بیم و امید
از کتاب: دیوان محجوبه هروی
، غزل
هر شب از هجران تو دل در برم خون میشود
چشم من از گریه همچون رود جیحون میشود
گر نسازی از لب جان بخش خود دردم دوا
کی علاج من بدرمان فلاطون میشود
نیست ممکن ماه من مهرت رود از خاطرم
عشق تو اندر سرم هر روز افزون می شود
هر که بر رویت نگاهی کرد ای لیلی عصر
از غمت دیوانه و شیدا و مجنون میشود
وانکه آوازات شنید ای خسرو شیرین زبان
منزلش فرهاد وش در کوه و هامون میشود
بیم هجوم کشت و امید و صالم زنده کرد
من ندانم کانتهای کار من چون میشود
گفته بودی میشود « محجوبه» رسوا از غمم
پیش ازین رسوا نبود ای ماه اکنون میشود