عزیزی
میر سیف الدین «عزیزی» ابن میر مقام الدین ابن میر امام الدین ابن شیخ سعد الدین انصاری فرزندی فرزند زادۀ حضرت شور عشق میباشد و اورا در کتابت و جمع آوری اشعار حوصلۀ قوی بوده شاهد این مقال کتاب غزلیات و رباعیات بیدل (رح) است که در سال (۱۳۸۳ هه ق) بفرمایش خالقداد خان نام یکی از خوانین آن عصر در موضع خم زرگر کوهستان بقلم آورده همچنین بفرمایش او کتاب جنگی که محتوی بر غزلیات و مثنویات می باشد در سال ۱۲۸۲ هه ق ترتیب داده و در آن از اشعار شعرای ماضی و معاصر خویش منتخباتی کرده است و مثنوی نیز بنام تحفۀ الصبیان از آثار عزیزی چاپ شده است .
شاید عزیزی به مزار شریف رفته و در آنجا مدتی متوطن شده است چه بعضی از کهن سالان مزار شریف هنوز از عزیزی یاد می کنند و پاره یی از اشعار اورا بیاد دارند و اورا بنام میرزا سیف الدین می شناسند و در بعضی بیاض ها اشعارش هم گرفته شده است بهر حال عزیزی مرد عالم , فاضل و سیاح بوده در محیط افغانستان بیشتر در قسمت کوهستان , کابل بسر برده است.
عزیزی راسه پسر بوده است بزرگتررین آنها سید پادشاه و پسر دوم نو بسخن آمده سومی در گهواره « شیر خواره » که هر سه پسر دفعتا در حادثۀ زلزله از دنیا گذشته اند.
ملا علی نام شخص در تعزیۀ انها نوشته :
عزیزی را که در عالم عزیز است
بعلم و دانش و صاحب تمیز است
بملک نا مرادی سه پسر داشت
بمثل جان شیرینش ببر داشت
زدست گردش چرخ ستم کار
سپرده جان شیرین را بیکبار
عبدالصمد اندرابی یکی از علمای عصر و شعرای زمان بوده است عزیزی مکتوبی منظوم به او فرستاده است در پایان مکتوب در یک بیت جداگانه بطور تعمیه اسم خود را اورده
خواهی که ترا نام من اظهار بگردد
شمشیر عرب بر سر کیش عرب انداز
وازین معلوم میشود قبلا با ملا عبدالصمد معرفتی نداشته ملا عبدالصمد نیز در پایان مکتوب منظوم خود بهمان وصف اسم خود را نشان داده .
جعد را بر باد دادی هر طرف
(لا) بد آشفته (یکی ) در (صد) شود
از جملۀ معاصرین عزیزی اند: ملا غلام قریۀ سیدی ملا عزیز محمد پنجشیری فقیری پنجشیری , مسکین ده مزنگی .
محمد علی حنیفی پنجشیری , غمیم کابلی .
عزیزی چون جنگ مذکور را هنگام سکونت خود در کوهستان کابل نوشته تنها معاصرین پنجشیری خودرا در آن درج نموده و از اشعار معاصرین دیگر ولایات افغانستان کم گرفته است و در هیچ جا خود راه پنجشیری و غیره نشان نداده است این جنگ درین سالها بمطالعۀ شخصی رسیده که او د ربعضی جا در برابر اسم عزیزی بقلم سربی «پنسل» پنجشیری نوشته و حال آنکه از معاصرین او ملا عزیز محمد «عزیز» پنجشیریست نه عزیزی و ممکن او هم در بعضی اشعار خود را عزیزی گفته باشد.
اکنون برخی از اشعار عزیزی و معاصرانش حوالۀ قلم میشود :
۱-عزیزی :
ای شوخ میا رای قد سرو روان را
تا نشکنی از غم دل صد پیر و جوان را
تا خال سیه بر رخ گلرنگ نهادی
آتش زدۀ سوختۀ خلق جهان را
از خنجر سیه بر رخ گلرنگ نهادی
از بهر خدا چیست مکش تیرو کمان را
ای قوت روان لعل تو یاقوت روان است
یک بوسه ببخشا و بده قوت روان را
یکبار سوی _بنده ) «غزیزی: نظر کن
با یک نگهت بخته ملک دو جهان را
سوگند بعقدا انگبینت
یعنی به دو لعل شکرینت
سوگند بحلقه های گردن
یعنی دو زلف عنبرینت
سوگند بقبلۀ دو عالم
یعنی به تو جه جبینت
غیر از تو کسی بملک هستی
نبود به «عزیزی» حزینت
بیا ای دل رخ جان پرورش بین
نگاه چشم مست کافرش بین
زجان بگذر ببین جاناه ام را
ز سر بگذر عرق چین برسرش بین
مزن طعن خموشی عاشقان را
لباس سرمه ئی اندر پرش بین
(عزیزی ) هر چه می بینی بعالم
ز فیض سر مۀ خاک درش بین
۲-معاصرین عزیزی :
درویش امیر امام الدین (درویش ) جد عزیزیست . پسر شیخ سعد الدین شور عشق (رح) لقبش داده خواجه مشهور به شاه درویش از اشعار او نیز عزیزی در جنگ خود زیاد آورده است:
خیالش آتشی انگیخت ناگه بر سرم امشب
تو گوئی برق ساکن بگداخت از هم پیکرم امشب
دلم خون گشت از رشک تمنای لب لعلی
بطرز محتسب اندر شکست ساغرم امشب
پس از بسیار شبها سوی خلوتگاه جانان شد
فروغ پر تو شمع محبت رهبرم امشب
شب لطفش به این «درویش » روز عید راماند
ز شادی خواب شیرین ریخت از چشم ترم امشب
سحرگه که آن نازنین می نماید
سراپا چو سحر مبین می نماید
چنان از نگهبان خود خوف دارم
که فانوس چون آستین می نماید
همان لحظه عید است مرعاشقان را
که ابروی آن مه جبین می نماید
نهادیم سر را بران آستانش
کزان خاک عرش بری می نماید
بطورش ترا بد گمانی نشاید
که «درویش » صاحب یقین می نماید