبال در خودی بیشتر عارف و متصوف است.

چند بیت اقبال را در خودی در دیوان غزلیاتش به خوبی دیده می توانیم (غزلیات اقبال مطبعه سنگی لاهور زیر نظر شادان بلگرامی چاپ لاهور، کلیات اقبال لاهوری زیر نظر احمد سروش، کتابخانهِ سنائی چاپ تهران) چند بیت نمونهِ فکر اقبال: 

غـربیان را زیـرکـی ساز حیات  شرقـیـان را عشق  راز  کائنات

زیرکی از عشق گردد حقشناس  کارعشق از زیرکی محکم اساس

عشق چون با زیرکی همبر شود نـقـشـبـنـد عـالـــم دیگــــر  شود

خـیـز و نقش عالــم دیگــر بـنـه عشق را بـا  زیـرکـی آمـیـز ده

شعلهِ افرنگیان نـم خورده است چشم شان صاحب نظر دل مرده است

زخمها خوردند از شمشیر خویش بسمل افتادند چون نخجیر خویش

شور و مستی را مجو از تاک شان عصر دیگر نیست در افلاک شان

زندگی را سوز و ساز نار تست     عـالـــم نـو آفـریـــدن کار تست


در رونشناسی جدی امروزی (دای نمیک سایکلوجی Dynamic Psychology) چیزهای دیگری نیز پیرامون خودی تازه علاوه شده و گفته شده که خودی در اصل خود کمبود پذیر نیست در حالیکه هم در رونشناسی عصری هم در انسان شناسی آمده که احساس یک کمبود به عمق و به شدت کم و بیش نزد هر انسان محسوس است. هر انسان ازین کمبود در اعماق خود آگاهی قسمی دارد. این احساس کمبود که تازه درج کانون اندیشه شده، پدیدۀ قبلاً شناخته شده است: متفکر فرانسوی بنام رومن رولاند (Romain Roland) که معاصر فروید بود این مطلب را نگاشت و به آن اندیشۀ اقیانوسی نام نهاد و گفت اوقیانوسی به خاطر وسعت و بی نهایتی آن اما دلیل آنرا گفت نمی داند. فروید در مراودات با رومن رولاند از فکر رومن رولاند به خوبی استقبال کرد و گفت دلیل این احساس درد جدائی طفل و مادر است در آوان زایش.

در انسان شناسی گفته شده که در 9 ماه حمل طفل در حد اعلای راحت است و کمبودی ندارد، مادر هم خود را پور و با کفایت می یابد اما دستور بدن آسودگی این ذوج را بهم می زند. رحم، دیگر نمی تواند جایگاه جنین باشد زیرا برایش گنجایش ندارد و گفته می شود طی ملیون ها سال این حادثه تکرار شده گذشت زمان بر بدن برنامه ریزی کرده بحدی که بعد ازین چنین خواهد بود نه طور دیگری گویا بدن قرار این  برنامه خود کارست و مادر دیگر اختیار بدن خود را ندارد،  توان مانع شدن را ندارد درد های پیگیر، موجودی را که مادر در خود عزیز داشت بیرون می اندازد و متعاقب آن از بدن مادر  چیزهای بیرون می شود (نفاسه) که بر مادر نفرت انگیز می شود و هرگاه به نوزاد نظر می اندازد این هم در نظرش آن دلبند خیالاتش نیست، نوزاد نیز از سردی هوا درد می کشد و مجبور است برای زنده ماندن هوا بگیرد هر دو ذوج طفل و مادر در عذابند. این لحظۀ بسیار دشوار بر هردو دیر دوام نمی کند: کمک کننده نوزاد را روی سینۀ مادر قرار میدهد، درین وقت است که غریضۀ مادری حکم فرما می شود مادر باوجود خستگی از تبسم عرق آلود دریغ نمی کند و نوزاد هم روی سینۀ نرم و زیر نفس گرم مادر راحت می شود. بربگردیم به تحلیل فروید: آن لحظه گر چه کم دوام است اما بی اثر نیست و دلیلی است به اندیشۀ رومن رولاند. یونگ شاگرد و نزدیک فروید به رابطۀ روحی بین طفل و مادر معتقد است و میگوید هرگاه یکی افسرده است دیگری فریاد می کشد آیا این تحلیل فروید و یونگ درست است یا نادرست؟ چیزی که در پندار انسانشناسان است همانا موجودیت احساس کمبود است که آنرا روانکاوی هم شناخته.  این احساس  کمبود بالای خودی اثر دارد و آنرا به مخاطره می اندازد و انسان را وادار می سازد تا در زمینه، فکری داشته باشد. 

در نهـادت اگـر کـمـبـود در غـوغــا شود

هرچه پیداوار فکریست همسر سودا شود

  ( پراگنده های کمال سید)

رومن رولاند می گوید که انسان در تلاش چاره سازیست: گاهی در ظواهر، خودرا مصروف می سازد و اگر دید که این مصروفیت شیوۀ فرار دارد به نیروی باطنی خود پناهنده می شود. (شرح این مطلب از  خودی خارج است و در تصوف از آن چیزی بیان خواهم نمود).

ژاک لکان (Jacques Lacan) که در مکتب فروید نوآوری ها دارد می گوید بایست موجودیت کمبودی را چون حکم روزگار قبول کرد به قول لکان این کمبود راهنمای زندگی انسان است این کمبود در نقشی که دارد جبران نا پذیر است. قرار گفتۀ لکان اگر بنا بر هر دلیلی که باشد اگر این کمبود که وسیلۀ امکانات فکری و دلیل بر تلاش انسان است، جبران شود بعد ازین کمبود کمبودی خواهد کرد و زندگی فکری را ناممکن می سازد و سازمان فکری به بحران بیچارگی می افتد.

خودی را دیدیم که از چه راه های دشواری نیست که نمی گذرد نسبت خواست هایش باید دید عادلانه داشت، بایست با اعتدال چاره ساز درد هایش بود همین خواهد شد که خودی را از خود شکنی، خود بینی، خود خواهی، خود پرستی و خودنمائی و خودپسندی در امان سازیم.