111

مضمون

از کتاب: درکوچه های سرخ شفق ، معاصر

گفتند چرا نغمه گر نالۀ خلقی؟

لبخند چرا مرده به لبهای سرودت ؟

گو یا همه شعر تو غم و در دو سرشک است ؟

خندیدم و گفتم :

هان تا نفریبد سخن از بلبل و گل ذوق کلامت

چشمی بکشا باز تر از شاعر دیروز

که امروز

اندیشۀ نو را نتوان

در قالب هر قافیۀ کهنه بیان کرد

مضمون زمان من و تو کار و تلاش است

افسانۀ هر خسرو و شیرین نتوان گفت

روزیست که بایست

همگام زمان بود

با درد و نوای دل مردم

همفکر و زبان بود

روز یست که جز این نتوان گفت !


کابل ۱۳۵۱