مضمون
از کتاب: درکوچه های سرخ شفق
، معاصر
گفتند چرا نغمه گر نالۀ خلقی؟
لبخند چرا مرده به لبهای سرودت ؟
گو یا همه شعر تو غم و در دو سرشک است ؟
خندیدم و گفتم :
هان تا نفریبد سخن از بلبل و گل ذوق کلامت
چشمی بکشا باز تر از شاعر دیروز
که امروز
اندیشۀ نو را نتوان
در قالب هر قافیۀ کهنه بیان کرد
مضمون زمان من و تو کار و تلاش است
افسانۀ هر خسرو و شیرین نتوان گفت
روزیست که بایست
همگام زمان بود
با درد و نوای دل مردم
همفکر و زبان بود
روز یست که جز این نتوان گفت !
کابل ۱۳۵۱